eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃دقیقا بیست سال و سه روزت بود که بر نقش پروازت را نگاشتی اما اینبار رسم الخط عاشقی تو فرق می‌کرد. در این روزها که شهر پر است از حرف و از کمتر کسی انتظار می‌رود تنها حرف نباشد، تو حرف نبودی ؛ آری دهه هفتادی بودی اما نه مثل بقیه. تو فرق داشتی اما هرکسی این را نمی‌فهمید. نمیدانستند میخواهی به قلب تلاویو حمله کنی. 🍃 همه از معرفت شهادت چیزی نمی دانستند.شهادت به سن و سال نیست که اگر بود پیش از آن و هم بودند. 🍃شهادت مرد میدان و مبارزه می خواهد.شهادت گذشتن از دام های دنیا می خواهد برای رسیدن به بامهایش و این کار هرکسی نیست.باید بگذری بگذاری و بروی. 🍃اینجا سر آغاز رسیدن است رسیدن به ؛ همان یکتای ناب هستی همان که کسی حتی فکر رسیدن به او را هم نمیکند اما عزیز همان خدا شد. 🍃میگفت من برای آمدنم به برنامه ریزی کرده‌ام همانطور که برای حضورم در کرانه باختری... 🍃معلوم است کسی با این اهداف ازآنِ زمین نیست.‌‌همراه و همسفرسید مجتبی، سید ابراهیم و بود و تا پایان سفر باهم رفتند تا جای خالیشان مانند سوز سرمای زمستان اعماق وجودمان را بخشکاند. ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۷۴ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 📆تاریخ انتشار: ۲۰ ابان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت‌: حلب سوریه 🥀مزار شهید: گلزار شهدا.قطعه ۲۶
🍃حلب، کافیست نامش از زبان جاری شود و به‌ گوش اهل دلش برسد. کهکشان خاطرش ققنوس وار به سوی ای می رود که صورت فلکی زیبایی را در جبهه ترسیم کردند و در آسمان آبی خاطره ها ماندگار شدند🌹 . 🍃 این روزها ستاره های قصه ما به شهدای شهرت یافته اند. که در اوج طراوت و ، بند بند وجودشان را از و مافیها، شستشو دادند و راهی دفاع از شدند. جوانهایی که هر کدام ستاره ای بخش در میان اهل بیتشان بودند🌟 . 🍃گاهی که غرق خاطرشان میشوم، در گوشه ای از ذهن خویش صندوقچه ی حیاتشان را باز میکنم، به دفتر هر کدامشان که میرسم، ورق میزنم و آنگاه که با چشم روح نامه هایشان میخوانم، به سر منزلگاهی میرسم که در آنجا خوب میفهمم، آری ، این من هستم قافیه را باخته ام، این جوانها چه زیرکانه و هوشیارانه سنگر نفس و را هدف قرار دادند و چه زیبا در خویش غلطیدند😔 . 🍃اما اکنون، مَـــــن، با شما هستم، ای ستاره های شب های آفتابی ، چگونه‌ هایتان را در وصف جانانتان فریاد کردید که موج صدایش بیدار کرد حتی آن خواب برده از فرط را. . 🍃اصلا بگویید چگونه شد که با وجود کم سن و سالیتان راه پیران را در کوتاه ترین‌ مسیر ممکن از آن خود ساختید؟!🥺 . 🍃ای شهدا، مرا دریابید، شما را به تمام رمز هایتان، میدهم، این راز سر به مهر بسته را برایم بگشایید😔 . 🍃و حال، در این ثانیه های طاقت فرسای زندگی چه دارم که بگویم، جز اینکه خود را به زنجیر بکشانم، که آری، این واژه های سیاه و سفید من فقط بلدند رو به روی شما ناله سر دهند و زار زار بریزند، کاش میدانستند، خاطر‌ و شما زنگ هجرت است به سوی . . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت شهیدان ☘ . 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۴ . 📅تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۴۰۰ .
