eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۰ 🌷 🇮🇷 نواب و مرضیه ، خواب بودند . 🇮🇷 یکی از اجنه ها ، داخل بدن نواب شد . 🇮🇷 و دو اجنه دیگر ، به دنبال سلاح ها رفتند . 🇮🇷 نواب ، از خواب پرید . 🇮🇷 و دیوانه وار به دور خود می پیچید . 🇮🇷 به حیاط خانه رفت و دور حوض دوید . 🇮🇷 و سر خود را به دیوار می کوبید . 🇮🇷 مرضیه با ترس از خواب بیدار شد . 🇮🇷 و با نگرانی ، به دنبال نواب می دوید . 🇮🇷 نواب نیز ، داد و فریاد می کرد . 🇮🇷 که باعث بیدار شدن صاحب خانه شد . 🇮🇷 آن دو اجنه ای که دنبال سلاح ها بودند 🇮🇷 موفق شدند آن سلاح ها را پیدا کنند . 🇮🇷 می خواستند آنها را بردارند 🇮🇷 که ناگهان صدایی از پشت آمد که می گفت : 🔮 شما اینجا چکار می کنید ؟! 🇮🇷 آن دو اجنه ، روی خود را به عقب برگرداندند 🇮🇷 جن سفید پوشی را دیدند . 🇮🇷 که با لبخند ایستاده 🇮🇷 دستش را به طرف آنان ، دراز کرده ، 🇮🇷 و انگشتری نورانی در در دستش بود . 🇮🇷 دو اجنه به او گفتند : ☠ تو دیگه کی هستی ؟! 🇮🇷 جن سفید پوش با همان لبخند ، گفت : 🌸 هیدرا هستم ، در خدمتم 🇮🇷 دو اجنه گفتند : ☠ هیدرا از اینجا برو ! ما با تو کاری نداریم 🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت : 🌸 بله می دونم ؛ امّا من با شما کار دارم 🇮🇷 آقای اکبری ، محکم نواب را گرفته بود . 🇮🇷 خانواده اش ، ترسیده بودند 🇮🇷 و مرضیه نیز ، به خاطر نواب گریه می کرد 🇮🇷 ناگهان ، هیدرا از اتاق نواب بیرون آمد . 🇮🇷 و به طرف نواب آمد . 🇮🇷 مرضیه ، از دیدن جن سفید ، وحشت کرد 🇮🇷 خانواده اکبری به درون خانه فرار کردند 🇮🇷 آقای اکبری نیز با ترس گفت : 🌟 تو کی هستی ؟! 🌟 تو خونه من چکار می کنی ؟! 🌟 توی اتاق نواب ، چکار داشتی ؟! 🇮🇷 هیدرا ، نگاهی به صاحب خانه کرد 🇮🇷ِ لبخندی زد 🇮🇷 و به سرعت به درون جسم نواب رفت . 🇮🇷 مرضیه دستش را جلوی دهانش گذاشت . 🇮🇷 جیغ و فریاد کشید . 🇮🇷 و بعد از چند دقیقه ، 🇮🇷 جن سیاهی از درون نواب بیرون آمد . 🇮🇷 و به دنبال آن ، هیدرا بیرون آمد . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی روز اردو 🇮🇷 بخش دوم 🔮 @amoomolla 🎥
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی 🇮🇷 قسمت سوم : کادوی دانشمندان جوان 🔮 @amoomolla 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 قرائت حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام توسط فاطمه خانم 🌸 موضوع : شوخی های افراطی @amoomolla
🌹 پاسخ معماهای مذهبی 😍 💠 ۱. اولین سوره از جزء سی ؟! 👈 سوره نَبَأ 🔹 ۲. بچه های زرنگ می خونن ؟! 👈 درس 💠 ۳. مردی که بدون پدر و مادر بدنیا آمد ؟! 👈 حضرت آدم‌ علیه السلام 🔹 ۴. هم سوره قرآن است هم بله انگلیسی ؟! 👈 یس ( سوره یاسین ) 💠 ۵. امام دوم ؟! 👈 امام حسن مجتبی علیه السلام 🔮 @amoomolla
🌷 آموزش انگلیسی مذهبی 🌷 🇮🇷 خدا رو شکر 🌸 thank God 🇮🇷 تلفظ : تَنک گاد @amoomolla
32.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی روز اردو 🇮🇷 بخش سوم ( آخر ) 🔮 @amoomolla 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی 🇮🇷 قسمت ۴۲۴ : دوقولوهای بی حوصله 🇮🇷 موضوع : برای کودکان وقت بگذارید 🔮 @amoomolla 🎥
لطفا این کانال سالم و ارزشی و فرهنگی را ، به دوستان و مخاطبین‌تان ، معرفی کنید .
