#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۴ 🌷
🇮🇷 چند آدم فضایی از پشت بام ،
🇮🇷 به حیاط خانه نواب پریدند .
🇮🇷 چینپو ، حلقه های لیزری اش را ،
🇮🇷 به طرف نواب پرتاب کرد .
🇮🇷 مرضیه با فریاد گفت :
🌸 نواب مواظب باش
🇮🇷 نواب سپر داوود را جلوی خودش گرفت
🇮🇷 و لیزرها را دفع کرد
🇮🇷 و با شمشیر ذوالفقار ، به آنها حمله کرد .
🇮🇷 شمشیر ذوالفقار ، آنها را نمی کشت ؛
🇮🇷 فقط با هر ضربه ای ، چند متر آنها را ،
🇮🇷 به عقب پرتاب می کرد .
🇮🇷 فضائیان ، دوباره بلند شده
🇮🇷 و باز به طرف نواب می آمدند .
🇮🇷 آنها با سلاحهایشان ، همه جا را منفجر کردند
🇮🇷 نواب یادش آمد که عمامه می تواند لیزر بزند
🇮🇷 او نیت لیزر کرد
🇮🇷 و به طرف فضائیان نشانه گرفت .
🇮🇷 لیزر به هر کس اصابت می کرد
🇮🇷 او را دو شقه می کرد
🇮🇷 نواب ابتدا با شمشیر ذوالفقارش ،
🇮🇷 آنها را به عقب می راند .
🇮🇷 و با سپر حضرت داوود ،
🇮🇷 جلوی شلیک های آنها را می گرفت .
🇮🇷 و با لیزر عمامه ، آنها را نابود می کرد .
🇮🇷 چینپو ، فهمید که از پس نواب بر نمی آید
🇮🇷 به خاطر همین دستور عقب نشینی داد
🇮🇷 مردم ، یکی یکی از خانه هایشان بیرون آمدند
🇮🇷 و کنار نواب تجمع کردند .
🇮🇷 و با تعجب ، به نواب و لباس هایش ،
🇮🇷 و به قدرتی که پیدا کرده بود نگاه می کردند .
🇮🇷 سپس یکی از آنها گفت :
🍎 نواب این تویی ؟
🍎 چرا اینجوری شدی ؟
🇮🇷 نواب نقابش را برداشت و گفت : آره خودمم
🇮🇷 یکی دیگه گفت :
🌷 چی شده نواب ، اینجا چه اتفاقی افتاده ؟!
🌷 اونا دیگه کی بودن ؟!
🌷 چکارت داشتن ؟!
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 همون فضائیان بودن
🌹 فکر کنم می خوان جنگ و شروع کنن
🇮🇷 یکی از اهالی گفت : کدوم جنگ ؟!
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 قرائت حدیثی از امام زمان علیه السلام
👈 توسط فاطمه جااان😍
🌷 اکثروا الدعا لتعجیل الفرج
🌷 فانّ ذلک فرجکم
🔮 @amoomolla
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۵ 🌷
🇮🇷 نواب به یکی از فعالین فرهنگی مسجد گفت :
🌹 بی زحمت مردم رو در مسجد جمع کنید .
🌹 می خوام یه چیزای خیلی مهمی براتون بگم
🇮🇷 یکی دیگه از اهالی آمد و گفت :
🌷 آقا نواب !
🌷 می دونم الآن وقت مناسبی نیست
🌷 اما ما دیروز اومدیم سمت خونه شما
🌷 ولی شما خونه نبودید
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 بله خواهرم گفتند ؛
🌹 حالا چی شده ؟!
🌷 گفت چند روز پیش ،
🌷 عده ای از طلاب و بچه های مسجد
🌷 به طرف قصر جاویدشاه رفتند
🌷 ولی تا الآن بر نگشتند .
🇮🇷 نواب با تعجب به مردم نگاه کرد .
🇮🇷 لبانش را آرام گاز می گرفت
🇮🇷 به درون خانه رفت
🇮🇷 عصای حضرت موسی را برداشت
🇮🇷 از خانواده اش خداحافظی کرد
🇮🇷 و با همان زره و کلاه خود و سپر و شمشیر ،
🇮🇷 به طرف مسجد حرکت کرد .
🇮🇷 مردم نیز ، پشت سر او به راه افتادند .
🇮🇷 همه در مسجد تجمع کردند .
🇮🇷 نواب برای سخنرانی ، کنار منبر ایستاد .
🇮🇷 پس از کمی مکث ، نفس عمیقی کشید
🇮🇷 و ماجرای سلاح های مقدس ،
🇮🇷 و قدرتی که دارند را به مردم گفت .