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃مصمم بودن را از چشم هایش می‌خوانی، گویا خیال این را در سر دارد که با چشم هایش و را فریاد بزند و با همان چشم ها، میان میدان دشمن کند. 🍃فرقی ندارد پا در بگذارد یا راهی شود؛ هر جا که باشد مرغ دلش، شوق دارد و همان برق رجز میان هایش کافیست تا تن لشکری را به لرزه درآورد. 🍃امین سربندی! الحق که نام وظیفه لایق اوست؛ هر کسی را توانِ به دوش کشیدن این نام نیست و او به خوبی در مسیری گذاشت که منتهی به پرستو شدنش بود. 🍃شهادتت مبارک سرباز وطن🍃 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢١ مرداد ١٣٧۶ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ آبان ١٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٣ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : شازند 🥀مزار شهید : روستای سرسختی سفلی
🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃کنار مزارش نشسته و سردش را لمس می‌کند. چه مزار عزیزش را می‌نگرد. گویی نمی‌خواهد باور کند اینجا اوست. به قاب عکسی که در آن عزیزش ثبت شده بود خیره می‌شود. به چشمش نیش می‌زند، است. 🍃دلش می‌خواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار نفس می‌کشید. از روزی که هم‌ نفسش در پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش می‌گذراند. اینکه محمد جواد هدیه و نظر کرده عقیله بنی‌هاشم بود. اینکه از همین نشانه می‌شد تا ته راه را خواند. 🍃ته راه می‌دانی کجا بود؟ همه گمان می‌کردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت. 🍃فهمید یک جای کار می‌لنگد آن هم این دنیاست، مثل تعلق خاطر به و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که می‌خواست یک بار دیگر فقط او را ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، بود! 🍃چهره‌اش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد می‌انداخت و این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط با توفیقی که نصیب هرکس نمی‌شود. و امروز ششمین سالی‌ست که از می‌گذرد. ♡سالگرد پروازت مبارک♡ پ.ن: گفته خود شهید به همسرش. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه عاشقانه در گوش مردم این شهر میکند. میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده. هر قطره اش دنیایی از حرف های ناگفته با خود دارد. 🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکی‌ست که خبر از آورده از اولین های هفت سال پیش. آن موقع که هیاهوی گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد زوزه می‌کشیدند زمان غرش شیران بود. 🍃اولین هایی که رفتند و صدای شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید. کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد، در ، آن زمان که صدای پای به گوش می‌رسید. 🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های دیگر می‌آورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول. بوی پیچیده در این حوالی، بوی . 🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا نباشی شهید نمی‌شوی‌. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند: منزل وصل پس از رد شدن از است وصل اگر می‌طلبی روی خودت پا بگذار. 🍃همه ‌معادلاتم را همین یک بیت بهم می‌ریزد کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟ اینجا زمین‌گیر شدیم کاری بکن، میشنوی چه میگوییم؟ ♡ ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب، سوریه
🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای ، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست. 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش زبانزد بود... 🍃شاید آن های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند. 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های ، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب دوباره جاماندیم و و جاماندیم... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۱ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : رشت 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
