eitaa logo
🌹 گلستان کودک و نوجوان🌷
2.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
868 ویدیو
549 فایل
وبسایت 👈 گلستان کودک و نوجوان 👉 طرح درس،رنگ آمیزی، مسابقه و گزارش برنامه ها و... ویژه مربیان و مبلغان کودک و نوجوان وبسایت ما: amoobahreman.ir تبادلات: @ertebat_golestan فروشگاه ما: @shop_golestan مدیر کانال: @amoo_bahreman
مشاهده در ایتا
دانلود
مسلم بن عقیل مسلم، نخستین شهید واقعه کربلاست. شهادت او کمی پیش تر از حادثه کربلا رخ داده است و شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی های این سفیر شهید راه سرخ، شب حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است. مسلم الگوی محبت و وفاست. او عاشقی دل باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به حسین (ع) دست بر نداشت و در اوج بی وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند. جناب مسلم بن عقیل برادرزاده حضرت علی(ع) است و همسر او، رقیه دختر حضرت علی(ع) و کلبیه بود. وی در مکه اقامت داشت و در سال 60 ه.ق به شهادت رسید. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین(ع) اعلام کردند، امام حسین مسلم بن عقیل را روانه کوفه کرد تا به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت با امام حسین(ع) منع کرده و آنها را متفرق ساخت و در نهایت مسلم را به شهادت رساند. ┄┄┅💫🍃🏴🕋🏴🍃💫┅┅┄ 💐🍀 🌸🍀🌹🍀🌼🍀🌺 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
📖 کتاب کودکِ « من و غدیر »🎈 مجموعه قصّه‌های علی‌رضا و خدیجه فایل PDF جهت ، در پست بعدی 👇🏼 داستانی زیبا و جذّاب 🎊 ویژۀ اعیاد شاد غدیری ❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دو هفته‌ی غدیری که پُر شده ز شادی از روز عید قربان تا به غدیر تابان بعد غدیر یه هفته برای شادی وقته هر کی که جشن بگیره راه بهشت رو رفته هر کدوم از شادیا برای شیعه بسه تا که به دنیا بگه شیعه مسیر حقّه بچه‌ی خوب و باهوش باید یه کاری کنیم شادیِ صاحب زمان دو هفته شادی کنیم ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄ 💐🍀 🌸🍀🌹🍀🌼🍀🌺 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
من و غدیر.pdf
4.05M
📖 کتاب کودکِ « من و غدیر »🎈 مجموعه قصّه‌های علی‌رضا و خدیجه فایل PDF جهت 👆🏼 داستانی زیبا و جذّاب 🎊 ویژۀ اعیاد شاد غدیری ❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دو هفته‌ی غدیری که پُر شده ز شادی از روز عید قربان تا به غدیر تابان بعد غدیر یه هفته برای شادی وقته هر کی که جشن بگیره راه بهشت رو رفته هر کدوم از شادیا برای شیعه بسه تا که به دنیا بگه شیعه مسیر حقّه بچه‌ی خوب و باهوش باید یه کاری کنیم شادیِ صاحب زمان دو هفته شادی کنیم ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄ 💐🍀 🌸🍀🌹🍀🌼🍀🌺 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
41.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰انیمیشن سه بعدی: پس از من/After Me 🔻"پس از من" نام انیمیشن کوتاهی است که با بررسی شواهد علمی و تاریخی دقیق، در قالب داستانی کوتاه، واقعه عظیم غدیر را به نمایش می گذارد. 🔹در این انیمیشن نقش بی بدیل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در خنثی سازی توطئه های جریان نفاق در مخالفت با ولایت امیرالمومنین(سلام‌الله‌علیه) به خوبی به تصویر کشیده شده است. همچنین تمامی خطبه غدیریه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در این انیمیشن به نمایش در آمده است. مشاهده و دریافت فایل با کیفیت بالا از طریق آپارات: 👇 https://www.aparat.com/v/tpHTG 🌼 می توان این کلیپ را برای مخاطبین پخش کرد و صوت آنرا قطع و خودمان بجای شخصیت های داستان صحبت کنیم ، البته تسلط زیادی نیاز داره ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄ 💐🍀 🌸🍀🌹🍀🌼🍀🌺 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
