eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
415 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
797 فایل
🍃 ﷽ 🍃 بهترین پست ها تقدیم شما مجری برنامه های شاد کودک و نوجوان😍😍 برگزار کننده👇 #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_آب🚿 #جشن_الفبا🎓 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 برای هماهنگی تماس حاصل فرمایید👇 ۰۹۱۹۱۷۱۷۳۸۸ ارتباط با ما 👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
بازی یازدهم 🟣بازی شکلات نخی ● یه نخ یا کاموا به اندازه سه الی پنج متر می برید. ● وسطش رو پیدا می کنید. ● یک شکلات، پاستیل، بسته‌ی بادوم زمینی یا هر چی که دخترا دوست دارن به نقطه وسط نخ یا کاموا گره می زنید. ● دو طرف نخ رو به دو تا مداد یا خودکار گره می زنید. ● دو تا داوطلب میارید. مثلاً مریم و نیکا ● مریم مداد یه طرف نخ رو می گیره، نیکا مداد اون طرف رو. ● با فاصله از هم می ایستن طوری که نخ بینشون صاف بشه. ● با شماره یک دو سه شروع می کنن به پیچوندن نخ دور مداد و ریز ریز به سمت وسط نخ حرکت کردن. ● بچه های دیگه هم تشویق می کنن 🥳 مریم مریم هی هی نیکا نیکا هی هی ● هر کی زودتر مدادش به وسط نخ رسید شکلات مال اونه. 😋 eitaa.com/amoo_safa
بازی دوازدهم 🟣 بازی تُپُق زنی بازی نوستالژیک تپق زنی، همیشه جذابیت خودش رو داره و خنده رو لب‌ها میاره. کوچیک و بزرگ هم نداره! 🙊 ما یه جایی جشن رفته بودیم برای خود ما بزرگا این بازی رو اجرا کردن من که خودم از خنده داشتم روده‌بر میشدم!😁😅 داوطلب میارید. بهشون یه جمله میگید که باید سه یا پنج بار پشت سر هم بدون غلط بلند بگن. نمونه جمله‌های بازی: 🤡دو دزد رفتن به بز دزدی یه دزد یه بز دزدید یه دزد دو بز دزدید 🤡یه یویوی یه یورویی 🤡چه ژست زشتی 🤡صبح شیر شب سرشیر 🤡سپر جلوی ماشین عقبی خورد به سپر عقب ماشین جلویی 🤡شیش سیخ جیگر سیخی شیش هزار 🤡سه سیر سرشیر سه شیشه شیر 🤡قوری گل قرمزی 🤡افسر ارشد ارتش اتریش 🤡سمسار تو سمساریش پوست سوسمار داشت 🤡 قالَ الحَسَنُ: إِنّ أَحْسَنَ الْحَسَنِ الْخُلُقُ الْحَسَنُ (توضیح) eitaa.com/amoo_safa
بازی سیزدهم 🟣بازی لب بینی ● داوطلب میاریم. ● یه ماژیک/خودکار/مداد بهش میدیم. ● باید لبهاش رو بیاره جلو و خودکار رو بین لبها و بینیش نگهداره و از جایی به جایی برسونه. 😎😁 ☆می تونیم به جای ماژیک و خودکار و مداد، از شکلات استفاده کنیم. مثلا شکلات باراکا که دراز باریکه. جایزهٔ برنده هم میشه خوردنش. 😋 eitaa.com/amoo_safa
بازی چهاردهم 🟣بازی سه تا بوگو ● این بازی به اهداف مختلف و به اشکال مختلف قابلیت اجرا داره. ● اهداف: ○ مقدمه‌ برای صحبت درباره موضوعی که مد نظر داریم. ○ صرف بازی و ایجاد نشاط و هیجان. ● شیوه ها: ○ داوطلب میاریم و ازش سوالاتی می پرسیم و باید سریع و بدون مکث به تعداد مد نظر جواب بده ○ به صورت جمعی از دخترای حاضر تو جشن یا کلاس می پرسیم و همه هر کی به هر کی به صورت زبونی جواب بدن (ایجاد شور و نشاط جمعی بدون هدف برد و باخت) ● شیوه بازی: سوالاتی می پرسیم، دخترا باید به تعدادی که ازشون خواستیم جواب بدن. مثلا سه تا یا پنج تا یا .. سرعت و بدون مکث گفتن مهمه ☆ مثال: سه تا اسم دختر بگو سه تا پرنده بگو سه تا ماشین بگو سه تا شغل بگو سه تا کتاب درسیتون رو بگو سه تا ... eitaa.com/amoo_safa
بازی چپکی.mp3
2.83M
🔵 بازی چَپَکی 🎙توضیح صوتی برای کسایی که با توضیحات صوتی راحت ترن تا متنی😊 eitaa.com/amoo_safa
پیشنهادات محتوایی برای بازی چپکی جهت استفاده در مناسبت غدیر: 🌀کلمات پیشنهادی علی حیدر ابوتراب مرتضی ریحانه (به معنای گل بهاری یا دسته گل که امام علی علیه السلام خانمها رو با این کلمه توصیف کردن🌸) دسته گل (همون توضیحات بالا رو می تونید بدید) 🌀جملات پیشنهادی 🔸فقط حیدر امیرالمؤمنین است. 🔹زن، گل بهاری است نه خدمتکار. (امام علی علیه السلام) 🔸خدا را شکر مولایم علی شد. 🔺شکر خدا که نام علی در اذان ماست. 🔺علی امام من است و منم غلام علی 🔺محبت علی (ع) عبادت است. 🌀متن پیشنهادی: امیر عالم امکان یا علی مددی پرم شکسته علی جان یا علی مددی زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی ▫️می‌تونید از متن‌های بلندتر هم استفاده کنید. eitaa.com/amoo_safa
11 dastan eid e ghadeer (www.mplib.ir).zip
2.51M
داستان دوم تا دوازدهم 🔸11 داستان به مناسبت عید غدیر در قالب پی دی اف eitaa.com/amoo_safa
ghadeer book (www.mplib.ir) (3).pdf
2.8M
داستان سیزدهم ✅ قصه‌ی سفر به سرزمین غدیر خم eitaa.com/amoo_safa
dastan e tasviri ghadeer (www.mplib.ir).zip
500.9K
داستان چهاردهم 🔸داستان تصویری غدیر ویژه کودکان eitaa.com/amoo_safa
داستان پانزدهم داستان کودکانه غدیر آرزوی سلیمه قاصدک آمد و روی دامن سلیمه نشست. سلیمه خندید و آرام قاصدک را برداشت. سعید گفت:« یک آرزو کن و قاصدک را رها کن» سلیمه چشمانش را بست و مشتش را باز کرد و بالا گرفت، قاصدک را فوت کرد. پدر در حالی که بار شتر را مرتب می‌کرد گفت:« بیایید بچه‌ها! چرا معطلید؟ راه بیفتید» سلیمه بلند شد و دوید؛ سعید دنبالش رفت و گفت :«چه آرزویی کردی؟» سلیمه قدم زنان گفت:«بگذار برآورده شود می‌گویم» سعید نفس زنان گفت:«الان بگو شاید اصلاً برآورده نشد.» سلیمه اخم‌هایش را در هم کرد و گفت:« می‌شود» سعید با لب‌ولوچه آویزان گفت:« حالا بگو من برادرت هستم، به کسی نمی‌گویم» سلیمه کمی فکر کرد و جواب داد :«آرزو کردم امروز یک اتفاق خوب بیفتد، یک اتفاق خیلی خوب» سعید دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و گفت :«مثلا چه اتفاقی؟» سلیمه قاصدک را در آسمان دید، به دنبال قاصدک دوید. سعید هم به دنبالش رفت. قاصدک از آن‌ها دور شد، شترها ایستادند؛ سعید گفت :«چرا همه ایستادند؟» پدر، سلیمه و سعید را صدا کرد و گفت:« رسول خدا فرمودند این‌جا بمانیم. باید صبر کنیم تا همه‌ی مسافران خانه‌ی خدا اینجا جمع شوند، ایشان می‌خواهند با مردم صحبت کنند.» همه‌ی فکر و حواس سلیمه درپی قاصدک بود. کمی جلوتر مردانی را دید که وسایل سفر را روی هم می‌چینند. سعید در حالی که با دست خودش را باد می‌زد گفت:« قرار است رسول خدا آن بالا سخنرانی کنند» سلیمه از بین جمعیت سرک کشید و گفت:« قاصدکم کو؟ قاصدکم را ندیدی؟» سعید گفت:« غصه نخور پیدایش می‌کنیم» دست سلیمه را گرفت و او را به کنار برکه‌ی غدیر برد. برکه آرام بود، سعید مشتی آب به صورت سلیمه پاشید، سلیمه خندید. مشتش را پر از آب کرد و روی سعید ریخت. صدای خنده‌ی بچه‌ها دشت غدیر را پر کرده بود. سلیمه بالا و پایین پرید و گفت :« قاصدکم آنجاست» بچه‌ها به دنبال قاصدک دویدند. سلیمه با سختی از لابه‌لای جمعیت گذشت. رسول خدا را دید که همراه علی (علیه السلام) از سکوی آماده شده بالا می‌رفت. سلیمه ایستاد و به چهره‌ی مهربان و خنده روی رسول خدا خیره شد. سعید در حالی که دستش را می مالید گفت:«لِه شدم» به سختی جلو آمد، دست برشانه سلیمه گذاشت و گفت:« او بهترین دوست ماست.» سلیمه گفت:« من خیلی رسول خدا را دوست دارم» جمعیت زیادی برای شنیدن صحبت‌های رسول خدا آمدند. رسول خدا شروع به صحبت کردند. سلیمه و سعید با دهان باز به حرف‌های رسول خدا گوش می‌دادند؛ در آخر پیامبر دست علی (علیه السلام) را بالا بردند و فرمودند :«هرکس من مولای اوهستم از این به بعد علی مولای اوست» سلیمه قاصدکش را دید که بالای دستان رسول خدا و امیر مومنان پرواز می‌کرد، خندید و رو به سعید گفت:« دیدی به آرزویم رسیدم؟» eitaa.com/amoo_safa
داستان شانزدهم 🌺 ‌سفر به غدیر 🌼🌼🌼 💙یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. 💙سعید و سعیده سوار بر سفینه زمان شده بودند. این خواهر و برادر می خواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند به دورانی برگردند که رسول خدا در آن زندگی می کرد. سعید و سعیده می خواستند به اولین سال های حکومت اسلامی بازگردند و گزارش مفصلی از ماجرای غدیر خم را برای بچه های قرن بیست و یکم گزارش کنند. 💙پنج، چهار، سه، دو، یک. . . سفینه زمان از ایستگاه مرکز تحقیقات تاریخی به گذشته دور پرتاب شد. کودکانی که در ایستگاه ماهواره ای حاضر بودند با اشتیاق تمام این سفر جذاب و پرماجرا را دنبال می کردند و به طور دائم با دو زمان نورد در ارتباط بودند. سعید و سعیده سوار بر سفینه کوچکشان به سال دهم هجری سفر نمودند. زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) آخرین ماه های زندگی خویش را پشت سر می گذاشت و می خواست که آخرین حج خود را به انجام برساند. 💙مدتی گذشت. ناگهان سعید ازداخل سفینه برای ایستگاه تحقیقاتی پیامش را این گونه مخابره کرد." بچه ها سلام. اکنون من از سرزمین وحی برای شما گزارش می کنم. 💙حضرت محمد( صلی الله علیه وآله و سلم) مراسم حج را به پایان رسانیده و به همراه کاروانی از حجاج در حال بازگشت به مدینه هستند. از این بالا کاروان های زیادی را مشاهده می کنیم که با فاصله های کمی از یکدیگر در حال حرکت به سوی سرزمین های مختلفی می باشند. 💙هم اکنون رسول خدا به محلی رسید که به آن غدیرمی گویند. اینجا محلی است که کاروان های حجاج از یکدیگر جدا می شوند و هرکدام به سمت سرزمینی می روند. اینجا مثل یک چهارراه است. در غدیر برکه ای از آب زلال وجود دارد که دور تادورش را جمعیت حاجیان در برگرفته اند. 💙کودکان جهان در پایگاه تحقیقاتی بی صبرانه منتظر اخبار جذاب تری از غدیر خم هستند و گزارشات لحظه به لحظه از غدیر را پیگیری می کنند. پس از مدتی سعیده با شور و شوق فراوانی می گوید:هم اکنون فرشته وحی بر پیامبر نازل گشت و به او گفت: ای پیامبر آنچه که از طرف خدا فرستاده شده به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را تکمیل نکرده ای. 💙سعید با خوشحالی ادامه می دهد: این همان آیه شصت و هفت از سوره مائده است. ایستگاه تحقیقاتی حال و هوای دیگری دارد. سعیده در ادامه گزارش می گوید:اکنون رسول خدا فرمود: من همین جا می مانم. حاجیانی که از راه نرسیده اند باید به اینجا برسند و آنانی که از این محل رفته اند باید هرچه زودتر به غدیر برگردند. سعید گزارش می دهد:به فرمان پیامبر،حدود صد و بیست هزار نفر از مسلمانان در محل غدیر اجتماع کردند. این جمعیت در تاریخ اسلام واقعا بی سابقه است. 