🌰 *توپک خرما همراه سویق* 🌰
*مواد لازم:*
خرمای بدون هسته: ۲۵۰ گرم
کره: ۲۰ گرم
سویق کامل: ۱/۴ پیمانه
گردو یا مغزهای خرد شده: مقداری
گلاب: ۱ قاشق غذاخوری
دارچین: ۱/۲ قاشق چایخوری
پودر هل یا زنجبیل (اختیاری): مقداری
پودر نارگیل، پسته، گردو، کنجد، گل سرخ و… : به مقدار دلخواه برای غلتاندن
*مراحل تهیه:*
-سویق را درون ماهیتابه ریخته و کره را به آن اضافه کنید و روی حرارت ملایم بگذارید تا کره آب شود.
-خرمای بدون هسته را اضافه کنید و با قاشق بخوبی هم بزنید و گلاب را اضافه کنید.
-سپس پودر دارچین و هل را اضافه کنید.
-مواد را با گوشت کوب بخوبی بکوبید تا به خورد هم بروند.
-همچنین مغزها را به دلخواه اضافه کنید و ماهیتابه را از روی حرارت بردارید.
-مواد را بخوبی مخلوط کنید و اجازه دهید کمی از حرارتش کم شود (نه به اندازهای که سرد شود).
-در پایان به مواد شکل داده یا در قالب بگذارید.
-سپس در پودرهای انتخاب شده بغلتانید و در ظرف بچینید.
🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🍃
*توپک خرمایی سویق دار*
مامان گفت: امروز توپک خرما داریم اونم توپ خرمای سویقی و شروع کرد به توپک درست کردن.
من و داداشم با ذوق و شوق رفتیم سمت مامان و گفتیم: مامان جون کمک می خواین؟
*مامان با مهربونی گفت: اتفاقاً به کمکتون خیلی نیاز دارم. فدای سوره ضحی که گفته حواسمون به برآورده کردن نیازهای دیگران باشه و باعث شده شما عزیزای دلم بیاین به من کمک کنین.*
من و داداش رفتیم دستامون رو شستیم.
نشستیم پیش مامان و خرماهای سویق دار رو به شکل توپک درآوردیم.
*حیف که نمیشد به هم پرت کنیم و ی بازی جانانه باهاش راه بندازیم* 👌😉😅
🍃🌸🍃به به الحمدالله🍃🌸🍃
#حمد
#ضحی
#رمضان
#توپک_خرمایی
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
@amozesh_fahmequran
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
*گل یا پوچ*
🌹بعد از اقامه نماز بچه ها کنار جانماز مادر می نشینند؛ یک گل انتخاب می کنند
🌹هر کس میخواهد گل را پنهان کند دستانش را به زیر چادر مادر می برد.
🌹با صفاترین و خاطره انگیزترین گل یا پوچ دنیا زیر چادر نماز مادر است.
#فعالیت_خانه #فعالیت_مدرسه
#بازی_نماز
#تعقیبات_نماز
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
@amozesh_fahmequran
-1932124414_-230734.aac
2.34M
🌷🌱🌷
🌱
🌷
الا ذکر الله تطمئن القلوب
*هنگام خواب آرامش فرزندانمان را با تلاوت قرآن بیشتر کنیم.*
جزء: ۲۹
سوره مبارکه: انسان
قاری: سعدالغامدی
هدیه به پیشگاه حضرات معصومین
امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السّلام
#سوره_انسان_غامدی
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
@amozesh_fahmequran
1812864770_-230735.mp3
6.22M
🍞 *چه کسی بود که نان آورد؟* 🍞
راوی: *خانم فاطمه سادات پاک ضمیر*
یک شاخه گل صلوات تقدیم به دخترم🌹
#طارق
#ضحی
#حمد
#رمضان
#داستان_صوتی
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
@amozesh_fahmequran
23.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥣 *دستور پخت فرنی* 🥣
*مواد لازم:*
نشاسته: ۶ قاشق غذاخوری
شیر: ۱ لیتر
شکر: ۶ قاشق
زعفران: کمی
*مراحل پخت:*
اول نشاسته ها را در کمی آب یا شیر سرد حل می کنیم.