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۱ 🌷 🇮🇷 هیدرا به سرعت ، به درون جسم نواب رفت . 🇮🇷 و جن سیاه را ، از بدن نواب بیرون کرد . 🇮🇷 به دنبال آن ، هیدرا نیز بیرون آمد . 🇮🇷 و انگشترش را به طرف آن جن گرفت . 🇮🇷 سپس نور زردی از انگشترش خارج کرد . 🇮🇷 و آنرا مثل یک طناب ، به دور جن پیچید . 🇮🇷 و او را به بند کشید . 🇮🇷 نواب ، بیهوش به زمین افتاد . 🇮🇷 هیدرا نیز ، 🇮🇷 وقتی ترس مرضیه و خانواده اکبری را دید 🇮🇷 دوباره لبخندی زد و گفت : 🌸 نترسید ، من دوست شما هستم . 🌸 اومدم به نواب کمک کنم . 🇮🇷 سپس هیدرا به طرف نواب رفت . 🇮🇷 مرضیه ، چوبی را بلند کرد 🇮🇷 و به هیدرا گفت : 🌹 نزدیکش نشو 🌹 اگه بهش دست بزنی ، می زنمت 🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت : 🌸 نترسید دختر خانم ، کاریش ندارم 🌸 فقط می خوام کمکش کنم 🇮🇷 هیدرا بالای سر نواب رفت . 🇮🇷 و اسم اعظم را برای او زمزمه کرد . 🇮🇷 نواب ، آرام چشمانش را باز کرد و به هوش آمد 🇮🇷 صاحب خانه نیز ، او را بلند کرد 🇮🇷 و زیر بغلش را گرفت ؛ 🇮🇷 و او را به طرف اتاقش برد . 🇮🇷 مرضیه ، جلوتر از همه وارد اتاق شد 🇮🇷 تا هم در را باز کند و هم اتاق را تمییز نماید 🇮🇷 که ناگهان جیغ زنان ، 🇮🇷 با ترس فراوان و فریادکنان ، 🇮🇷 به سرعت ، از اتاق بیرون آمد . 🇮🇷 آقای اکبری ، از دیدن ترس او نگران شد 🇮🇷 و با ترس گفت : 🌟 چی شده دخترم ؟! 🇮🇷 مرضیه با وحشت گفت : 🌷 دوتا دیگه مثل این سیاهه ، تو اتاق هستند . 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 نترسید چیزی نیست 🌸 خودم اونا رو بستم 🌸 نمی تونن به شما آسیبی برسونن 🇮🇷 صاحب خانه ، نواب را به اتاق برد 🇮🇷 او را آرام سر جایش خواباند . 🇮🇷 سپس دستش را گرفت و با لبخند گفت : 🌟 حالت خوبه پسرم ؟! 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 آره فکر کنم خوبم 🌹 چی شده بود ؟ چه اتفاقی افتاد ؟! 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه سوره نصر 🌷 🌸 با کمک خداوند 🌸 پیروزی سر رسیده     🌸 فتح شده شهر مکه    🌸 دشمن چه ناامیده 🌸 آدما دسته دسته 🌸 می‌آن به دین خدا  🌸 سوره ی نصر چی میگه ؟ 🌸 اسلام پیروزه هر جا 💟 @amoomolla
🌷 چیستان و معمای مذهبی دینی 🌷 💠 ۱. مکان نماز امام جماعت ؟! 🔹 ۲. کدام امام ، مادرش ایرانی بود ؟! 💠 ۳. معنی خدا به انگلیسی ؟! 🔹 ۴. از طوایف با غیرت ایران ؟! ( دو حرفی ) 💠 ۵. به دختری که چادر می پوشد ، چه می گویند ؟! 👈 باهوشا بسم الله 🔮 @amoomolla
47.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی کمدی عروسکی 👈 یکی بود ، یکی نبود 🇮🇷 قسمت اول 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای پند پارسی 🇮🇷 قسمت چهارم : امانتداری 🇮🇷 کم حجم 🔮 @amoomolla 🎥
🌷 پاسخ معماها 🌷 💠 ۱. مکان نماز امام جماعت ؟! 👈 محراب 🔹 ۲. کدام امام ، مادرش ایرانی بود ؟! 👈 امام سجاد علیه السلام 💠 ۳. معنی خدا به انگلیسی ؟! 👈 گاد 🔹 ۴. از طوایف با غیرت ایران ؟! ( دو حرفی ) 👈 لُر 💠 ۵. به دختری که چادر می پوشد ، چه می گویند ؟! 👈 چادُری 🔮 @amoomolla