💙کودکان جهان سکوت کرده اند و در این مدت با دقت به گزارشات گوش می دهند. کم کم واقعه غدیر خم به صورت صحیحی برای آنها بازگو می شود: 💙رسول خدا بر روی جهاز شتران بالا رفته اند و پس از حمد و ستایش خدا دستور می دهند حضرت علی علیه السلام در کنار ایشان قرار بگیرد. سپس دست حضرت علی علیه السلام را در دست گرفته و جلوی چشمان صد و بیست هزار نفر بالا می برد و می گوید: ای مردم بدانید:هرکس تا امروز من ولی و سرپرست او بوده ام، از این به بعد این علی ولی و سرپرست اوست. این حکمی است از طرف خداکه علی امام و وصی پس ازمن است وامامان امت از فرزندان اوهستند. 💙سعید ادامه می دهد: الان پیامبر اعلام می کند: خداوندا! کسانی که علی علیه السلام را دوست دارند، دوست بدار و بادشمنان او دشمن باش. خدایا! یاران علی علیه السلام را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذلیل گردان. 💙سعیده می گوید:اکنون لازم است که باسفینه مدت سه روز دیگر را در زمان حرکت کنیم. حالا سه روزازماجرای غدیرخم گذشته است و هنوز زنان و مردان مسلمان به طور جداگانه درمحل غدیر حضور دارند و با علی علیه السلام بیعت می کنند. مسلمانان در این روز با گفتن کلمه یا امیرالمومنین به ایشان دست می دهند. 💙سعید می گوید: در چنین روزی دوست و دشمن با علی علیه السلام بیعت کردند و به او تبریک گفتند.حاضرانی که دراین روز شاهد ماجرا بودند رفتند تا طبق وظیفه برای غایبان این واقعه را تعریف کنند. خدا کند که فراموش نکنند و سفارشات پیامبر را جدی بگیرند زیرا خداوند پیمان شکنان را در هم می شکند. 💙با معرفی حضرت علی علیه السلام و امامان از فرزندان او از سوی خداوند بعنوان ولی مسلمین و اطاعت مردم از ایشان، باعث می شود مسلمانان در مسیر درستی که خدا دوست دارد و باعث آسایش و آرامش مسلمانان نیز هست، زندگی کنند. 💙پس از گزارش این ماجرا سفینه زمان پیما با دو زمان نورد خود در روز عید غدیر خم به ایستگاه تحقیقات فضایی بازگشتند و از سوی کودکانی که در ایستگاه مستقر بودند مورد استقبال قرار گرفتند و آن روز را به جشن و شادمانی پرداختند. eitaa.com/amoo_safa
_-1.pdf
6.5M
داستان هفدهم کنار برکه آب داستان کودکانه pdfغدیر مجموعه کتابpdf غدیر شامل پنج فریم نقاشی زیبا همراه با داستان زیبای غدیر eitaa.com/amoo_safa
DastanGhadir.pdf
7.37M
داستان هجدهم تا بیست و هفتم خبر بزرگ 🌸این مجموعه شامل ۱۰ داستان کودکانه از واقعه‌ی غدیر و با هدف آشنایی هرچه بیشتر بچه‌ها با مفاهیم عید غدیر نوشته شده است. eitaa.com/amoo_safa
داستان بیست و هشتم 🌴سلام بچه¬ها! كي مي¬تونه بگه عيد غدير چه روزي است؟ 🌱 (مربي به نظرات بچه¬ها گوش مي¬دهد) آفرين روزي كه پيامبر(ص) به فرمان خدا حضرت علي(ع) رو بعنوان جانشين خودش تعيين كردند. 🌹حضرت علي(ع) از همون روزهاي اول ظهور اسلام با پيامبر(ص) بودند و در راه تبليغ دين اسلام به ايشون خيلي كمك كردند. 💐حضرت پيامبر(ص) نيز از همن روزهاي اول به مردم گفت كه تنها جانشين من علي بن ابيطالب است. 