eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 داستان حضرت یونس 🌷 🌷🌷 قسمت اول 🌷🌷 🌟 شهر نینوا در زمان های قدیم ، 🌟 یکی از شهر های بزرگ و غنی ، 🌟 و در مشرق زمین قرار داشت . 🌟 فراوانی نعمت در این شهر ، 🌟 باعث گمراهی مردم شده بود . 🌟 و اَغلَب مردم آن شهر ، 🌟 به سمت کارهای زشت و ناپسند ، 👈 روی آورده بودند . 🌟 همچنین به جای پرستش خدای یکتا ، 👈 بت پرستی می کردند 🌟 و به خدای بزرگ و توانا ، 👈 هیچ اعتقادی نداشتند . 🌟 در این زمان بود که خداوند حضرت یونس را 🌟 برای راهنمایی و ارشاد مردم ، 👈 به سوی آن ها فرستاد . 🌟 حضرت یونس ، مردم را ، 🌟 به راه راست و پرستش خدای یکتا ، 👈 دعوت کرد . 🌟 ولی مردم شهر نینوا ، همچنان ، 👈 به جهل و کفر خود اصرار می کردند . 🌟 حضرت یونس به مدت ۳۳ سال ، 🌟 مردم را به سوی خداپرستی دعوت می کرد . 🌟 امّا در این مدت طولانی ، 🌟 فقط ۲ نفر دعوت او را پذیرفتند . 👈 و خدا پرست شدند . 🌟 که یکی از این دو نفر ، 🌟 دوست قدیمی حضرت یونس ، روبیل بود . 🌟 و دیگری ملیخا نام داشت . 🌟 روبیل ، یکی از دانشمندان آن زمان بود . 🌟 و ملیخا ، عابد و زاهد بود . 🌟 وقتی که حضرت یونس ، 🌟 زحمات خود را بی نتیجه دید ؛ 🌟 تصمیم گرفت که مردم را نفرین کند . 🌟 روبیل دوستش به حضرت یونس گفت : 🌷 جناب یونس ! مردم را نفرین نکن 🌷 زیرا خدای بزرگ ، 🌷 هلاکت آن ها را دوست ندارد 🌟 ولی ملیخا اصرار داشت 🌟 که مردم باید نفرین شوند . 🌟 در نتیجه ؛ 🌟 پس از مشورت با روبیل و ملیخا ، 🌟 حضرت یونس مصمم شد ؛ 🌟 که قومش را نفرین کند . @amoomolla 🌹 🌹 🌹
🌷 داستان حضرت یونس 🌷 🌷🌷 قسمت دوم 🌷🌷 🌟 نفرین حضرت یونس ، 🌟 مورد قبول خداوند قرار گرفت . 🌟 همچنین ؛ زمان دقیق نازل شدن بلا را ، 👈 به حضرت یونس اعلام کرد . 🌟 حضرت یونس و روبیل ، 🌟 از شهر خارج شدند . 🌟 اما ملیخا درشهر ماند ؛ 🌟 و به نزد اهالی شهر رفت . 🌟 و از مردم درخواست کرد ؛ 👈 تا به درگاه الهی توبه کنند . 🌟 مردم ، پس از مشاهده نشانه های عذاب ، 🌟 به حرف ملیخا گوش کردند 🌟 به بیابانی رفته و توبه نمودند . 🌟 خداوند ، توبه آنان را پذیرفت 🌟 و عذابش را نازل نکرد . 🌟 بعد از مدتی ، 🌟 حضرت یونس برای مشاهده عذاب الهی 🌟 وارد شهر شد . 🌟 ولی دید که اتفاق خاصی رخ نداد . 🌟 قضیه را از یکی از اهالی شهر پرسید 🌟 آن مرد که حضرت یونس را نمی شناخت 🌟 ماجرای نفرین حضرت یونس 🌟 و توبه کردن اهالی شهر را ، 🌟 برای او توضیح داد . 🌟 حضرت یونس با شنیدن این خبر ، 🌟 از دست خودش خشمگین شد . 🌟 و بدون اجازه خداوند ، از شهر خارج شد 🌟 و رفت و رفت تا به دریایی رسید . 🌟 سوار یک کشتی پر از بار و مسافر شد 🌟 کشتی در وسط راه بود 🌟 که ناگهان ماهی بزرگی ، 🌟 جلوی کشتی را گرفت . 🌟 دهانش را باز کرد و طلب غذا نمود . @amoomolla 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
🌷 داستان حضرت یونس 🌷 🌷🌷 قسمت سوم 🌷🌷 🌟 حضرت یونس تا ماهی را دید 🌟 از ترسش به عقب کشتی رفت 🌟 و ماهی بزرگ نیز ، 🌟 به دنبال او به عقب کشتی رفت 🌟 سرنشینان کشتی متوجه شدند 🌟 که این ماهی بزرگ قصد حمله ندارد 🌟 فقط یک نفر را به عنوان غذا می خواهد . 🌟 بنابراین همه تصمیم گرفتند 🌟 تا قرعه کشی نمایند . 🌟 و قرعه به نام هر کسی بیفتد 🌟 او را به دریا بیندازند . 🌟 آن ها قرعه کشی کردند . 🌟 و قرعه به نام حضرت یونس افتاد . 🌟 مردم ، تیپ و ظاهر یونس را که دیدند 🌟 فهمیدند که او با دیگران فرق دارد 🌟 او ، آدم پاک و دانشمند و با خدایی هست 🌟 به خاطر همین ؛ 🌟 یک بار دیگر قرعه کشی کردند . 🌟 اما باز قرعه به نام حضرت یونس درآمد 🌟 و سه باره قرعه انداختند 🌟 و هر سه بار ، قرعه به اسم یونس در آمد 🌟 در نتیجه تصمیم گرفتند 🌟 که یونس را درون دریا بیندازند . 🌟 ماهی بزرگ نیز به سرعت یونس را بلعید 🌟 و به اعماق دریا برگشت . 🌟 خدا نیز به ماهی بزرگ الهام کرد ؛ 🌟 تا به یونس آسیبی نرساند . 🌟 حضرت یونس ، 🌟 چند روزی که در شکم ماهی بود 🌟 خیلی به کارهاش فکر کرد . 🌟 و با خود می گفت 🌟 که چرا من تو شکم ماهی ام 🌟 چه گناهی کردم که باید مجازات شوم 🌟 فکر کرد و فکر کرد 🌟 تا اینکه متوجه اشتباه خود شد . 🌟 حضرت یونس ، نباید بدون اجازه خدا ، 🌟 از شهر تبلیغی خودش خارج می شد . @amoomolla 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