✨میگن نوزادان از بهشت به زمین می آیند! 🍃بهمن ۱٣۶٢ بعد از اینکه علیرضاجیلانی عمو، با به بهشت رفت، علیرضا جیلانی برادر زاده شد و اینچنین جایشان را باهم عوض کردند. 🍃۱۵ ساله بود که نام هیئتی که برای تاسیس کردن را "هیئت فاطمیون" گذاشت بس که حضرت زهرا بود و به ایشان ارادت داشت. 🍃از ابتدا نیروی س.پ.ا.ه ق.د.س نبود و نیرویبسیجی بود و داوطلبانه به اعزام شد. شب شهادتش، در آخرین نوار ارسالی از سوریه صراحتاً شهادت خود را خبر می دهد و به دوستانش می گوید: احساس می کنم این دفعه با دفعات قبل متفاوت است؛ احساس می کنم در دارد روی من باز می شود و یقین دارم این سفر، سفر آخر من است و از دوستانش طلب می کند. 🍃شهید در قسمتی از اش چنین آورده: خدا می‌داند هروقت که به برگشت فکر می‌کنم برایم تیره و تار می‌شود آخر این راه، این راه به این بزرگی و عظیمی باید برگشت داشته باشد، خداوکیلی قدرت برگشت و تحمل دنیا را نداشتم. درست که شیرینی هایی مثل شما و پدر و مادرم و خواهر و برادرم را برایم داشته ولی این سفر برایم بدون است چون در مقابلم چیزی هست که به مانند بوده و دنیا یک قطره ناچیز! 🍃در آخر می‌دانم که سخت است برای خانواده‌ام اما من به (حضرت زهرا) اقتدا کردم و نمی‌خواهم چیزی از من بماند پس خواهش می‌کنم سنگ قبر عمو را عوض کنید و بنویسید (شهیدان علیرضا جیلان) این کار کمتر فضا را برای من ناچیز اشغال می‌کند. یه دلیل دیگه هم داره و اینکه من همیشه عاشق بودم چه افتخاری بالاتر از این‌که اینجا اسم من هم باشه. 🍃شهید علیرضا جیلان در تاریخ بیست و هشتم آبان ۱٣٩۶ بعد از چندین بار در عملیات آزادسازی بوکمال آسمانی شد و در تاریخ شنبه ۴ آذرماه ۱۳۹۶ با همراهی خیل عظیم مردم آرام گرفت و به آرزوی خود رسید. 🍃حالا گلزار شهدای میزبان دو علیرضا جیلان است که مردم به رشادت و شجاعت ازشان یاد می کنند. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ بهمن ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٧ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر بروجن
🍃دخترک کنار باغچه نشسته بود و قصه می‌گفت ها چشم شده بودند و او را به دقت می‌نگریستند، گنجشکک روی زمین نشسته بود تماما گوش شده بود و تک تک حرف های را به ذهن می‌سپرد. سرو سایه انداخته بود روی سرش که آفتاب کمتر او را بیازارد🌴 🍃صدای دخترک بلند نبود اما به گوش رسید که از انتظارش گفت، از اینکه شاید پدر راه خانه را گم کرده و سرگردان است، قرار است برگردد منتها از تا اینجا راه زیاد است، گم شده... کاش راه را پیدا کند که کاسه لبریز از انتظار شده😔 🍃آسمان شنید و بغض کرد، دلش باریدن گرفت، نرگس ریخت و شکست و دخترک همچنان از سخن میگفت از بابا . 🍃قلم نیز بغض کرد، از حسرت * و انتظاری که پایان نداشت از روح آسمانی که جسمش در زمین سکنی گزید بهر تسلای دل همسر و فرزندانش و آه حسرت کشید از حرفی که روی کاغذ میرفت و حق مطلب را ادا نمی‌کرد😓 🍃رزم‌آورانی که میروند و مشق جنگ میکنند، با ره آسمان می‌پیمایند و زمینینان را نظاره گرند اینها قصه ایست به تأسی از واقعیت قصه هر بار تکرار میشود اما نه!♡ 🍃انتظار دختری برای پدر، آرمانی که به ختم می‌شود، عقیده ای که را خط مقدم انقلاب و بداند، هرگز تکراری نمیشود بلکه هربار دل من و تو را تکان میدهد. 🍃دل را صیقل دهیم تا آیینه عشق شود و منعکس‌کننده نور حق تا نشانی خانه یار را گم نکند و بلد راه شود بلد راه عاشقی، راهی که پایان ندارد. مسیری که منتهی به است و مهدی و امثال آن روشنایی همین مسیر را گرفتند که در نور خلاصه شدند❣ ✨ *نهال: اسم دختر شهید♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ آبان ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آذر ۱۳۹۴‌ 📅تاریخ انتشار : ٢٧ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : زیبا شهر قرچک، گلزار شهدای بی بی زبیده 🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه
🍃علاقه به قرائت قرآن، نماز نافله و تقید به ؛ اینها اشتراکاتِ همه آنهایی است که دنیا را رها کرده و رفته اند! 🍃آنقدر برایشان مهم است که حتی برایِ بعد از خود نیز به ما می‌کنند که:"مسجد، و جماعات، مخصوصاً نماز اول وقت، قرائت قرآن کریم با معنی هر روز «را» ترک نکید، با جماعت باشید«که» دست خدا با جماعت هست."* 🍃به گمانم بیش از همه چیز؛ نماز اول وقت است که دستگیرشان شده و پلی ساخته از اینجا به سویِ ابدیت. 🍃 می‌فرمایند: " فضیلت اوّل وقت بر آخر آن، همانند فضیلتی است که آخرت بر دنیا دارد"* 🍃و از نظر آنها این کوچک تر و پست تر از آن است که بخواهند برایش وقتی صرف کنن و همین امر، آنها را به سویِ خدمتِ هرچه بیشتر به خلق، سوق می‌دهد. 