🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ششم 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز با عصبانیت بلند شد .
🇮🇷 و به طرف ایوب دوید .
🇮🇷 ایوب ، با سرعت چرخی زد و جاخالی داد
🇮🇷 و شلوار فرامرز را از پشت گرفت و کشید
🇮🇷 فرامرز نیز چرخید ؛
🇮🇷 و با خشم مشتش را ،
🇮🇷 به طرف ایوب ، روانه کرد .
🇮🇷 اما ایوب ، سرش را پایین آورد .
🇮🇷 و مشت فرامرز ، از بالای سر او رد شد .
🇮🇷 سپس فرامرز ، به ایوب ، لگد زد .
🇮🇷 ایوب نیز ، لگد او را دفع کرد .
🇮🇷 سپس پای فرامرز را گرفت ؛
🇮🇷 و به عقب پرتاب نمود .
🇮🇷 ایوب نگاهی به اطراف انداخت .
🇮🇷 احساس کرد ، که آبروی فرامرز در محله رفت
🇮🇷 ایوب از این ماجرا ، استغفار کرد
🇮🇷 سپس با محبت و مهربانی ،
🇮🇷 به فرامرز نگاهی انداخت .
🇮🇷 و به طرف او رفت .
🇮🇷 سپس دستش را به نشانه دوستی ،
🇮🇷 به طرف فرامرز ، دراز کرد .
🇮🇷 اما فرامرز ، دست او را رد کرد و پس زد
🇮🇷 و از جایش بلند شد .
🇮🇷 و با دست مشت کرده به طرف ایوب دوید .
🇮🇷 ایوب ، دوباره جاخالی داد .
🇮🇷 و پایش را زیر پای فرامرز ، گذاشت .
🇮🇷 و فرامرز را نقش زمین کرد .
🇮🇷 ایوب ، لبخندی به فرامرز زد ،
🇮🇷 و از آنجا رفت .
🇮🇷 فرامرز ، با خشم داد زد و گفت :
🔥 بیا بازم دعوا کنیم
🔥 بیا ترسو ، بیا برگرد
🔥 بیا با هم مبارزه کنیم .
🇮🇷 اما ایوب ، جوابش را نداد .
🇮🇷 و به راهش ادامه داد .
🇮🇷 فرامرز نیز نگاهی به مردم انداخت
🇮🇷 و با عصبانیت به آنها گفت :
🔥 چرا اینجا جمع شدین ؟!
🔥 برین از اینجا گم شین .
🇮🇷 فرامرز ، شکست خورده به طرف خانه رفت .
🇮🇷 خواهرش زینت ،
🇮🇷 که وضع آشفته برادرش را دید ،
🇮🇷 ترسان و نگران گفت :
🌷 سلام داداشی ، چی شده ؟!
🇮🇷 فرامرز با بد اخلاقی گفت :
🔥 تو یکی دیگه خفه شو
🇮🇷 زینت با تعجب به فرامرز نگاه کرد .
🇮🇷 مادر فرامرز ، در حال خواندن قرآن بود
🇮🇷 فرامرز ، وارد هال خانه شد ؛
🇮🇷 و بدون سلام ، جلوی تلویزیون نشست .
🇮🇷 و صدای تلویزیون را تا آخر بلند کرد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
#داستان #پسر_گربه_ای
🇮🇷 اگر فرزند کوچک در خانه دارید ،
🇮🇷 میتوانید در روزهای عید ،
🇮🇷 مثل عید مبعث ، عید فطر ، عید غدیر
🇮🇷 عید قربان ، ولادت ها و...
🇮🇷 بازی هایی ترتیب دهید که در حین آن ،
🇮🇷 خیلی ساده ، کوتاه ، شیرین و فصیح ،
🇮🇷 داستان همان عید مذهبی را ،
🇮🇷 برایشان تعریف کنید .
🇮🇷 همچنین به کودکانتان از لای قرآن ،
🇮🇷 عیدی بدهید .
