🌹 معمای نام مادران ۱۴ معصوم 🌹
🇮🇷 مادر پیامبر اکرم ( ص ) ؟!
👈 حضرت آمنه
🇮🇷 مادر حضرت فاطمه ( س ) ؟!
👈 حضرت خدیجه
🇮🇷 مادر امام علی علیه السلام ؟!
👈 فاطمه بنت أسد
🇮🇷 مادر امام حسن مجتبی ؟!
👈 حضرت فاطمه علیه السلام
🇮🇷 مادر امام حسین علیه السلام ؟
👈 حضرت فاطمه علیه السلام
🇮🇷 مادر امام سجاد علیه السلام ؟
👈 شهربانو
🇮🇷 مادر امام باقر علیه السلام ؟
👈 فاطمه دختر امام حسن
🇮🇷 مادر امام صادق علیه السلام ؟
👈 فاطمه ( ام فروه )
🇮🇷 مادر امام کاظم علیه السلام ؟
👈 حمیده
🇮🇷 مادر امام رضا علیه السلام ؟
👈 نجمه خاتون
🇮🇷 مادر امام جواد علیه السلام ؟
👈 سبیکه
🇮🇷 مادر امام هادی علیه السلام ؟
👈 سمانه
🇮🇷 مادر امام عسکری علیه السلام ؟
👈 حدیث
🇮🇷 مادر امام زمان علیه السلام ؟
👈 نرگس
@amoomolla
#روزمادر #زنانه #دخترانه #مادران_پیامبران
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت چهارمین 🌷
🌸 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،
🌸 قبل از شهادتشان ، به امام علی وصیت کردند
🌸 که بعد از مرگم ، حتما ازدواج کن .
🌸 وقتی امام علی علیه السلام ،
🌸 به فکر گرفتن همسر دیگری بود ،
🌸 دائما حادثه عاشورا را ، در برابر خود میدید .
🌸 به خاطر همین به دنبال زنی بود
🌸 که مردان قبیله اش ، شجاع و دلاور باشند
🌸 تا پسرانی برایش به دنیا آورند ،
🌸 که در روز عاشورا ،
🌸 حامی و کمک یار امام حسین باشند .
🌸 عقیل بن ابی طالب ، یکی از کسانی بود
🌸 که در علم انساب ، معروف و حجت بود
🌸 و در مسجد حضرت رسول ،
🌸 روی حصیری می نشست
🌸 که هم بر آن نماز می خواند
🌸 و هم به سوالات قبائل عرب ،
🌸 در مورد علم انساب ، پاسخ می داد .
🌸 امام علی نیز وقتی قصد ازدواج کردند ،
🌸 به طرف برادر خویش ، عقیل رفتند
🌸 و از تصمیم خود فرمودند :
🌹 زنی را برای من اختیار کن
🌹 که از نسل دلیرمردان عرب باشد
🌹 تا با او ازدواج کنم
🌹 و او برایم پسری شجاع و سوارکار ،
🌹 به دنیا آورد .
🌸 عقیل نیز ، بانو ام البنین را ،
🌸 که از خاندان بنی کلاب بود ،
🌸 و در شجاعت و دلاوری ، بى مانند بودند ،
🌸 براى امام علی انتخاب کرد .
🌸 ودر پاسخ برادر گفت :
🌷 با ام البنین کلابیه ازدواج کن .
🌷 زیرا در عرب ،
🌷 شجاعتر از پدران و خاندان وی نیست .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
👈 #طنز #جوک #شوخی با مادرا
🌹 من وقتی یه کار خوب می کنم
🌹 مامانم میگه :
👈 فدات بشم الهی که عین خودمی
🌹 حالا کافیه یه کار اشتباه بکنم
🌹 با دادو بیداد میگه :
👈 خاک تو سر تو و بابات با این پسرش
👈 البته دست خودت نیست دیگه
👈 چون به طایفه بابات رفتی 😕😂
🔮 @amoomolla
👈 #طنز #جوک #شوخی با مادرا
🌹 روز تولدم ، مامانم بهم مسواک کادو داد
🌹 گفتم :
🌸 وااای مامان جون ، ممنونم
🌸 ارزش مادی هدیه مهم نیست ،
🌸 همین که حتی به بهداشتم اهمیت میدی
🌸 برام کافیه مامانی
🌹 مامان گفت :
🍎 بیشتر به آبروی خودم اهمیت میدم ،
🍎 دندونات شبیه بلال کبابی شده
🍎 مسواک بزن بدبخت 🤦♀😂
🔮 @amoomolla
👈 #طنز #جوک #شوخی
🌹 دیروز تو مهمونی بچه ی داییم ،
🌹 تبلتشو داد به مامانش و گفت :
🌸 این بازی دیگه اکسپایر شده
🌸 لطفا یه کرک نشده اش رو برام بریز ..