🍃آزادخشنود، اویی که پس جنگ هم از پای نَنِشَست و در "گروهِ توپخانه ۵۶ یونس" خدمتش را ادامه داد تا وقتی که تعرضِ به حریمِ آل‌الله، او را به کشاند. 🍃به عنوانِ مستشار نظامی و داوطلبانه، به سوریه اعزام شد. خدمت کرد؛ و به دست تکفیریهای ملعون؛ به آرزویش رسید. خاکِ حماه، او به سویِ آسمان بود🕊 آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند؟! 🌹 *بخشی از وصیت‌نامه شهید. *(ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 36) ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ آبان ۱٣۴۱ 📅تاریخ شهادت : ٨ فروردین ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢٨ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید :گلزار شهدای کوهنچان
🍃وقتی و رفتارش را میدیدند، باورشان نمیشد او نظامی باشد مردی از جنس مهربانی، از تبار آسمان ها... 🍃شهید مدافع حرم رضا خرمی متولد ٢٩ آبان۱٣۵٣ از تهران در خانواده متدینی بدنیا امد، اهل بود و احترام زیادی به پدر مادر خود میگذاشت. واین دو، راه های رسیدنش به شهادت بودند... 🍃رفتارهایش زمینی نبود! به قول همسرش اگر به طبیعی از دنیا میرفت حیف میشد. وقتی همسرش از او میپرسید "اگر شوی من چکار کنم؟ میگفت مگر خون من از بقیه شهدا رنگین تر است؟" شهدای زیادی هستند که حتی پیکرشان هم برنگشته و تنها با نابودی میتوان به پیکرشان دسترسی پیدا کرد... 🍃برای آسایش خانواده اش هرکاری را که میتوانست انجام میداد. از همبازی شدن با چند ماهه تامَحرَم راز رضوانه بودن. همه از کارهایی بود که از صمیم انجام میداد. 🍃از ابتدای جنگ در میدان رزم بود. در میدان همیشه همرزمان خود را که زخمی شده بودند به عقب بر میگرداند. دوماه رجب و را روزه گرفت تا شهادت نصیبش شود .... زمینی شدنت مبارک مدافع عمه ی سادات(س)🌻 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ آبان ۱٣۵٣ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ٢٨ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خانطومان 🥀مزار شهید : تهران
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆ 🍃باران می‌زند؛ نرم و . سعی می‌کند گرد خاک را از صورت بشوید و امیدی از در دل مردم شهر بکارد، اما ما به خانه‌هایمان برده‌ایم. به چهار دیواری‌هایی که معتقدیم مختاریم در آن هرچه می‌خواهیم انجام دهیم. 🍃نمی‌دانم چرا فراموش کرده‌ایم که ما در هستیم، در محضر خدا و این آجرها نمی‌توانند سدی بشوند در برابر چشمان نافذ خدا. 🍃اما بعضی‌ها این اصل را از یاد نبردند. سعی کردند بسازند که به روحشان بزند و گل و لایش را بشوید و ببرد. نفْسشان را به بند کشیدند تا در محضر سرکشی نکند. 🍃و سرانجام عده‌ای از آنها به در رسیدند و سبکبال پر گشودند به سوی . همان‌هایی که از مزارشان بوی بلند می‌شود. بوی عطر مادری که هرشب فرزندانش است. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۴ فروردین ١٣۶٧ 📅تاریخ شهادت: ٣٠ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار: ٢٩ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت: خان طومان_سوریه 🥀مزار شهید: بهشت زهرا
🍃باکری را همه می‌شناسند، نامش که برده می‌شود، و خدمت در پسِ ذهن‌ها نقش می‌بندد. دو برادر بودند که قلبشان برای می‌تپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند. 🍃قلم اینبار از حمید بنویسد... ، مبارزه را از برادر بزرگترشان آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به رسید. قد می‌کشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمی‌کرد. 🍃به و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در پاریس، حمید را به آنجا کشاند! تمامِ فکر و ذکرش بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا می‌ریختند. 🍃رنگ و بویِ را که دید، گویی روحش به تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمی‌کرد. حتی وقتی در مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد بود و میدان جنگ! 🍃بی‌وقفه در تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول "استراحت را گذاشته بود بعد از "! شهادتی که در اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از بازنگشت اما آنچه حاکم است، است به حمید که در دلها مانده... 🍃فرمانده ؛ این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به و منصب و میز نباشد! 🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است؛ برای روحِ زمین‌گیرمان فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند! 