eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 معمای نام مادران ۱۴ معصوم 🌹 🇮🇷 مادر پیامبر اکرم ( ص ) ؟! 👈 حضرت آمنه 🇮🇷 مادر حضرت فاطمه ( س ) ؟! 👈 حضرت خدیجه 🇮🇷 مادر امام علی علیه السلام ؟! 👈 فاطمه بنت أسد 🇮🇷 مادر امام حسن مجتبی ؟! 👈 حضرت فاطمه علیه السلام 🇮🇷 مادر امام حسین علیه السلام ؟ 👈 حضرت فاطمه علیه السلام 🇮🇷 مادر امام سجاد علیه السلام ؟ 👈 شهربانو 🇮🇷 مادر امام باقر علیه السلام ؟ 👈 فاطمه دختر امام حسن 🇮🇷 مادر امام صادق علیه السلام ؟ 👈 فاطمه ( ام فروه ) 🇮🇷 مادر امام کاظم علیه السلام ؟ 👈 حمیده 🇮🇷 مادر امام رضا علیه السلام ؟ 👈 نجمه خاتون 🇮🇷 مادر امام جواد علیه السلام ؟ 👈 سبیکه 🇮🇷 مادر امام هادی علیه السلام ؟ 👈 سمانه 🇮🇷 مادر امام عسکری علیه السلام ؟ 👈 حدیث 🇮🇷 مادر امام زمان علیه السلام ؟ 👈 نرگس @amoomoll‌a
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت چهارمین 🌷 🌸 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ، 🌸 قبل از شهادتشان ، به امام علی وصیت کردند 🌸 که بعد از مرگم ، حتما ازدواج کن . 🌸 وقتی امام علی علیه السلام ، 🌸 به فکر گرفتن همسر دیگری بود ، 🌸 دائما حادثه عاشورا را ، در برابر خود میدید . 🌸 به خاطر همین به دنبال زنی بود 🌸 که مردان قبیله اش ، شجاع و دلاور باشند 🌸 تا پسرانی برایش به دنیا آورند ، 🌸 که در روز عاشورا ، 🌸 حامی و کمک یار امام حسین باشند . 🌸 عقیل بن ابی طالب ، یکی از کسانی بود 🌸 که در علم انساب ، معروف و حجت بود 🌸 و در مسجد حضرت رسول ، 🌸 روی حصیری می نشست 🌸 که هم بر آن نماز می خواند 🌸 و هم به سوالات قبائل عرب ، 🌸 در مورد علم انساب ، پاسخ می داد . 🌸 امام علی نیز وقتی قصد ازدواج کردند ، 🌸 به طرف برادر خویش ، عقیل رفتند 🌸 و از تصمیم خود فرمودند : 🌹 زنی را برای من اختیار کن 🌹 که از نسل دلیرمردان عرب باشد 🌹 تا با او ازدواج کنم 🌹 و او برایم پسری شجاع و سوارکار ، 🌹 به دنیا آورد . 🌸 عقیل نیز ، بانو ام البنین را ، 🌸 که از خاندان بنی کلاب بود ، 🌸 و در شجاعت و دلاوری ، بى‏ مانند بودند ، 🌸 براى امام علی انتخاب کرد . 🌸 ودر پاسخ برادر گفت : 🌷 با ام البنین کلابیه ازدواج کن . 🌷 زیرا در عرب ، 🌷 شجاع‌تر از پدران و خاندان وی نیست . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🔮 @amoomolla
👈 با مادرا 🌹 ‏روز تولدم ، مامانم بهم مسواک کادو داد 🌹 گفتم : 🌸 وااای مامان جون ، ممنونم 🌸 ارزش مادی هدیه مهم نیست ، 🌸 همین که حتی به بهداشتم اهمیت میدی 🌸 برام کافیه مامانی 🌹 مامان گفت : 🍎 بیشتر به آبروی خودم اهمیت میدم ، 🍎 دندونات شبیه بلال کبابی شده 🍎 مسواک بزن بدبخت 🤦‍♀😂 🔮 @amoomolla