این شعر زیبا که داستان زندگی حضرت رقیه س هست رو میتونید به صورت دکلمه برای بچه ها بخونید و بگید داستان از زبان حضرت رقیه س است: آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ😭 من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م🌹 گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن همیشه پروانه ها دور سرم میگردن🦋 از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی😭😊 هر کسی مشکل داره،میزنه زیر گریه مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه😥 خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه به یادتون میمونه؟بابام امام حسینه😌 پدربزرگ خوبم امیر مومنینه اون اولین امامه،ماه روی زمینه🌙 تو دخترای بابام از همشون ریزترم خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم❤️ مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم گردنبند ستاره به گردنم میبستم💫 یه روزی از مدینه،سواره و پیاده راه افتادیم و رفتیم همراه خونواده🌺 به سوی مکه رفتیم،تو روز و تو تاریکی تا خونه خدا رو ببینینم از نزدیکی🕋 چن روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا🏝 به کربلا رسیدیم،اونجا که دریا داره اونجا که آسمونش پر شده از ستاره💫 تو کربلا بچه ها سن و سالی نداشتم بچه کبوتر بودم،پر و بالی نداشتم🕊 همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم😌 تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم😔 تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من سبدسبد گل سرخ ریخت روی دامن من🌹 بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت ما توی خیمه موندیم،بزرگا رفتن بهشت❤️ گلهای دامن من از تشنگی میسوختن به گریه کردن من چشماشونو میدوختن👀 تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته☀️ دامنم آتیش گرفت مثل گلای تشنه به سوی عمه زینب دویدم پابرهنه👣 خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم👂 غولا منو گرفتن،دست و پاهامو بستن خیلی اذیت شدم،قلب منو شکستن💔 خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا وقت غروب خورشید،شدیم اسیر غولا🌞 پیاده و پیاده همراه عمه زینب راه افتادیم و رفتیم،از صبح زود تا به شب🌘 تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه😔 توی خرابه شام ما رو زندونی کردن با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن😱 فریاد زدم:«آی مردم،عموی من عباسه بابام امام حسینه،کیه اونو نشناسه؟»😭 سر غولا داد زدیم،اونا رو رسوا کردیم تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم❤️ بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه گفت که:بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه😔 دست انداختم گردنش،تو بغلش خوابیدم خیلی شب خوبی بود،خوابای رنگی دیدم😭 صبح که بلند شدم من،دیدم که یک فرشته م مثل داداش اصغرم،منم توی بهشتم😭😭 کتاب حضرت رقیه(س)؛کتاب شماره «٢»از مجموعه شعر کودکان کربلا،شاعر:محمد کامرانی اقدام ┄┅🏴🍃🌸🕌🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
این شعر زیبا که داستان زندگی حضرت رقیه س هست رو میتونید به صورت دکلمه برای بچه ها بخونید و بگید داستان از زبان حضرت رقیه س است: آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ😭 من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م🌹 گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن همیشه پروانه ها دور سرم میگردن🦋 از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی😭😊 هر کسی مشکل داره،میزنه زیر گریه مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه😥 خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه به یادتون میمونه؟بابام امام حسینه😌 پدربزرگ خوبم امیر مومنینه اون اولین امامه،ماه روی زمینه🌙 تو دخترای بابام از همشون ریزترم خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم❤️ مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم گردنبند ستاره به گردنم میبستم💫 یه روزی از مدینه،سواره و پیاده راه افتادیم و رفتیم همراه خونواده🌺 به سوی مکه رفتیم،تو روز و تو تاریکی تا خونه خدا رو ببینینم از نزدیکی🕋 چن روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا🏝 به کربلا رسیدیم،اونجا که دریا داره اونجا که آسمونش پر شده از ستاره💫 تو کربلا بچه ها سن و سالی نداشتم بچه کبوتر بودم،پر و بالی نداشتم🕊 همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم😌 تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم😔 تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من سبدسبد گل سرخ ریخت روی دامن من🌹 بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت ما توی خیمه موندیم،بزرگا رفتن بهشت❤️ گلهای دامن من از تشنگی میسوختن به گریه کردن من چشماشونو میدوختن👀 تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته☀️ دامنم آتیش گرفت مثل گلای تشنه به سوی عمه زینب دویدم پابرهنه👣 خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم👂 غولا منو گرفتن،دست و پاهامو بستن خیلی اذیت شدم،قلب منو شکستن💔 خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا وقت غروب خورشید،شدیم اسیر غولا🌞 پیاده و پیاده همراه عمه زینب راه افتادیم و رفتیم،از صبح زود تا به شب🌘 تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه😔 توی خرابه شام ما رو زندونی کردن با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن😱 فریاد زدم:«آی مردم،عموی من عباسه بابام امام حسینه،کیه اونو نشناسه؟»😭 سر غولا داد زدیم،اونا رو رسوا کردیم تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم❤️ بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه گفت که:بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه😔 دست انداختم گردنش،تو بغلش خوابیدم خیلی شب خوبی بود،خوابای رنگی دیدم😭 صبح که بلند شدم من،دیدم که یک فرشته م مثل داداش اصغرم،منم توی بهشتم😭😭 کتاب حضرت رقیه(س)؛کتاب شماره «٢»از مجموعه شعر کودکان کربلا،شاعر:محمد کامرانی اقدام ┄┅🏴🍃🌸🕌🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf
مردي نزد✨ امام حسن مجتبی «علیه السلام» رفت و از گرفتاري و احتياج خودش به امام گفت. ✨حضرت فرمودند: حاجت خود را بنــــ📝ــویس و به من بده. مرد👳‍♂ نامه‏‌اي✉️ نوشت و به ✨امام داد. امام «علیه السلام» نامه‏‌اش✉️ را خواندند و دو برابر خواسته‏‌اش به او بخشيدند😳😊. يکي از حاضران گفت: اي پسر رسول خدا، اين نامه✉️ براي او بسيار پربرکت بود. ✨حضرت در پاسخ فرمود: برکت آن براي من بيشتر بود، زيرا مرا جزء نيکان قرار داد. مگر نمي‏‌داني👇👇 🌸 که نيکي آن است که بدون درخواست به کسي چيزي ببخشند. زيرا آنچه پس از درخواست داده مي‏‌شود، بهاي ناچيزي در برابر آبروي اوست شايد آن شخص👳‍♂ نيازمند، شبي را در ناراحتي😔 و اضطراب😥 به سر برده و نمي‏‌دانسته که در برابر خواهشش چيزي به وي داده مي‏‌شود يا خير؟ اکنون که با تن لرزان 😰و دل نگران نزد تو آمده، اگر فقط به اندازه‏ احتياجش به او ببخشي، در برابر آبرويي که نزد تو ريخته، بهاي اندکي به او داده‏‌اي.🌸 دوستان گلـــــ🌻ــــــم این داستان رو گفتم تا همه مون یادبگیریم مثل اماممون سخاوتمند و دست ودل باز باشیم و نسبت به کسی که به مانیاز داره بی تفاوت نباشیم.... ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf
مهمانی کریم.pdf
1.33M
علیه السلام 🌞نام داستان: «مهمانی کریم»💓 ✔️داستانی از زندگانی کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام💚 ✍️نویسنده: حسین فتاحی 👦🏻مخاطب: دبستان ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf
✅زندگینامه امام حسن مجتبی (ع) امام حسن(ع)در شب سه شنبه نیمه¬ی ماه رمضان و سه سال بعد از هجرت در شهر مدینه به دنیا آمد. حضرت علی(ع)و حضرت فاطمه(س)پدر و مادرش بودند. امام حسن(ع)اولین فرزند حضرت علی(ع)و نوه¬ی رسول خدا(ص)بود.امام حسن(ع)فرزندی پاک و درستکار بود که پیامبر اسلام(ص) به او علاقه¬ی بسیار داشت.امام حسن(ع)به همراه پدر بزرگوارش در جنگ¬ها شرکت می¬کرد. آن حضرت پنهان و آشکار به فقیران شهر کمک می¬نمود. او با رفتار و اخلاق خوبی که داشت مردم را به دین اسلام دعوت می¬فرمود.بعد از آنکه حضرت علی(ع)به شهادت رسید، امام حسن(ع)به عنوان دومین امام و پیشوای مسلمانان رهبری و هدایت جامعه را به عهده گرفت.بعد از امام علی(ع)مردم با امام حسن(ع)بیعت کردند و با او همراه شدند.معاویه که در شام- سوریه¬ی فعلی- حکومت می¬کرد، از دشمنان سرسخت اسلام بود و نمی¬گذاشت مسلمانان به خصوص شیعیان راحت زندگی کنند.کار به جایی رسید که او به دستورات و احکام اسلام عمل نمی کرد.در این هنگام امام حسن(ع)که در مدینه زندگی می¬کرد،بالای منبر رفت و از مردم خواست که آماده¬ی جهاد و مبارزه شوند تا با معاویه و همدستانش به پیکار بپردازند و آن¬ها را سرکوب کنند . مردم نیز آماده¬ی نبرد با معاویه شدند.لحظاتی نگذشت که هزاران سرباز در لشکر امام حسن(ع)دور هم جمع شدند و منتظر دستور حضرت بودند.اما معاویه به زودی توانست با پرداخت پول زیاد و تهدید، سربازان آن حضرت را فریب دهد و آن¬ها را از لشکر اسلام جدا سازد. آن¬گاه امام حسن(ع)برای حفظ دین اسلام و عده کمی از شیعیان که در لشکرش باقی مانده بود ، با معاویه صلح کرد. با این حال امام(ع)در برابر معاویه و کارهای خلاف او می¬ایستاد و مقاومت می¬کرد.سرانجام به دستور معاویه در غذای امام حسن(ع)سم ریختند و آن حضرت در بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاه هجری در سن چهل و هفت سالگی به شهادت رسید. به دستور معاویه تابوت امام حسن(ع)را تیر باران کردند و نگذاشتند که آن حضرت را در کنار قبر پیامبر دفن کنند.سرانجام بدن مطهر امام حسن(ع)را در قبرستان بقیع در مدینه به خاک سپردند و تا کنون دشمنان اسلام اجازه نداده¬اند تا مرقد و بارگاهی برای آن حضرت ساخته شود. 🔰منبع:کتاب دو جلدی زندگانی ۱۴معصوم کار آقای مهدی وحیدی صدر(انتشارات مشهور) ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