🍃گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما... فرمانده🥰 ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲ 📅تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جزیره مجنون، عراق 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆ 🍃عشق (ع) در بندبند وجودش و او را مجنون و شیدا کرده‌بود. این را از تلاش‌هایش برای رفتن هم میشد فهمید. وقتی دید نمی‌تواند از اعزام شود، خود را به پایگاه بسیج رساند. از آنجا به تهران و بعد به دمشق رفت. 🍃صبح روزی که از خانواده‌اش خداحافظی کرد، می‌دانست دیگر برگشتی در کار نیست، اما آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی به خاص دعوت شده‌است. واقعیت هم همین بود. در میدان سفره‌ای گسترده شده‌بود برای بندگانی که زمین برای روح بلند آنان کوچک بود. 🍃در شام #۱۲صفر، در عملیاتی که در رقم خورد، عبدالحمید با تهذیب و هایی که در طول عمرش انجام داده‌بود، به بلندای اهدافش رسید.* 🍃با آمدن به خودش می‌آید و سریع روی پاهایش می‌ایستد. اشکی از گوشه چشمش می‌جوشد و گونه‌اش را خیس میکند. هنوز هم باورش برایش سخت است. یاد قول می‌افتد: آن روز در بندرعباس گفت تو یکبار دیگر آقا را می‌بینی. من قول میدهم. و او اکنون با دو یادگار همسر در چند متری ایستاده‌است. جایی که حتی در خواب هم خودش را آنجا نمی‌دید. *امام علی(ع): بر بلندای اهداف نرسند، مگر کسانی که اهل (نفس) و مجاهدت‌اند. ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : هرمزگان 🕊محل شهادت : سوریه
🍃راوی قصه های قاصدکی ست که معرکه عاشقی را به نظاره نشسته و پایان سرنوشت را در دل تاریخ حک میکند♡ 🍃از آن روزی که پیکِ عدرا* برایش از گفت آغاز قصه رقم خورد، رزم و را به تصویر کشید و ضمیمه کرد: بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.* و اینبار قرعه به نام دو یار افتاده بود و . 🍃به هنگام نماز که تماشایشان میکردی اللهم الرزقنا هایشان رنگ و نیتشان بوی داشت. سجده آخر نمازشان روادید آسمان را به دستشان داد و بلیط رفتِ بدون برگشت را، حداقل برای الیاس اینگونه بود. 🍃حلب مشتاقانه او را به آغوش کشیده بود. همسر و فرزندانش چشم انتظارش بودند و غروب هایی که چشم به قاب در خشک میشد. 🍃فاطمه زانوی غم بغل گرفته بود و بغضی میهمان گلویش شده بود لحظه‌ای چشمانش آرام نمیگرفت و ابرهای همچنان می‌بارید، برای قاصدک از پدرش سخن می‌گفت تا بلکه به گوشش برساند. 🍃یادم به خرابه‌ی افتاد، دختری سه ساله که بهانه را می‌گرفت میخواست از و درد سیلی به پدر شکایت کند. به انتظار پدر نشسته بود بی رمق با خدای خود نجوا میکرد و پدر را میخواست. 🍃ذکریا، سه ساله اش را تنها گذاشت تا مدافع سه ساله (ع) شود و چه غمگین است قصه فرزندان ، چه هایی که دلتنگ مهر پدری‌اند و چه محمد صدراهایی که پدر را فقط در یک قاب عکس دیدند. 🍃حالا بعد از پنج بهار ذکریا با هفت شقایق دیگر برگشت و الیاس هنوز هم سرزمین است. 🍃میگویم بهار چون به قول شاعر: بهاری ست که عاشق شده و دلتنگ است برای عاشقانی که از سرزمین دور مانده‌اند همچون الیاس. میکند و برگ هایش را سنگ‌فرش خیابان ها میکند به امید اینکه الیاس ها برگردند. ◇پروازتان مبارک عباس های زینب(س)◇ پ.ن: * مرج عذراء که امروز عدرا نامیده می‌شود شهری است در  که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است. پ.ن:*سوره بقره آیه ۲۰۷ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۳ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب العیس
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃شهید علیرضا سال ۱۳۶۴ در شهر قیر‌کارزین دنیا آمد.تحصیلاتش را تا مقطع گذراند.سال دوم‌دانشگاه،وارد سپاه پاسداران در شد. سال ۸۶ ازدواج کرد و دو فرزند از هدیه گرفت. 🍃از زمان ورود جهانی به و با عنوان داعش، شد و عزم خود را برای از حرم خانم رقیه سلام الله علیها و خانم زینب کبری سلام الله علیها جزم کرد و با وجود داشتن دو فرزند خردسال، به نبرد با تروریست جهانی داعش پرداخت. سرانجام تاریخ ۹۴.۹.۶ در منطقه سوریه به رسید. 🍃شهید علیرضا در وصیتنامه اش نوشته است: بنده به نهاد مقدس سپاه، قلبی داشته و همیشه به این نهاد افتخار می کرده ام. چرا که پیرو است و از خط ولایت جدا نمیشود... بنده دارم شهادت در راه خدا نصیبم شود. گرچه خود را لایق این فیض عظیم نمیدانم ولی به دارم. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت :۶ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار :۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید :فارس 🕊محل شهادت :سوریه
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃از آغاز تولد، آنچه در وجود جاریست، تنها است و عشق و تو هستی که تصمیم می‌گیری عشق را به پایِ کدام پرورش دهی؟! معشوقِ زمینی یا اویی که در آسمان به نظاره نشسته است!؟ 🍃پرستوهای اما راه و رسمِ عاشقی را خوب بلدند. بال و پر می‌زنند، گویی خسته از این به دنبالِ سرپناهِ امنی راهِ آسمان را پیش‌گرفته اند. 🍃بندگی سرلوحه کارشان و دلبری از معبود راهِ رسیدنشان به آسمان است. ، پرستویِ عاشقی که هیچ چیز جلودارِ پروازش نبود حتی شیرینیِ تولدِ تنها دخترش! دختران بابایی‌اند اما سهمِ سنگِ مزاریست که میان او و بابا فاصله انداخته است و این بین، همسری که زینب‌گونه را پیشه کرده است 🍃میثم قبل از پرواز، هردو را به سپرده و خودش میانِ آسمان نظاره گرِ آنهاست و کنارشان نفس می‌کشد، بودنش حس می‌شود. حضور میثم در رگهای زندگی جاریست. عشق به زندگی، به همسر و فرزند چیزِ کمی نیست اما توانِ مقابله با اراده میثم را نداشت، او برای آسمان بود و سکویِ پروازش، حلب. 🍃انسانها به خواست‌گاهشان باز می‌گردند و میثم به . آنچه خدا هدیه داده بود، باز پس گرفت. عالم سراسر است نامکشوف، که بر مقیمانِ نیز جز پرده ای فاش نخواهد شد. ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ آذر ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ٩ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : بی بی زبیده قرچک
🍃چندبار دیگر تقویم را چک می‌کنم، درست بود! انگار ذهنم درست می‌گفت او فرزند بود! سندش جمعه پنجم اسفند بود. مصادف با شب رسول اکرم خانواده احمدی جوان، صاحب طفلی شدند. پدر خانواده بنا بر حدیث و اینکه عید مبعث بود نامش را محمد گذاشت. و از اینجا روزگارِ آغاز می‌شود. 🍃سال‌ها با عجله جلو می‌روند و را با خود می‌برند. بزرگ می‌شود، مرد می‌شود و خودش را وقف کار می‌کند. از تکریم خانواده تا شب‌های که برنامه مفصلی داشتند. محمد همه جوره ایستاده بود، بی‌هیچ گله و شکایتی، فقط برای ! و خدا چه زیبا آنها که از مال‌ها و جان‌ها و می‌گذرند را مژده داده... 🍃محمد هم در این محفل راه داشت. زمانی پرونده‌اش تکمیل شد که هوای در سرش افتاد. نمی‌شد کنترلش کرد. مدام از شرایط آنجا می‌گفت، را می‌خواست! مادر که راضی شد از پی آن برآمد که حلالیت بگیرد. همه می‌دانستند که قرار نیست هر رفتی برگشتی داشته باشد ولی که این قاعده و قانون‌ها سرش نمی‌شد... 🍃حلال کردند و فهمیدند بار دیگر او را به اسم محمد احمدی جوان نمی‌بینند بلکه پیکری خوابیده در را با نام می‌بینند. و قصه در سوریه همین‌گونه رقم خورد. شب جمعه همزمان با تاسوعای حسینی وقت بود. باز هم ! 🍃رزق‌هایی که از این شب‌ها به دستش می‌رسید تمامی نداشت! حالا رزق در این شب و مناسبتی که همیشه برایش از جان مایه می‌گذاشت نصیبش شده بود. چند روز در بستر خوابید و درد کشید، دقیق نمی‌دانم. ولی خوب می‌دانم شب جمعه بود که جام را به کامش ریختند و سند پرواز را به نامش زدند. و امروز سالی است که از پروازش می‌گذرد و امشب نیز شب جمعه‌ است. در شب زیارتی یادمان باش برادر... ♡ ♡ ✍نویسنده : 🥀به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۵ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شهرستان تنگستان 🕊محل شهادت : سوریه
🍃باد که می‌وزد، عطر لاله‌های خفته در خاک میان شهر می‌پیچد. و چشم‌های منتظر، هشیار می‌شوند که شاید عزیزشان در راه است. 🍃این انتظار سالیانِ سال طول می‌کشد حتی شاید و مادری در میان این انتظار با وصال فرزندشان‌ برسند و برای همیشه ساکن آسمان‌ها شوند. 🍃سید سجاد هم از همان لاله‌های خفته میان خاک بود که دوسال مهمان ماند و تمام این دوسال را پدر و مادرش در انتظار سپری کردند. 🍃جوانِ رشیدشان‌، در راه دفاع از ناموس آل‌الله_علیهم‌السلام_ و میان حق علیه باطل به سوی آسمان پر گشود. پسری دلیر و شجاع که از ابتدا عشق را در سینه داشت‌و همین عشق او را به قتلگاهِ عاشقان رساند. همان جایی که سر بر دامان ، به دیدار معبود می‌روند. 🍃اما انتظار همیشه ماندنی نیست و سید سجاد بازگشت. آمد برای روشنیِ چشم مادرش و برای قوتِ قلب پدرش. آمد تا شهر بویِ گیرد و همگان بدانند هنوز هم هستند عباس‌هایی که برایِ دفاع از زینب_علیه‌السلام_ جان را سپر کنند♥️ ؛ فدایی حرم🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ آذر ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ فروردین ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت فاطمه