🌸 در مواجهه با سوالات کودکان ، 🌸 سریع جواب ندهید . 🌸 بلکه او را تشویق به تحقیق و تفکر کنید . 🌸 و همراه با او ، 🌸 به کتاب یا سایت مربوطه ، مراجعه کنید . 🌸 به این نحو که هر سوالی بکند 🌸 به او بگویید : 👈 سوال خیلی خوبیه 👈 نظرت چیه بریم از اینترنت تحقیق کنیم ؟ 👈 یا از فلان کتاب بخونیم . 🌸 سپس پاسخ او را ، در آورید . 🌸 و برایش بخوانید و توضیح دهید . 💟 @amoomolla
🌷 چیستان 🤔 ⁉️ 🌸 آن چیست چیستان است 🌸 خانه اش کردستان است 🌸 از طوایف غیور و شجاع ایران است 🌸 که اگر برعکسش کنی 🌸 فهم و شعور تو در آن است ؟! 👈 باهوشا ، بسم الله 🔮 @amoomolla
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۲ 🌷 🇮🇷 هیدرا با لبخند گفت : 🌸 سلام برادر 🌸 خوشحالم که دوباره می بینمت . 🇮🇷 نواب با احساس دردی که داشت ، گفت : 🌹 شما کی هستی ؟! 🌹 مگه قبلاً همدیگر و دیدیم ؟! 🇮🇷 هیدرا با همان لبخندش گفت : 🌸 من بنده ای از بندگان خدا هستم . 🌸 برادر بزرگ شما ، اسمم هیدرا . 🌸 از نژاد جن های مسلمان . 🌸 آره ؛ قبلا دیده بودمت ، اما شما منو ندیدی 🌸 یادته اون وقتی که ، 🌸 برای پیدا کردن سلاح های مقدس ، 🌸 با دوستات رفته بودی ماجراجویی ؟! 🌸 یادته هر جا راه رو بلد نبودی 🌸 یه نوری براتون ظاهر می شد ؟! 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 آره یادمه ، مگه میشه یادم بره 🌹 مثل همون نوری که ، 🌹 ما رو به طرف کوه نور هدایت کرد 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 بله 🌸 یا مثل اون نوری که بالای هرم بود 🌸 خلاصه ، اون نوارها من بودم . 🌸 من بودم که شمارو هدایت می کردم . 🇮🇷 نواب با تعجب گفت : 🌹 جدی می گی ؟! 🇮🇷 هیدرا تبسمی کرد و گفت : 🌸 راستی ! آخرش فهمیدی 🌸 کی سنگ سلیمان رو ، تو جیبت گذاشت ؟! 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 نکنه بازم کار تو بود ؟! 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 بله کار داداشت بود ، شک نکن 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 مشتاق دیدار برادر ، 🌹 حضرت خضر به من گفته بود 🌹 به هر حال بابت همه کمکات ممنونم . 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 خواهش می کنم کوچولو 🇮🇷 نواب ، به جن های سیاهی که ، 🇮🇷 با طناب نوری بسته شده بودند ، نگاهی کرد 🇮🇷 و به هیدرا گفت : 🌹 اینا دیگه کی هستن ؟! 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 اینا جن های کافرن . 🌸 از نژاد قوم شیاطین . 🌸 اونا از طرف ناگیتان اومده بودن 🌸 برای اینکه هم سلاح های مقدس رو بگیرن 🌸 و هم شما رو از پا در بیارن . 🌸 منم وقتی فهمیدم که جونت در خطره 🌸 به سرعت خودمو بهت رسوندم . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌷 آموزش انگلیسی مذهبی 🌷 🕋 به قرآن قسم می خورم 🌹 i swear to koran 🕋 آی اِسوِر تو کُران ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ لغات جدید ... 🇮🇷 قرآن : koran 👈 کُران 🇮🇷 قسم خوردن : swear 👈 اِسوِر 🔮 @amoomolla
دوستان گلم ، تبادل داریم لطفا تا پایان تبادلات ، از مطالب بالا استفاده کنید
47.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی کمدی عروسکی 👈 یکی بود ، یکی نبود 🇮🇷 قسمت دوم 🔮 @amoomolla