🌴️حضرت علي(ع) خيلي براي دين اسلام زحمت كشيدند و بارها در جنگهاي مختلف شركت كردند و از خودشون مردونگي و شجاعت نشون دادند و بارها جونشون به خطر افتاد و چند بار زخمي شدند. يه دفعه هم كه شب هجرت پيامبر(ص) به مدينه که مشرکان می خواستند پيامبر را هنگام خواب در بستر بکشند بجای پيامبر در بستر پيامبر(ص) خوابيدند. تا مشرکان نفهمند که پيامبر(ص) به مدينه هجرت کرده و در جای خودشان نيستند. حضرت پيامبر(ص) در غدير خم به مسلمانان گفت همانطور كه بهترين فرد براي انيكه شما رو اداره كنه من هستم بعد از من هم بهترين فرد براي اداره شما علي(ع) است. اما بعد از پيامبر(ص) به فرمان پيامبر(ص) گوش ندادند و بيشتر مردم نيز فريب خوردند و اداره جامعه رو از حضرت گرفتند و براي چندين سال ايشون از حكومت دور بودند. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺حالا مي¬خوام يه داستان خوب از سعي و تلاش زياد حضرت علي(ع) براتون تعريف كنم: 🌹(يه روزي امام علي(ع) با يه سبد كه روي دوششون گذاشته بودند از يه راهي مي¬گذشتند چند نفر توي راه حضرت نشسته بودن تا امام خواست از جلوي آنها خواست رد بشه، به اون حضرت سلام كردند و گفتند: اي علي توي سبدت چيه؟ حضرت فرمودند: هسته خرما – پرسيدند: مي¬خواهي چيكار كني – فرمود: مي¬خوام برم اونارو بكارم تا خرما سبز شود . اونا با تمسخر گفتند كه اينا خرما نمي¬دهند بلكه سالهاي زيادي طول مي¬كشد تا اينا درخت شوند. 💐حضرت فرمود: صبر كنيد تا ببينيد – بعد از چند سال كه حضرت اونا رو ديد فرمود: همراه من بيايد تا ببينيد اون هسته¬هاي خرما كه چند سال پيش كاشتم چقدر بزرگ شده است – اونا وقتي به نخلستان رسيدند, با ديدن درخت-هاي خرماي بزرگ تعجب كردند. حضرت به آنها فرمود: 🌴(مربي کلمات زير را پای تخته بنويسد واز بچه¬ها بخواهد جمله را مرتب كنند تا به کلام امير المومنين برسند.) بعداز - هر– است –سختی– راحتي. اين داستان نشون مي¬دهد كه اولين امام ما در زندگي خودشون چه اندازه زحمتكش بودند ايشان با اينكه از راه زمينهايي كه داشتند در آمد زيادي رو داشتند اما مقدار خيلي كم به انداره نيازشون بر مي¬داشتند و بقيه رو به فقرا مي-دادند، شبها 😔كه آسمون تاريك مي¬شدحضرت كيسه¬ي نان وخرما روبه دوش مي¬كشيدندوبه درخانه¬ي فقرا مي¬رفتند و طوري برخورد مي¬كردندكه كسي حضرت رونمي¬شناخت.فقرا مي¬ديدند شبها, در خونه¬شون غذا و نان و خرما گذاشتند ولي نمي-دوستند كيه كه دار اين كارهارو مي¬كنه تا وقتي كه حضرت به شهادت رسيدندوديگه پشت درخونشون ازغذا و نان و خرما خالي شد. اون جا بود كه فهميدند اون غريبه امامشان علي بن ابيطالب (ع) بود. eitaa.com/amoo_safa
داستان بیست و نهم 💐داستان جانشینی حضرت علی (ع) در روز عید غدیر 🌼فرمان مهم چرا باید برگردیم؟ چه کسی حال دارد این راه رفته را بازگردد ، واقعا این دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که باید برگردیم ؟ آن هم در گرما که عرق پیشانی لحظه ای قطع نمی شود . ما زودتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خداحافظی کردیم و آمدیم تا زودتر به شهرمان برسیم اما حالا چه اتفاقی افتاده نمی دانم . من که تا مطمئن نشوم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور بازگشت نداده بر نمی گردم . آمدم جلو و از فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم : تو مطمئنی که این دستور از جانب رسول خداست > پیک گفت : بله خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا فرستاد و فرمود : موضوع مهمی است که همه باید باشند ، حتی آن هایی که جلوتر رفته اند باید برگردند . همراه حاجیان دیگر برگشتیم تا در غدیر خم به پیامبر خدا رسیدیم . شلوغی جمعیت همه را شگفت زده کرده بود . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منتظر حاجیانی بود که هنوز به این جا نرسیده بودند . حتما مطلب مهمی است وگرنه دلیل نداشت پیامبر مهر و محبت 120 هزار حاجی را در این گرما نگه دارد . هر کس از دیگری پرسید : چه خبر مهمی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه را در این جا نگه داشته است ؟ پیامبر بعد از نماز ظهر بالای بلندی رفت به طوری که تمام جمعیت ایشان را می دید بعد به علی علیه السلام فرمود که بالای بلندی بیاید حضرت علی علیه السلام هم یک پله از پیامبر پایین تر ایستاد . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنرانی خود را با نام خدا شروع کرد . من با تمام وجد به سخنان زیبای او گوش می دادم تا متوجه شدم آن امر مهم که به خاطرش در این بیابان گرم توقف کرده ایم چیست ؟ که ناگهان فرمود : باید فرمان مهمی را درباره ولایت علی علیه السلام به شما برسانم و گرنه پیام خدا را نرسانده ام و ترس از عذاب خدا دارم . در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست علی علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا همگی ببینند و فرمود : ♥هر کس من مولای او هستم از این پس علی مولای اوست .♥ بعد هم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : این سخن را حاضران به غائبان برسانند . eitaa.com/amoo_safa
ashe_ghadir.pdf
6.91M
داستان سی ام 😁😁آش غدیر 😊😊😊قصه ای جذاب برای شما eitaa.com/amoo_safa
روز پیمان.pdf
695.9K
داستان سی و یکم 🌞نام داستان: روز پیمان💚 ✔️داستانی از واقعه غدیر 🌴 ✍️نویسنده: حسین فتاحی eitaa.com/amoo_safa
داستان سی و سوم 🔆 چه روزیه؟ 💐بچه های گل ، پیامبر عزیز و مهربونمون حضرت محمد(ص) در آخرین سفر خودش به خانه ی خدا در محلی به نام از مردمی که همراه ایشان بودند خواستند از شتران و اسب ها پیاده شوند و در محل خاصی به نام گودال خم جمع شوند. 🌴 بچه های گل «غدیر» در زبان عربی به معنی گودال و «خُم» اسم یه جاییه که در آن روزگار چشمه‌ای روان و درختانی کهنسال داشته است. 🌻 همه با هم زمزمه می کردند که حتماً حضرت محمد خبر و حرف مهمی دارد که در این مکان و هوای گرم فرمان داده جمع شویم! 🌷 حضرت محمد، دست حضرت علی را بالا بردند و از مردمی که جمع شده بودند، پرسیدند: “ای مردم آیا من را قبول دارید؟” 🌹 همه گفتند:” بله پیامبر خدا، شما محمد امین هستید. شما پیامبر ما هستید.” 🌸 بعد حضرت محمد مهربونمون دست حضرت علی را بالا گرفتند و گفتند:” هرکس من مولای او هستم، از این به بعد علی مولای اوست…” 🌺 بعد از شنیدن حرفهای پیامبر ، مردم قبول کردند که حضرت علی بعد از پیامبر جانشین ایشان است و به حضرت علی علیه السلام تبریک گفتند👏👏 eitaa.com/amoo_safa
کتابِ‌کودک‌ من‌وغدیر.pdf
4.05M
داستان سی و چهارم قسمت اول 📖 کتاب کودکِ « من و غدیر »🎈 مجموعه قصّه‌های علی‌رضا و خدیجه۱ فایل PDF جهت 👆🏼 داستانی زیبا و جذّاب 🎊 eitaa.com/amoo_safa
سمتِ نجف پیاده.pdf
6.05M
داستان سی و چهارم قسمت دوم 📖 کتاب‌کودکِ «سمتِ‌نجف‌پیاده»🎈 مجموعه قصّه‌های علی‌رضا و خدیجه (۲) با فایل PDF جهت 👆🏼 داستانی زیبا و جذّاب 🎊 با موضوع: حرکت کاروان غدیر ویژه 👈 به سمت نجف ❤️ eitaa.com/amoo_safa