فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی یکی تو تذکر دادنم دخالت میکنه میگه تذکر دادن به گناه علنیِ مثلا بغلدستیش دخالته من دخالت نکنم😂☝️
یعنی بنظرش فقط انجام واجب و جلوگیری از ارتکاب علنی حرام دخالت در کار مردم محسوب میشه
اما دیگه فکر نمیکنه خودش که مانع انجام واجبی به نام امربمعروف و نهیازمنکر میشه داره تو کار من و گناهکار و خدا دخالت میکنه😉
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
آقا اگر این سر به قربانت شود ها
حتی سرم را جور دیگر دوست دارم
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
#یُسرا
♦✿ @amershavim ✿♦
توی قلبش را نگاهی کرد. فقط تصویر خودش را دید. مثل یک برکه زلال. که عکس آسمان در آن افتاده باشد. اما زیباتر. رضایت پیدا کرد. گفت:
_ آفرین بندهی من
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
خوشگله😃 نه؟😉
دیگه پس ببین اونا که امربمعروف و نهیازمنکر میکنن و پذیرای امربمعروف و نهیازمنکر هم هستن، قراره چیا ببینن در بهشت؟😍
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
ادامه خاطره بازگشت از مسافرت
رفتیم بیرون. یه کم وایسادیم. چندتا ماشین اومد پرسیدن و پرسیدیم. یا مقصدمون فرق داشت. یا مشکل سر قیمت بود. بینشان همه تیپ و اخلاقی هم بود. یکیشان با چشمهای گشاد شده و دهان باز و با سری که کمی خم کرده بود تا بتونه ما رو ببینه نگاه میکرد و دقت به خرج داده بود تا توی اون سر و صدا بتونه بشنوه ما کجا میخواهیم بریم. اگه هم مسیریم سوارمون کنه. وقتی گفتیم کرمانشاه صورتش رو به حالت عادی برگردوند. دست به سینه گذاشت و لبخند زد و عذرخواهی کرد و رفت. به داداشم گفتم ببین مسیرمون یکی نبود ولی خیلی مودب بودا
آفرین بهش.
تا اینکه یه پراید سبز جلوی پامون ایستاد. راننده مرد لاغری بود با قدی متوسط. سن و سالش رو میشد از سیاه و سفیدی مو و ريشش حدود ۵۵ سال حدس زد. لحن بینهایت مودبانه و آرامی در گفتگو داشت. دو نفر دیگه اومدن سوار شن. همونا که خواسته بودم شوخی کنم. بگم داداش ببین چه پسره نور بالا میزنه این صددرصد شهید میشه. بیا بریم باباشم هست. ازش خواستگاری کنم. دیدم این شوخی کار زشتیه. نفسم داره یه شوخی رو برام خوب جلوه میده که شاید نتیجهش بشه نگاه کردن بیشتر و غیر ضروری و با دقت به نامحرم.
ولش کردم. حالا میخواستن بیان سوار همین ماشین بشن. گفتم خدایا من که دست برداشتم. هر چی خودت صلاح میدونی. واسم فرقی نمیکنه بیان یا نه. که دیدم رفتن. گفتن زیاده ۱۵۰!!! داداشم گفت نرخ همیشه رو داره میگیره که این بنده خدا...
خلاصه رفتن و ما کولهپشتیهامون رو گذاشتیم صندوق و سوار شدیم اومدیم جلوتر. یه خانمه بود. از لهجهش هم میشد فهمید که همشهری خودمونه
وای
آقاهه، راننده یعنی، بهش گفت کرمانشاه میای گفت چقدر؟
آقاهه گفت ۱۵۰ خانومه گفت زیاده. آقاهه گفت ۱۰۰ بده عیبی نداره. خانومه بازم گفت زیاده. راننده گفت اصلا چقدر میخوای کرایه بدی؟ خانومه گفت ۴۰ تومن
وای من و داداشم این شکلی شده بودیم 😳😱
آخه توی خود تهرانم دیگه بعضی مسیرا رو اسنپ و تبسی دارن میگیرن ۱۱۰، ۱۳۰... آقای راننده داشت دلش به رحم میومد. که کمتر بگیره ولی دیگه ۴۰ تومنم خدایی کم بود. من گفتم حااااج خانوم دیگه نرخش ۱۷۰... این بنده خدا داره میگه به ۱۰۰ راضیم! بمونی همه میگن نفری ۸۵۰ تومنا! با یک ژست طلبکار و لحن زرنگ مآبانهای رو به راننده گفت : ای بی انصاف! میخوای کرایه زیادی بگیری؟
واااااااااااااااااای چقدر زننده بود بنظرم گفتن این کلمه بی انصاف، اونم به این بنده خدا که هنوز ده دقیقه نشده دارم میبینم که چقدر با انصافه اتفاقا...