🇮🇷 و حسن و مرتضی ، حرف او را تائید کردند .
🇮🇷 سپس فسادهای قصر را یادآوری کرد
🇮🇷 و پس از آن گفت :
🌹 من به شهرهای مختلف ایران رفتم
🌹 ولی هیچ اثری از بیماری ندیدم
🌹 وقتی همه جوانب رو در نظر بگیریم
🌹 به این نتیجه می رسیم
🌹 که قراره یه اتفاقاتی در اینجا بیفته
🌹 اومدن اون همه فضایی ، بستن راه ها ،
🌹 قطع ارتباط با سایر شهرها ،
🌹 قطع تلفن ها و تلگراف ها ،
🌹 مفقود شدن عزیزانی که به قصر رفتند
🌹 و حمله امروزشان به خانه بنده ،
🌹 همه و همه
🌹 بوی جنگ و آتش و خون میده
🌹 ای کاش انقلابمون رو ادامه می دادیم
🌹 و کشور و دین و ناموس و مردممون رو ،
🌹 از شرّ بیگانگان حفظ می کردیم .
🌟 نواب کمی سکوت کرد و پس از مکث گفت :
🌹 هنوزم دیر نشده
🌹 من می خوام برم سمت قصر
🌹 هر کسی که غیرت داره
🌹 و از شهادت نمی ترسه
🌹 بسم الله
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه کوتاه در مورد نماز 🌷
🕌 شیرینه آی شیرینه
🕌 نماز چه دلنشینه
🕌 نماز ستون دینه
🕌 معراج مومنینه
🔮 @amoomolla
👈 برای کودکان بخوانید
🎁 #شعر #نماز
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای کیخان
🇮🇷 علمی ، تخیلی ، هیجانی و کارآگاهی
🇮🇷 قسمت سوم
🔮 @amoomolla
#کارتون #انیمیشن #کیخان
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 قرائت حدیثی از امام رضا علیه السلام
👈 توسط فاطمه جااااان صالح 😍
@amoomolla
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۶ 🌷
🇮🇷 نواب ، با سلاح های مقدس اش ،
🇮🇷 و با عده ای از مردم ،
🇮🇷 به طرف قصر حرکت کردند .
🇮🇷 ناگیتان از حرکت نواب با خبر شد .
🇮🇷 و همه ارتش را ،
🇮🇷 برای سرکوب قیام نواب فرستاد .
🇮🇷 عده مردم نسبت به ارتش خیلی کم بود
🇮🇷 و همین عده نیز ،
🇮🇷 با دیدن آن لشکر و فضائیان و جنیان ،
🇮🇷 ترس بر وجودشان غلبه کرد .
🇮🇷 و یکی یکی از نواب جدا شده و فرار کردند .
🇮🇷 سپس ناگیتان به نواب گفت :
👽 آهای سردار ایران !
👽 نواب کوچولو
👽 به نفع خودته که تسلیم بشی
👽 تو و این مردم ترسو ،
👽 در برابر ارتش ما ، هیچ شانسی ندارید
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 من با تو هیچ حرفی ندارم
🌹 بگو جاوید شاه خودش بیاد ، کارش دارم
🇮🇷 ناگیتان گفت :
👽 اون با شما کاری نداره
👽 جاوید گفته که همه شما رو باید بکشم
👽 ولی من نمی کشم
👽 و اجازه هم نمیدم که برگردید
👽 پس خودتو تسلیم کن سردار
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 اولا هیچ وقت تسلیم نمی شم
🌹 دوماً چرا به دروغ گفتید
🌹 که ایران به بیماری خطرناکی مبتلا شده ؟
🌹 چرا استان ما رو محاصره کردید ؟
🌹 چرا ارتباط ها رو قطع کردید ؟
🇮🇷 ناگیتان گفت :
👽 چون قراره همه شما کشته بشید
👽 ولی نترس
👽 راه ها دوباره باز میشن
👽 فقط عجله نکن
👽 بعد از کشتن همه مردم خراسان ،
👽 راه ها رو باز می کنیم
👽 و به بقیه شهرها و استانها ، حمله می کنیم
🇮🇷 نواب از شنیدن این تهدید ناراحت شد
🇮🇷 با غیرت و سرعت ، به طرف ارتش دوید
🇮🇷 و عصای حضرت موسی را ،
🇮🇷 به طرف آنان پرتاب کرد ؛
🇮🇷 و با فریاد گفت :
🌷 اژدهای من ! بیدار شو
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla