eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 تلنگر . صفحه ات را كه باز ميكنم،😳 انگار آلبوم شخصی ات را باز کرده باشم 📖 پر است از پست هایـی با عکس های جورواجور 😶 از گلزار شهدا گرفته تا هیئت های شب جمعه ای که رفته ای 🌷 با چفیه و انگشتر عقیق و ریش و گاهاً ته ریش دلبری هایـی به سبک حـــزب الـــلــــهــــی و بماند عرق شرمی😞که از مشاهده کامنت های دختران😃،در زیر پستت میریزم 😓 و اینکه تو چه ذوقی می‌کنی☺️و با چه اشتیاقی😍 جوابشان را می‌دهی و سر بحث را باز می‌کنی در میان پست های پر رنگ و لعاب بسیجـی گونه ات🙎♂ ناگهان عکسی از یک شهید به چشم می آید 😔 پهلوان شهیدی به اسم ابراهیم هادی❤️ زیر عکس، هشتگِ رفیق شهید من جلوه ديگری به پستت بخشيده ميروم در فكر باخود مرور ميكنم ✨ ابراهیم هادی همان شهيدي نبود كه از وقتي فهميد چند دخترِ جوان شيفته‌ی تيپ و هيكلش شده اند،😍 درست از فردای همان روز با سر و وضع ژوليده ميرفت باشگاه، لباس هايش را بجای ساك در كيسه پلاستيكي ميگذاشت ✨مبادا حتـی ناخواسته دلِ دختري را بلرزاند ؟ ❣ جايـی خواندم؛ عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خود صادق نیست 💖 میدانـی برادر‼️ شمایی که شہدا را الگوی خود میدانـی شمایـی که عاشق شهادتــی شمایی که هشتگ حزب اللهـی از پست هایت نمی افتد ❕ کاش در حـــــــزبِ هـــــــــوای نـــــــــــفـــــــــســــــــــت نباشی تفکر حزب اللهی بسیجی نهی از منکر
☆دلنوشته خواهرشهید دهقان در پست اینستا گرامشان☆ . (هوالحَقُّ المبین) همیشه روضه شنیده ایم اما دیدنش هم عالمی دارد.... . . صحنه اول: محمدرضا از سوریه تماس گرفته؛ پشت تلفن التماس میکند: _مامان!توروخدا دعا کن شهید بشم. _تو خالص شو، شهید میشی. _به خدا دیگه خالص شدم،دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست. _پس شهید میشی. _حالا که راضی شدی دعا کن بی سر برگردم... . . صحنه دوم: مهمان معراج شهدا شدیم.قرار شد بدن پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم.بعد از چهل روز دلتنگی،با خودم گفتم محکم در آغوشش میگیرم و التماسش میکنم که سلام و ارادت و دلتنگی مرا به سیدالشهدا برساند.اما... _به سینه اش دست نزن. _نمی شود در آغوشش بگیری. _صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن. _به سرش زیاد دست نزن. مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم:برادر! چه کردی با خودت؟؟؟؟ . . صحنه سوم: شب قبل از تشییع است.مادر بی تاب شده،قرار ندارد. دست به دامان شهدای کهف الشهدا شدیم.مادر با همرزم محمد رضا در کهف خلوت کرده: _بگو محمد چطور شهید شد؟ _بگذرید... _خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد. _همانطور که دوست داشت شد؛بی سر و اربا اربا... . . صحنه چهارم: برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش. آرام در خاک خفته.بی ترس و بی درد و آرام... متحیر ایستاده و این پا وآن پا میکند، _پس چرا تلقین نمیخوانی؟ _بازویی نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم... حالا میدانیم اربا اربا یعنی چه،ذبیح یعنی چه،خَدُّالتریب یعنی چه،شکستن صورت یعنی چه،ازتو ممنونم که به اندازه بال مگسی،درد سیدالشهدا را به ما چشاندی،گوارای وجودت نازنینم. . آسان و سختِ عشق،سواکردنی نبود! ما نیز مهر و قهر تو در هم خریده ایم...
#روح_الله
#روح_الله
این روز ها گاهی دلم میشود. آشفته ام و مرهم دردم است و تفکر... 🔻 . 🤔قدم میزنم و و خیال و اندیشه‌ی درمانده ام را می دهم به سوی آن روز! راستی چقدر او من بود... 😞 . مقابل مربی اش قد علم کرده بود و مقتدرانه با زبان شکرینش، سخن می گفت:" درسته بابای من شده اما می خوام بدونن که منم دارم. می خوام دیگه کسی..." 😔 . برد. گوش هایم را از شنیدن مابقی اش کردم. 😭 . او چه می گفت؟! . دیدم و شنیدم و احساسم شد. 😖 . خوردم به برخی بزرگ نمایان و بالیدم بر مردی برخی کودکان. . کسانی چون اویی که به تا به حال تنها چهار بار شعر برایش خوانده اند. 😞 . فرزند یکی از همین هایی بود که می گویند برای رفته اند. 😔 . حقیقتا چه باید گفت؟ نمی دانم... . شاید باید بیایند و هزاران مثل اویی را به بنشینند تا حرفمان، و آرمان هایمان را کمی بفهمند. 😕 . یادم به خودم افتاد، من هم پدرم شده بود. اصلا همه‌ی آنهایی که قهرمان رویاهای کودکانه شان، مرهم زخم ، پدرشان، به گفته‌ی مادر، آن بالا نزد خدا است؛ چیزی شبیه این ماجراها داشته اند و دارند و خواهند داشت زیرا هایمان هنوز ادامه خواهند داشت... ✌️ . راستی اسمش چه بود؟ . مربی صدایش زد امیرحسین... . ! . به قلم: Zahra._.Mahdiar@ .
#روح_الله
3.jpg
8.07M
#روح_الله
﴾﷽﴿ . دل توی دلش نبود. ۵۴ روز بود که روح‌الله را ندیده بود. دلش پر می‌کشید برای اینکه یک بار دیگر چهره‌ معصوم او را ببیند. اصلا قیافه اش را از یاد برده بود. . آرام و قرار نداشت تا به او برسد. دیگرانی که خبر داشتند، دوست داشتند این وصال به تاخیر بیفتد. نگران حال زینب بودند! می‌ترسیدند طاقت نیاورد!!! . بلاخره زمان وصال رسید‌. چشمان زینب به اشک نشست. این چهره‌ی روح‌اللهی نبود که ۵۴ روز پیش به سوریه فرستاده بود. دست به سمت صورتش برد که صدای مسئول معراج درآمد: «خانم لطفا به صورتش دست نزنید» . بر اثر انفجار انگار صورتش پخته شده بود!😭 . دلش گرفت. بغض گلویش را می‌آزرد. سرش را نزدیک صورتش برد و گفت: « بخدا قسم که منم جز نمی‌بینم، چقدر شدی . درسته من تو رو اینجوری نفرستادم، نداشتم که اینجوری برگردی، اما به نظرم خیلی شدی. » . به مناسبت سالگرد شهادت شهید روح‌الله قربانی ❤️ .
#قدیر
•||مے دانیـد!! بِین↜خُودِمـاݩ‌بِمـانَد گـاهے°•○ ••دلمـان مےخواهَـد||√ °💔ـدِلِ‌شماهَـم‌بـرای‌ما‌تَنگـ‌شَود... ! ••°ࢪاه↶ گُم ڪࢪده ایم😔/° به مناسبت سالگرد شهادت شهیـــد قدیــــر سرلک✨ . .
#میثم