😦😳
🌹 خدا به سر شاهده
🌹 منم تو سنه همین که بودم
🌹 چون بابام شماره شناسنامش ۲۱۵ بود
🌹 فکر میکردم که بابام ۲۱۵مین آدم روی زمینه
🌹 پدربزرگمم شمارش ۱ بود
🌹 لامصب فکر میکردم حضرت آدمه
😂😂😂
🔮 @amoomolla
#طنز #شوخی #خنده #جوک
🌸 بچه ها شما یادتون نمیاد
🌸 زمان ما کلاسا حضوری بودن
🌸 حمل کتاب گام به گام ، حکم تریاک داشت
🌸 گرفتن گوشی مامان و بابا ، اعدام داشت
🌸 رفتن به فضای مجازی ، در حد آرزو بود
🌸 الآن شماها همه رو دارین ...
🔮 @amoomolla
🌷 معمای مادران پیامبران 🌷
🕋 ۱. مادر حضرت محمد ؟!
👈 آمنه
🕋 ۲. مادر حضرت ادریس ؟!
👈 بره
🕋 ۳. مادر حضرت یوسف ؟!
👈 راحیل
🕋 ۴. مادر حضرت نوح ؟!
👈 قینوش
🕋 ۵. مادر حضرت یونس ؟!
👈 تنجیس
@amoomolla
#معما #چیستان #روزمادر #مادران_پیامبران
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و دوم 🌸
🇮🇷 ناگیتان ، با اخلاق خوش ، کمک به زندانیان ،
🇮🇷 نظافت محوطه ، خدمت به نگهبانان زندان ،
🇮🇷 آموزش خواندن و نوشتن به زندانیان ،
🇮🇷 کلاس داری برای بچه ها و زندانیان ،
🇮🇷 حفظ قرآن و حدیث و آداب اخلاقی ،
🇮🇷 برگزاری کلاسهای فرهنگی و... ،
🇮🇷 توانست همه را مجذوب و شیفته خود کند .
🇮🇷 و با شیطنت موفق شد
🇮🇷 اعتماد هیدرا و سایر نگهبانان را ،
🇮🇷 به خود جلب کند .
🇮🇷 و پس از آن یکی از معتمدترین زندانیان شد .
🇮🇷 از آن به بعد ، رفت و آمدنش ،
🇮🇷 به قسمت های مختلف زندان ، آزاد شد .
🇮🇷 ناگیتان ، آنقدر به هیدرا نزدیک شد ،
🇮🇷 و با او در ارتباط و رفت و آمد بود ،
🇮🇷 که هیدرا کاملا به او اعتماد کرد .
🇮🇷 و رازها ، مشکلات و زندگی اش را ،
🇮🇷 برای ناگیتان گفت .
🇮🇷 آنقدر رفت و آمد و نشست و برخاستشان ،
🇮🇷 زیاد شد
🇮🇷 که در چشم دیگر نگهبانان و زندانیان ،
🇮🇷 این دو مثل دوتا برادر ، تلقی می شدند .
🇮🇷 هیدرا ، ماجرای سیاره سیسون ،
🇮🇷 و قفل شدنش را به ناگیتان گفت .
🇮🇷 و اینکه دیگر کسی از آن سیاره ،
🇮🇷 نمی تواند به خانه اصلی خودش ،
🇮🇷 یعنی زمین برگردد .