🍃اینبار می‌خواهم از او بنویسم، از زاده اردیبهشت! برای سرداری که از کردن خسته نمیشد. از اویی که عظمت روحش قلمم را متحیر ساخته؛ منش جوانمردانه اش مرا شرمنده خود کرده و و شجاعتش روی همه معادلات ذهنم خط قرمز بزرگی کشیده است. 🍃آشنای غریبی که راه و رفتارش نشأت گرفته از خط و جلوه گر لبخند خدا بر زمین بود. زاده بهار هزار و سیصد و چهل و پنج؛ پدرش به واسطه اینکه در محرم به دنیا آمده بود نامش را محرمعلی نهاد. 🍃محرمعلی مراد خانی، که از دوازده سالگی پا در رکاب انقلاب آماده جان‌بازی بود ، آماده . به اینجا که میرسم خسته و ناتوان می‌مانم، در دایره لغاتم کلمه ای پیدا نمیشود که جهد و تلاشش را توصیف کند. 🍃اصلا در محضر سی سال پاسداری کردن از حریم و انقلاب، کلمات خجل زده‌اند و کنار هم قرار نمی‌گیرند. حقیقتا تاریخ گواه همه چیز است! و قلم ناتوان و سرگشته... 🍃اینجا اعجاز تاریخ است که همه را حیران خود میکند ، تاریخی که در سینه‌اش های محرمعلی در کلانتری نوزده مهرآباد را حک‌ کرده و هرگز از یاد نمی‌برد فرماندهی گردان مکانیزه لشکر ۲۵، فرماندهی گردان امام رضا تیپ ۳ امامت و... 🍃افتخاراتش طوماری می‌شود که قدمت مبارزاتش را به رخ می‌کشد و این پایان نداشت مگر با آسمانی شدنش. شاید مبارزه تن به تن و جانانه اش در میدان با رفتن جسمش زیر خاک و روحش در آسمان پایان یابد. اما نام نیکش به یادگار خواهد ماند! 🍃چون هنوز رجزخوانی‌اش در قلب در گوش تاریخ مانده است و هربار محرمعلی های دیگری از این رجز جان می‌گیرند و آماده خدمت می‌شوند. و تاریخ پر است از مردانی که با شهادتشان تولدی دوباره رقم می‌زنند! ✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ اردیبهشت ۱٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آذر ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۵ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای تنکابن 🕊محل شهادت : سوریه
🍃دخترک کنار باغچه نشسته بود و قصه می‌گفت ها چشم شده بودند و او را به دقت می‌نگریستند، گنجشکک روی زمین نشسته بود تماما گوش شده بود و تک تک حرف های را به ذهن می‌سپرد. سرو سایه انداخته بود روی سرش که آفتاب کمتر او را بیازارد. 🍃صدای دخترک بلند نبود اما به گوش رسید که از گفت، از اینکه شاید پدر راه خانه را گم کرده و سرگردان است، قرار است برگردد منتها از تا اینجا راه زیاد است، گم شده... کاش راه را پیدا کند که کاسه لبریز از انتظار شده. 🍃آسمان شنید و بغض کرد، دلش باریدن گرفت، نرگس ریخت و شکست و دخترک همچنان از انتظار سخن میگفت از بابا . 🍃قلم نیز بغض کرد، از حسرت * و انتظاری که پایان نداشت از روح آسمانی که جسمش در زمین سکنی گزید بهر تسلای دل همسر و فرزندانش و آه حسرت کشید از حرفی که روی کاغذ میرفت و حق مطلب را ادا نمی‌کرد. 🍃رزم‌آورانی که میروند و مشق جنگ میکنند، با ره آسمان می‌پیمایند و زمینینان را نظاره گرند اینها قصه ایست به تأسی از واقعیت قصه هر بار تکرار میشود اما نه!♡ 🍃انتظار دختری برای پدر، آرمانی که به ختم می‌شود، عقیده ای که را خط مقدم انقلاب و بداند، هرگز تکراری نمیشود بلکه هربار دل من و تو را تکان میدهد. 🍃دل را صیقل دهیم تا آیینه شود و منعکس‌کننده نور حق تا نشانی خانه یار را گم نکند و بلد راه شود بلد راه عاشقی، راهی که پایان ندارد. مسیری که منتهی به است و مهدی و امثال آن روشنایی همین مسیر را گرفتند که در نور خلاصه شدند❣ ✨ *نهال: اسم دختر شهید♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ آبان ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آذر ۱۳۹۴‌ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : زیبا شهر قرچک، گلزار شهدای بی بی زبیده 🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه
♡به نام او که روح را در کالبدِ خاکی دمید تا کنیم ساحتِ قدسی‌اش را. 🍃قلم بر تنِ کاغذ می‌رقصد و از می‌نویسد. ؛ که پس از چند صباحی بندگیِ خالصانه، روحِ پاکش را پیش‌کشِ حضرت معبود کرد، از زیباترین راه؛ . 🍃دی‌ماه ۶۲، زمین به آغوش کشید نوزادی را که طنین گریه‌اش زندگیِ دوباره را به جانِ جاری کرد و او قد کشید و را در جانش پرورش داد، و شوخ طبع بود و و دائم الذکر. با خود می‌گویم شاید قصه عاشقی را تسبیح می‌کرده و ذکر شهادت را به لب می‌خوانده. 🍃آرزویی که سرانجام به رسید بالهایش را گشود، از ، این دیارِ پر رمز و راز و عاشق پرور به سویِ آسمان، به سویِ . ☆☆ ✍نویسنده : 💞به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : روستای پلک سفلی آمل
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃نام که به گوش میخورد، قاب عکس دهه هفتادی مقابل چشم ها جان میگیرد، اینبار اما داستان درباره ی پرستویی است که از نسل دهه شصتی ها آمده بود تا باد بهاری شده و خنکایش بر دل بنشیند. 🍃ایوب رحیم پور مدافعی بود که ، غیرتش را به تصویر کشاند. لباس رزم بر تن کرد و بند پوتین هایش را همچون ایمانش محکم کرد. در جنگ تحمیلی نبود اما خدا سرنوشت او را در رقم زده بود؛ سرنوشتی که و خردسال نیز مانع آن نشدند و پدرشان با مُهر مدافع حرم راهی شد. 🍃نماز شبش ترک نمیشد، کارهای مستحبی و دعاهای سحرگاهی‌اش هم ختم به آرزوی بود. همسرش از او سراغ وصیت نامه گرفته بود اما در پاسخ تنها گفت: "نمازت را بخوان همه چیز خود به خود حل می‌شود. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه‌ات را کامل بدهم" بعد عم عکس و را برداشته و راهی شده است. 🍃فرق است بین کسی که به دنبال شهادت است و کسی که شهادت به دنبال اوست، شهادت هم پا به پای ایوب رفت؛ از تپه ها و های سوریه گذر کرد، در حرم کنار او جست. درنهایت با به سر و قلبش او را در آغوش کشید و ایوب رحیم پور تا ابد جاودانه و سربلند شد. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب، سوریه 🥀مزار شهید : امیدیه
🍃زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به است. بدان معنا که گاه باید از خود پرسید به کجا میرود این گوهر جان؟ به چه سان می کند آیینه دل؟ که ما خود را رهروان همان خطاب میکنیم که فرمود :"کشته شدن عادت ما و شهادت ماست"😌 🍃و چه بزرگی زین سان بهتر که در چشم او در آیی تا در این تاکستان های دنیا برای مردن، گذران عمر کنی چرا که او نگارنده ماست و جز او کس ندارد شیوه نقش و قلم را در این دایره مینایی❣ 🍃او همان که خداوند دلهای است که تا نرسانیدن آنها به خود، برایشان در این دو روز دنیا آسایشی قرار نداده، چنان که وابستگی های این دنیا دست و دلشان را بند نکرد و برای رسیدن به حیات بیقرار بودند و جز برایشان قراری در دنیا وجود نداشت که با پرواز به سوی معبود برای همیشه به حیات رسیدند🌹 🍃اکنون ما مانده ایم و راه آنان که این روزها بیشتر از همیشه نگاه هایشان شده ایم. ای شهید، دلهایمان را چون رودی که به اقیانوس میریزد به شما متصل میکنیم که دلتان وسیع و بی انتهاست. برای دلهایمان دعا کنید که شرمنده نگاهتان نشویم😓 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۵۷ 📅تاریخ شهادت : ۹ آبان ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : اندیمشک 🕊محل شهادت : حلب
🍃باران نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد. گوش کن! چه در گوش مردم این شهر میکند. میشنوی؟ پیغام آسمانیان را برایمان آورده. هر قطره اش از حرف های ناگفته با خود دارد. 🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکی‌ست که خبر از آورده از اولین های هشت سال پیش. آن موقع که هیاهوی گوش زمانه را کر کرده بود، کفتارها به گرد زوزه می‌کشیدند زمان غرش شیران بود. 🍃اولین هایی که رفتند و صدای شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید. کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد، در ، آن زمان که صدای پای به گوش می‌رسید. 🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های دیگر می‌آورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول. بوی پیچیده در این حوالی، بوی . 🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا نباشی شهید نمی‌شوی‌. دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند: منزل وصل پس از رد شدن از است وصل اگر می‌طلبی روی خودت پا بگذار. 🍃همه ‌معادلاتم را همین یک بیت بهم می‌ریزد کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: رسول زمین...آقا رسول صدایمان را داری؟ اینجا زمین‌گیر شدیم کاری بکن، میشنوی چه میگوییم؟ ♡ ♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب، سوریه
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🕊محل شهادت : سوریه