دعوت كودكان روزي گروهي از كودكان مشغول بازي بودند. تا چشم آنان به امامحسن مجتبي (علیه السلام) افتاد، آن حضرت را به مهماني خود دعوت نمودند. امام حسن(علیه السلام) نيز به جمع كودكان پيوست و با آنان غذا خورد. بعد هم آن بچه ها را به خانه خود دعوت كرد و به آنان غذا و لباس نو هديه داد.با اين همه محبت، امام (علیه السلام) فرمودند: بخشش اين بچه­ ها بيشتر از من بود.آنان هرچه داشتند به من دادند، درحالي كه من بخشي از آنچه را داشتم، به آنان دادم. ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
مردي نزد✨ امام حسن مجتبی «علیه السلام» رفت و از گرفتاري و احتياج خودش به امام گفت. ✨حضرت فرمودند: حاجت خود را بنــــ📝ــویس و به من بده. مرد👳‍♂ نامه‏‌اي✉️ نوشت و به ✨امام داد. امام «علیه السلام» نامه‏‌اش✉️ را خواندند و دو برابر خواسته‏‌اش به او بخشيدند😳😊. يکي از حاضران گفت: اي پسر رسول خدا، اين نامه✉️ براي او بسيار پربرکت بود. ✨حضرت در پاسخ فرمود: برکت آن براي من بيشتر بود، زيرا مرا جزء نيکان قرار داد. مگر نمي‏‌داني👇👇 🌸 که نيکي آن است که بدون درخواست به کسي چيزي ببخشند. زيرا آنچه پس از درخواست داده مي‏‌شود، بهاي ناچيزي در برابر آبروي اوست شايد آن شخص👳‍♂ نيازمند، شبي را در ناراحتي😔 و اضطراب😥 به سر برده و نمي‏‌دانسته که در برابر خواهشش چيزي به وي داده مي‏‌شود يا خير؟ اکنون که با تن لرزان 😰و دل نگران نزد تو آمده، اگر فقط به اندازه‏ احتياجش به او ببخشي، در برابر آبرويي که نزد تو ريخته، بهاي اندکي به او داده‏‌اي.🌸 دوستان گلـــــ🌻ــــــم این داستان رو گفتم تا همه مون یادبگیریم مثل اماممون سخاوتمند و دست ودل باز باشیم و نسبت به کسی که به مانیاز داره بی تفاوت نباشیم.... ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
مهمانی کریم.pdf
1.33M
علیه السلام 🌞نام داستان: «مهمانی کریم»💓 ✔️داستانی از زندگانی کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام💚 ✍️نویسنده: حسین فتاحی 👦🏻مخاطب: دبستان ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
14.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽کمیک موشن📽 ◾️داستان سفر امام رضا از مدینه تا مرو و شهادت ایشان ◾️ 📍قسمت اول 📍 🔰شروع سفری بدون بازگشت🔰 🔸مناسب مقطع متوسطه اول🔸 🔹کاری از معاونت ارتباطات آستان قدس رضوی 🔹 ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽کمیک موشن📽 ◾️داستان سفر امام رضا از مدینه تا مرو و شهادت ایشان ◾️ 📍قسمت دوم📍 🔰نقشه های بربادرفته مامون🔰 🔸مناسب مقطع متوسطه اول🔸 🔹کاری از معاونت ارتباطات آستان قدس رضوی 🔹 ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
🗝کلید بدی ها👹 پدرشهاب، یک خطاط هنرمنده. 🖋 او امروز مشغول نوشتن یک جمله قشنگه. شهاب هم کلاس دومه و خوندن و نوشتن بلده. 👦 بعضی وقتی ها شهاب کنار دست پدر می نشینه، خط نوشتن پدر رو تماشا می کنه و جمله هایی رو که او می نویسه، می خونه. 🧔امروز پدر او، حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام رو با قلم درشت تمرین می کرد و می نوشت: «خشم، 🔑کلید هر بدی است». شهاب از پدرش پرسید: پدر این جمله یعنی چی؟ پدر عینک رو روی صورتش جابه جا کرد و گفت: یعنی کسی که جلو خشمش رو می گیره و خشمگین و عصبانی نمی شه، از خونه بدی ها فاصله زیادی داره، اما کسی که خشمگین می شه، ممکنه هر کار بد دیگه ای هم انجام بده. پسرم! خشم مثل 🗝کلیدی می مونه که با اون، در 🏚خونه بدی ها باز می شه و آدم رو میون بدی ها، به دام🕸 می اندازه. شهاب که منظور پدر رو خوب فهمیده؛ سعی می کنه اون قدر قوی باشه که بتونه جلوی خشمش رو بگیره. ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
داستانی ازامام حسن عسکری(ع) 🌺حیوان نا آرام خلیفه اسب یا استری چموش و خطرناک داشت که هیچ کس نتوانسته بود آن را رام کند و سوارش شود. یک روز از امام خواست تا سوار آن اسب وحشی شود. قصدش این بود که حیوان امام را به زمین بکوبد یا با لگد به او صدمه بزند. امیدوار بود که امام با این حادثه کشته و یا زخمی شود. امام حسن عسکری(ع) جلو رفت. دستش را روی سر اسب گذاشت و نوازش کرد و به آرامی سوارش شد و به طرف خلیفه حرکت کرد و فرمود: « این حیوان که بسیار آرام ونجیب است ! » خلیفه که از خجالت و دسپاچگی نمی دانست چه کند گفت: «حالا که توانستید آن را رام کنید من آن را به شما هدیه می دهم.» ┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
سلام ای گل محمدی-قصه.pdf
2.6M
سلام ای گل محمدی داستان های حضرت محمد ص برای کودکان ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
سلام ای گل محمدی-قصه.pdf
2.6M
*سلام ای گل محمدی* داستان های حضرت محمد ص برای کودکان ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
-1262215424_-212621.pdf
6.6M
🌞نام کتاب : زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها💚💚 ✍️نویسنده: حجت الاسلام سید محمد مهاجرانی 👦🏻مخاطب: دبستان ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄ 💐🍀 🌸🍀🌹🍀🌼🍀🌺 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
امام حسن عسکری(ع) امام یازدهم(ع)در محله ای نظامی در سامراء سکونت داشت ، به همین جهت به عسکری شهرت دارد. امام حسن عسکری(ع)بعد از شهادت پدر بزرگوارش به مقام امامت رسید و هدایت و سرپرستی مسلمانان را به عهده گرفت.آن حضرت در زمان عمر خود ستمگران و حاکمان گوناگونی را دید.همه آنها از حضور امام ترس و وحشت داشتند و تخت و تاج خود را در خطر می­دیدند، به همین خاطر امام حسن عسکری(ع)نیز مانند پدران شریف خود مدت زیادی را در محاصره نظامیان حکومتی و در زندان گذراند. انسانهای زیادی از نژادهای مختلف و سرزمینهای دور به عراق می آمدند و خدمت آن حضرت می رسیدند.امام نیز با لهجه و زبان خودشان با آنها صحبت می کرد.با آنکه ستمگران بنی عباس بوسیله جاسوسان خود ، امام را زیر نظر داشتند اما امام(ع)لحظه ای از تعلیم و تربیت انسانهای روزگار خویش غافل نبود و در گرفتاریها از مردم دستگیری می نمود.هنگامی که حضرت مهدی (عج) به دنیا آمد،امام به شیعیان زمان خود فرمودند :پس از من این فرزندم امام و پیشوای شما خواهد بود و بعد از مهدی(عج) امام دیگری نخواهد آمد.هم اکنون فرزند آن امام عزیز زنده است و خداوند او را از شر دشمنان حفظ فرموده است.(معتمد) خلیفه عباسی می­دانست پس از امام حسن عسکری(ع)فرزندی خواهد آمد که حکومت ظالمان را نابود می کند، از این رو به جاسوسان خود سفارشهای زیادی نمود که منزل امام(ع)را زیر نظر داشته باشند بلکه فرزند آن حضرت را پیدا کنند، اما خداوند حضرت مهدی(عج)را از شر آنان محافظت فرمود.معتمد عباسی که همه نقشه های شیطانی اش را شکست خورده می­دید، دستور داد تا امام را مسموم کنند. سر انجام بعد از گذشتن شش سال از امامت آن حضرت ،‌امام که بیست و هشت سال داشت،‌در روز جمعه هشتم ربیع الاول سال دویست و شش هجری ، در شهر سامراء به شهادت رسید و آن امام را در کنار قبر پدر بزرگوارش به خاک سپردند. ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
حُدیث.pdf
961.5K
کتاب حضرت حدیث سلام الله علیها مادر مکرمه امام عسکری علیه السلام ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹داستان سقیفه و حدیث ✅ مقطع ابتدایی •┈•••🏴•🌿🌺🌿•🏴•••┈• 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