🇮🇷 ناگیتان به هیدرا پیشنهاد داد ؛
🇮🇷 که راهی پیدا کند ،
🇮🇷 تا دروازه ای بین سیسون و زمین باز کند .
🇮🇷 مثل همان دروازه هایی که ،
🇮🇷 بین آسمانها وجود دارند .
🇮🇷 اگر بتواند چنین دروازه ای بسازد .
🇮🇷 دیگر نیازی نیست از سیاره ، خارج شوند .
🇮🇷 از درون سیاره می توان به زمین سفر کنند .
🇮🇷 ناگیتان با این پیشنهادش ،
🇮🇷 هم خودش به فکر عمیقی فرو رفت هم هیدرا
🇮🇷 هیدرا تا مدتها ،
🇮🇷 روی این موضوع فکر می کرد .
🇮🇷 کتاب های زیادی مطالعه نمود .
🇮🇷 با علما و عارفان ، به مشورت پرداخت .
🇮🇷 برخی از علما ،
🇮🇷 با ساخت چنین دروازه ای مخالف بودند
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ، موافق یا ممتنع بودند .
🇮🇷 اما هیدرا ، دست بردار نبود .
🇮🇷 چندین بار داستان معراج پیامبر ،
🇮🇷 و چگونگی آن را مرور کرد .
🇮🇷 حالت های متفاوتی را امتحان نمود .
🇮🇷 پس از مدتهای طولانی ،
🇮🇷 موفق شد چنین دروازه ای را ،
🇮🇷 در سیاره سیسون و سیاره زمین ،
🇮🇷 درست کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ماجراهای بهمن و بختک
🇮🇷 این قسمت : مجسمه های پوشالی
@amoomolla
#بهمن_وبختک #دهه_فجر #کارتون_انقلابی
35.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی آقای شاه
🇮🇷 قسمت اول
🔮 @amoomolla
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅
🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ،
🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد .
@amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت پنجمین 🌷
🌸 امام علی عليه السلام ،
🌸 فاطمه کلابيه را تاييد کرد و پسنديد .
🌸 و برادرش عقيل را ،
🌸 به خواستگاری او فرستاد .
🌸 حزام ، بسيار ميهمان دوست بود .
🌸 و پذيرايی کاملی از عقیل نمود .
🌸 و با احترام فراوان ، به او خيرمقدم گفت
🌸 و در مقابل او نیز ، قربانی کرد .
🌸 سنت و رسم عرب اين بود
🌸 که تا سه روز از ميهمان پذيرايی کنند
🌸 و روز سوم حاجت او را می پرسیدند
🌸 و از علت آمدنش سؤال می کردند
🌸 خانواده ام البنين نيز ،
🌸 چنين رسمی را به جای آوردند .
🌸 و روز چهارم ، با ادب و احترام ،
🌸 از عقیل ، علت ورودش را جويا شدند .
🌸 عقيل گفت :
🌹 راستش به خواستگاری دخترت فاطمه آمدم .
🌸 حزام گفت :
🍎 برای چه کسی ؟!
🌸 عقیل گفت :
🌹 براي پيشوای دين و بزرگ اوصيا ،
🌹 و امير مؤمنان ، علی بن ابيطالب .
🌸 حزام جا خورد و حیرت زده شد .
🌸 او هرگز چنين پيشنهادی را تصور نمی کرد .
🌸 سپس با کمال صداقت و راستگويی گفت :
🍎 بَه بَه چه نسب شريفی
🍎 و چه خاندان با مجد و عظمتي !
🍎 اما ای عقيل !
🍎 يک زن صحرایی و باديه نشين ،
🍎 آن هم با فرهنگ ابتدايی باديه نشينان ،
🍎 شایسته امیرالمومنین نيست .
🍎 راستش فرهنگ ما با هم فرق دارند .
🍎 ایشان باید با يک زنی که ،
🍎 فرهنگ بالاتري دارد ، ازدواج کنند .
🌸 عقيل ، پس از شنيدن سخنان حزام گفت :
🌹 اميرالمؤمنين ،
🌹 از آنچه تو می گويی ، خبر دارد
🌹 و با اين اوصاف ،
🌹 ميل به ازدواج با فاطمه دارد .
🌸 حزام که نمی دانست چه بگويد
🌸 از عقيل مهلت خواست
🌸 تا از ثمامه بنت سهيل ، مادر فاطمه ،
🌸 و خود فاطمه سؤال کند .
🌸 و سپس به عقیل گفت :
🍎 زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان ،
🍎 آگاه هستند
🍎 و مصلحت آنها را بيشتر می دانند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و سوم 🌸
🇮🇷 هیدرا ، چند بار دروازه فضا به زمین را ،
🇮🇷 آزمایش کرد .
🇮🇷 و خودش نیز ، وارد آن دروازه شد .
🇮🇷 و با موفقیت توانست به زمین برود و برگردد
🇮🇷 سپس برادرانش را به زمین برگرداند .
🇮🇷 و پس از آن ،
🇮🇷 چند جن دیگر نیز ، به زمین رفتند .
🇮🇷 از آن روز به بعد ،
🇮🇷 ارتباط بین زمین و سیاره سیسون ، آزاد شد .
🇮🇷 برخی از جنیان ،
🇮🇷 برای همیشه به زمین برگشتند .
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ،
🇮🇷 که به سیاره سیسون عادت کرده بودند ؛
🇮🇷 تصمیم گرفتند در سیسون بمانند .
🇮🇷 و از طریق دروازه ، با زمین در ارتباط باشند .
🇮🇷 هیدرا پس از موفقیت در ساخت دروازه ،
🇮🇷 از ناگیتان به خاطر این پیشنهادش ،
🇮🇷 تشکر و قدردانی کرد .
🇮🇷 ناگیتان هم از موفقیت هیدرا ،
🇮🇷 ابراز شادی و خرسندی نمود .
🇮🇷 و روش ساخت آن دروازه را ،
🇮🇷 از هیدرا پرسید .
🇮🇷 هیدرا نیز با ذوق و شوق فراوان ،
🇮🇷 همه تلاش های خود در ساخت دروازه را ،
🇮🇷 برای ناگیتان شرح نمود .
🇮🇷 ناگیتان ، از آن روز به بعد ،
🇮🇷 به صورت جدی به فکر فرار از زندان افتاد .
🇮🇷 به خاطر همین ؛
🇮🇷 نقشه فرار خود را طراحی نمود .
🇮🇷 و می خواست هر طور که شده ،
🇮🇷 خود را به دروازه ای که هیدرا ساخته بود ، برساند
🇮🇷 ناگیتان ، به خاطر جلب اعتماد مسئولین ،
🇮🇷 می توانست به همه قسمتها ، برود .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 گاهی به انبار سفینه های فضایی می رفت
🇮🇷 و سفینه ای را برای فرارش آماده می کرد .
🇮🇷 ناگیتان پس از آماده شدن سفینه ،
🇮🇷 در این فکر بود که چطوری می تواند
🇮🇷 شوک برقی و لیزرها را ،
🇮🇷 از کار بیاندازد و خاموش کند .
🇮🇷 و همچنین نمی دانست چه کسانی را ،
🇮🇷 برای فرار ، با خودش همراه کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه یک پله یک پله 🌷
🇮🇷 وقتی هواپیما ✈️
🇮🇷 از دور پیدا شد
🇮🇷 آغوش یک ملت ،
🇮🇷 بر روی او وا شد .
🇮🇷 یک پله یک پله
🇮🇷 می آمد او پایین
🇮🇷 با چهره ای پُر نور
🇮🇷 با خنده ای شیرین
🇮🇷 آرام می آمد
🇮🇷 دل، بی قرارش بود
🇮🇷 دریایی از مردم ،
🇮🇷 در انتظارش بود .
✍ منبع : سایت نمناک
🔮 @amoomolla
#دهه_فجر #امام_خمینی
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و چهارم 🌸
🇮🇷 ناگیتان ، در شبی که تصمیم گرفت فرار کند
🇮🇷 نقشه فرارش را برای زندانیان شرح داد .
🇮🇷 تا کسی نتواند ، آنان را لو بدهد .
🇮🇷 بعضی ها ، حرف ناگیتان را باور نکردند .