👈 🌹 دیروز تو مهمونی بچه ی داییم ، 🌹 تبلتشو داد به مامانش و گفت : 🌸 این بازی دیگه اکسپایر شده 🌸 لطفا یه کرک نشده اش رو برام بریز .. 😦😳 🌹 خدا به سر شاهده 🌹 منم تو سنه همین که بودم 🌹 چون بابام شماره شناسنامش ۲۱۵ بود 🌹 فکر میکردم که بابام ۲۱۵مین آدم روی زمینه 🌹 پدربزرگمم شمارش ۱ بود 🌹 لامصب فکر میکردم حضرت آدمه 😂😂😂 🔮 @amoomolla
🌸 بچه ها ‏شما یادتون نمیاد 🌸 زمان ما کلاسا حضوری بودن 🌸 حمل کتاب گام به گام ، حکم تریاک داشت 🌸 گرفتن گوشی مامان و بابا ، اعدام داشت 🌸 رفتن به فضای مجازی ، در حد آرزو بود 🌸 الآن شماها همه رو دارین ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔮 @amoomolla
🌷 معمای مادران پیامبران 🌷 🕋 ۱. مادر حضرت محمد ؟! 👈 آمنه 🕋 ۲. مادر حضرت ادریس ؟! 👈 بره 🕋 ۳. مادر حضرت یوسف ؟! 👈 راحیل 🕋 ۴. مادر حضرت نوح ؟! 👈 قینوش 🕋 ۵. مادر حضرت یونس ؟! 👈 تنجیس @amoomolla
محتوای تربیت کودک
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ام 🌸 🌟 برای مدتی ، به سیاره سیسون رفتم . 🌟 تا زن
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و دوم 🌸 🇮🇷 ناگیتان ، با اخلاق خوش ، کمک به زندانیان ، 🇮🇷 نظافت محوطه ، خدمت به نگهبانان زندان ، 🇮🇷 آموزش خواندن و نوشتن به زندانیان ، 🇮🇷 کلاس داری برای بچه ها و زندانیان ، 🇮🇷 حفظ قرآن و حدیث و آداب اخلاقی ، 🇮🇷 برگزاری کلاسهای فرهنگی و... ، 🇮🇷 توانست همه را مجذوب و شیفته خود کند . 🇮🇷 و با شیطنت موفق شد 🇮🇷 اعتماد هیدرا و سایر نگهبانان را ، 🇮🇷 به خود جلب کند . 🇮🇷 و پس از آن یکی از معتمدترین زندانیان شد . 🇮🇷 از آن به بعد ، رفت و آمدنش ، 🇮🇷 به قسمت های مختلف زندان ، آزاد شد . 🇮🇷 ناگیتان ، آنقدر به هیدرا نزدیک شد ، 🇮🇷 و با او در ارتباط و رفت و آمد بود ، 🇮🇷 که هیدرا کاملا به او اعتماد کرد . 🇮🇷 و رازها ، مشکلات و زندگی اش را ، 🇮🇷 برای ناگیتان گفت . 🇮🇷 آنقدر رفت و آمد و نشست و برخاستشان ، 🇮🇷 زیاد شد 🇮🇷 که در چشم دیگر نگهبانان و زندانیان ، 🇮🇷 این دو مثل دوتا برادر ، تلقی می شدند . 🇮🇷 هیدرا ، ماجرای سیاره سیسون ، 🇮🇷 و قفل شدنش را به ناگیتان گفت . 🇮🇷 و اینکه دیگر کسی از آن سیاره ، 🇮🇷 نمی تواند به خانه اصلی خودش ، 🇮🇷 یعنی زمین برگردد . 🇮🇷 ناگیتان به هیدرا پیشنهاد داد ؛ 🇮🇷 که راهی پیدا کند ، 🇮🇷 تا دروازه ای بین سیسون و زمین باز کند . 🇮🇷 مثل همان دروازه هایی که ، 🇮🇷 بین آسمانها وجود دارند . 🇮🇷 اگر بتواند چنین دروازه ای بسازد . 🇮🇷 دیگر نیازی نیست از سیاره ، خارج شوند . 🇮🇷 از درون سیاره می توان به زمین سفر کنند . 🇮🇷 ناگیتان با این پیشنهادش ، 🇮🇷 هم خودش به فکر عمیقی فرو رفت هم هیدرا 🇮🇷 هیدرا تا مدتها ، 🇮🇷 روی این موضوع فکر می کرد . 