طاها از مدرسه اومد خونه دید مامانش کلی خوراکی های خوشمزه ( آجیل،انار و ... ) آماده کرده از مامانش پرسید مامان جون عیده ؟ مامانش خندید و گفت نه، طاها تعجب کرد گفت مهمون داریم؟ مامانش دوباره خندید و گفت: نه، طاها بیشتر تعجب کرد گفت پس چه خبره این همه خوراکی خوشمزه دارید آماده میکنید مامان گفت: این ها را میخوایم بسته بندی کنیم و برای افراد نیازمند محله ببریم چون امشب "شب یلدا" هست تا اونها هم خوشحال باشند . طاها دوباره تعجب کرد و گفت: شب یلدا ، شب یلدا چه شبی هست مگه؟ مامان گفت: شب یلدا یا شب چله،آخرین شب فصل پاییز و بلندترین شب سال هست مردم کشور ما معمولا این شب رو جشن میگیرند و خوشحال هستند. طاها از این کار مادر که می خواست میوه ها رو برای نیاز مندان ببرد خیلی خوشحال شد و رفت به مادر جون برای بسته بندی میوه ها کمک کرد. علیه السلام کمک به نیازمندان را بسیار دوست دارد. •┈•••❄️🌿🌺🌿❄️•••┈• 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
🌸مثل بوی سیب (داستان کودکانه از زندگی امام «علیه السّلام») ✅غریبه بود و از راه دوری آمده بود. به این طرف و آن طرف نگاه کرد.👀 بعد، از شتر پیاده شد🐫. آن را کنار مسجد بست و وارد مسجد شد🕌. مسجد خلوت بود. تنها دو سه نفر در حال نماز بودند.🤲 مرد غریب، کنار کسی که به مسجد🕌 رفته بود ایستاد و مشغول نماز شد. آرامش عجیبی در مسجد بود. مرد غریب این آرامش را همراه با عطری دلنواز به خوبی حس می کرد. از بیرون، از کنار دریچه ی مسجد، صدای بق بقوی چند کبوتر می آمد.🕊 نمازش را که خواند، دوباره نگاهی به اطراف کرد. 👀 کودکی همراه پدرش👨‍👦، کمی آن طرف تر مشغول نماز بود. هر کاری که پدر می کرد، او هم می کرد، حتما بعد از او آمده بودند، چون وقتی وارد مسجد می شد،🕌 آن ها را ندیده بود. بعد به مردی که کنارش مشغول نماز بود خیره شد.😳 مرد چهره ای زیبا و مهربان داشت.😊 گویا عطری که هنگام نماز احساس می کرد، از او بود، بویی مثل بوی سیب 🍎 مرد خوش قیافه آهسته زیر لب دعا کرد. مرد غریبه هم دست هایش را بلند کرد:🤲 «خدایا!» ما را به راه راست هدایت کن. خدایا ! تنها تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم. خداوندا! ما را از همه مردم بی نیاز کن.» مرد خوش قیافه که بوی سیب🍎 می داد، از جا بلند شد. گویا می خواست برود. پیش از رفتن، ایستاد و به مرد غریب خیره شد.👀 مرد غریب هم به او نگاه کرد. 👀 مرد خوش قیافه که لبخندی مهربان بر لب داشت، ☺️ به مرد غریبه سلام کرد و گفت: «برادر! این طور نگو. بگو: خدایا! ما را از مردم بد بی نیاز کن چون مؤمن، از برادرش بی نیاز نیست.»🤲 مرد خوش قیافه خداحافظی کرد. مرد غریبه آن قدر نگاهش کرد تا از مسجد بیرون رفت.🕌 با خود گفت: «چه مرد نورانی و فهمیده ای! چه کلام زیبایی! هر که هست، مردی دانشمند و بزرگ است. تنها آدم های بزرگ و اهل علم می توانند این قدر قشنگ و خوب حرف بزنند.» مرد غریبه از کسی که تازه وارد مسجد🕌 شده بود، پرسید: «آقا! ببخشید این مرد که الان از مسجد بیرون رفت، که بود؟» -چطور او را نشناخته ای؟ او امام ما شیعیان، محمد باقر ع بود. مرد غریبه با تعجب😳 گفت: «راست می گویی؟ او محمد باقر (علیه السلام) بود؟ کاش زودتر او را شناخته بودم.»💐 منبع: دانشمند کوچک و پنج قصه ی دیگر، محمود پوروهاب •┈••✾•💫🌿🌺🌿💫•✾••┈• 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
امام هادی علیه السلام.pdf
49.88M
کتاب بسیار زیبای داستان های امام هادی (علیه السلام) بصورت مصور و زیبا مخصوص •┈••✾•💫🌿🌺🌿💫•✾••┈• 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir