عموصفا دوست خوب بچه ها
3⃣1⃣ مسابقه کارتی شناخت امام باقر علیه السلام👇
4⃣1⃣ مسابقه حافظه آشنایی اجمالی با امام باقر علیه السلام 👇
🎤برنامه کودک و نوجوان حرم مطهر🎤
بنده به عنوان مجری و مربی برنامه کودک حرم مطهرحضرتمعصومه سلام الله علیها امروز و امشب در خدمت فرزندان عزیزتون هستم🌹
امروز 🔻
چهارشنبه ها ساعت ۱۷ تا ۲۱ در حرم مطهر حضرتمعصومه سلام الله علیها/ رواق کودک صحن امام هادی علیه السلام و صحن حضرت صاحب الزمان عج/همراه با نقاشی و مسابقه و برنامه های متنوع
#حرم #حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#شبستان #نجمه_خاتون #قم #رواق_کودک #نقاشی #بازی #مسابقه #جنگ #برنامه #قم
eitaa.com/amoo_safa
#قصه_کودکانه
🌿💭کلاغِ نرسیده💭🌿
شب شد. قصه گوها آخر قصه شان گفتند: قصه ما به سر رسید، کلاغه به خانه اش نرسید.
اما کلاغه می خواست به خانه برسد. باید یک نفر را پیدا می کرد تا قصه بگوید. ماه توی آسمان بود. کلاغه پرید روی درخت کاج. گفت: آهای ماه! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
ماه گفت: هیس! آن موقع که برای ستاره ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر برایت قصه بگوید.
کلاغه رفت روی تیر چراغ برق. گفت: آهای چراغ! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
چراغ برق گفت: هیس! آن موقع که برای شاپرک ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو، یکی دیگر برایت قصه بگوید.
کلاغه پر زد. رفت روی یک گهواره. کلاغه گفت:
آهای گهواره! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
گهواره گفت: هیس! آن موقع که برای بچه قصه می گفتم، تو کجا بودی؟
برو پیش یکی دیگر تا برایت قصه بگوید.
کلاغ از این طرف به آن طرف رفت. هیچ کس برایش قصه نگفت. خسته و غمگین نشست لب یک پنجره. یک مداد پشت پنجره بود. مداد گفت: آهای کلاغه! یک قصه بگو من بنویسم.
کلاغه گفت: من خودم، دربه در دنبال یکی می گردم برایم قصه بگوید. یک قصه که به سر نرسد.
مداد گفت: اما همه قصه ها به سر می رسند.
کلاغه گفت: من چه کار کنم؟ من هم می خواهم به خانه برسم.
مداد با خوشحالی گفت: قصه ام را پیدا کردم! قصه کلاغی که به خانه اش نرسید!
کلاغه گرد گرد نگاهش کرد. مداد گفت: همین جا بمان، قصه ات را بگو، من بنویسم.
شروع کرد به نوشتن: یکی بود، یکی نبود. شب شد. هممه قصه ها به سر رسیدند؛ اما کلاغه می خواست به خانه اش برسد.
مداد گفت: بقیه اش را بگو!
کلاغ بِر بِر نگاهش کرد. یک دفعه فکری به کله اش زد؛ چنگی زد و قصه را از نوک مداد قاپید. تندی پرید. مداد داد زد: آهای کجا؟! برگرد! این جوری قصه من به سر نمی رسد!
کلاغه همان طور که می پرید، گفت: عوضش من به خانه ام می رسم.
و رفت به خانه اش رسید.
#قصه #داستان
eitaa.com/amoo_safa
کنجشک کنجکاو - @mer30tv.mp3
4.22M
#قصه_شب
گنجشک کنجکاو
😴🥱😴🥱😴
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کنج از حرم بهم جا بده
دلم تنگته، خدا شاهده
🎤 #شیخ_سعید_شحیطاط
#هر_شب_تا_اربعین
eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
📍برنامه هایی که روزانه در کانال ایتا عموصفا به جز ایام مناسبتی(مثل محرم و ماه رمضان و ...)ان شاءالله
📆طبق برنامه هفتگی امروز (پنجشنبه ها) در قالب ارسال ۵ پست روزانه، دو موضوع محتوایی داریم👇
1⃣ کاردستی (اوریگامی)📄
2⃣ بازی 🏃♂
eitaa.com/moo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
با نی وسایل بازیافتی عینک بسازیم👓
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🔺آهنربا
✅️ سن: +۶ ماهگی
🚩 از مگنت های روی یخچالی میتوانید استفاده کنید.
🎯اهداف بازی:
ایجاد هماهنگی بین چشم و دست ها
افزایش تسلط روی عضلات ظریف
تقویت ماهیچه های دست
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🔸اَلَک دولَک🔸
🔹این بازی باید در محیط باز، انجام شود و در آن، نیازمند به دو چوب گِرد هستیم: اوّلی به اندازۀ حدود بیست سانتیمتر و دومی حدود یک متر.
🔸به چوب کوچک، «اَلَک» و به چوب بزرگ، «دولَک» می گوییم.
🔹بهتر است در هر گروه، حدّاقل پنج نفر حضور داشته باشند.
🔸در مرحلۀ اوّل، دو نفر سرگروه، از میان بچّه ها، یارکشی می کنند. پس از شکل گرفتن گروه ها، یکی از دو گروه، به قید قرعه، بازی را شروع می کنند.
🔹یک نفر از اعضای گروه اوّل، چوب اَلَک را روی دو آجر میگذارد و با تمام توان، چوب دولَک را محکم بر آن میزند تا به سمت جلو برود.
🔸 وقتی چوب اَلَک به پرواز در می آید، گروه دوم باید تلاش کند تا آن را قبل از آن که به زمین برسد، بگیرد.
🔹در این مرحله، بازی دو حالت پیدا می کند. حالت اوّل این که گروه دوم، موفّق می شود اَلَک را بگیرد.
🔸 در این صورت، بازی در این مرحله، تمام می شود و باید گروه اوّل، جای خود را به گروه دوم بدهد.
📚 بازی ، بازوی تربیت صفحه ۱۲۸
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عموصفا دوست خوب بچه ها
🎥 بخش اول از برنامه کودک و نوجوان دیشب در صحن حضرت صاحب الزمان عج حرم مطهر حضرتمعصومه سلام الله علیها
✍ هر هفته با مسابقات و برنامه های جذاب متنوع در صدد هستیم که بچه های عزیز را نسبت به زندگی نامه و ویژگی های حضرت معصومه سلام الله علیها آشنا کنیم
⏰ این برنامه هر روز از ساعت ۱۷ تا ۲۱ در صحن حضرت صاحب الزمان عج در حرم مطهر حضرتمعصومه سلام الله علیها برگزار می شود که بنده نیز چهارشنبه ها در این ساعت در خدمت فرزندان عزیزتان هستم
#اجرا #گزارش
eitaa.com/amoo_safa
🥳 مژده 🥳
🔆 ثبت نام طرح تابستانی شروع شد 🔆
🙋♂ ویژه پسران ۱۰ تا ۱۵ سال 🙋♂
✅ کلاس ها
✳️ تدبر در قرآن
✳️ رایانه
✳️ فوتوشاپ
✳️ الکترونیک
✳️ رباتیک
✳️ مهندسی در خانه
✅ حلقه های معرفتی و جذاب
✅ هیئت هفتگی
🟢 سالن فوتسال🏃
🔵 استخر🏊♂
🔴 اردوی خارج از شهر🤩
🟡 رزم شب 🧗
❇️ و....
🔰 مکان ثبت نام: مسجد فاطمه الزهرا (س)
⚠️ مهلت ثبت نام : ۲۵ خرداد
کسب اطلاعات بیشتر 👇
@yazahra_yamahdi110
https://eitaa.com/gSARALLAH
عموصفا دوست خوب بچه ها
🥳 مژده 🥳 🔆 ثبت نام طرح تابستانی شروع شد 🔆 🙋♂ ویژه پسران ۱۰ تا ۱۵ سال 🙋♂ ✅ کلاس ها ✳️ تدبر در قرآ
بنده هم ان شاءالله به عنوان مربی حلقه های صالحین در خدمت بچه های عزیز خواهم بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏰ #به_وقت_حرم
🏴 تعویض پرچم گنبد منور به مناسبت شهادت امام باقر علیه السلام
▪️◾️🔳◾️▪️
کانال رسمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🆔 @astanqom
30.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نمونه_اجرا #گزارش
🗒 موضوع :
✔️احترام به پدر و مادر(آیه، داستان، راهکار)
✔️بازی و مسابقه
🔷گفتمان دینی « آشنایی با حضرت فاطمه زهرا (س) و آموزش مفاهیم زندگی مانند:شروع هر کار با نام خدا، همکاری در منزل،کمک و احترام به پدر و مادر، ... » به روشی خلاقانه🔷
🇮🇷دبستان حضرت زینب( س) تهران
eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
🥳 مژده 🥳 🔆 ثبت نام طرح تابستانی شروع شد 🔆 🙋♂ ویژه پسران ۱۰ تا ۱۵ سال 🙋♂ ✅ کلاس ها ✳️ تدبر در قرآ
✍ حدود ۳۰ سال پیش بود که بنده هم مثل همین بچه ها تو پایگاه بسیج ده سیدالشهدا محله بنیاد قم در برنامه های مختلف اعم از معرفتی،ورزشی، مهارتی و.... شرکت کردم..رشد کردم و بخشی از نوجوانی ام را در این جا سپری کردم
چقدر زود گذشت..
حالا هم افتخار این رو دارم که در این مجموعه که در آن بچه های عزیزی هستند که هر کدام سرمایه ی آینده کشور ما هستند، خدمت کنم،ان شاءالله بتوانیم در این مسیر اولا رشد و خودسازی خودمان و سپس کودکان و نوجوانان را به لطف و عنایت امام زمان عج رقم بزنیم
📸 امروز🔻
❇️ اولین جلسه ورزشی کلاس های تابستانی گروهان ثارالله طرح تابستانی رهروان شهدای خدمت گروهان ثارالله پایگاه ده سیدالشهدا محله بنیاد قم
eitaa.com/amoo_safa
✍اومدم مسجد امام حسن عسکری علیه السلام، همون مسجدی که به دستور مستقیم خود حضرت در نزدیکی حرم مطهرحضرتمعصومه سلام الله علیها ساخته شده، قراره تا دقایقی دیگه آقای سعید جلیلی از کاندیداهای ریاست جمهوری اینجا صحبت کنند،اومدم خوب تحقیق کنم،دوست دارم حرف های کاندیداها رو خوب گوش کنم و سعیم بر این هست که کاندیدای اصلح را شناسایی کنم و ان شاءالله بهشون رای بدم
eitaa.com/amoo_safa
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_کودکانه
🎲🏵 نون و پنیر و زاغچه🏵🎲
یکی بود یکی نبود. یک روز صبح زود مامان کلاغه رفت کنار رود. کنار رود یه درخت بود.
یک درخت با گردوهای تازه. مامان کلاغه پَر و پَر و پَر زد. به هر کدام از شاخه هایش سر زد. بعد شروع کرد به چیدن گردوها.
مامان کلاغه گفت: یه قارتا، دو قارتا، سه قارتا. فکر کنم برای صبحانه زاغچه کافی باشه.
سپس به لانه اش رفت. بَنگ و بَنگ و بَنگ با یک سنگ شروع به شکستن گردوها کرد. بعد هم زاغچه را صدا کرد.
مامان کلاغه نان و پنیر و گردو را پیش زاغچه آورد، اما زاغچه صبحانه اش را نخورد.
مامان کلاغه گفت: ای قار، ای بی قار! پس حداقل نون و پنیرت را بردار. توی کوله پشتی ات بذار.
زاغچه از لانه بیرون رفت. کم کم بقیه جوجه کلاغ ها از توی باغ بیرون آمدند. آن ها هر روز بعد از خوردن صبحانه کنار رودخانه جمع می شدند تا همگی با هم به مدرسه بروند. یکی از جوجه کلاغ ها گفت: ای دوستان، دوست های مهربان موافقید امروز تا مدرسه مسابقه بدهیم؟
همه جوجه کلاغ ها گفتند: بله، کلاغ جان. قار و قار و قار می شمریم سه بار. کلاغی برنده است که زودتر به مدرسهبرسه.
کلاغ ها قار و قار و قار تا سه شمردند. بعد شروع به پرواز کردند.
اما همان اول مسابقه، زاغچه سرش گیج رفت و توی باغچه افتاد. او از پشت گل ها و درخت ها پرواز کلاغ ها را می دید. از طرف دیگر هم صدای قار و قور شکمش را می شنید. یک دفعه یا نان و پنیر توی کوله اش افتاد. او نان و پنیرش را خورد و به پروازش ادامه داد.
#قصه #داستان
eitaa.com/amoo_safa