🇮🇷 کتاب های زیادی مطالعه نمود . 🇮🇷 با علما و عارفان ، به مشورت پرداخت . 🇮🇷 برخی از علما ، 🇮🇷 با ساخت چنین دروازه ای مخالف بودند 🇮🇷 و برخی دیگر نیز ، موافق یا ممتنع بودند . 🇮🇷 اما هیدرا ، دست بردار نبود . 🇮🇷 چندین بار داستان معراج پیامبر ، 🇮🇷 و چگونگی آن را مرور کرد . 🇮🇷 حالت های متفاوتی را امتحان نمود . 🇮🇷 پس از مدتهای طولانی ، 🇮🇷 موفق شد چنین دروازه ای را ، 🇮🇷 در سیاره سیسون و سیاره زمین ، 🇮🇷 درست کند . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
35.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی آقای شاه 🇮🇷 قسمت اول 🔮 @amoomolla
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅    🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید 🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ، 🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد . @amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت پنجمین 🌷 🌸 امام علی عليه السلام ، 🌸 فاطمه کلابيه را تاييد کرد و پسنديد . 🌸 و برادرش عقيل را ، 🌸 به خواستگاری او فرستاد . 🌸 حزام ، بسيار ميهمان دوست بود . 🌸 و پذيرايی کاملی از عقیل نمود . 🌸 و با احترام فراوان ، به او خيرمقدم گفت 🌸 و در مقابل او نیز ، قربانی کرد . 🌸 سنت و رسم عرب اين بود 🌸 که تا سه روز از ميهمان پذيرايی کنند 🌸 و روز سوم حاجت او را می پرسیدند 🌸 و از علت آمدنش سؤال می کردند 🌸 خانواده ام البنين نيز ، 🌸 چنين رسمی را به جای آوردند . 🌸 و روز چهارم ، با ادب و احترام ، 🌸 از عقیل ، علت ورودش را جويا شدند . 🌸 عقيل گفت : 🌹 راستش به خواستگاری دخترت فاطمه آمدم . 🌸 حزام گفت : 🍎 برای چه کسی ؟! 🌸 عقیل گفت : 🌹 براي پيشوای دين و بزرگ اوصيا ، 🌹 و امير مؤمنان ، علی بن ابيطالب . 🌸 حزام جا خورد و حیرت زده شد . 🌸 او هرگز چنين پيشنهادی را تصور نمی کرد . 🌸 سپس با کمال صداقت و راستگويی گفت : 🍎 بَه بَه چه نسب شريفی 🍎 و چه خاندان با مجد و عظمتي ! 🍎 اما ای عقيل ! 🍎 يک زن صحرایی و باديه نشين ، 🍎 آن هم با فرهنگ ابتدايی باديه نشينان ، 🍎 شایسته امیرالمومنین نيست . 🍎 راستش فرهنگ ما با هم فرق دارند . 🍎 ایشان باید با يک زنی که ، 🍎 فرهنگ بالاتري دارد ، ازدواج کنند . 🌸 عقيل ، پس از شنيدن سخنان حزام گفت : 🌹 اميرالمؤمنين ، 🌹 از آنچه تو می گويی ، خبر دارد 🌹 و با اين اوصاف ، 🌹 ميل به ازدواج با فاطمه دارد . 🌸 حزام که نمی دانست چه بگويد 🌸 از عقيل مهلت خواست 🌸 تا از ثمامه بنت سهيل ، مادر فاطمه ، 🌸 و خود فاطمه سؤال کند . 🌸 و سپس به عقیل گفت : 🍎 زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان ، 🍎 آگاه هستند 🍎 و مصلحت آنها را بيشتر می دانند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🔮 @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و سوم 🌸 🇮🇷 هیدرا ، چند بار دروازه فضا به زمین را ، 🇮🇷 آزمایش کرد . 🇮🇷 و خودش نیز ، وارد آن دروازه شد . 🇮🇷 و با موفقیت توانست به زمین برود و برگردد 🇮🇷 سپس برادرانش را به زمین برگرداند . 🇮🇷 و پس از آن ، 🇮🇷 چند جن دیگر نیز ، به زمین رفتند . 🇮🇷 از آن روز به بعد ، 🇮🇷 ارتباط بین زمین و سیاره سیسون ، آزاد شد . 🇮🇷 برخی از جنیان ، 🇮🇷 برای همیشه به زمین برگشتند . 🇮🇷 و برخی دیگر نیز ، 🇮🇷 که به سیاره سیسون عادت کرده بودند ؛ 🇮🇷 تصمیم گرفتند در سیسون بمانند . 🇮🇷 و از طریق دروازه ، با زمین در ارتباط باشند . 🇮🇷 هیدرا پس از موفقیت در ساخت دروازه ، 🇮🇷 از ناگیتان به خاطر این پیشنهادش ، 🇮🇷 تشکر و قدردانی کرد . 🇮🇷 ناگیتان هم از موفقیت هیدرا ، 🇮🇷 ابراز شادی و خرسندی نمود . 🇮🇷 و روش ساخت آن دروازه را ، 🇮🇷 از هیدرا پرسید . 🇮🇷 هیدرا نیز با ذوق و شوق فراوان ، 🇮🇷 همه تلاش های خود در ساخت دروازه را ، 🇮🇷 برای ناگیتان شرح نمود . 🇮🇷 ناگیتان ، از آن روز به بعد ، 🇮🇷 به صورت جدی به فکر فرار از زندان افتاد ‌. 🇮🇷 به خاطر همین ؛ 🇮🇷 نقشه فرار خود را طراحی نمود . 🇮🇷 و می خواست هر طور که شده ، 🇮🇷 خود را به دروازه ای که هیدرا ساخته بود ، برساند 🇮🇷 ناگیتان ، به خاطر جلب اعتماد مسئولین ، 🇮🇷 می توانست به همه قسمتها ، برود . 🇮🇷 به خاطر همین ، 🇮🇷 گاهی به انبار سفینه های فضایی می رفت 🇮🇷 و سفینه ای را برای فرارش آماده می کرد . 🇮🇷 ناگیتان پس از آماده شدن سفینه ، 🇮🇷 در این فکر بود که چطوری می تواند 🇮🇷 شوک برقی و لیزرها را ، 🇮🇷 از کار بیاندازد و خاموش کند . 🇮🇷 و همچنین نمی دانست چه کسانی را ، 🇮🇷 برای فرار ، با خودش همراه کند . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه یک پله یک پله 🌷 🇮🇷 وقتی هواپیما ✈️ 🇮🇷 از دور پیدا شد 🇮🇷 آغوش یک ملت ، 🇮🇷 بر روی او وا شد . 🇮🇷 یک پله یک پله 🇮🇷 می آمد او پایین 🇮🇷 با چهره ای پُر نور 🇮🇷 با خنده ای شیرین 🇮🇷 آرام می آمد 🇮🇷 دل، بی قرارش بود 🇮🇷 دریایی از مردم ، 🇮🇷 در انتظارش بود . ✍ منبع : سایت نمناک 🔮 @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و چهارم 🌸 🇮🇷 ناگیتان ، در شبی که تصمیم گرفت فرار کند 🇮🇷 نقشه فرارش را برای زندانیان شرح داد . 🇮🇷 تا کسی نتواند ، آنان را لو بدهد . 🇮🇷 بعضی ها ، حرف ناگیتان را باور نکردند . 🇮🇷 و اما از آنان که باور کردند 🇮🇷 بعضی ها امیدی به فرار نداشتند 🇮🇷 و بعضی ها به ناگیتان اعتماد کردند 🇮🇷 و با او متحد شدند . 🇮🇷 ناگیتان از آنان که موافق فرار بودند 🇮🇷 خواست تا سر ساعت مشخص ، 🇮🇷 دعوای مفصل ، راه بیاندازند . 