eitaa logo
آمال|amal
355 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شروط و پاسخ ناشناس مون🍃 https://eitaa.com/joinchat/782762108C1ac5d756ae
یه سخنران رفت رو منبر و گفت: یه‌وقت‌فکرنکنیدچون‌راه‌هارو‌بستن ونمیتونیم‌بریم‌کربلا😭 دیگه‌امام‌حسین(ع)‌دوسمون‌نداره🤔 برو‌گوشیت‌و‌بیار📲 بروتلویزیون‌و روشن‌کن🖥 همینکه‌اجازه‌میده‌از‌راه‌دور‌گنبدشو‌ببینی😍 یعنی‌حواسش‌بهت‌هست:)🥀 یعنی‌خیلی‌دوست‌داره🙃💚 ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @Childrenofhajqasim1399 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 عموی علی لندی: علی چندین بار سوال می‌کرد اگر ما زمان امام حسین بودیم، می‌رفتیم سمت امام حسین یا با پول و... می‌رفتیم‌ جزو یزیدی‌ها؟! می‌گفتم‌ عمو دعا کن جزء امام حسینی‌ها باشیم ❗️ بعد از این ماجرا به من گفت: عمو الان ثابت کردم‌ طرف امام‌حسین هستم؟! آغوش پر محبت اربابت مبارکت باشه پهلوون #علی_لندی 🏴 @Roshangari_ir 🅾️ instagram.com/roshangari02
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸هم اکنون مرز شلمچه 🔹انبوه زائرین ایرانی که در تلاش هستند تا از مرز عبور کنند @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_بیست_پنجم #فصل پنجم_انقلاب قبل از انقلاب زندگی ما آرام می گذشت.سرم به
... 🌱🌲 مینا و مهری در دبیرستان سپهر،که اسمش بعداز انقلاب "صدیقه رضایی"شده بود،درس می خواندند.آنهاچندسال از زینب بزرگتر بودندو به همین نسبت آزادی بیشتری داشتند.من تا قبل از انقلاب اجازه نمی دادم دخترها تنهایی جایی بروند.زمستانها برای مینا ومهری سرویس می گرفتم که مدرسه بروند.شهلا و زینب را هم خودم یاپسرهامی بردیم و می آوردیم.قبل از انقلاب،به جامعه و محیطاعتماد نداشتم.همیشه به دخترهاسفارش می کردم که مراقب خودشان باشند،با نامحرم حرف نزنند.امام که آمدو همه چیز عوض شد،من خیالم راحت شدو دیگر جلوی بچه ها را نمی گرفتم.دلم می خواست بچه ها به راه خدا بروند. در دبیرستان سپهر،سه تا از دانشجوهای دانشکده ی نفت آبادان ،به اسمهای علی زارع و علی غریبیو آقای مطهر،کلاس تفسیرقرآن و کلاس سیاسی و کلاس اخلاق گذاشته بودند.مینا و مهری به این کلاسهامی رفتند،اما از همه ی کلاس ها به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه داشتند.آقای مطهر برای آنها حرف های قشنگی می زد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال خودسازی اخلاقی بروند.زینب که آن زمان دوره ی راهنمایی بود،به مینا می گفت"همه ی درس ها و حرف های آقای مطهر را به من بگوکه رعایت کنم" زینب بعد از انقلاببه خاطر حرف امام ،هر هفته دوشنبه و پنجشنبه روزه بود.خودش خیلی مقید به انجام برنامه های خودسازی بود،ولی دلش می خواست توصیه های آقای مطهر را هم رعایت کند.آقای مطهر به شاگردهایش برنامه ی خودسازی داده بود.از آنها خواسته بودکه نماز شب بخوانند،بعد از نماز صبح نخوابند،زیاد به مرگ فکرکنند،پرخوری نکنند،روزه بگیرند،برای خدا نامه بنویسندو حواسشان به اخلاق و رفتارشان باشد. وقتی مینا ومهری به خانه می آمدند،زینب روبه رویشان می نشست و به تعریف های انهااز کلاس مطهر گوش می کرد.زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره می داد و بعد یک نمودار می کشیدتا ببینددر انجام برنامه های خودسازی سیر صعودی داشته یانه. بعضی مواقع مهری ومینا،زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می بردند.خانواده ی کرمی هم بعد از انقلاب یشترفعالیت می کردن .زهرا خانم مرتب به بچه ها کتاب های دکترشریعتی و مطهری می داد.زینب هم با علاقه کتابهارا می خواند.من وقتی می دیدم بچه ها هر روز به خدا نزدیک ترمی شوند،ذوق می کردم و به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتم ،همیشه از فعالیتهای دخترهاحمایت می کردم.گاهی بابای مهران از رفت وآمد دخترهاعصبانی می شد،ولی من جلوش می ایستادم.یادم هست ه بعد از انقلاب صداش در امدکه" دخترهای من چه کاره اندکه برای کمک به سیل زده هامی روند؟" او با مهری دعوای سختی کرد،ولی من ایستادم و گفتم"دخترها برای خدا کار میکنند.تو حق نداری ناراحتشان کنی.کمک به روستاهای سیل زده ثواب دارد." ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀
‍ ‌ کوتاه روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند. پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و زنش سوار خر است چه پیرمرد زن زلیلی ؟ زن خجالت هم نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند .برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند! باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و زنش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند. به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!! هر کاری بکنیم مردم همیشه برایمان حرف در می آورند... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ @Childrenofhajqasim1399
زن و شوهر با هم دعوا میکنن مرده زنگ میزنه به مادرش میگه: مامان من میخوام زنمو تنبیه کنم چند روزی میام خونتون😢 مامانش میگه : نه پسرم زنت به یه تنبیه بزرگتر نیاز داره ! من میام خونتون 😂 @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم قهرمان واقعی تویی🖤 بایدالگوی شجاعت بشی👌 ❌نه مرد عنکبوتی و بتمن و بنتن و... @Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از  گاندو
📲 زمان پخش سرجوخه مشخص شد/ فصل دوم خانه امن در مرحله نگارش 🔹 به گزارش FTD ، سریال سرجوخه بعد از پایان سریال هم سایه از شبکه سه پخش می‌شود. 🔸 فصل دوم خانه امن هم بزودی تولید می‌شود و فعلا در مرحله نگارش است ، هنوز بازیگران فصل دوم مشخص نشده است. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
📸 سجده شکر بانوان ملی‌پوش فوتبال ایران پس از صعود تاریخی به جام ملت‌های آسیا🇮🇷✌🏻 @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ وقتےشما‌از‌این‌وان‌طعنه‌میخورید 🙁 و‌لاجرم‌به‌گوشه‌اتاق‌پناه‌میبرید..😞 وباعکس‌های‌ما‌سخن‌میگویید 😊 و‌اشڪ‌میریزید..🤗 به‌خدا‌قسم‌این‌جا‌کربلامیشود..😭 و‌برای‌هریڪ‌از‌غم‌هایِ‌دلتان 💔 این‌جا‌تمام‌شهیدان‌زار‌میزنند.....(:🖤 !🌱 @Childrenofhajqasim1399
شهادت خوب است اما تقوی بهتر است. تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند، فکر نکنم مال یک روز باشد. شاید یک روزه هم باشد ولی حاج آقا می گفت پی ساختمان، فنداسیون آهن است... 🖤 @Childrenofhajqasim1399
عکسایی که استوری میشه .. ما فقط همینارِ می‌بینیم..😐😂 @Childrenofhajqasim1399
عالَم‌ منٺظࢪ امـام‌ زمان، و‌ امـام‌ زمان‌"عج" منتظرِ آدمایی ڪہ بلند بشن‌ و خودشـون‌ ࢪا‌ بسـازن... :) 📒 @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یااباعبدالله❤️ خواستم این اربعیـــن🏴 را کربلا باشم نشد از نجف، پای پیاده ‌کربلا باشم نشد زائران بین نمازی در حرم یادم کنید💛 هر نمازی خواستم در کربلا باشم نشد التماس دعا 🙏 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 التماس آمریکایی‌ها به فرمانده ایرانی فرمانده آمریکایی می‌گفت: «پیلیز» 😭 ما می‌گفتیم: «دونت جیلیز و ویلیز» 😂 خاطره‌ای جالب از امیر شهرام ایرانی فرمانده نیروی دریایی ارتش @Childrenofhajqasim1399
درخواستی شما🤭
وحشتناک ترین آهنگ تاریخ!😥
https://harfeto.timefriend.net/16324911221739 حرفاتون😂☝️🏼 فقط لطفاً ادب را رعایت کنید...
من ناشناس هارو پاک کردم گذاشتم توی کانال مخصوص خودش لینکش توی بیو کانال هست☺️
بخشی از وصیت نامه شهید محسن حججی💔 💔 @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲 #قسمت_بیست_ششم مینا و مهری در دبیرستان سپهر،که اسمش بعداز انقلاب "صدیقه رضا
... 🌱🌲 بعد از انقلاب در مدارس آبادان،معلّمها دو دسته شده بودند.گروهی طرفدارانقلاب و باحجاب،وگروهی که حجاب نداشتندو مخالف بودند.بعضی از معمعم های مدرسه ی راهنمایی شهرزادکه هنوز حجاب را قبول نکرده بودندبا انقلاب همراه نشده بودند،به امثال زینب نمره نمی دادندو آنها را اذیت می کردند.زینب روسری و چادر می زد.شهلا هم در همان مدرسه بود.شهلا یک روز برای من تعریف کردکه معلم علوم زینب، وقتی می خواسته درس ستون فقرات را بدهد،دست روی کمر زینب گذاشته و درس داده است.زینب آن قدر لاغربودکه بچه های کلاس می گفتند"از زینب می شود در کلاس درس علوم استفاده کرد." زینب بعد از انقلاب ،تصمیم گرفت برای ادامه ی تحصیلبه حوزه ی علمیه برودو طلبه بشود.به رشته ی علوم انسانی،به درسهای دینی ،تاریخ،جغرافیا علاقه ی زیادی داشت.او می گفت" ما بایددینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم" در آن زمان،زینب دوازده سال داشت و نمی توانست حوزه ی علمیه برود.شاید یکی از علتهای تصمیم زینب وجود کمونیستهادر آبادان بود.بچه های مذهبی بایدهمیشه خودشان را آماده می کردندتا با آنهابحث کنندو از آنهاکم نیاورند.زینب به همه ی ادمهای اطرافش علاقه داشت.یکی از غصه هایش عوض کردن آدمهای گمراه بود.بقیه های دخترهایم به اومیگفتند"توخیلی خوش بین هستی.به همه اعتمادمی کنی.فکرمی کنی همه ی آدمهارا می شوداصلاح کرد." اما این حرف ها روی زینب اثر نداشت. زینب بیشتر از همه ی افراد خانواده به من و مادربزرگش محبت می کرد.دلش می خواست مادربزرگش همیشه پیش ما باشد.از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد.یک سال که از انقلاب گذشته بودکه بیماری آسم من شدت گرفت.خیلی اذیت شدم.نمی توانستم نفس بکشم.تابستان که هوا گرم و شرجی می شد،بیشتربه من فشار می آمد.کتر به بابای مهران تاکیدکردکه حتماًچند روزی مرا بیرون از این آب و هوا ببردتا حالم بهترشود. بعد از بیشتر از بیست سال که با جعفر عروسی کرده بودم،برای اولین بارپایم را از آبادان بیرون گذاشتم وبه یک سفر زیارتی مشهد رفتیم.از بچه هافقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم. مادرم پیش بچه ها در آبادان بودکه آنها نبودن ما را احساس نکنند.من که آتش زیارت کربا از بچگی توی جانم رفته بودو هنوز خاموش نشده بود،زیارت امام رضا(ع)را مثل رفتن به کربلا می دانستم. بعد از عروسی باجعفر،آرزو داشتم که ماه محرم و صفر توی خانه ی خودم روضه ی حضرت عباس(ع) و اما حسین(ع)و علی اکبر(ع) یگذارم و خانه ام را سیاه پوش کنم.سال های سال مستاجر بودیم و یک اتاق بیشتر در دستمان نبود.جعفرحتی از اینکه من تمام ماه محرم و صفررا سیاه می پوشیدم،ناراحت بود.من هرچی به اش می گفتم که من نذر کرده ی اما حسین ام و باید تا آخر عمرم محرم و صفرسیاه بپوشم،اوبا نارضایتی می گفت" مادرت نبایداین نذر را تا آخر عمرت می کرد" یک شب از شبهای محرم خواب دیدم در حیاط خانه ی شرکتی بزرگ شده و یک آقایی با اسب داخل خانه شد.آن آقا دست وپایش قطع بود.بایک چوبی که در دهانش بود،به پای من زد و گفت" روسری ات را سبز کن" من می خواستم جواب بدهم که من نذر کرده هستم و بایددوپاه را سیاه بپوشم،اما او اجازه ندا وگفت" برای علی اکبرحسین، برای علی اصغرحسین،روسری ات را سبز کن" این را گفت و از خانه ی ما رفت.با دیدن این خواب فهمیدم که خدا و امام حسین راضی نیستندکه من بدون رضایت شوهرم دوماه سیاه بپوشم.خواب را برای مادرم تعریف کردم .مادرم گفت" حالا که شوهرت راضی نیست وناراحت است روسری سیاه را دربیار." خوش هم رفت وبرایم روسری سبز خرید. ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀
🔰توبه شاهرخ در محضر علیه السلام ✅ را رها کرد. بعد از مدتها دلش هوای علیه السلام رو کرده بود ✳️کنار درب ورودی ، شاهرخ روی زمین نشسته بود. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. ❇️مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. 🔹خدایا منو ببخش 🔸یا امام رضا به دادم برس. 🔹من عمرم رو تباه کردم. 👈شاهرخ در واقعاً کرد و همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. 💠پی نوشت: آقا جانم با دل شاهرخ چه کردی که چنین متحول شد تا جایی که خدا او را به بهترین شکل ممکن پذیرفت. 🔺یا ضامن آهو، ضامن ما هم بشو تا دل ما هم حول حالنا الی احسن الحال بشه 🌷 @Childrenofhajqasim1399