برگهای روی درخت زنده هستند. نباید به آنها دست بزنیم. اما آنهایی را که زمین افتادهاند میتوانیم برداریم.»
کمی که گذشت کیسه برگ بچهها داشت پر میشد. مادر گفت: «آفرین! چقدر زود کیسههایتان دارد پر میشود.» علی گفت: «بله! چون گل و گیاههای اینجا خیلی زیاد هستند و توانستیم همه را بریزیم توی کیسههایمان.» زهرا گفت: «بله. خیلی زیادند و خیلی خیلی هم قشنگ. علی بعد از اینکه کتاب را از مدرسه آوردی، من کتاب را میبرم مدرسه. من هم میخواهم به معلممان نشان بدهم.» علی با شنیدن حرف زهرا خندید و گفت: «باشد چون کتاب را با هم درست کردهایم هر دو هم از آن استفاده میکنیم.» پدر گفت: «بچهها ببینید خدای مهربان چقدر تواناست که این همه مدلهای مختلف گل و گیاه و حیوانات را آفریده؛ هر کدام هم یک جور زیبا هستند. البته ما هم باید مراقب این طبیعت زیبا باشیم تا آسیبی نبیند با این کار شکر نعمتهای خدا را به جا آوردهایم.» بچهها لبخندی زدند. آنها با هم قرار گذاشتند یک کیسه دیگر بردارند و مسابقه دهند تا ببینند این بار چه کسی زودتر کیسه خود را پر از برگ و گل و گیاه میکند. پدر هم قول داد بعد از مسابقه چند بستنی قیفی بزرگ به همه خانواده بدهد.
#فعالیت_خانه
#فعالیت_مدرسه
#داستان
#کتاب_طبیعت_۱۰۰
#زندگی_با_سوره_توحید
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
eitaa.com/amozesh_fahmequran