بعد شیر و شکر را روی آن ریخته و روی حرارت قرار میدهیم.
آرام آرام هم میزنیم تا به جوش آید.
زعفران را اضافه می کنیم و کمی روی حرارت ملایم نگه می داریم تا نشاسته پخته شود.
فرنی ما آماده است. آن را داخل ظرف ریخته و نوش جان میکنیم.
🍜✨نوش جانتان!🍜✨
با تشکر از دختر گلم: *خانم مانیا خان جان*
یک شاخه گل صوات تقدیم دخترم🌹
#حمد
#رمضان
#کلیپ_آشپزی
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
@amozesh_fahmequran
1441472258_-230736.mp3
1.44M
دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
باصدای آقا سید محمدکاظم
شاخه گل صلوات تقدیم به ایشان🌹
#رمضان
#دعای_روز_یازدهم
https://ble.ir/rasane_amozeshe_fahmequran
@amozesh_fahmequran
🌼🍃امروز عزیزجون اومد خونمون. عجب روز فوق العاده ای بود.
من و علی حسابی با عزیزجون حرف زدیم و خاطره شنیدیم و بازی کردیم.
کلی قصه های قشنگ برامون تعریف کرد...
🌼🍃 نماز صبح با یه صدای قشنگی بیدار شدم، صدای عزیزجونم بود که می گفت:
*السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَاللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللّٰهِ ...*
🌼🍃 صبر کردم تا دعاشون تموم بشه، رفتم نشستم پیششون. گفتم: سلام عزیزجون صبح به خیر! این دعا چقدر قشنگ بود، این دعای چی بود؟!
🌼🍃 عزیزجون مهربون بهم نگاه کرد و گفت: عزیزجون این سلامه، سلام مخصوص امامای مهربووونمووون امروز.
می خوای بدونی چی میگم؟گفتم: بله بله
🌼🍃 گفتن این سلام قشنگ میگه: *سلام بر شما ای دوستان خدا، سلام بر شما ای حجتهای خدا، سلام بر شما ای نور خدا در تاریکیهای زمین، سلام بر شما
🌼🍃 درودهای خدا بر شما و بر خاندان پاکیزه و پاکتان، پدر و مادرم فدایتان، بهراستی خدا را خالصانه پرستیدید و در راه خدا آنچنانکه شایسته بود جهاد نمودید تا مرگ شما را در بر گرفت،*
🌼🍃 عزیزجون یکدفعه مکث کرد و با لحن عجیبی که خشم درونش بود ادامه داد: *لعنت خدا بر دشمنانتان از تمام پریان و آدمیان، من بهسوی خدا و بهسوی شما از دشمنانتان بیزاری میجویم.
🌼🍃 عزیزجون بهم نگاه کرد و گفت: عزیزم تو هم با من بگووو:
ای سرور من! یا ابا ابراهیم موسی بن جعفر! ای سرور من! یا ابا الحسن علی بن موسی! ای سرور من! یا ابا جعفر محمّد بن علی! ای سرور من! یا ابا الحسن علی بن محمّد! من دل بسته شما هستم،*
🌼🍃 چه حس خوبی داشت تکرار سلام با
عزیزجون.
عزیزجون با تمام وجود گفتند: *ایمان دارم به نهان و آشکار شما، در این روز شما که روز چهارشنبه است، از شما درخواست پذیرایی دارم و به بارگاه شما پناه میجویم، پس مرا پذیرا باشید و پناهم دهید، به حقّ خاندان پاکیزه و پاکتان.*
🌼🍃 عزیزجونم گفت: فاطمه جان این سلام، سلام مخصوص چهار امام خوبمونه که میزبان چهارشنبه ها هستند.
🌼🍃 عزیز جون زد به سینش و گفت: فدای امام کاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام بشم.
🌼🍃 نگاه کردم به عزیزجون و گفتم: من هم مثل شما عاشق امامامون هستم. خوش بحالمون که خدا بهمون ۱۴ تا پیشوا و رهبر خوب و مهربووون داده.
#رمضان_مهمانی_دوازدهم
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
@amozesh_fahmequran
💎 *نگین گرانبها* 💎
☀️ خورشید آرام آرام به گوشه آسمان میرفت. با نزدیک شدن غروب، رفت و آمد مردم شهر سامرا هم کمتر می شد. یونس نقاش که غمگین و افسرده در خانه اش نشسته بود، پنجره کوچک اتاقش را باز کرد و به آسمان سرخ رنگ چشم دوخت .
یونس غصه میخورد و با خود فکر میکرد:" چه غروب غمگینی! کاش امروز هرگز تمام نمی شد و فردا از راه نمی رسید!" و آه بلندی کشید و به کوچه های خلوت نگاه کرد.
یونس آنقدر در فکر بود و غصه می خورد که متوجه نشد، خورشید ، کی رفت و شب کی آمد. حالا چراغ خانه ها یکی یکی روشن می شد. یونس همچنان به کوچه تاریک و خانهها نگاه می کرد که ناگهان چراغ روشن💡 خانه امام هادی علیه السلام مانند خورشید دل او را گرم و روشن کرد.
یونس باعجله پنجره را بست ،از خانه بیرون آمد و به طرف خانه امام راه افتاد. یونس همسایه امام هادی علیه السلام بود .امام را بسیار دوست داشت و هر وقت که می توانست می رفت و به ایشان خدمت می کرد. یونس می دانست امام بسیار دانا و مهربان است . می دانست که امام حتماً به او کمک می کند و برای مشکلی که پیش آمده است ، راهنمایش می کند و راهی پیش پایش می گذارد.
🚪 یونس در خانه امام را زد ، با صدای بلند سلام گفت و رفت تو .امام با مهربانی جواب سلام او را داد. سپس به صورت او که مثل گچ سفید شده بود ، نگاهی کرد و پرسید:" چه شده چرا اینقدر نگران و پریشان هستی ؟"
یونس در حالی که میلرزید گفت: "ای امام بزرگوار! به زودی عمر من به پایان میرسد . از شما می خواهم که بعد از من به خانوادهام کمک کنی !"
امام پرسید: "مگر چه شده است که این حرف ها را میزنی؟"
💧اشک در چشم های یونس حلقه زد.
امام او را کنار خود نشاند. دستی بر شانه اش زد و با مهربانی فرمود:" آرام باش! اینقدر غمگین و ناراحت نباش ! برایم تعریف کن چه شده است ؟"
💎یونس با صدای گرفته گفت :"موسی بن بغا که یکی از درباریان قدرتمند عباسی است ، چند روز پیش نگین بسیار زیبایی را به من داد. این نگین آنقدر با ارزش است که نمیشود قیمتی روی آن گذاشت. او این نگین گرانبها را به من داد تا روی آن نقشی زیبا بتراشم ؛ اما موقع کار، آن نگین شکست و از وسط دو نیم شد .فردا مهلت من تمام است و باید نگین را برایش ببرم ؛ اگر او نگین شکسته را ببیند ،دستور می دهد آنقدر من را با تازیانه بزنند تا بمیرم!"
امام با حوصله به حرفهای یونس گوش داد، سپس آرام و صبور فرمود: "اصلاً ناراحت نباش ،به خانه ات برگرد و با آرامش بخواب. مطمئن باش فردا چیزی جز خیر و برکت در انتظار تو نیست."
صحبت های امام یونس را آرام کرد . به خانه برگشت .نماز خواند و دعا کرد. سپس به رختخواب رفت و خوابید.
🌤صبح زود یونس باصدای در، از خواب بیدار شد.
کسی از طرف موسی بن بغا به در خانه یونس آمده بود و پیغام آورده بود که هرچه زودتر به قصر برود.
دوباره ترس و نگرانی در دل یونس لانه کرد .باز به خانه امام رفت و در حالی که از ترس می لرزید گفت:" ای امام ، او کسی را دنبال من فرستاده تا به قصرش بروم. او نگین گرانبها را میخواهد. چه کار کنم؟"
امام مانند روز قبل با آرامش لبخند زد و فرمود:" گفتم که آرام باش. نزد او برو و مطمئن باش جز خیر و برکت چیزی نمیبینی."
🏰 یونس از حرف امام قوت قلب پیدا کرد و به قصر رفت . مدتی نگذشت که یونس به خانه امام برگشت ؛ ولی این دفعه شاد و خندان بود. به امام گفت: "ای امام بزرگوار ، واقعاً که شما خاندان حضرت رسول (ص) چیزهایی را می دانید که دیگران نمی دانند. وقتی به قصر موسی رفتم ، گفت که دو دختر دارد و هر کدام از آنها دوست دارند که نگین گرانبها مال آنها باشد، به همین خاطر بهتر است نگین را دو نیم کنی تا برای هر کدامشان یک انگشتر درست کنی و هر دوی آن ها شاد شوند . اگر بتوانی این کار را بکنی پاداش بسیار خوبی به تو میدهم."
امام هادی (ع) از شادی یونس خوشحال شد و خدا را شکر کرد.
💫💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ✨💍💫
🍃 امیدوارم از شنیدن داستان لذت برده باشید.
*سوره طارق* بهمون میگه همیییشه تو زندگی یه افرادی هستند که خیلی از ما بیشتر میدونن و تجربه دارند و راهنمای ما هستند و خدای مهربون اونها رو کنار ما قرار داده *تا ما رو به خودش نزدیک و نزدیک تر کنه* 😊
1⃣ یک لیست تهیه کنیم از نعمت های ویژه ای که خدا در کنارمون قرار داده...منظورم از نعمت های ویژه همون راهنما ها و *طارق* های زندگی هامون هستند. (مثلا امام ها ، مادر و پدر ، معلم و...)
2⃣ حالا یه نمونه از راهنمایی های خیلی ویژه هرکدوم رو برای خودت جلوی اسمشون بنویس😊
💎 *الهی که هممه بچه های دنیااا قدر طارق های زندگی شون و بدونن و با راهنمایی اونها به خدا نزدیک تر بشن* 💎
#داستان
#طارق
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
@amozesh_fahmequran
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
امام جواد علیه السلام
مومن به توفیق خدا و داشتن پند گویی درونی و خوی نصیحت پذیری از کسی که او را نصیحت می کند نیاز دارد.
🌿🌸 خداوند انسان هایی را که به دستوراتش چشم می گویند را دوست دارد.
🌸🌿خداوند انسان هایی را که نصیحت ها را میپذیرند دوست دارد.
🌿🌸بچه ها چقدر خوبه که ما *به همه خوبی ها چشم* بگیم؛ حالا اون کسی که ما رو نصیحت میکنه فرقی نمی کندچه کسی باشه!
🌸🌿 مهم اینه چیزی که می گه *حرف خداوند و پیامبر و خاندانش* باشه، اگر این طوری بود ما آن را *گوش می دهیم* و اگر غیر از این بود *بسیار با ادب* می گوییم : *چون خداوند و پیامبر به این کار راضی نیستند من نمی توانم این کار را انجام بدهم.*
🌿🌸 سوره بینه به ما میگه هر کاری که حکم خداست، حسابش از بقیه امور جداست.
🌸🌿 سوره ضحی به ما میگه به غیر از نیازهای جسمی ، نیازهای روحی هم داریم . خدا این نیازها را برای ما رفع میکنه، فقط باید از خدا بخواهیم تا بهمون هدیه کنه.
🌿🌸 *خدایا میشه دل ما را نرم کنی نصیحت ها رو بپذیریم و به همه خوبیها چشم بگیم*
#بینه
#ضحی
#حدیث_نصیحت_پذیری
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
@amozesh_fahmequran