@amoomolla
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای جوانمردان
🇮🇷 قسمت بیستم : اسارت
🇮🇷 رده سنی : نوجوان و جوان
🔮 @amoomolla
🕌 #کارتون_ایرانی #فیلم_ایرانی
🕌 #جوانمردان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 این قسمت : نزدیک من نیا
🇮🇷 موضوع اخلاقی : رعایت بهداشت
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #مهارتهای_زندگی
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت هفتم 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 مادر فرامرز با مهربانی گفت :
🌹 پسرم ! قربونت برم !
🌹 یه کم صدای تلویزیون رو کم می کنی ؟!
🌹 دارم قرآن می خونم عزیزم .
🇮🇷 فرامرز که به خاطر دعوایش با ایوب ،
🇮🇷 خیلی خشمگین و عصبانی بود
🇮🇷 با شنیدن صدای مادر و قرآنش ،
🇮🇷 با عصبانیت بلند شد
🇮🇷 و قرآن را ، که در دست مادرش بود
🇮🇷 از او گرفت و به گوشه اتاق پرتاب کرد .
🇮🇷 و با ناراحتی و عصبانیت گفت :
🔥 تو دیگه حق نداری بهم بگی چکار کنم
🔥 یا چکار نکنم
🔥 هر کاری دلم بخواد ، می کنم
🔥 به تو هیچ ربطی نداره
🇮🇷 همه حواس مادرش به قرآن بود .
🇮🇷 اشک ، در چشمانش جمع شد .
🇮🇷 بلند شد ، قرآن را برداشت و بوسید .
🇮🇷 و روی سینه اش گذاشت .
🇮🇷 قلبش ، به درد آمد و تیغ کشید .
🇮🇷 و آرام به خدا گفت :
🌷 خدایا به حق این قرآن هدایتش کن
🌷 به حق تمام آیه ها و سوره ها ، آدمش کن
🌷 به حق پیامبران و امامانت ، سر به راهش کن
🇮🇷 فرامرز ، نصف شب از خواب بیدار شد .
🇮🇷 با اینکه هوا تاریک بود و لامپ ها خاموش ؛
🇮🇷 اما همه جا را ، واضح دید .
🇮🇷 دوباره چشمان خود را بست و باز کرد
🇮🇷 همه جا را به رنگ خاکستری می دید .
🇮🇷 فکر می کرد که از شدت خستگی ،
🇮🇷 نگاه و چشمانش اینجوری شده
🇮🇷 به خاطر همین دوباره خوابید
🇮🇷 و صبح بیدار شد .
🇮🇷 اما این دفعه همه جا را تار دید .
🇮🇷 و اتاق خود را ، بزرگتر از قبل دید .
🇮🇷 به دستش نگاه کرد ، پشمالو بود .
🇮🇷 همه جای بدنش را لمس کرد .
🇮🇷 همه بدنش ، پشمالو شده بود .
🇮🇷 می خواست بلند شود ولی نتوانست .
🇮🇷 چهار دست و پا ، به طرف آینه رفت .
🇮🇷 می خواست از میز توالت بالا برود .
🇮🇷 اما هر بار ، می افتاد .
🇮🇷 بعد از چند بار ، موفق شد بالا برود
🇮🇷 جلوی آینه ایستاد .
🇮🇷 ناگهان گربه ای را در آینه دید .
🇮🇷 ترسید و به عقب برگشت .
🇮🇷 و از بالا به پایین افتاد .
🇮🇷 دوباره بالا رفت و آینه را نگاه کرد .
🇮🇷 دستش را حرکت داد .
🇮🇷 سرش را تکان داد .
🇮🇷 فهمید که آن گربه ، خودش هست .
🇮🇷 عصبانی شد و شروع به پرخاشگری کرد .
🇮🇷 سرش را به آینه زد .
🇮🇷 عطر و شانه ها را ، از میز پایین انداخت .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
#داستان #پسر_گربه_ای
27.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای رستوران جنگل
🇮🇷 قسمت اول : پستچی به موقع میرسه
🇮🇷 رده سنی : خردسال و کودکان
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #پویانمایی
🎥 #رستوران_جنگل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : عمل زیبایی
🇮🇷 نکته اخلاقی : خشم ، چهره را زشت می کند
@amoomolla
#دیرین_دیرین #طنز
🌹 آموزش مفاهیم دینی به زبان انگلیسی 🌹
🌹 موضوع : دعای سلامتی امام زمان 🌹
قسمت اول
🕌 اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
🕌 صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
🕌 O Allah ! Protect Your vicegerent
🕌 Hujjat (the Proof) ibn al-Hasan
🕌 and send salutations upon him
🕌 and his ancestors
🌸 تلفظ :
🕋 اُ الله پروتِکت یُر وایس جِرِنت
🕋 حُجّت ( دِ پرووف ) ایبن اِلحَسَن
🕋 اَند سِند سالیوتِیشن اِپان هیم
🕋 اَند هیز اَنسِستُرز
🔮 @amoomolla
✍ مفردات انگلیسی دعای سلامتی امام زمان
🌸 Protect ( پروتِکت )
👈 حفظ کردن
🌸 vicegerent وایس جِرِنت
👈 نائب
🌸 the Proof دِ پرووف
👈 حجت ، نشانه
🌸 send سِند
👈 فرستادن
🌸 salutations سالیوتِیشن
👈 درود و سلام
🌸 upon اِپان
👈 بر
🌸 him هِیم
👈 به او
🌸 his ancestors هیز اَنسِستُرز
👈 اجداد او ، پدران او
🌷 دوستان عزیزم !
🌷 حوزه های علمیه خواهران ، پذیرش دارد
🔻 برای ثبت نام :
🔸 به پایگاه اینترنتی paziresh.whc.ir
🔸 یا به مدارس علمیه خواهران در هر شهر
🔺 مراجعه کنید .
📋 مهلت ثبت نام : 31 اردیبهشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : ترق ترق
🇮🇷 نکته اخلاقی :
👈 در چهارشنبه سوری ، خودسوزی نکنید
👈 ترقه نزنید ، آتش روشن نکنید
👈 و از روی آتش نپرید .
@amoomolla
#دیرین_دیرین #طنز #چهارشنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون بلاهای چهارشنبه سوری
@amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت هشتم 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 مادر فرامرز ، در حال آشپزی بود .
🇮🇷 که ناگهان صدای شکستن آینه را شنید .
🇮🇷 به زینت خواهر فرامرز گفت :
🌷 عزیزم ! برو ببین صدای چیه ؟!
🇮🇷 زینت ، به طرف اتاق فرامرز رفت .
🇮🇷 ناگهان گربه ای را در حال خرابکاری ،
🇮🇷 در اتاق فرامرز دید .
🇮🇷 ترسید و به طرف مادرش دوید .
🇮🇷 مادر فرامرز ، با جارو به طرف گربه رفت .
🇮🇷 و سعی کرد تا آن را بیرون کند .
🇮🇷 اما فرامرز ، با ترس و وحشت ،
🇮🇷 هم خودش را به در و دیوار زد
🇮🇷 و هم به مادرش حمله ور شد
🇮🇷 و او را گاز گرفت .
🇮🇷 زینت ، تفنگ بادی فرامرز را برداشت
🇮🇷 و به مادرش داد .
🇮🇷 فرامرز ، هر چه سعی کرد تا به آنها بفهماند
🇮🇷 که گربه نیست ، فایده ای نداشت .
🇮🇷 مادر فرامرز ،
🇮🇷 تفنگش را به طرف فرامرز گرفت .
🇮🇷 فرامرز نیز ترسید و به عقب رفت .
🇮🇷 تیر اول و دوم ، خطا رفت .
🇮🇷 اما تیر سوم به شانه هایش اصابت کرد .
🇮🇷 فرامرز نیز مجبور شد که از آنجا فرار کند .
🇮🇷 با زخمی که داشت ، به سختی می دوید .
🇮🇷 از نگاه او ، آدمها بزرگ تر شده بودند .
🇮🇷 بینایی اش عوض شده بود .
🇮🇷 همه رنگها را نمی توانست ببیند .
🇮🇷 و بیشتر رنگها را ، به رنگ خاکستری می دید .
🇮🇷 از ترس ماشین ها و آدمها ،
🇮🇷 از کنار دیوارها ، عبور می کرد .
🇮🇷 نمی دانست چکار کند و به کجا برود .
🇮🇷 بعد از مدتی به یک خرابه رسید
🇮🇷 و در آنجا پناه گرفت .
🇮🇷 با اینکه تیر ساچمه ای که مادرش شلیک کرد
🇮🇷 در بدنش نمانده بود .
🇮🇷 و او فقط زخمی شده بود .
🇮🇷 اما درد او خیلی شدید بود .
🇮🇷 هر چه سعی کرد تا با دستش ،
🇮🇷 زخمش را بگیرد و ببندد ، نتوانست .
🇮🇷 ناگهان با زبانش ، زخم خود را لیسید .
🇮🇷 اما از این کار بدش آمد .
🇮🇷 پس از چند لحظه نیز ،
🇮🇷 ناخواسته دوباره زخمش را لیسید .
🇮🇷 تا از حال رفت و بیهوش شد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
#داستان #پسر_گربه_ای
🌹 آموزش مفاهیم دینی به زبان انگلیسی 🌹
🌹 موضوع : دعای سلامتی امام زمان 🌹
قسمت دوم
🕌 فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
🌹 now as well as at all the times
🕌 تلفظ : ناو اَس وِل اَس ، اَت اُل دِ تایمز ،
🔮 @amoomolla
✍ مفردات انگلیسی دعای سلامتی امام زمان
🌸 now ( ناو ، نَو )
👈 در این لحظه
🌸 as well as ( اَس وِل اَس )
👈 همچنین ، بعلاوه ، و نیز
🌸 at all the times ( اَت اُل دِ تایمز )
👈 در همه زمان ها
29.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای بوبوی قهرمان
🇮🇷 فصل دوم
🇮🇷 قسمت اول
🔮 @amoomolla
#کارتون #انیمیشن #بوبو #بوبوی_قهرمان
🌷 شعر طنز امتحانات 🌷
🌸 واویلا ویلی
🌸 کتاب داریم خیلی
🌸 واویلا تخته
🌸 امتحانات سخته 😱
🌸 علوم اسیرم کرد 😥
🌸 ریاضی پیرم کرد 👴🏻
🌸 تاصبح بیدار موندم 😲
🌸 اجتماعی خوندم 😢
🌸 واویلا دیکته 😩
🌸 باز میزنم سکته 😱
🌸 واویلا هی مشق 😰
🌸 من می کنم هی غش 😷
@amoomolla
#شعر #طنز #شعر_طنز
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی_بامعلم
😁 قدیمیا واسه این که معلما نیان سر کلاس
😁 دعا می کردیم مریض بشن یا تصادف کنن
😁 الان دعا می کنیم گوشیشون بسوزه
😅😅😅
😁 یا اینترنتشون قطع بشه
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : تیش گرفته
🇮🇷 نکته اخلاقی :
👈 چهارشنبه سوری ، در خانه می مانیم
👈 ترقه نزنید ، آتش روشن نکنید
@amoomolla
#دیرین_دیرین #طنز #چهارشنبه
سلام دوستان ادمین تبادلات هستم گوشیم سوخته بود حلال کنید لطفا دوباره پیام دهید ❤️التماس دعا🤲
سلام دوستان عزیزم
خانمی ، همسرشان جانباز بود .
که هشت سال پیش شهید شدند .
شوهرشان ، هیچ مسئولیتی در نظام نداشت .
نه بچه هاش ، آقازاده شدند .
نه خودش طلبکار نظام و مردم بود .
و نه بیت المال را ، حق مسلم خود می دانست
و حتی هیچ پرونده ای ،
برای جانبازی خودش ، تشکیل نداد .
و معتقد بود
که برای پول و میز و صندلی به جبهه نرفته .
و تا آخر عمرش ، بر این اعتقادش استوار بود
ولی اکنون ، همسر و بچه های آن شهید ،
به شدت مقروض و بدهکارند .
و آن دو فرزند شهید ،
متاسفانه در حال حاضر ، بیکارند .
عزیزانی که قصد دارند ، کمکی بکنند
لطفا به شماره حساب زیر واریز نمایند .
5859831064801656
👈 به نام حامد طرفی
لطفا پس از واریزی ،
رسید آن را برای عموملا بفرستید .
و حتما قید بفرمایید :
برای همسر و فرزندان شهید .
@amoo_molla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت نهم 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ، دو روز بعد ،
🇮🇷 دوباره به انسان تبدیل شد .
🇮🇷 با تکان خوردن بدنش ، به هوش آمد .
🇮🇷 دم دمای صبح بود .
🇮🇷 با تعجب به اطرافش نگاه کرد .
🇮🇷 خود را در خرابه دید .
🇮🇷 انگار نمی دانست چگونه به اینجا آمده بود .
🇮🇷 ناگهان یادش آمد که به گربه تبدیل شده بود
🇮🇷 به خودش نگاه کرد .
🇮🇷 متوجه شد که دوباره انسان شده است .
🇮🇷 با حال خراب و خسته ، به طرف خانه رفت .
🇮🇷 نزدیک خانه خود شد .
🇮🇷 اما با طلوع آفتاب ، دوباره گربه شد .
🇮🇷 وقتی گربه شد ، به کنار خیابان رفت
🇮🇷 و به دیوار چسبید .
🇮🇷 آن فرامرز گردن کلفت ،
🇮🇷 با آن همه ادعا و غرور و پستی ،
🇮🇷 اکنون حس فرار و مخفی شدن پیدا کرده ،
🇮🇷 و از آدمها و ماشین ها ، می ترسید .
🇮🇷 به اولین کوچه که رسید ، داخل شد .
🇮🇷 و خود را پشت یک سطل زباله ، مخفی کرد .
🇮🇷 فرامرز ، در حال خودش بود
🇮🇷 که چندتا گربه پیش او آمدند و سلام کردند .
🇮🇷 فرامرز ، از اینکه حرف گربه ها را فهمید ،
🇮🇷 ترسید و بدون اینکه حرفی بزند
🇮🇷 از آن کوچه بیرون رفت .
🇮🇷 ساعت ها در خیابان ، پرسه می زد .
🇮🇷 تشنه و گرسنه شده بود .
🇮🇷 اما دوست نداشت از کف خیابان ، آب بخورد
🇮🇷 یا از سطل آشغال ، غذایش را تهیه کند .
🇮🇷 هر چند که غریزه اش ،
🇮🇷 او را به این کار سوق می داد .
🇮🇷 اما فرامرز ، مقاومت می کرد .
🇮🇷 آنقدر پیاده روی کرد تا شب شد ،
🇮🇷 سپس به طرف خانه خودش رفت .
🇮🇷 و از دیوار خانه بالا رفت .
🇮🇷 از پنجره به مادر و خواهرش نگاه می کرد .
🇮🇷 حسرت ، همه وجودش را گرفته بود .
🇮🇷 دوست داشت که در کنار آنها باشد ،
🇮🇷 اما به یاد گذشته افتاد .
🇮🇷 به یاد آن روزهایی که در کنار آنها بود .
🇮🇷 ولی قدر آنها را نمی دانست .
🇮🇷 به یاد رفتارهای بدش افتاد .
🇮🇷 به یاد داد زدن سر خواهر و مادرش ،
🇮🇷 و بی احترامی ها و بی ادبی هایش افتاد
🇮🇷 به یاد آن لحظه آخری که مادرش به او گفت
🇮🇷 صدای تلویزیون را کم کند ولی کم نکرد
🇮🇷 و به جای آن ،
🇮🇷 به قرآن کریم بی احترامی کرد .
🇮🇷 اشک فرامرز ، سرازیر شد .
🇮🇷 دوست داشت به خانه برود .
🇮🇷 اما می ترسید باز به او شلیک کنند .
🇮🇷 سپس شب را ، روی همان دیوار ،
🇮🇷 با گرسنگی خوابید .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
#داستان #پسر_گربه_ای