eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ششم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز با عصبانیت بلند شد . 🇮🇷 و به طرف ایوب دوید . 🇮🇷 ایوب ، با سرعت چرخی زد و جاخالی داد 🇮🇷 و شلوار فرامرز را از پشت گرفت و کشید 🇮🇷 فرامرز نیز چرخید ؛ 🇮🇷 و با خشم مشتش را ، 🇮🇷 به طرف ایوب ، روانه کرد . 🇮🇷 اما ایوب ، سرش را پایین آورد . 🇮🇷 و مشت فرامرز ، از بالای سر او رد شد .‌ 🇮🇷 سپس فرامرز ، به ایوب ، لگد زد . 🇮🇷 ایوب نیز ، لگد او را دفع کرد . 🇮🇷 سپس پای فرامرز را گرفت ؛ 🇮🇷 و به عقب پرتاب نمود . 🇮🇷 ایوب نگاهی به اطراف انداخت . 🇮🇷 احساس کرد ، که آبروی فرامرز در محله رفت 🇮🇷 ایوب از این ماجرا ، استغفار کرد 🇮🇷 سپس با محبت و مهربانی ، 🇮🇷 به فرامرز نگاهی انداخت . 🇮🇷 و به طرف او رفت . 🇮🇷 سپس دستش را به نشانه دوستی ، 🇮🇷 به طرف فرامرز ، دراز کرد . 🇮🇷 اما فرامرز ، دست او را رد کرد و پس زد 🇮🇷 و از جایش بلند شد . 🇮🇷 و با دست مشت کرده به طرف ایوب دوید . 🇮🇷 ایوب ، دوباره جاخالی داد . 🇮🇷 و پایش را زیر پای فرامرز ، گذاشت . 🇮🇷 و فرامرز را نقش زمین کرد . 🇮🇷 ایوب ، لبخندی به فرامرز زد ، 🇮🇷 و از آنجا رفت . 🇮🇷 فرامرز ، با خشم داد زد و گفت : 🔥 بیا بازم دعوا کنیم 🔥 بیا ترسو ، بیا برگرد 🔥 بیا با هم مبارزه کنیم . 🇮🇷 اما ایوب ، جوابش را نداد . 🇮🇷 و به راهش ادامه داد . 🇮🇷 فرامرز نیز نگاهی به مردم انداخت 🇮🇷 و با عصبانیت به آنها گفت : 🔥 چرا اینجا جمع شدین ؟! 🔥 برین از اینجا گم شین . 🇮🇷 فرامرز ، شکست خورده به طرف خانه رفت . 🇮🇷 خواهرش زینت ، 🇮🇷 که وضع آشفته برادرش را دید ، 🇮🇷 ترسان و نگران گفت : 🌷 سلام داداشی ، چی شده ؟! 🇮🇷 فرامرز با بد اخلاقی گفت : 🔥 تو یکی دیگه خفه شو 🇮🇷 زینت با تعجب به فرامرز نگاه کرد . 🇮🇷 مادر فرامرز ، در حال خواندن قرآن بود 🇮🇷 فرامرز ، وارد هال خانه شد ؛ 🇮🇷 و بدون سلام ، جلوی تلویزیون نشست . 🇮🇷 و صدای تلویزیون را تا آخر بلند کرد . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🇮🇷 اگر فرزند کوچک در خانه دارید ، 🇮🇷 می‌توانید در روزهای عید ، 🇮🇷 مثل عید مبعث ، عید فطر ، عید غدیر 🇮🇷 عید قربان ، ولادت ها و... 🇮🇷 بازی‌ هایی ترتیب دهید که در حین آن ، 🇮🇷 خیلی ساده ، کوتاه ، شیرین و فصیح ، 🇮🇷 داستان همان عید مذهبی را ، 🇮🇷 برایشان تعریف کنید . 🇮🇷 همچنین به کودکانتان از لای قرآن ، 🇮🇷 عیدی بدهید .    @amoomolla
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای جوانمردان 🇮🇷 قسمت بیستم : اسارت 🇮🇷 رده سنی : نوجوان و جوان 🔮 @amoomolla 🕌 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی 🇮🇷 این قسمت : نزدیک من نیا 🇮🇷 موضوع اخلاقی : رعایت بهداشت 🔮 @amoomolla 🎥
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت هفتم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 مادر فرامرز با مهربانی گفت : 🌹 پسرم ! قربونت برم ! 🌹 یه کم صدای تلویزیون رو کم می کنی ؟! 🌹 دارم قرآن می خونم عزیزم . 🇮🇷 فرامرز که به خاطر دعوایش با ایوب ، 🇮🇷 خیلی خشمگین و عصبانی بود 🇮🇷 با شنیدن صدای مادر و قرآنش ، 🇮🇷 با عصبانیت بلند شد 🇮🇷 و قرآن را ، که در دست مادرش بود 🇮🇷 از او گرفت و به گوشه اتاق پرتاب کرد . 🇮🇷 و با ناراحتی و عصبانیت گفت : 🔥 تو دیگه حق نداری بهم بگی چکار کنم 🔥 یا چکار نکنم 🔥 هر کاری دلم بخواد ، می کنم 🔥 به تو هیچ ربطی نداره 🇮🇷 همه حواس مادرش به قرآن بود . 🇮🇷 اشک ، در چشمانش جمع شد . 🇮🇷 بلند شد ، قرآن را برداشت و بوسید . 🇮🇷 و روی سینه اش گذاشت . 🇮🇷 قلبش ، به درد آمد و تیغ کشید . 🇮🇷 و آرام به خدا گفت : 🌷 خدایا به حق این قرآن هدایتش کن 🌷 به حق تمام آیه ها و سوره ها ، آدمش کن 🌷 به حق پیامبران و امامانت ، سر به راهش کن 🇮🇷 فرامرز ، نصف شب از خواب بیدار شد . 🇮🇷 با اینکه هوا تاریک بود و لامپ ها خاموش ؛ 🇮🇷 اما همه جا را ، واضح دید . 🇮🇷 دوباره چشمان خود را بست و باز کرد 🇮🇷 همه جا را به رنگ خاکستری می دید . 🇮🇷 فکر می کرد که از شدت خستگی ، 🇮🇷 نگاه و چشمانش اینجوری شده 🇮🇷 به خاطر همین دوباره خوابید 🇮🇷 و صبح بیدار شد . 🇮🇷 اما این دفعه همه جا را تار دید . 🇮🇷 و اتاق خود را ، بزرگتر از قبل دید . 🇮🇷 به دستش نگاه کرد ، پشمالو بود . 🇮🇷 همه جای بدنش را لمس کرد . 🇮🇷 همه بدنش ، پشمالو شده بود . 🇮🇷 می خواست بلند شود ولی نتوانست . 🇮🇷 چهار دست و پا ، به طرف آینه رفت . 🇮🇷 می خواست از میز توالت بالا برود . 🇮🇷 اما هر بار ، می افتاد . 🇮🇷 بعد از چند بار ، موفق شد بالا برود 🇮🇷 جلوی آینه ایستاد . 🇮🇷 ناگهان گربه ای را در آینه دید . 🇮🇷 ترسید و به عقب برگشت . 🇮🇷 و از بالا به پایین افتاد . 🇮🇷 دوباره بالا رفت و آینه را نگاه کرد . 🇮🇷 دستش را حرکت داد . 🇮🇷 سرش را تکان داد . 🇮🇷 فهمید که آن گربه ، خودش هست . 🇮🇷 عصبانی شد و شروع به پرخاشگری کرد . 🇮🇷 سرش را به آینه زد . 🇮🇷 عطر و شانه ها را ، از میز پایین انداخت . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
27.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای رستوران جنگل 🇮🇷 قسمت اول : پستچی به موقع میرسه 🇮🇷 رده سنی : خردسال و کودکان 🔮 @amoomolla 🎥 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین 🇮🇷 این قسمت : عمل زیبایی 🇮🇷 نکته اخلاقی : خشم ، چهره را زشت می کند @amoomolla
🌹 آموزش مفاهیم دینی به زبان انگلیسی 🌹 🌹 موضوع : دعای سلامتی امام زمان 🌹 قسمت اول 🕌 اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن 🕌 صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ 🕌 O Allah ! Protect Your vicegerent 🕌 Hujjat (the Proof) ibn al-Hasan 🕌 and send salutations upon him 🕌 and his ancestors 🌸 تلفظ : 🕋 اُ الله پروتِکت یُر وایس جِرِنت 🕋 حُجّت ( دِ پرووف ) ایبن اِلحَسَن 🕋 اَند سِند سالیوتِیشن اِپان هیم 🕋 اَند هیز اَنسِستُرز 🔮 @amoomolla
مفردات انگلیسی دعای سلامتی امام زمان 🌸 Protect ( پروتِکت ) 👈 حفظ کردن 🌸 vicegerent وایس جِرِنت 👈 نائب 🌸 the Proof دِ پرووف 👈 حجت ، نشانه 🌸 send سِند 👈 فرستادن 🌸 salutations سالیوتِیشن 👈 درود و سلام 🌸 upon اِپان 👈 بر 🌸 him هِیم 👈 به او 🌸 his ancestors هیز اَنسِستُرز 👈 اجداد او ، پدران او
🌷 دوستان عزیزم ! 🌷 حوزه های علمیه خواهران ، پذیرش دارد 🔻 برای ثبت نام : 🔸 به پایگاه اینترنتی paziresh.whc.ir 🔸 یا به مدارس علمیه خواهران در هر شهر 🔺 مراجعه کنید . 📋 مهلت ثبت نام : 31 اردیبهشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین 🇮🇷 این قسمت : ترق ترق 🇮🇷 نکته اخلاقی : 👈 در چهارشنبه سوری ، خودسوزی نکنید 👈 ترقه نزنید ، آتش روشن نکنید 👈 و از روی آتش نپرید . @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت هشتم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 مادر فرامرز ، در حال آشپزی بود . 🇮🇷 که ناگهان صدای شکستن آینه را شنید . 🇮🇷 به زینت خواهر فرامرز گفت : 🌷 عزیزم ! برو ببین صدای چیه ؟! 🇮🇷 زینت ، به طرف اتاق فرامرز رفت . 🇮🇷 ناگهان گربه ای را در حال خرابکاری ، 🇮🇷 در اتاق فرامرز دید . 🇮🇷 ترسید و به طرف مادرش دوید . 🇮🇷 مادر فرامرز ، با جارو به طرف گربه رفت . 🇮🇷 و سعی کرد تا آن را بیرون کند . 🇮🇷 اما فرامرز ، با ترس و وحشت ، 🇮🇷 هم خودش را به در و دیوار زد 🇮🇷 و هم به مادرش حمله ور شد 🇮🇷 و او را گاز گرفت . 🇮🇷 زینت ، تفنگ بادی فرامرز را برداشت 🇮🇷 و به مادرش داد . 🇮🇷 فرامرز ، هر چه سعی کرد تا به آنها بفهماند 🇮🇷 که گربه نیست ، فایده ای نداشت . 🇮🇷 مادر فرامرز ، 🇮🇷 تفنگش را به طرف فرامرز گرفت . 🇮🇷 فرامرز نیز ترسید و به عقب رفت . 🇮🇷 تیر اول و دوم ، خطا رفت . 🇮🇷 اما تیر سوم به شانه هایش اصابت کرد ‌. 🇮🇷 فرامرز نیز مجبور شد که از آنجا فرار کند . 🇮🇷 با زخمی که داشت ، به سختی می دوید . 🇮🇷 از نگاه او ، آدمها بزرگ تر شده بودند . 🇮🇷 بینایی اش عوض شده بود . 🇮🇷 همه رنگها را نمی توانست ببیند . 🇮🇷 و بیشتر رنگها را ، به رنگ خاکستری می دید . 🇮🇷 از ترس ماشین ها و آدمها ، 🇮🇷 از کنار دیوارها ، عبور می کرد . 🇮🇷 نمی دانست چکار کند و به کجا برود . 🇮🇷 بعد از مدتی به یک خرابه رسید 🇮🇷 و در آنجا پناه گرفت . 🇮🇷 با اینکه تیر ساچمه ای که مادرش شلیک کرد 🇮🇷 در بدنش نمانده بود . 🇮🇷 و او فقط زخمی شده بود . 🇮🇷 اما درد او خیلی شدید بود . 🇮🇷 هر چه سعی کرد تا با دستش ، 🇮🇷 زخمش را بگیرد و ببندد ، نتوانست . 🇮🇷 ناگهان با زبانش ، زخم خود را لیسید . 🇮🇷 اما از این کار بدش آمد . 🇮🇷 پس از چند لحظه نیز ، 🇮🇷 ناخواسته دوباره زخمش را لیسید . 🇮🇷 تا از حال رفت و بیهوش شد . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌹 آموزش مفاهیم دینی به زبان انگلیسی 🌹 🌹 موضوع : دعای سلامتی امام زمان 🌹 قسمت دوم 🕌 فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ 🌹 now as well as at all the times 🕌 تلفظ : ناو اَس وِل اَس ، اَت اُل دِ تایمز ، 🔮 @amoomolla
مفردات انگلیسی دعای سلامتی امام زمان 🌸 now ( ناو ، نَو ) 👈 در این لحظه 🌸 as well as ( اَس وِل اَس ) 👈 همچنین ، بعلاوه ، و نیز 🌸 at all the times ( اَت اُل دِ تایمز ) 👈 در همه زمان ها
29.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای بوبوی قهرمان 🇮🇷 فصل دوم 🇮🇷 قسمت اول 🔮 @amoomolla
🌷 شعر طنز امتحانات 🌷 🌸 واویلا ویلی 🌸 کتاب داریم خیلی 🌸 واویلا تخته 🌸 امتحانات سخته 😱 🌸 علوم اسیرم کرد 😥 🌸 ریاضی پیرم کرد 👴🏻 🌸 تاصبح بیدار موندم 😲 🌸 اجتماعی خوندم 😢 🌸 واویلا دیکته 😩 🌸 باز میزنم سکته 😱 🌸 واویلا هی مشق 😰 🌸 من می کنم هی غش 😷 @amoomolla
😍 😁 قدیمیا واسه این که معلما نیان سر کلاس 😁 دعا می کردیم مریض بشن یا تصادف کنن 😁 الان دعا می کنیم گوشیشون بسوزه 😅😅😅 😁 یا اینترنتشون قطع بشه 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین 🇮🇷 این قسمت : تیش گرفته 🇮🇷 نکته اخلاقی : 👈 چهارشنبه سوری ، در خانه می مانیم 👈 ترقه نزنید ، آتش روشن نکنید @amoomolla
سلام دوستان ادمین تبادلات هستم گوشیم سوخته بود حلال کنید لطفا دوباره پیام دهید ❤️التماس دعا🤲
سلام دوستان عزیزم خانمی ، همسرشان جانباز بود . که هشت سال پیش شهید شدند . شوهرشان ، هیچ مسئولیتی در نظام نداشت . نه بچه هاش ، آقازاده شدند . نه خودش طلبکار نظام و مردم بود . و نه بیت المال را ، حق مسلم خود می دانست و حتی هیچ پرونده ای ، برای جانبازی خودش ، تشکیل نداد . و معتقد بود که برای پول و میز و صندلی به جبهه نرفته . و تا آخر عمرش ، بر این اعتقادش استوار بود ولی اکنون ، همسر و بچه های آن شهید ، به شدت مقروض و بدهکارند . و آن دو فرزند شهید ، متاسفانه در حال حاضر ، بیکارند . عزیزانی که قصد دارند ، کمکی بکنند لطفا به شماره حساب زیر واریز نمایند . 5859831064801656 👈 به نام حامد طرفی لطفا پس از واریزی ، رسید آن را برای عموملا بفرستید . و حتما قید بفرمایید : برای همسر و فرزندان شهید . @amoo_molla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت نهم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز ، دو روز بعد ، 🇮🇷 دوباره به انسان تبدیل شد . 🇮🇷 با تکان خوردن بدنش ، به هوش آمد . 🇮🇷 دم دمای صبح بود . 🇮🇷 با تعجب به اطرافش نگاه کرد . 🇮🇷 خود را در خرابه دید . 🇮🇷 انگار نمی دانست چگونه به اینجا آمده بود . 🇮🇷 ناگهان یادش آمد که به گربه تبدیل شده بود 🇮🇷 به خودش نگاه کرد . 🇮🇷 متوجه شد که دوباره انسان شده است . 🇮🇷 با حال خراب و خسته ، به طرف خانه رفت . 🇮🇷 نزدیک خانه خود شد . 🇮🇷 اما با طلوع آفتاب ، دوباره گربه شد . 🇮🇷 وقتی گربه شد ، به کنار خیابان رفت 🇮🇷 و به دیوار چسبید . 🇮🇷 آن فرامرز گردن کلفت ، 🇮🇷 با آن همه ادعا و غرور و پستی ، 🇮🇷 اکنون حس فرار و مخفی شدن پیدا کرده ، 🇮🇷 و از آدمها و ماشین ها ، می ترسید . 🇮🇷 به اولین کوچه که رسید ، داخل شد . 🇮🇷 و خود را پشت یک سطل زباله ، مخفی کرد . 🇮🇷 فرامرز ، در حال خودش بود 🇮🇷 که چندتا گربه پیش او آمدند و سلام کردند . 🇮🇷 فرامرز ، از اینکه حرف گربه ها را فهمید ، 🇮🇷 ترسید و بدون اینکه حرفی بزند 🇮🇷 از آن کوچه بیرون رفت . 🇮🇷 ساعت ها در خیابان ، پرسه می زد . 🇮🇷 تشنه و گرسنه شده بود . 🇮🇷 اما دوست نداشت از کف خیابان ، آب بخورد 🇮🇷 یا از سطل آشغال ، غذایش را تهیه کند . 🇮🇷 هر چند که غریزه اش ، 🇮🇷 او را به این کار سوق می داد . 🇮🇷 اما فرامرز ، مقاومت می کرد . 🇮🇷 آنقدر پیاده روی کرد تا شب شد ، 🇮🇷 سپس به طرف خانه خودش رفت . 🇮🇷 و از دیوار خانه بالا رفت . 🇮🇷 از پنجره به مادر و خواهرش نگاه می کرد . 🇮🇷 حسرت ، همه وجودش را گرفته بود . 🇮🇷 دوست داشت که در کنار آنها باشد ، 🇮🇷 اما به یاد گذشته افتاد . 🇮🇷 به یاد آن روزهایی که در کنار آنها بود . 🇮🇷 ولی قدر آنها را نمی دانست . 🇮🇷 به یاد رفتارهای بدش افتاد . 🇮🇷 به یاد داد زدن سر خواهر و مادرش ، 🇮🇷 و بی احترامی ها و بی ادبی هایش افتاد 🇮🇷 به یاد آن لحظه آخری که مادرش به او گفت 🇮🇷 صدای تلویزیون را کم کند ولی کم نکرد 🇮🇷 و به جای آن ، 🇮🇷 به قرآن کریم بی احترامی کرد . 🇮🇷 اشک فرامرز ، سرازیر شد . 🇮🇷 دوست داشت به خانه برود . 🇮🇷 اما می ترسید باز به او شلیک کنند . 🇮🇷 سپس شب را ، روی همان دیوار ، 🇮🇷 با گرسنگی خوابید . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla