eitaa logo
[ خبرگزاری عَمّار ]
31.6هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
54 فایل
خبرگزاری انقلابی مردمی عَمّار [فقط اخبارخاص] همکاری با تحریریه👈 @adminpress تبلیغات 👇 eitaa.com/joinchat/1983840264C64cef06ab4 گروه تعاملی👇 eitaa.com/joinchat/1677197326C00ef913bb2 . . . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
💢او #عاشق بود شهید #محمودرضا_بیضایی آن هنگام که جمله ای در او جوشید و بر دیوار نوشت: "بے #عشق خمینی، نتوان #عاشق مهدی شد" eitaa.ir/joinchat/2044657664C50ccd48f34
و ح‌سین ق‌دیانی: آهای مردم آمریکا! اگر خیلی شاکی از رئیس‌جمهور گاوچران‌تان هستید که دارد را به می‌برد، من اشاره کنم به یک افتخارتان! ببالید به این مهم که چمران ایرانی؛ این نابغه‌ی علمی، نخبه‌ی عرفانی، دردانه‌ی چریکی و این آشنا به زبان ستاره‌ها و دریاها و صدف‌ها و ماهی‌ها روزگاری در خاک نفس کشیده! خیال‌تان تخت! ترامپ، تنها رئیس‌جمهور نادان دنیای معاصر نیست! به این ببالید که چمران ما را از نزدیک دیده‌اید! فخر بزرگی است برای‌تان، چرا که چمران با آن همه دانشمندی، می‌نشست پای درددل‌های یک شمع، یک گل، یک پروانه! و نقاشی می‌کشید! و گریه می‌کرد! مرد قصه‌ی ما عجیب بود! با زنی هم‌وطن شما ازدواج کرد و بچه‌دار هم شد اما عاقبت، کوچید از آمریکا، چرا که چمران، عاشق همه‌ی بچه‌ها بود! درک کنید لطفا افتخارتان را! افتخارمان را! چمران، بچه‌های جنوب بیروت را همان‌قدر دوست داشت که بچه‌های خودش را! اما عروسکان ضاحیه زیر آوار بودند و بچه‌های خودش نه! چه می‌کرد دکتر مصطفی؟! می‌ماند تا همیشه آمریکا و تبحرش در فیزیک پلاسما و اعداد و ارقام هسته‌ای را می‌گذاشت در اختیار ترامپ؟! که بیشتر منفجر کند؟! که بیشتر منزجر کند؟! که بیشتر بکشد؟! یا صدایش را با مدد از می‌فرستاد به دیگر سیارات؟! همین؟! چی فرض کرده‌اید چمران را؟! او خود سیاره‌ای بود که هنوز هم ناسا کشفش نکرده! آمریکا را با آن همه برج، ول کرد و رفت خرابه‌های امل! آنجا راحت‌تر می‌توانست برود و برگردد! چمران می‌خواست و آمریکای شما زیاد داشت! یکی همین برجک ترامپ! مایه‌ی خجالت بشریت! نه پس! می‌خواستید همرزم چمران، پیام را جواب هم می‌داد؟! به بد کسی رأی داده‌اید! ذات و را انداخته بیرون! لختی‌اش عریان است! نکند شما هم دارید که در انتخابات، دعوت‌تان می‌کنند به رأی زیرشکمی؟! نکند محتویات وجدان سلبریتی‌های شما هم عاری از شرف است؟! بیاییم برگردیم به چمران! شما به چمران‌تان! و ما نیز به چمران‌مان! برای رهبر ما، آنچه مهم است، پیام چمران است! به چفیه‌ی آیت‌الله بنگرید! این همان پاسخ به پیام چمران است! مردی که آفتابگردان‌ها اسلحه‌اش را دوست داشتند! چون می‌دانستند تفنگ چمران، فقط درندگان را می‌زند! و کاری با پرندگان ندارد! آهای مردم آمریکا! رئیس‌جمهورتان چرا این مدلی است؟! و چرا از بمب‌های آل‌سعود بر سر کودکان حمایت می‌کند؟! حق داشت دکتر، آمریکا نماند! برگردید به چمران! برگردیم به چمران! این همه‌ی پیام چفیه‌ی است... 🔻به‌ بپیوندید http://eitaa.com/joinchat/2044657664C50ccd48f34 @adminpress 👈: تحریریه
✒ تبریک به ح‌سین ق‌دیانی: تا قبل ۲۰ فروردین ۷۲ پسربچه‌ای بودم که قاعدتا نباید را می‌شناختم و نمی‌شناختم لیکن با شهادت خود در خرابات فکه؛ آنهم نه در "روزگار جنگ" که در "جنگ روزگار" خودش را به نیکی به من شناساند! صدالبته ناآشنا با پنج‌شنبه‌شب‌ها نبودم ولی صاحب آن صوت سماواتی که گویی صدایش از حنجره‌ی آسمان هفتم بیرون می‌آمد، حتی برای بسیاری از هم‌سن و سالان هم ناشناخته بود، چه رسد به ما تیله‌بازان قهار سر کوچه که با میخ، بادام را سوراخ می‌کردیم و مغز را پودر می‌کردیم و درمی‌آوردیم و جای آن، سرب نرم می‌ریختیم داخل بادام! آری! ما از اعماق پایین‌شهر با دم‌پایی‌های جلوبسته‌ی پلاستیکی پسر شجاع که عامل چرک دائم در لای انگشت پاهای‌مان بود، قطعا نمی‌توانستیم دوست‌دختری به کلاس داشته باشیم ولی ناگهان با معجزه‌ی یک مین که گویی مأمور بود، خوردیم به پست آوینی اما نه در که در زیر پل کالج، مقابل حوزه‌ی هنری! همان منطقه‌ای که عصر شباب، پاتوق کافه‌گردی‌های آوینی بود، آنک داشت مرتضی را درون تابوت می‌دید! تابوتی ۳ رنگ مثل تابوت پدران‌مان! هر چه می‌گذشت، جالب‌تر می‌شد قصه‌ی مرتضی که از سویی از او سخن می‌گفت و از دیگر سو و این شد که رد قلمش را گرفتیم و رفتیم و رفتیم و رفتیم تا روزی سید را با سیبیل نیچه‌ای ببینیم با سیگاری پر از پک‌های عمیق فلسفی اما روز آخر با عکس همین پست! حجله‌ای‌ترین عکس تمام تاریخ! تیله و بادام را ول کردیم! گردوها را شوت کردیم پشت‌بام سیاره‌ی ناهید که n تا دختر داشت اما هیچ کدام جاذبه‌ی چشم عینکی سید را نداشتند! شده بودیم! عاشق مردی خوش‌تیپ؛ خیلی خوش‌تیپ با موهای لخت جوگندمی که از شروع کرد و به رسید! هیچ وقت نفهمیدیم قدمش زیباتر بود یا قلمش! ما با آوینی راه افتادیم! و "حلزون‌های خانه‌به‌دوش" راوی شدیم! با او را شناختیم و را نیز! و فهمیدیم می‌شود هم را دوست داشت، هم را! جان گرفتیم از خون او! را شناختیم! را! و انکشف "آن آستین خالی که با باد، این سو و آن سو می‌رفت" ترشح قلم اوست! و "زمان، بادی است که می‌وزد" نیز! برگشتنی از پل کالج، فتیله‌ی تیله‌ها را حتی تیله‌های سه‌پر را پایین کشیدیم و دیگر برای دیدزدن هیچ کدام از دختران ملوک‌خانوم حتی نرگس، هیزبازی درنیاوردیم! کلاس‌مان بالا رفته بود! خون آوینی، ما را به سن تکلیف رساند و قلمش شد رساله‌ی توضیح‌المسائل ما! 🔻به‌ بپیوندید http://eitaa.com/joinchat/2044657664C50ccd48f34 @adminpress 👈: تحریریه