🇮🇷 و اما از آنان که باور کردند
🇮🇷 بعضی ها امیدی به فرار نداشتند
🇮🇷 و بعضی ها به ناگیتان اعتماد کردند
🇮🇷 و با او متحد شدند .
🇮🇷 ناگیتان از آنان که موافق فرار بودند
🇮🇷 خواست تا سر ساعت مشخص ،
🇮🇷 دعوای مفصل ، راه بیاندازند .
🇮🇷 و به طرف درب زندان حرکت کنند .
🇮🇷 خودش نیز به طرف اتاق لیزر رفت .
🇮🇷 و مشغول صحبت کردن با نگهبانان شد .
🇮🇷 دوستانش نیز ،
🇮🇷 سر ساعتی که گفته بود
🇮🇷 شورش کردند و به طرف در دویدند .
🇮🇷 نگهبانان ، با دیدن زندانیان ،
🇮🇷 که در حال دویدن به طرف درب زندان بودند
🇮🇷 ابتدا هشدار به برگشتن دادند
🇮🇷 سپس می خواستند ، آژیر خطر را بزنند
🇮🇷 که ناگیتان با نگهبانان درگیر شد .
🇮🇷 و آنان را کشت .
🇮🇷 ابتدا ، دروازه زندان را باز کرد
🇮🇷 سپس برق و لیزری که ،
🇮🇷 دور تا دور سیاره ساجیون بود را ،
🇮🇷 از کار انداخت .
🇮🇷 حدود صد نفر از زندانیان ،
🇮🇷 موفق شدند که سوار سفینه شوند .
🇮🇷 ناگیتان نیز خودش را به سفینه رساند
🇮🇷 و با سفینه از ساجیون خارج شدند .
🇮🇷 بقیه زندانی ها نیز ،
🇮🇷 به شورش خود ادامه دادند .
🇮🇷 ماموران نیز ،
🇮🇷 پس از اطلاع از شورش و فرار زندانیان ،
🇮🇷 عده ای سوار سفینه ها شده ،
🇮🇷 و به تعقیب ناگیتان رفتند .
🇮🇷 و عده ای ، در ساجیون ماندند ،
🇮🇷 تا زندانیان را کنترل کنند .
🇮🇷 زندانیانی که زیر نظر هیدرا ،
🇮🇷 تعالیم دینی و اخلاقی ، دیده بودند ،
🇮🇷 و در شهرک ، نزد خانواده هاشون بودند
🇮🇷 در شورش شرکت نکردند .
🇮🇷 و مخالفت خود را اعلام نمودند .
🇮🇷 و حتی می خواستند به کمک نگهبانان بیایند
🇮🇷 اما فرمانده زندان راضی نشد ،
🇮🇷 و دستور داد تا در قلعه ای که ،
🇮🇷 خانواده و بچه های زندانیان
🇮🇷 در آنجا ساکن بودند را ، ببندند .
🇮🇷 تا آسیبی به زنان و بچه ها نرسد .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🎉 تولد ، تولد ، تولدت مبارک
🎉 یازهرا ، یازهرا ، تولدت مبارک
🌸 تو که اومدی دنیا
🌸 همه خوشحال و شیدا
🌸 خندان تو آسمونا
🌸 فرشته های زیبا
🌸 تو که اومدی دنیا
🌸 همه شاداب و شیدا
🌸 پرنده های زیبا
🌸 ماهیای تو دریا
🎉 مبارک ، مبارک ، تولدت مبارک
🎉 یازهرا ، یازهرا ، تولدت مبارک
🌸 شدی ام ابیها
🌸 شدی همسر مولا
🌸 شدی حضرت زهرا
🌸 شدی سرور زنها
🌸 اسوه حجب و حیا
🌸 خوش اومدی به دنیا
🌸 با تو کابوس ماها
🌸 تبدیل میشن به رویا
🎉 تولد ، تولد ، تولدت مبارک
🎉 یازهرا ، یازهرا ، تولدت مبارک
✍ شاعر : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
#میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#حضرت_فاطمه
#تولد #جشن_تولد
#روز_مادر #روز_زن