فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 داستان صوتی تصویری ۹ دی
👈 به زبان طنز 😁
📼 قسمت سوم
🇮🇷 @amoomolla
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 داستان صوتی تصویری ۹ دی
👈 به زبان طنز 😁
📼 قسمت چهارم
🇮🇷 @amoomolla
🎨 کاربرگ نقاشی و رنگ آمیزی
🎨 ویژه روز ۹ دی
🇮🇷 @amoomolla
#نهم_دی #روز_بصیرت
#نقاشی #رنگ_آمیزی #کاربرگ
😂 #جوک #طنز #شوخی
😍 تا کسی می فهمه
😍 من دارم پزشکی می خونم
😍 هی می پرسن داروی فلان درد چیه
😍 چرا فلان جام درد میکنه ...
😍 بابا من ترم دومم هنوز !
😍 فوق فوقش می تونم
😍 محل درد شمارو بوس کنم
😍 تا انشالله خوب بشه 😂
🇮🇷 @amoomolla
🍡 داستان سعید و پروفایل 🍡
🍭 قسمت هفتم 🍭
🕌 پدرم گفت :
🌸 در همان عالم خواب ،
🌸 من به تو گفتم : سعید پسرم
🌸 این آقای نورانی و زیبا کیست ؟!
🌸 گفتی این مرد ، توبه من است .
🌸 همان توبه ای که ،
🌸 بخاطر یک شهید بوجود آمده .
🌸 سعید جان !
🌸 از اشک و بُغضَم تعجب نکن
🌸 شاید باورت نمی شود
🌸 تو همان جا ، دم در بهشت ،
🌸 داشتی به ما نماز یاد می دادی .
🌸 نمی دانم چی شد
🌸 و چطور توانستی به اینجا برسی
🌸 ولی این را می دانم
🌸 که خیلی به خدا نزدیک شدی
🌸 پسرم تو خیلی تغییر کردی
🌸 دیگه سعید قبل نیستی
🌸 الآن همه دیگر دوستت دارند
🌸 تو الآن آبروی ما هستی ،
🌸 ولی ما برایت مایه ننگیم .
🌸 سعید پسرم
🌸 میشه ازت خواهش کنم
🌸 هر چه از دین یاد گرفتی
🌸 به ما هم یاد بدهی ؟!
🌟 نمی دانستم به پدرم ، چه بگویم
🌟 ولی تا مدتها ، فکرم مشغول بود .
🌟 هر وقت یاد حرف پدرم می افتادم
🌟 ناخواسته گریه ام می گرفت .
🌟 به مرور زمان ،
🌟 نماز و قرآن و احکام را ،
🌟 به پدر و مادرم یاد دادم .
🌟 بعد از آن خواب ،
🌟 پدر و مادرم ، نمازخوان شدند
🌟 و کاملا مقید به دین شدند .
🌟 چند ماه بعد ، در خانه ما ،
🌟 حرف از ازدواج من بود
🌟 انگار برای من
🌟 قرار خواستگاری گذاشتند
🌟 مادرم ،
🌟 با خانواده عروس هماهنگ کرد
🌟 و شب جمعه ، خدمتشان رسیدیم .
🌟 وقتی وارد شدیم
🌟 ناگهان پیرمردی به سمتم آمد
🌟 که همکار من در حرم بود
🌟 همان پیرمردی که ،
🌟 مرا راهی کربلا کرد .
🍡 ادامه دارد ... 🍡
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_نیمه_بلند #سعید_و_پروفایل
😂 #طنز #جوک #شوخی
😍 اسم داداشم حسینه
😍 هر وقت یکی از ما آب می خوره
😍 دست رو سینه میذاریم و میگیم
👈 سلام بر حسین
😍 داداش حسین هم هر جا که باشه
😍 از همونجا داد میزنه :
👈 سلام چاکریم 😂😁
🇮🇷 @amoomolla