eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتنگم! نمےدانم وقتی مےنویسم ! میتوانم عمق دلتنگےام را بیان کنم یا نه؟؟؟ مےخواهم بنویسم از رفیق شهیدم از مےخواهم بنویسم که سر بزنگاه آمد و... اکنون جزئی جدانشدنی از زندگےام شده است... از شهیدبابک مےگویم از کسی که تا زمان شهادتش نمےشناختمش و او ، خود، دست دوستی به سمتم دراز کرد... و وقتی از او نشانه خواستم ببینم مرا به دوستی قبول دارد یا این رفاقت، توهمی از جانب من است؛ نشانه ای فرستاد از رفاقت دوطرفه مان.... حالا این منمـــ با کوله باری از گناهان و چشمانی پر امـید به عنایات خداوند که فرمود: " شهدا نزدش روزی مےخورند" و رفاقتی از جنس ِ شهدا.... به امید اینکه این رفیق، آمین گوی دعاهایمان باشد.... من این روزها... سخت، دلتنگ رفاقتت هستم داداش . .
🍁: 🍃 به نام او 🌿که جایگاهش ❤️قلب من است . عشقی متعال 💗 . حسی وصف ناپذیر 💝 . 💞 دل هایی در هم آمیخته . ✌️ دو دوست، دو همراه، دو همسفر و دو همسر . همسرانی که روح شــ💑ــان در هم تنیده شده برای پرواز. . دل از هم می ستانند 👥 و دلدار هم میشوند و سرانجام دل هاشان را به دلدار حقیقی دل های عالمیان می سپارند 👆 ؛ از برای جاودانگی عشق شان. ❤️ . مرد ما عمار همت 💟 است و زن، سمیه فطرت ❣️ . 💠 اینجا، هم دوشی و هم جوشی و هم خروشی جاریست. . 🌱 اینجا، لبریز از لطافت ابریشم کلام خداست. . 🍂 اینجا، قرار خزان پا بر جاست. . 🎋 اینجا، مقربان عرش خدا از میان سادگی ها به پا می خیزند. . 🌲اینجا، سرزمین آشفته دلانی است که آخرین "دوستت دارم" هایشان موسوم گشته به "یادت باشد". ❤️❤️ . . . به مناسبت سالگرد شهید . 🖋 به قلم : زهرا مهدیار @Zahra._.Mahdiar .
❌هوا، 🌤... هوای دلتنگی 😔است. دلم سرگرم دنیا🌈 است .اما در چشم هایم اشک شرم 😭دارم.حال جامانده را دارم. شناسنامه ام دهن کجی می کند به حالم.. تو هم ۲۷ ساله بودی 👨‍🎓که مهر خوشنامی شهادت بر دل پاک و مومنت 💚حک شد... اما سال های بندگی تو کجا و سال های سیاه سراسر گناه من کجا ..🥀 . . دل عاشق به اهل بیت تو ♥️کجا و دل سر به هوای من کجا دنیا را محل گذر دانستی اما من سال هاست که یادم رفته است مسافرم منتظر ظهور امام زمان بودی اما من فقط به ظاهر منتظرم ✋ . اسم و تاریخ تولدِابدیت بر سنگ های حرم ارباب طلاکوب شد 😍اما تاریخ های تحول من در روضه های ارباب جاماند و فراموشش کردم ...🤐 مدافع حرم بی بی شدی اما من مدافع دلم هم نبودم ...😥 . . برایم دعا کن🙏🏻 ...نفس کم آوردم در این دنیای آلوده از گناه...🌊 دعا کن همانگونه که از عشق محبوب ، کادوهای تولدت بازنشده ماند و به دیدار حق شتافتی ، بیدار شوم از این خواب غفلت😴...هدیه توبه نصیبم شود..مادر ارباب شفاعتم کند ...شب جمعه 🌙⭐️بوی سیب🍎 بیچاره ام کند . ...در گودال قتلگاه ، عهدنامه بنویسم ، نذر ظهور امام زمان کنم .🌌 حر زمان شوم و برای آقا سربازی کنم.. برای این مضطر نادم امن یجیب بخوان ..😭🙏🏻 . . 📝نویسنده : طاهره بنائی . .
❗️آه.... . 👼کودکی در آرامش شب منتظر شنیدن قصه شیرین هر شبش است.🌛💫 . قصه📖 .قصه ی پدری است که از عشق حضرت زینب ، دیدار فرزند را فدای دفاع از حرم عمه سادات می کند .❤️ . مدافع می شود و پس از آن شهید🥀...و ۱۷ روز بعد از آن پدر می شود ..💔😔 . حلما جان آرام بخواب 🌝..پدرت در همین حوالی منتظر است بزرگ شوی 🌹...حلمای زمان شوی .و او افتخار کند به چنین دختری.❤️❤️ . حلما جان دعا کن برایمان که شرمنده خون پدرت نشویم ...😔😔 . . 📝نویسنده : طاهره بنائی . شهادت : ۱۲ آذر ۱۳۹۴ . .
🌴فرمانده .... . مصداق همه حرف های خوشگل و دلبر در زندگی این چهره است ؛که گاهی با خودت میگی برو عمو.....🤔 . سنگ کوب می‌کنید از دانستن رفتار ها💐 ،امید ها 💚،ایده ها 🌱و زندگی بر دنده ی توکلت علی الله ❤️ . من هم سن او ک بودم دنبال عوض کردن باشگاه و گرفتن عکس برای پروفایل📱 و از این دست کارهای عقده بازی😕 . اما او همسن من که بود، فرمانده تخریب شد 😍 و حتی اطلاعات یک لشکر💐 . چهره اش را اگر بدون لباس سبز ببینی مثل خود ِ ما می شود ؛جوجه دانشجو😎. حال آنکه اگر با لباس سبز هم ببینی باز هم به ذهنت😇 خطور نمی کند این چشم های رنگی و موهای سرخ ، فرمانده از آب در آید.🌴 . کتاب سرگذشتش📚 به عنوان تکلیف بر من تحمیل شد تا یک هفته ای بخوانم و ارائه بدهم📝 . به زور نشستم پای کتاب اما کار به جایی رسید که زندگی و مشکلاتم را بر شهید تحمیل کردم و سرگذشتم را با او به اشتراک گذاشتم . به جان مادرش متوسل شدم که کار، لنگ ِ همان گوشه چشم است.😔😔 . اگر آن هیبت های مثلا لات ِ پای تیر برقِ محل ، کنار این چهره مظلوم بایستند؛ باید لُنگ بیاندازند ،از آن جگردارهای پدر و مادر دار که مثل سکانس فیلم اخراجی ها که پشت ِ میدان مین به فرمانده میگه خوبه آدم چیز داشته باشه...... ما بهش میگیم جیگر😂😂 . فارغ از این حرف ها، ما مدیون😓😓 کسانی هستیم که با عمل خود در دل دشمن ترس را کاشنه اند و حال ، ما از میوه ترس ِ کاشته شده ب دست آنان استفاده می بریم .امثال ما ، محتاج ِ کسانی هستند ؛ همچون عقرب زرد(لقب شهید💔) و گروهان آدمخوار (شاهرخ ضرغام💔).. . 🕊امید ک عملکرد ما این نهال را نخشکاند.🕊 . ✍نویسنده: محمدصادق زارع . . 💔گردان تک نفره💔 | | . .
🍂 زمانی فرا می رسد که تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند: 🌿 . 1⃣ دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود می شوند 🌴 . 2⃣ دسته ای راه بی تفاوت می گزینند و در مادی خود غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند. 🌱 . 3⃣ دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها ،دق خواهند کرد 🍃 . پس از خدا بخواهید که با وصال از عواقب زندگی بعد از در امان بمانید . 🎋 نوشته ای از شهید . 🌹 . 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۹/۱ . 📅تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۶ . 📇تاریخ انتشار طرح : ۱۳۹۸/۱۲/۱ . ❣محل شهادت : جزیره مجنون عراق . 🥀محل دفن: مفقود الاثر .. .
🍃 به نام او 🌿که جایگاهش ❤️قلب من است . عشقی متعال 💗 . حسی وصف ناپذیر 💝 . 💞 دل هایی در هم آمیخته . ✌️ دو دوست، دو همراه، دو همسفر و دو همسر . همسرانی که روح شــ💑ــان در هم تنیده شده برای پرواز. . دل از هم می ستانند 👥 و دلدار هم میشوند و سرانجام دل هاشان را به دلدار حقیقی دل های عالمیان می سپارند 👆 ؛ از برای جاودانگی عشق شان. ❤️ . مرد ما عمار همت 💟 است و زن، سمیه فطرت ❣️ . 💠 اینجا، هم دوشی و هم جوشی و هم خروشی جاریست. . 🌱 اینجا، لبریز از لطافت ابریشم کلام خداست. . 🍂 اینجا، قرار خزان پا بر جاست. . 🎋 اینجا، مقربان عرش خدا از میان سادگی ها به پا می خیزند. . 🌲اینجا، سرزمین آشفته دلانی است که آخرین "دوستت دارم" هایشان موسوم گشته به "یادت باشد". ❤️❤️ . 🍃به مناسبت سالروز تولد شهید . 🖋 به قلم : . تاریخ تولد : ۴ اردیبعشت ۱۳۶۸ . تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴.حلب . مزار : قزوین . زمان انتشار: ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ .
🍃باکری را همه می‌شناسند نامش که برده می‌شود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهن‌ها نقش می‌بندد😌 . 🍃دو برادر بودند که قلبشان برای می‌تپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند. . 🍃قلم اینبار از حمید بنویسد... ، مبارزه را از برادر بزرگترشان آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید😔 . 🍃قد می‌کشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمی‌کرد. . 🍃به و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در ، حمید را به آنجا کشاند! . 🍃تمامِ فکر و ذکرش بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا می‌ریختند❣️ . 🍃رنگ و بویِ را که دید، گویی روحش به رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمی‌کرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد بود و میدان جنگ!🙂 . 🍃بی‌وقفه در بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول "استراحت را گذاشته بود بعد از "! . 🍃شهادتی که در اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از باز نگشت اما آنچه حاکم است، است به حمید که در دلها مانده❤️ . 🍃فرمانده حمید این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به و منصب و میز نباشد!😞 . 🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است برای روحِ زمین‌گیرمان بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!🥺 . 🍃گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما... فرمانده🥰 . ✍️نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ . 📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲.جزیره مجنون عراق . 📅تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹 .
🍃عطر‌نسیم سحر ، آرام در اتاق رقص میکند و جلوه بخش لبخند همیشگی ات میشود . مانند هرروز با قامت چهارشانه ، لابلای لباس ایثار سیر می کنی ؛ گشتی در محوطه‌ ی میزنی و پا در مسیر می گذاری . . 🍃قاب عکست میهمان خانه ها شده . تویی که تکامل سیر نجابت بودی . تویی که را هنوز هم لابلای قاب چشمانت پنهان کرده ای . تورا یادمان هست . تویی که مبتلا به درمان بودی و میان تلخند های خشک زمینیان ، تبسمت آراسته به رنگ بود . . 🍃از چه بگویم ؟ شاید از بی قراری قلم در تکاپوی وصفت . می گویم از روزی که طلوعت رنگ به آسمان بخشید ، تا شبانگهی که با غروبت ، مأمن روحمان شدی . . 🍃می نویسم از دل عاشقت که در تب و تاب می‌تپید . می نویسم از چشم های بخشنده ات ، که در آخر سهم یک جهان شد . می نویسم از . دلتنگی دنیایی ، که لحظه لحظه وجودت را بر تن خود حک کرده و هر روز به خاطراتت رنگی دوباره می بخشد . . 🍃گاهی ، خاطره ای ، لای خم کوچه ، پشت همین در ، میان پنجره هایی که از انتظار دیدنت ، و شکننده شده اند . . 🍃می نویسم و اینهمه را ، قلم با خون دل نقش می کند ؛اما به هر حال ما هنوز هم یادمان هست ؛ توهم یادت باشد ... . . ✍️نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📆تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ . 📆تاریخ شهادت: ۴ آذر ۱۳۹۴ ، حلب (روی مزار : ۵ آذر ۱۳۹۴) . 📆تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۹۹ . 🥀مزار : امام زاده شاهزاده حسین قزوین .
🍃و آنان را راهبرانی کردیم که به فرمان ما مردم را به خوشبختی می‌رساندند.✨ "سوره انبیاء آیه ۷۳" . 🌱به گمانم مریم و ملیکا هنوز منتظرند تا تو زنگِ خانه را بزنی و به سوی در روانه شوند و ببینید کدام یک می‌تواند بیشتر تو را تصاحب کند.💔 . 🌱از تو چه پنهان گاهی قالی های حرم نیز دلشان برایت تنگ می‌شود، دوست دارند بیایی و بنشینی و حضرت معصومه(س) را زمزمه کنی تا در فضا صدای تو طنین انداز شود. . 🌱ملیکا سادات می‌گوید؛ هوا سرد است بابایی بیا و کلاه و شاگردنی که مادر برایت بافته با خود ببر.بهمن ماه از راه رسیده است و گویی بابا دلش پر می‌زند برای رفتن، می‌داند دخترانش را کسی آزرده نخواهد دید، می‌داند آنها سه ساله‌ی حسین(ع) را در کنارشان دارند و صبر را در قلبهایشان. . 🌱دیگر زمستان که از راه می‌رسد کوچولو‌ها بیشتر تو را می‌خواهند، دلشان هوایی می‌شود و تا عکس‌ها را یک دلِ سیر در سینه نفشارند آرام نمی‌گیرند. . "تا گنج غمت در دلِ ویرانه مقیم است همواره مرا کُنج خرابات مُقام است" . ✍نویسنده : . ♡♡ . 📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣۵٧ . 📅تاریخ شهادت : ۱٣ بهمن ۱٣٩۴ . 📅تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣٩٩ . 🥀مزار شهید : قم .
🍃و آنان را راهبرانی کردیم که به فرمان ما مردم را به خوشبختی می‌رساندند.✨ "سوره انبیاء آیه ۷۳" 🌱به گمانم مریم و ملیکا هنوز منتظرند تا تو زنگِ خانه را بزنی و به سوی در روانه شوند و ببینید کدام یک می‌تواند بیشتر تو را تصاحب کند.💔 🌱از تو چه پنهان گاهی قالی های حرم نیز دلشان برایت تنگ می‌شود، دوست دارند بیایی و بنشینی و حضرت معصومه(س) را زمزمه کنی تا در فضا صدای تو طنین انداز شود. 🌱ملیکا سادات می‌گوید؛ هوا سرد است بابایی بیا و کلاه و شال گردنی که مادر برایت بافته با خود ببر. بهمن ماه از راه رسیده است و گویی بابا دلش پر می‌زند برای رفتن، می‌داند دخترانش را کسی آزرده نخواهد دید، می‌داند آنها سه ساله‌ی حسین(ع) را در کنارشان دارند و صبر را در قلبهایشان. 🌱دیگر زمستان که از راه می‌رسد کوچولو‌ها بیشتر تو را می‌خواهند، دلشان هوایی می‌شود و تا عکس‌ها را یک دلِ سیر در سینه نفشارند آرام نمی‌گیرند. "تا گنج غمت در دلِ ویرانه مقیم است همواره مرا کُنج خرابات مُقام است" ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣۵٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ بهمن ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۹ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قم
🍃دوساله بود و عزیزدل مادر و پدر، ناگاه آبله هایی بر بدنش ظاهر شد. نگرانی های مادرانه کار دست مادرش داد، نذر کرد هر سال در هیئت به نیت طفل شش ماهه رباب شیر پخش کند ودر مقابل خداوند سلامتی نوزادش را برگرداند و خدا بیژن را دوباره به پدر و مادرش بخشید... 🍃آرزو های بسیاری برایش داشتند و به امید روزهای زیبای آینده بیژن را بزرگ کردند. آنگاه که هم سن و سال هایش عکس های هنر پیشه و خواننده ها را در آلبوم میچیدند و سرگرم میشدند، حسین در دل بیژن رشد میکرد و حالش با هئیت و نوحه و سینه زنی منقلب میشد. 🍃قبل از اینکه درسش تمام شود راهی خدمت سربازی شد و بعداز مدتی که جنگ شروع شد او هم مانند همه ی جوانان با غیرت راهی شد تا از ناموس و کشورش دفاع کند. به گمانم بی قراری هایش در روضه شام و اسارت اهل خیام سبب شد او هم همچون خانواده ی دل شکسته ی اباعبدلله اسیر شود. روزهای محرم در زندان بعثی ها دلش را بیشتر شکسته بود. 🍃در شب عاشورا با تعدادی از دوستانش برای ارباب سینه زدند، نوحه خواندند و گریه کردند. بخاطر ذکر مصیبت ارباب با بعثی ها درگیر شدند. فردا صبح برای آخرین بار نام هایشان از بلندگو های زندان شنیده شد و پس از آن راهی استخبارات شدند. همچون کودکان دل شکسته ی اسیر شده در شام، شکنجه شدند... 🍃مادرش بعداز شنیدن خبر اسارت فرزندش آنقدر بی قرار و بیتاب شد که راه خانه را گم کرد. اما باز هم پای نذر همیشگی اش باقی ماند حتی در روزهایی که پسرش اسیر بود برای ارباب در هیئت شیر پخش میکرد. ندای مادرانه اش از درون میگفت شهید شده اما چشم های منتظرش به در بود تا نشانی از او برسد. 🍃بعداز مدتی پیکر پسرش برگشت اما با نام . همه برای شهید گمنام گریه کردند، برایش مادری کردند، در تشییع اش ناله زدند اما بعداز مدتها که نتیجه آزمایش DNA که مشخص شد مادر فهمید که شهید گمنام همان پسر عزیز خودش است. 🍃دلش آرام گرفت، پسرش را همچون علی اکبر راهی میدان کرده بود و حال بعداز سال ها چشیدن ِ طعم اسارت پسر و چشم انتظاری خودش، پیکر فرزندش را در آغوش گرفت. علی اصغرانه برگشته بود، استخوان هایی از او آمده بود تا مرهم روزهای پیری مادر شود. یک آرامگاه از بیژن باقی ماند تا مادر در آنجا برایش مادری کند. مزارش را پاک کند، گلاب بپاشد، شمع روشن کند.... 🍃آقا بیژن اسیر نفس شده ایم و با گناه شکنجه می شویم...دعایمان کن...سخت محتاجیم... ✍نویسنده: 🌸 🌸 📅تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۳۹ 📅تاریخ شهادت : ۳ آبان ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۳۱ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : زندان عراق 🥀مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده ابراهیم آمل