راننده خیلی ناراحت شد. نفس عمیقی کشید. گفت باشه. خیلی خب. اشکال نداره. بی انصافم دیگه... من خواستم اینجا کمتر منتظر بشی
با این کرایه و این اخلاق خودت اذیت میشی. خدا نگهدار بعدم آهسته حرکت کرد. رفتیم دو قدم جلوتر یه آقای قدبلند میانسالی با یه نایلونی دستش و یه ماسک روی صورتش و کلاه نقابدار ایستاده بود. لهجه قشنگ و شیرین همدانی داشت. با همون لهجه شیرینش گفت: هِمِدان میرِی؟ راننده گفت آره بیا بالا. آقاهه پرسید کرایه چقدر میگیری؟ راننده گفت ۱۵۰ بده بیا بریم. آقاهه گفت نمیگم زیاده. ولی نِدارم. اِگه داشتم، میدادم. کمتر بگیر. راننده گفت باشه ۱۳۰ بده بیا بالا. باز آقاهه گفت باور کن تازه بیمارستان بودم. جیبم خالیه. ندارم. برو. راننده یه نگاه به پشت انداخت رو به داداشم گفت چیکار کنم؟ داداشم گفت هر جور صلاح میدونید خودتون. دلش نیومد. گفت چیکار کنیم. میگه گرفتارم خب. گفت عیب نداره ۱۰۰ بده بیا بالا. آقاهه اومد سوار شد. بنده خدا همون که سوار شد نایلونی که دستش بود باز کرد یه برگه درآورد نشون راننده بده گفت نگاه نگی دروغ گفتم ببین بیمارستان فلان... مادرم سِکته کرده ۱۹۸ میلیون تومن ازمون گرفتن
وااای منو میگی یادم اومد وقتی مامانم ۴ ماه تمام افتاد بیمارستان، که چقدر سخت بود. هم من هم داداشم گفتیم خدا سلامتی بده. راننده خوش اخلاق هم طبق رویه مودبانه خودش گفت آقا این چه حرفیه، همون که گفتی باور کردم. نمیخواد نشون بدی. خدارسلامتی بده. نمیخوام که جیبتو خالی کنم. همه مثل همیم. نداریم. خدا بزرگه. میرسونه.
فقط بی زحمت یه مسافر دیگه هم دارم. اون که اومد شما لطفا برو پشت بشین.
کنجکاو شده بودم مسافرش کیه؟ چرا الان نیست پس؟ کجا میخواد سوار بشه
خدا کنه پسر جوون آهنگی دوبس دوبسی یا دختر جوون بدحجاب نباشه. خسته شدم امروز دیگه انقدر امربمعروف و نهیازمنکر کردم. نمیتونم گناه علنی ببینم. حرص میخورم. اقلا چند ساعت استراحت کنم.
بالاخره آقای راننده درباره مسافرش توضیح داد. و ما فهمیدیم که اون مسافر....
#ادامه_دارد
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
دوتاازدخترای کوچمون که پنجم ابتدایی بودن باموهای بلندبدون روسری تیشرت آستین کوتاه یکیشون باشلوارک داشتن دوچرخه سواری میکردن
صداشون کردم اومدن سمتم اسم یکیشونومیدونستم از اون یکی اسمشوپرسیدم صباوالنا
باهاشون یکم خوش وبش کردم
ازشون پرسیدم ازاینکه دخترین راضی هستین ؟
گفتن یعنی چی؟
گفتم یعنی اینکه دوس داشتین گنجشک بودین یاپسر یاخرگوش یاهرچی که دوس دارین؟
هردوتاشون گفتن نه ازدختربودنمون راضی هستیم
خداروشکرکردم
گفتم شماکه خودتونم ازدختربودنتون راضی هستین چرالباس مناسب نپوشیدین؟
گفتن مثلاچی؟
گفتم شماکه به سن تکلیف رسیدین نبایدموهاتون بدنتون روکسی ببینه اونم الکی حیف نیس
کلی براشون توضیح دادم که خداماخانم هاوشمادخترهاروخیلی دوس داره
دوس نداره هرکی به هرجامون نگاکنه
بعدچن دقیقه حرف زدن یکیشون یه حرفی زدکه تعجب کردم بهم گفت خاله چقدآدم آرامش میگیره وقتی داری حرف میزنی
تعجب کردم دخترتو سن یازده سالگی آرامش نداره!
میگفتن ماروبی حجاب دیدن تموم شده
گفتم اشکال نداره ازاین به بعدلباس مناسب یه دخترمتین وخانوم روبپوشین
بالاخره قبول کردن که دیگه خوب لباس بپوشن وروسری سرکنن
راستی اونیکه اسمش صبابودمیگف من نیم تنه دارم بیرون میپوشم
اگه قرارباشه لباس بلندتربپوشم بایداینوبندازم دور دیگه خریدم بایدبپوشمش
گفتم نه بیرون نندازش بیرون هم نپوش گف پس چیکنم
گفتم میتونی توخونه پیش پدرت ومادرت بپوشی
اینطوری لباست هم حروم نمیشه
خداکنه دفعه بعدی که دیدمشون باپوشش مناسب ببینم خدایاکمکشون کن
انشاءالله خداوامام زمان راضی باشه
#خاطره_ارسالی_اعضا
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
کادرهایی مناسب تذکر نوشته برای نوجوانان 😍
مخصوصا اگه آشنا باشه
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
بالهای پرواز
ادامه خاطره مسافرت: و ما فهمیدیم که اون مسافر کسی نیست جز، خواهرزاده آقای راننده. چون خود راننده شر
ادامه خاطره مسافرت😅
بعد که مریم کوچولو سوار شد آقای مسافر گفت ببخشید من گفتم کمربندشو ببندیدا، من چون سال ۹۶ خواهر زاده های خودم اومده بودن تهران با دامادمون، لباس فروشی داره بنده خدا، بعد بین راه گرفتار میشن. یه ماشین میزنه بهشون، خواهرزادههام که همون موقع خواب بودن و کمربندم نبستن همون در جا تموم کردن. دامادمون خودش کمربندشو بسته بوده، اون فقط یه خورده زخم و زیلی شد.
آخ که وقتی این مسافر اینا رو تعریف میکرد چقدر ناراحت شدم. همه گفتیم خدا رحمتشون کنه، واقعا خدا صبرتون بده
بنده خدا بیشتر یاد ناراحتیاش افتاد...چون ادامه داد:
_ یکیشون ۱۹ سالش بود. یکیشون ۲۱. هنوز ۶ ماه از فوت مادِرِشان نگذِشته بود که ای اتفاق افتاد. دو روز بعدش میشد ۶ ماه. مادِرِشان سرطان گرفت. چند ماهی زنده بود و بعدش...
بازم سعی کردیم باهاش همدردی و همدلی کنیم. همه متاثر شدیم.
_ اصلا مادِرمانم بِرا همین مریض شد دیه (دیگه) . سَکتِه کرد افتاد رو دسِمان(دستمان).
تازه اون وقت بود که فهمیدم چرا باید الان این بنده خدا بیمارستان باشه. یا مادرش چرا باید سکته کنه بیارنش تهران. یاد مادرم افتادم. و خواهرم که بخاطر سرطان فوت شد.
بخاطر همینم با لحنی که حزنش ناخودآگاه و عجیب بود خیلی کوتاه گفتم حق داره مادرتون. خدا صبر و سلامتی بده. البته اگه قصد نداشتم درباره امربمعروف و نهیازمنکر باهاشون حرف بزنم کلا سکوت میکردم. ولی نمیتونستم وقتی داره از جگر سوخته مادرش حرف میزنه بی تفاوت باشم و بعد شروع کنم دم از دین بزنم.
داداشم و راننده هم همینطور. مریم کوچولو هم که اصلا دیده نمیشد فسقلی.