🇮🇷 و به طرف درب زندان حرکت کنند . 🇮🇷 خودش نیز به طرف اتاق لیزر رفت . 🇮🇷 و مشغول صحبت کردن با نگهبانان شد . 🇮🇷 دوستانش نیز ، 🇮🇷 سر ساعتی که گفته بود 🇮🇷 شورش کردند و به طرف در دویدند . 🇮🇷 نگهبانان ، با دیدن زندانیان ، 🇮🇷 که در حال دویدن به طرف درب زندان بودند 🇮🇷 ابتدا هشدار به برگشتن دادند 🇮🇷 سپس می خواستند ، آژیر خطر را بزنند 🇮🇷 که ناگیتان با نگهبانان درگیر شد . 🇮🇷 و آنان را کشت . 🇮🇷 ابتدا ، دروازه زندان را باز کرد 🇮🇷 سپس برق و لیزری که ، 🇮🇷 دور تا دور سیاره ساجیون بود را ، 🇮🇷 از کار انداخت . 🇮🇷 حدود صد نفر از زندانیان ، 🇮🇷 موفق شدند که سوار سفینه شوند . 🇮🇷 ناگیتان نیز خودش را به سفینه رساند 🇮🇷 و با سفینه از ساجیون خارج شدند . 🇮🇷 بقیه زندانی ها نیز ، 🇮🇷 به شورش خود ادامه دادند . 🇮🇷 ماموران نیز ، 🇮🇷 پس از اطلاع از شورش و فرار زندانیان ، 🇮🇷 عده ای سوار سفینه ها شده ، 🇮🇷 و به تعقیب ناگیتان رفتند . 🇮🇷 و عده ای ، در ساجیون ماندند ، 🇮🇷 تا زندانیان را کنترل کنند . 🇮🇷 زندانیانی که زیر نظر هیدرا ، 🇮🇷 تعالیم دینی و اخلاقی ، دیده بودند ، 🇮🇷 و در شهرک ، نزد خانواده هاشون بودند 🇮🇷 در شورش شرکت نکردند . 🇮🇷 و مخالفت خود را اعلام نمودند . 🇮🇷 و حتی می خواستند به کمک نگهبانان بیایند 🇮🇷 اما فرمانده زندان راضی نشد ، 🇮🇷 و دستور داد تا در قلعه ای که ، 🇮🇷 خانواده و بچه های زندانیان 🇮🇷 در آنجا ساکن بودند را ، ببندند . 🇮🇷 تا آسیبی به زنان و بچه ها نرسد . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 🌸 یادش بخیر 🌸 بچه که بودیم ، چقدر ساده بودیم . 🌸 نیم ساعت دست به سینه می نشستیم 🌸 تا مبصر کلاس ، 🌸 اسممون رو جزو خوب ها بنویسه! 🌸 بعدم معلم میومد 🌸 و بدون توجه به اسم ها ، 🌸 تخته رو پاک می کرد ! 🌸 و خنگ تر از اون ، 🌸 زنگ بعدی هم دست به سینه می نشستیم . 😄😂☺️ 🔮 @amoomolla
👈 🌹 معلم به علی گفت : 🌹 پسرم با ماهیچه جمله بساز . 🌹 علی گفت : 🌹 آمریکا در برابر ماهیچه 😄😄😄😄🤣 😍 @mezahotollab 😍
🌹 عزیزان من و همراهان گلم 🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه 🌹 و روز زن و روز مادر ، 🌹 بر شما مبارک و خجسته باد . 🌹 در این روز پر برکت ، 🌹 دست به دعا بلند کنید ، 🌹 و هر چه می خواهید 🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید . 👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ، 👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات 👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ، 👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان 👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و... 🌷 عیدتون مبارک 🌷