آن ها باید خودشان با تمایل خویش به این جلسات بیایند. هر شب به گلزار #شهدا می رفت و در آن جا با #خدا #راز و نیاز می کرد.
🍃🌷🍃
وقتی در #دانشگاه پذیرفته شد، از او خواستیم دیگر به منطقه نرود، اما #جلال مثل همیشه اصرار کرد و در نهایت گفت: «می خواهم بروم تسویه کنم.»
🍃🌷🍃
این تسویه، برگ ورود به بهشت بود، و بخشش #خداوند که ما از آن بی خبر بودیم. هر وقت یکی از دوستانش [فرماندهان و گروه تفحص] به #شهادت می رسید، از #خدا می خواست تا او هم به جمع آنان بپیوندد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از همکار #شهید در تفحص:
#جلال مثل همیشه #کتاب #شهید بی سری را در دست داشت. می گفت: «خوشا به سعادتش. #خداوند چقدر باید بنده اش را #دوست داشته باشد تا بخواهد او را #بی سر به #درگاهش بپذیرد.😭
🍃🌷🍃
ایا روزی میشه که چنین سعادتی نصیب من هم بشود؟!» آن روز پنج شنبه بود. هر کدام در گوشه ای در افکار خود غرق بودیم.
برای این که حال بچه ها عوض شود، گفتم:«از هر مقری در منطقه های غرب و جنوب، خبر #شهادت یا #مجروح شدن یکی از اعضای #تفحص به گوش می رسد.
🍃🌷🍃