eitaa logo
کانال امیرکیایی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
70 فایل
مداح وسخنران اهلبیت دارای تحصیلات دانشگاهی وحوزوی بابیش از ۴۰سال خدمت درخانه اهلبیت (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 ومعطربه ذکرصلوات🌹 🗓 امروز  دوشنبه ☀️  ٨   آبان   ١۴٠٢   ه. ش 🌙  ١۴   ربیع الثانی    ١۴۴۵  ه.ق  🌲 ٣٠    اکتبر   ٢٠٢٣    ميلادی
🌷 ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله»🌷 💚 رسول اکرم (ص) فرمود: «ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله» نود و نه درد را شفا می دهد که ساده ترین آنها اندوه است.» 💚 رسول اکرم (ص) فرمود: «در شب معراج ابراهیم خلیل بر من گذر کرد، و گفت: به امتت امر کن در بهشت، بسیار درخت نشاء نمایید که زمینش وسیع و خاکش پاک است.» گفتم «نشاء بهشت» چیست؟ پاسخ داد: لا حول و لا قوه الا بالله 💚 امام صادق (ع) فرمود : هرگاه از قدرتمند، یا چیز دیگری ناراحت و اندوهناک شدید، ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» را زیاد تکرار کنید، زیرا این ذکر کلید گشایش هرگونه گرفتاری و ناراحتی است، و گنجی است از گنجهای بهشت🌹
🌷 هفت خصلت سلمان فارسی سلمان فارسـی می گویـد: رسول خـدا (ص) مرا وصـیت کرد به هفت خصـلت که در هیـچ حالی آنها را ترك نکردم: 1️⃣ مرا سفارش کرد که همواره به زیردستانم نگاه کنم. 2️⃣ هرگز به بالادستانم نگاه نکنم. 3️⃣ فقیران را دوست بدارم و نزدیکشان بروم. 4️⃣ حق را بگویم گرچه تلخ باشد. 5️⃣ صله ارحام کنم اگرچه ارحامم از من ببرند. 6️⃣ و از مردم چیزي نخواهم. 7️⃣ فراوان بگویم: لا حول و لا قوّۀ الّا بالله العلی العظیم. زیرا این ذکر گنجی است از گنج هاي بهشت. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 31
🔴امشب رزمندگان مقاومت و مردم غزه را ویژه دعا کنید/ پویش بزرگ قرآنی برای یاری مردم فلسطین. 👈۱‌.قرائت سوره مبارکه فیل ۷ مرتبه (جهت از کار افتادن قوای دشمنان) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﴿۱﴾ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ﴿۲﴾ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ ﴿۳﴾ تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ ﴿۵﴾ 👈۲.قرائت سوره مبارکه نصر ۲۱ مرتبه (جهت نُصرت رزمندگان اسلام) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿۱﴾ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا ﴿۳﴾ 🇵🇸لطفاً ضمن قرائت، دوستانتان را هم به آن دعوت کنيد. 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 http://eitaa.com/amirkiaei1
انسان شناسی ۳۴۰.mp3
13.52M
۳۴۰ | ✘ بابا خدااا.. یواش‌تر یهو میذاری روی دور تندهاااا ! از همه طرف گرفتاری، مریضی، مصیبت، بی‌پولی و ... یکی یکی ... یهو همه رو باهم امتحان نگیر که ! منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 http://eitaa.com/amirkiaei1
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰اهمیت احترام به والدین 💢استاد انصاریان •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 http://eitaa.com/amirkiaei1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 ذکری برای روا شدن حاجتهای سنگین 🎙استاد مسعود عـــالے •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 http://eitaa.com/amirkiaei1
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 کمی آرام شوم ولی نمیدانم چرا ته دلم آشوب بود، حس می کردم این آخرین باری است که با هم مشهد می آییم. بیشتر اوقات حرم بودیم فقط برای خوردن غذا و کمی استراحت هتل می رفتیم هر بار در یکی از صحنها گوشه دنجی پیدا می کردیم و رو به گنبد می نشستیم هر بار به زیارت رفتم برای خوشبختی و عاقبت بخیری خودمان دعا کردم از امام رضا(ع) خواستم تا من زنده هستم حمید کنارم ،باشد خواستم کنار هم پیر شویم و هر ساله به زیارتش ؛ اما نه کنار حمید پیر شدم و نه دیگر قسمت شد که با حمید به پابوسی امام رضا (ع) بروم . دو روز آخر اصلا حال خوشی نداشتم سردرد عجیبی به سراغم آمده بود تازه از حرم به هتل برگشته بودیم که به حمید گفتم: «این سردرد خیلی اذیتم ،میکنه بی زحمت از داروخونه برام قرص مسکن بگیر» آنقدر حالم بد بود که به اسم قرصی که گرفته بود دقت نکردم، هر روز دو بار قرص میخوردم ولی حالم بدتر می شد با خودم :گفتم قرص هم قرص های قدیم وقتی رسیدیم قزوین تازه متوجه شدم داستان از چه قرار است متصدی داروخانه به خاطر مراجعات زیاد به اشتباه قرص بیماریهای عفونی را به جای قرص مسکن به حمید داده بود! خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 دیگرش به خیابان هادی آباد منتهی می شد اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند خانه هایی قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می رفتی از اکثرشان بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قرمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید بویی که هوش از سر آدم می برد. حمید تنها پاسدار ساکن این کوچه بود برای همین خیلی تأکید می کرد حواسمان به حرف ها و رفتارمان باشد انتظار داشت چون ما نمونه یک خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم می گفت نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه، وقتی آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو برسون صداتو بالا نبر که کسی بشنوه»، صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود تا حدی در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر میکرد ما خانه نیستیم بعد از برگشت در حال جابجا کردن وسایل سفر مشهد بودم که صدای حاج خانم کشاور زن صاحبخانه را دم پله ها شنیدم مامان فرزانه یه لحظه میای دخترم از لفظ مامان گفتنش هم متعجب شده بودم و هم خنده ام گرفته بود برایمان یک ظرف غذا آورده بود به من گفت :« مامان جان خسته راهید گفتم براتون ناهار بیارم» تشکر کردم و بعد از گرفتن غذا به خانه برگشتم به حمید :گفتم: «شنیدی حاج خانم منو چی صدا کرد؟ غذای امروز مونم که ،رسید حمید در حالی که به غذا ناخنک می زد گفت آره شنیدم بهت گفت مامان، خیلی خوشم اومد، 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 این نشونه محبت این زن و شوهر، به ماست مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه؟ تو که خودت بچه ای سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه خودمان پخته ،بودم، بعد از آن چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مانده بود را خوردیم که اسراف نشود بابت آشپزی واقعاً نگران بودم هر چند از دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم و حالا نمه نمه توی راه آمده بودم ولی احساس می کردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد از حمید پرسیدم: «ناهار که مهمون صاحب خونه شدیم برای شام چی بذارم؟»، حمید با قاشق چند ضربه ای به بشقابش زد و :گفت می دونی که من عاشق چه غذایی هستم ولی می ترسم به زحمت بیفتی راستی اصلا بلدی غذای مورد علاقه شوهرتو درست کنی؟ جواب نداده می دانستم که پیشنهادش فسنجان است بین غذاها عاشق این غذا ،بود جانش در می رفت برای فسنجان امان میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم تنها غذایی بود که هم با نان میخورد هم با برنج هم با ته دیگ از ساعت ۳ بعد از ظهر مشغول درست کردن فسنجان شدم از وقتی که می گذاشتم لذت می بردم ولی دلهره داشتم غذا آنطور که حمید دوست دارد نشود به حدی استرس داشتم که خودم جرئت نکردم طعم و مزه فسنجان را روی اجاق ،بچشم حمید مشغول درست کردن پرده های اتاق خواب بود ساعت هشت شب سفره را انداختم وسط سفره یک 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 شاخه گل گذاشتم پلو را کشیدم و فسنجان را داخل ظرف ریختم سر سفره که نشست دهانش به تشکر باز ،شد طوری رفتار کرد که من جرئت کردم برای آشپزی بیشتر وقت بگذارم و شور و شوق مرا برای این کار دو چندان کرد اولین لقمه را که خورد چنان تعریف کرد که حس کردم غذا را سرآشپز یک رستوران نمونه درست کرده است! زندگی خوب پیش می رفت همه چیز بر وفق مراد بود و از کنار هم بودن سرخوش ،بودیم اولین روزی بود که بعد عروسی می خواست سرکار برود از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و با هم صبحانه بخوریم معمولا نماز شب و نماز صبحش را به هم متصل می کرد سفره صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم و منتظر حمید بودم تا با هم صبحانه را بخوریم و بعد او را راهی کنم نماز صبح و تعقیباتش خیلی طولانی شد جوری که وقتی برای خوردن صبحانه نمانده بود چند باری صدایش کردم و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید پای سفره، ولی حمید دست بردار نبود سر سجاده نشسته بود پای تعقیبات وقتی دیدم خبری نشد محض شوخی هم که شده آبپاش را برداشتم و لباسهایش را خیس کردم بعد هم با موبایل شروع کردم به فیلم برداری کار را به جایی رساندم که حمید در حالی که سعی می کرد خنده اش را پنهان کند من را داخل پذیرایی فرستاد و در اتاق را قفل کرد بعد از چند دقیقه بالاخره رضایت داد و از سر سجاده بلند شد ،سر 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🏷 💠 🎙سخنران:سرکار خانم 🎙مداح:سرکار خانم 🗓سه شنبه :۹آبان۱۴۰۲ 🕰ساعت ۱۵ 📍مراسم ویژه خواهران 🆔@mahdie_karaj