eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
933 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
دسته جمعی هوا تاریک بود.۱ صدای زوزه‌ای از لای پنجره به گوش می‌رسید۲ چند ثانیه‌ای گوش سپردم تا هوشیاری و صحت صدای شنیده شده را پردازش کنم.۳ به یکباره از توی رختخوابم جهیدم و به طرف کلید برق رفتم.۴ کلید برق را با دستان لرزان چند بار بالا و پایین زدم ، خبری از روشنایی نبود.۵ چشم تیز کردم. - وای! سهند پاشو! ستاره تو رختخوابش نیست.۱ صدایی از سهند بلند نشد. جلوتر رفتم. سهند هم توی اتاق نبود. ناخودآگاه دستم روی قلبم نشست.۲ بی امان می‌کوبید و خفگی‌ام شدت می‌یافت، هراسان به بیرون کلبه پریدم که ناگهان زیر پایم خالی شد.۳ با صورت روی زمین پرت شدم، ناخواسته صدای جیغ خفیفی از اعماق حنجره‌ام به بیرون گریخت.۴ دستم را به زانو‌گرفتم بلند شوم. هنگام زمین خوردن لباس خواب بلندم خیس شده بود. فکر کردم آب است اما بوی خون حالم را بهم زد.۵ روبرویم تونلی دیدم. خمیده خمیده جلو رفتم تا سرم به جایی گیر نکند.۱ بوی آهن سوخته‌ای که با خون قاطی شده باشد به مشامم رسید. چشمانم را محکم بهم فشار دادم. باز همان صدای وحشتناک کشیده شدن لاستیک روی زمین، عرق سرد به پیشانی‌ام آورد.۲ با دستان خاکی‌ام جلوی خونریزی سر و پایم را گرفتم و مبهوت از مبدا صدا، در انتخاب بین سه راهی باز شده‌ی مقابلم ماندم و دریغا که وقتم تنگ بود.۳ خوب که چشم تیز کردم، انتهای یکی از راه‌ها باریکه‌ی نوری دیدم.۴ لباسم را از دست و پایم جمع کردم و به طرف نور دویدم. به موقع رسیدم. دریچه داشت بسته می شد.۵ به سختی از دریچه رد شدم. پایم چیزی را احساس کرد. خم شدم. خرس کوچولوی ستاره بود.۱ سرم را بالا گرفتم. ستاره‌ی کوچکم در آغوش سهند در انتهای راهروی پر از نور بود. لبخند غمگین سهند را تار می‌دیدم. دستی به چشم‌هایم کشیدم تا تاری دیدم برطرف شود.۲ این‌گونه نمی‌شد. پا تند کردم و خواستم لمس‌شان کنم، که دستم از آن نور قرمز جیغ عبور کرد و متقابلا ناله‌ی سهند، از تونل سوم سیاه‌چاله بلند شد.۳ بلند صدایش زدم: -سهند! سهند... کجایی؟۴ صداهای عجیب و غریبی بلند شد انگار صدای فریاد من عده‌ای موجودات ناشناخته را از خواب بیدار کرد‌.۵ بی‌اختیار روی زمین نشستم و جیغ کشیدم.۱ تمام تنم خیس عرق بود. به لامپ بالای سرم نگاه کردم. قطع و وصل می‌شد. تکیه به دیوار داده بودم. قاب عکس را محکم بغل کرده بودم. عکسی که ستاره در آغوش سهند‌،می‌خندید. باز همان کابوس‌های همیشگی...۲ : ۱بانو صداقتی ۲کاربر محبوب ۳کاربر🌱(بانو کلانی) ۴کاربر یا علی بن موسی الرضا ۵ کاربر مه ‌یاس(بانو صادقی) شنبه ۱۴۰۱/۰۶/۱۲ ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۷:۳۰
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
بشتابید📣 بشتابید📣 از اول مهر ماه، فقط روزهای زوج ساعت ۱۶:۳۰ در ناربانو یک داریم با کلی و و ان‌شاءالله امروز با حضور پر شور شما عزیزان برگزار میشه ۱۶:۳۰ منتظرتون هستیم. ⏰ حتما سر وقت آنلاین باشید😊 در