_ حالا ساعت ۴ تصادف کردن، تا شب کسی زنگ نِزِده اینایه برسانن بیمارستان.
حالم بدتر شد. باورش برام سخت بود. باز ادامه داد:
_ او سالِ نود و شیش که پول ارزش داشت مثل حالا که نِبود او موقع ۳۰ میلیون تومن پول داده بود رفته بود جنس خریده بود بِرا مغازهش. هِمونم مردم اِزش دزدیدن....
وای دیگه برق از سرم پرید....بندگان خدا! دلم واسه داماده خیلی سوخت. در عرض ۶ ماه زن و بچه و زندگی و سرمایه و همه چیزش از دست رفته بود. و به حال مادرش. بنده خدا از کل خانواده دخترش هیچکس نمونده بود.... خیلی دردناک بود. چه امتحان سختی خدا ازشون گرفته بود.
میگفت مادرم هم بعد از اون ۲۰ سال پیرتر شد. بابام ام حالش بد شد. برا همِهمان سخت بود خدایی.
به فکر رفتم... چطوری میشد اینا رو به امربمعروف و نهیازمنکر دعوت کرد؟
اینا که آدمای سالم و دیندار و خیرخواهی بودن، اینا اگر بدونن امربمعروف و نهیازمنکر واجبه چه کارا که از دستشون بر نمیاد.
رسیدیم به پمپ بنزین. پیاده شدیم. چون ماشین گازسوز بود. میخواست گاز بزنه. متاسفانه راننده خواهر زادهش رو پیاده نکرد.
داداشم با تلفن حرف زد. زنگ زد به اون یکی داداشم. گفت یکی از بچههاش بعد از ما گریه کرده. دلم تنگ شد و غصه خوردم واسه اون اشکی که بچه ریخته. حتی اونم که ساکت بود میدونم چون ازش خواهش کردم خودشو کنترل کرد. خدا منو ببخشه. اصلا نمیتونم اشکاشو ببینم. حالا عذاب وجدان گرفتم. میگم کاش میذاشتم گریه کنه. اقلا خالی میشد.
داداشم گفت خوب دعات برآورده شدا
دقت کردم. دیدم راست میگه. هر چی که توی ترمینال از خدا درباره این سفر خواسته بودم بهم داد.
پس بازم دعا کردم که بهم کمک کنه تا بتونم اونا رو به خود فریضه امربمعروف و نهیازمنکر دعوت کنم.
بنزین زدن تموم شد. سوار شدیم.
اینبار تا برسیم...
#ادامه_دارد
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
حتی درباره پوشش هم چنین تصوری که فقط باید آقا به آقا یا خانم به خانم تذکر بدن غلط
شکل و لحن و جا و نحوه گفتن خیلی مهمه
مثلا یکبار با مادرم رفته بودیم مغازه
که ایشون کفش بخرند
بعد فروشنده آقای جوانی بودند که پیراهن رنگ روشن و شلوار جینِ پاره پوشیده بودند
خب اینجا اگه همون اول تذکر میدادم یا تندی میکردم یا هر کاری خیلی بد میشد
مطمئنم
خریدمون رو کردیم
بعد ازینکه حساب کردیم، میخواستیم بیایم بیرون
گفتم داداش ببخشید
اجازه میدید یه نکتهای رو بگم؟
ایشونم گفتن بفرمایید
خواهش میکنم
گفتم
خیلی خوبه که شما رنگ شاد میپوشید، سفارش دین هم هست اتفاقا
گفتن ممنون
گفتم چه خوب میشه در باقی موارد هم اونطوری که شایسته ی یک آقای شیعه هست دقت کنید در پوشش
بعدم گفتم انشاءالله که خدا به کسبتون برکت بده
بعدم تشکر کرد. ما هم اومدیم.
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
چو میبینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی، گناه است
#بی_تفاوت_نباشیم
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
.
سکوتت خنجری بر هر شهیدست...
بکش بیرون سکوتت را ز قلبش
#شباهنگ
#بیتفاوت_نباشیم
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
♥️@amershavim♥️
معمولا جاده های سخت
به مقصد های زیبا می رسند
دوام بیاورید...
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#یُسرا