eitaa logo
بال‌های پرواز
133 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
42 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht لینک ناشناسم https://gkite.ir/es/9440012
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشگله😃 نه؟😉 دیگه پس ببین اونا که امربمعروف و نهی‌ازمنکر میکنن و پذیرای امربمعروف و نهی‌ازمنکر هم هستن، قراره چیا ببینن در بهشت؟😍 ♦✿ @amershavim ✿♦
ادامه خاطره بازگشت از مسافرت رفتیم بیرون. یه کم وایسادیم. چندتا ماشین اومد پرسیدن و پرسیدیم. یا مقصدمون فرق داشت. یا مشکل سر قیمت بود. بینشان همه تیپ و اخلاقی هم بود. یکیشان با چشم‌های گشاد شده و دهان باز و با سری که کمی خم کرده بود تا بتونه ما رو ببینه نگاه می‌کرد و دقت به خرج داده بود تا توی اون سر و صدا بتونه بشنوه ما کجا می‌خواهیم بریم. اگه هم مسیریم سوارمون کنه. وقتی گفتیم کرمانشاه صورتش رو به حالت عادی برگردوند. دست به سینه گذاشت و لبخند زد و عذرخواهی کرد و رفت. به داداشم گفتم ببین مسیرمون یکی نبود ولی خیلی مودب بودا آفرین بهش. تا اینکه یه پراید سبز جلوی پامون ایستاد. راننده مرد لاغری بود با قدی متوسط. سن و سالش رو می‌شد از سیاه و سفیدی مو و ريشش حدود ۵۵ سال حدس زد. لحن بی‌نهایت مودبانه و آرامی در گفتگو داشت. دو نفر دیگه اومدن سوار شن. همونا که خواسته بودم شوخی کنم. بگم داداش ببین چه پسره نور بالا میزنه این صددرصد شهید میشه. بیا بریم باباشم هست. ازش خواستگاری کنم. دیدم این شوخی کار زشتیه. نفسم داره یه شوخی رو برام خوب جلوه میده که شاید نتیجه‌ش بشه نگاه کردن بیشتر و غیر ضروری و با دقت به نامحرم. ولش کردم. حالا می‌خواستن بیان سوار همین ماشین بشن. گفتم خدایا من که دست برداشتم. هر چی خودت صلاح میدونی. واسم فرقی نمیکنه بیان یا نه. که دیدم رفتن. گفتن زیاده ۱۵۰!!! داداشم گفت نرخ همیشه رو داره میگیره که این بنده خدا... خلاصه رفتن و ما کوله‌پشتی‌هامون رو گذاشتیم صندوق و سوار شدیم اومدیم جلوتر. یه خانمه بود. از لهجه‌ش هم می‌شد فهمید که همشهری خودمونه وای آقاهه، راننده یعنی، بهش گفت کرمانشاه میای گفت چقدر؟ آقاهه گفت ۱۵۰ خانومه گفت زیاده. آقاهه گفت ۱۰۰ بده عیبی نداره. خانومه بازم گفت زیاده. راننده گفت اصلا چقدر میخوای کرایه بدی؟ خانومه گفت ۴۰ تومن وای من و داداشم این شکلی شده بودیم 😳😱 آخه توی خود تهرانم دیگه بعضی مسیرا رو اسنپ و تبسی دارن میگیرن ۱۱۰، ۱۳۰... آقای راننده داشت دلش به رحم میومد. که کمتر بگیره ولی دیگه ۴۰ تومنم خدایی کم بود. من گفتم حااااج خانوم دیگه نرخش ۱۷۰... این بنده خدا داره میگه به ۱۰۰ راضیم! بمونی همه میگن نفری ۸۵۰ تومنا! با یک ژست طلبکار و لحن زرنگ مآبانه‌ای رو به راننده گفت : ای بی انصاف! میخوای کرایه زیادی بگیری؟ واااااااااااااااااای چقدر زننده بود بنظرم گفتن این کلمه بی انصاف، اونم به این بنده خدا که هنوز ده دقیقه نشده دارم میبینم که چقدر با انصافه اتفاقا... راننده خیلی ناراحت شد. نفس عمیقی کشید. گفت باشه. خیلی خب. اشکال نداره. بی انصافم دیگه... من خواستم اینجا کمتر منتظر بشی با این کرایه و این اخلاق خودت اذیت میشی. خدا نگهدار بعدم آهسته حرکت کرد. رفتیم دو قدم جلوتر یه آقای قدبلند میانسالی با یه نایلونی دستش و یه ماسک روی صورتش و کلاه نقابدار ایستاده بود. لهجه قشنگ و شیرین همدانی داشت. با همون لهجه شیرینش گفت: هِمِدان می‌رِی؟ راننده گفت آره بیا بالا. آقاهه پرسید کرایه چقدر میگیری؟ راننده گفت ۱۵۰ بده بیا بریم. آقاهه گفت نمیگم زیاده. ولی نِدارم. اِگه داشتم، می‌دادم. کمتر بگیر. راننده گفت باشه ۱۳۰ بده بیا بالا. باز آقاهه گفت باور کن تازه بیمارستان بودم. جیبم خالیه. ندارم. برو. راننده یه نگاه به پشت انداخت رو به داداشم گفت چیکار کنم؟ داداشم گفت هر جور صلاح میدونید خودتون. دلش نیومد. گفت چیکار کنیم. میگه گرفتارم خب. گفت عیب نداره ۱۰۰ بده بیا بالا. آقاهه اومد سوار شد. بنده خدا همون که سوار شد نایلونی که دستش بود باز کرد یه برگه درآورد نشون راننده بده گفت نگاه نگی دروغ گفتم ببین بیمارستان فلان... مادرم سِکته کرده ۱۹۸ میلیون تومن ازمون گرفتن وااای منو میگی یادم اومد وقتی مامانم ۴ ماه تمام افتاد بیمارستان، که چقدر سخت بود. هم من هم داداشم گفتیم خدا سلامتی بده. راننده خوش اخلاق هم طبق رویه مودبانه خودش گفت آقا این چه حرفیه، همون که گفتی باور کردم. نمیخواد نشون بدی. خدارسلامتی بده. نمیخوام که جیبتو خالی کنم. همه مثل همیم. نداریم. خدا بزرگه. می‌رسونه. فقط بی زحمت یه مسافر دیگه هم دارم. اون که اومد شما لطفا برو پشت بشین. کنجکاو شده بودم مسافرش کیه؟ چرا الان نیست پس؟ کجا میخواد سوار بشه خدا کنه پسر جوون آهنگی دوبس دوبسی یا دختر جوون بدحجاب نباشه. خسته شدم امروز دیگه انقدر امربمعروف و نهی‌ازمنکر کردم. نمیتونم گناه علنی ببینم. حرص میخورم. اقلا چند ساعت استراحت کنم. بالاخره آقای راننده درباره مسافرش توضیح داد. و ما فهمیدیم که اون مسافر.... ♦✿ @amershavim ✿♦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 واکنش موکب داران به شخصی که میخواهد یک زائر ایرانی را از موکب بیرون بیندازد _مخفی 😅
بال‌های پرواز
🔴 واکنش موکب داران به شخصی که میخواهد یک زائر ایرانی را از موکب بیرون بیندازد #دوربین _مخفی 😅
ببینید گناه مثل این آقاهه‌ست که میخواد یک زائر رو بیرون کنه و اونا که امربمعروف و نهی‌ازمنکر می‌کنند مثل اینا هستن که دفاع میکنن ازش😃☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بال‌های پرواز
ادامه خاطره بازگشت از مسافرت رفتیم بیرون. یه کم وایسادیم. چندتا ماشین اومد پرسیدن و پرسیدیم. یا مقص
ادامه خاطره مسافرت: و ما فهمیدیم که اون مسافر کسی نیست جز، خواهرزاده آقای راننده. چون خود راننده شروع کرد به توضیح وقتی رسیدیم نزدیکای آخر تهران، اونجا گفت من یه دختر دارم، دانشجوئه. لهجه راننده منو یاد ارسطو عامل تو فیلم پایتخت مینداخت یه کم. وقتی گفت دخترم دانشجوئه فکر کردم دخترش مسافرِ مجهول الهویه ست. دعا میکردم با حجاب باشه خون به دلم نکنه. هی بخوام تذکر بدم. بمونم چطوری بگم. چطوری نگم. کی بگم؟ وووو ادامه داد. این دختر من تهران قبول شده. منم همین رباط کریم واسش خونه گرفتم. خودمم اینجام. میارم و میبرمش که دیگه با ماشین غریبه نیاد و بره. گاهی هم میام مسافر میرسونم. یا میام پیشش می‌مونم و میرم اسنپ مسافر میبرم. کرایه خونه در بیاد. هر سه نفرمون بهش گفتیم خدا واستون نگهداره. بعد گفت که یه خواهر زاده دارم. این کوچیکه. هنوز مدرسه نرفته. خیلی به من وابسته‌ست. تعجب کردم که چرا اینا رو به ما میگه خب؟ ولی با خودم فکر کردم شاید میخواد سرش گرم بشه. دیگه کامل از تهران زدیم بیرون تابلوهای به سمت رباط کریم و فلان رو می‌دیدیم. رفتیم یک جای بسیار پرتی. یه شهرکی بود اونجا. دیگه ادامه داد که این خواهر زاده من خیلی بهم وابسته‌ست. میخواستم بیام که دخترمو برسونم این مریم خانمم گفت منم میخوام با داییم بیام. منم گفتم به خواهرم، بذار بیاد. مراقبش هستم. بعدم زنگ زد به دخترش به کوردی به دخترش گفت حدیث جان مریم بیدار شده؟ صدای گوشیش هم بلند بود من کاملا می‌شنیدم صداشونو. حدیث هم گفت نه هنوز خوابه. گفت بیدارش کن صبحونه بهش بده موهاشم شونه بزن وسایلش هم جمع کن. بگو آماده باشه تا من نیم ساعت دیگه بیام ببرمش. حدیث هم گفت باشه. باز یک ربع بعدش هم زنگ زد با خود مریم حرف زد. آنقدر باهاش مهربون حرف میزدا یاد دایی رضای خودم افتادم. آروم دم گوش داداشم گفتم اینم دایی رضای اون بچه‌ست. داداشمم به تایید حرفم سرشو تکون داد و لبخند شیرینی که روی لب من بود به اونم سرایت کرد و صورتش پر شادی شد. خیالم راحت شد که مسافر کوچولو هیچ مزاحمتی نداره. نفس راحتی کشیدم. خلاصه بعدم کلی هی گوشی راننده زنگ خورد و با خانوادش صحبت کرد. دیدم کلا آدم مودبیه، از اونا نیست که با مردم خوب باشه با خانواده گند اخلاق، نه با خانواده تازه خیلی مودبتر و مهربونتر و بااخلاقتر بود. بالاخره رسیدیم و مریم خانم هم با مشایعت دایی مهربونش اومد سوار شد. آقای مسافر هم که جلو نشسته بود طبق قرار قبلی اومد نشست کنار داداشم. وقتی سوار شد، آقای مسافر به راننده گفت کاش اون کمربند خواهر زاده‌تانِ ببندین. خطرناکه. آقای راننده هم نگاهی به طرف مریم کوچولو انداخت و گفت آخه این کوچولوئه اذیت میشه. مسافر هم گفت آخه امانتِ دستت، خدایی نکرده اتفاقِ بِدی نیفته، بِرا خاطرِ خودتون میگم. من و داداشمم تایید کردیم راننده هم مجاب شد. منم گفتم صحبت می‌کردیم فرصت نشد به این خواهر کوچولومون سلام کنم. یه کم مایل شدم جلو. از بین صندلی و شیشه و کنار کمربند ایمنی نگاه کردم جلو رو دختر کوچولویی که موهاشو با یه کش کرم رنگ دم اسبی بسته بود و به موهاش هم گیره کلیپسی کوچولوی صورتی زده بود با یه عینک آفتابی بچگانه و یه تبلت با جلدی که طرح سیندرلا و رنگ صورتی داشت نشسته بود. آنقدر کوچولو بود که وقتی تکیه می‌داد اصلا حتی موهاشم دیده نمی‌شد. مثل گنجشک بود. یه تاب و شلوار سبز پوشیده بود. که تابش گل‌های بنفش و سرمه ای و صورتی درشت داشت. بهش گفتم سلام خانم ، خوبی عزیزم؟ چرخید به طرفم اونم با صدای کودکانه قشنگش جواب داد و سرشو تکون داد. رفتیم جلوتر راننده نگه داشت به مریم گفت دایی جون از همون خوراکیا که همیشه میخریم بگیرم؟ مریمم یه کم توضیح داد چیا میخواد داییه رفت و برگشت. وقتی برگشت اومد سمت مریم درو باز کرد خوراکی‌ها رو گذاشت کنارش و براش در کمال مهربانی و لطافت کمکش کرد کمربندشو ببنده. بعد که سوار شد آقای مسافر گفت ببخشید من گفتم کمربندشو ببندیدا، من چون سال ۹۶ خواهرزاده‌های خودم اومده بودن تهران با دامادمون، لباس فروشی دارن بعد...... ادامه دارد ♦✿ @amershavim ✿♦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️امام علی علیه السلام فرمودند: غایت دین، امر به معروف و نهی از منکر است. 💎احیای واجب فراموش شده... ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
نور به هر کس که می‌خواهد مهاجرت کند نشانی باغ انار را بدهید. اینجا پناهنده شود. اینجا در بهشت زندگی می‌کنیم. اینجا قلباً و دروناً دیش دیری دیدین و گیش گیری گیدینِ آرامی در قلبمان مدام تکرار می‌شود. اینجا کمپین هایمان تمیز است. آب داریم. نهال داریم. درخت داریم. مولاتی های خوشگل داریم. بچه هایمان متن های خوشجل و موشجل می‌نویسند. چت می‌کنند و زیرش می‌نویسند کاریکلماتور و داستانک و مونولوگ، فکر می‌کنند ما خر هستیم. اینجا مدام نور می‌خوریم. حتی آروغهای نورانی ما از همه آنچه در جهان مادی است خوشبوتر است. اینجا دلها زاویه دار نیست. اینجا دستگاه های لجن خوار قلبها را روزانه پاک می‌کنند. ما به هر مسافر بی پناهی کنار درخت کهن جا می دهیم. اینجا نهال ها سرهاشان به روی‌ نور است...اینجا تمام عروس ها با خواهرشوهرها گل می‌گویند و گل می‌شنوند. اینجا عروس و مادرشوهر مثل عسل و روغن هستند نه کارد و پنیر. مادر همه ما بچه شیعه ها هزاران سال پیش این زمین را برایمان خریده...به هرکدام‌مان یک تکه زمین به وسعت چند هزار میلیارد کهکشان می‌رسد. ما نور می‌خوریم، ما نور هستیم. درخت‌های نورانی که باید نور تولید کند. اگر دلت گرفته و می‌خواهی مهاجرت کنی به کهکشان باغ انار بیا...همین گوشه‌ها یک اقیانوس نور تحویل بگیر و میلیاردها عروس دریایی تربیت کن...البته قول شوهر نمی‌دهیم. چند بار دیگه هم گفتم. شوهر کلا کم شده. بله...در حد چند تا وسیله اصلی می‌تونم جهیزیه عروس‌های دریایی رو بدم. بله دیگه. ما باید برای فتح جهان واقعا باید پاک و تمیز و رویایی بشویم. مثل عروس. البته بعضی وقتا عروس تعریفی می‌شویم. زنهار... بانگ الرحیل بر آورده اند. اهل مهاجرت به سرزمین نور هستی؟ ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344