#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نواب قسمت ۷۶ 🌷
🇮🇷 نواب به حسن و مرتضی گفت :
🌹 برید ببینید که این قصر ،
🌹 تونل زیر زمینی یا راه مخفی داره یا نه
🇮🇷 حسن و مرتضی به همراه مردم ،
🇮🇷 به دنبال راه مخفی می گشتند .
🇮🇷 پس از اطمینان از تخلیه کامل قصر ،
🇮🇷 همه مردم ، به شادی و پایکوبی پرداختند .
🇮🇷 یکی شیرینی جشن پیروزی می داد .
🇮🇷 یکی گل به مردم هدیه می داد .
🇮🇷 یکی غذای نذری پخش می کرد .
🇮🇷 به مدت دو شبانه روز ، از مساجد ،
🇮🇷 بانگ الله اکبر پخش می شد .
🇮🇷 و مردم نیز از پشت بام خانه ها ،
🇮🇷 ندای الله اکبر سر می دادند .
🇮🇷 اما هیدرا همچنان مشغول تفکر بود .
🇮🇷 و ماجرای ناپدید شدن ناگهانی اهل قصر را ،
🇮🇷 با خود مرور می کرد .
🇮🇷 که ناگهان آرام با خودش گفت :
🌸 نه !!!!!
🌸 این امکان نداره !!!!
🇮🇷 نواب ، متوجه هیدرا شد
🇮🇷 دید که هیدرا با خود حرف میزند
🇮🇷 لبخندی به هیدرا زد و گفت :
🌹 چیزی شده ؟!
🌹 خوشحال نیستی انگار ؟!
🇮🇷 هیدرا به نواب گفت :
🌸 همه وسایل قصر ناپدید شدند .
🌸 یا بهتره بگم ، با یک چشم بر هم زدن
🌸 به جای دیگری ، منتقل شدند .
🌸 و فقط یک نفر میتونه
🌸 همه چیز و از اینجا برداره .
🌸 و بفرسته یه جای دیگه .
🌸 اگه حدسم درست باشه ، کارمون زاره
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 منظورت چیه ؟!
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 عفریت برگشته
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 عفریت دیگه کیه ؟
🇮🇷 مردم ، نواب را به رهبری ایران برگزیدند .
🇮🇷 و تا یک هفته ، به جشن و شادی پرداختند .
📚 پایان فصل اول 📚
🔮 @amoomolla
#نواب #ماجراهای_نواب #داستان_نواب