eitaa logo
انباز
273 دنبال‌کننده
402 عکس
79 ویدیو
25 فایل
انباز: شریک، دوست، مانند و همتا، محبوب و معشوق. جایی کوچک برای فعالیت دینی ایتا: https://eitaa.com/anbaz60 تلگرام: https://t.me/anbaz60 ادمین: @Sajjaddinparast60 پست اول کانال: https://eitaa.com/anbaz60/2 وبلاگ: http://sdinparasti60.parsiblog.com/
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حدیثنا
👌دو نکته کلیدی برای کاسب‌هایی که می‌خواهند پولشان از پارو بالا برود! 🌿از عبدالرحمن بن سَیابه نقل شده است: 🔹وقتی پدرم سیابه از دنیا رفت، یکی از دوستان او نزد من آمد و درب خانه‌ام را زد. نزد او رفتم. به من تسلیت گفت و بعد گفت: آیا پدرت چیزی برایت باقی گذاشته؟ 🔹گفتم: نه. 🔹آن‌گاه کیسه‌ای به من داد که هزار درهم در آن بود و به من گفت: آن را به نیکی حفظ کن و اضافه‌اش را مصرف کن. 🔹من درحالی‌که شادمان بودم، نزد مادرم رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. 🔹وقتی شب شد، نزد یکی از دوستان پدرم رفتم و او برایم کالاهای سابری1️⃣ خرید و من در مغازه‌ای نشستم [و کاسبی کردم.] آن‌گاه خداوند (جلّ‌وعزّ) خیر فراوانی روزی‌ام کرد. 🔹وقتی ایام حج فرا رسید، به دلم افتاد که به حج بروم. پس نزد مادرم رفتم و به او گفتم: به دلم افتاده که به مکه بروم. مادرم گفت: پس درهم‌های فلانی را هم به او پس بده.2️⃣ 🔹من آن مبلغ را برداشتم، نزد دوست پدرم رفتم و آن را به او دادم؛ انگار من آن پول را به او می‌بخشیدم. 🔹دوست پدرم گفت: اگر فکر می‌کنی کم است، بیش‌ترش کنم؟ 🔹گفتم: خیر، اما من به دلم افتاده که به حج بروم، دوست داشتم که مالت پیش خودت باشد.3️⃣ 🔹بعد، (از شهرم به سوی مکه) خارج شدم و اعمال حجم را به‌جا آوردم. سپس به مدینه برگشتم و همراه مردم نزد امام صادق (علیه‌السلام) که اجازه‌ی جلسه‌ای عمومی را داده بودند، رفتم. 🔹من که یک جوان بودم، در انتهای جمعیت نشستم. مردم از ایشان سؤال می‌کردند و ایشان پاسخشان را می‌دادند. 🔸وقتی جمعیتِ دورشان خلوت شد، به من اشاره فرمودند. من نزدیکشان رفتم. آن‌گاه حضرت به من فرمودند: «آیا حاجتی داری؟» 🔹عرض کردم: فدایتان شوم، من عبدالرحمن پسر سَیابه هستم. 🔸حضرت به من فرمودند: «پدرت چه می‌کند؟» 🔹عرض کردم: از دنیا رفته است. 🔸ایشان ناراحت شدند و بر او رحمت فرستادند. سپس به من فرمودند: «آیا چیزی از خود باقی گذاشته است؟» 🔹عرض کردم: خیر. 🔸فرمودند: «پس، از کجا (آوردی که) حج انجام دادی؟» 🔹من شروع کردم و داستان آن مرد (دوست پدرم) را تعریف کردم. 🔸هنوز سخنم تمام نشده بود که حضرت به من فرمودند: «با آن هزار درهم چه کردی؟» 🔹عرض کردم: آن را به صاحبش بازگرداندم. 🔸حضرت به من فرمودند: «خوب کردی!» 🔸بعد فرمودند: «یک توصیه به تو نکنم؟» 🔹عرض کردم: بفرمایید، فدایتان شوم. 🔸فرمودند: «بر تو باد: "راست‌گویی" و "ادای امانت"؛ که این‌چنین، با مردم در اموالشان شریک می‌شوی.» و حضرت (در همین حین) انگشتانشان را در میان یک‌دیگر قرار دادند. 👈من این توصیه را از ایشان حفظ کردم4️⃣ و بر اثر (عمل به) آن، سیصدهزار درهم زکاتِ (اموالم) را پرداخت کردم.5️⃣ 📚الکافي، ج۵، ص۱۳۴ 📝پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ 1️⃣سابر، عربی‌شده‌ی شاپور، شهری در ولایت فارس بوده است. فارس نیز منطقه‌ای وسیع بوده و شامل استان‌های فارس، بوشهر، هرمزگان، کهگیلویه‌وبویراحمد، یزد و بخشی از خوزستان کنونی می‌شده است. 2️⃣معلوم می‌شود که در آن مدت، به‌واسطه‌ی کسب و کارش، اوضاع مالی‌اش آن‌قدر بهبوده یافته بوده که مستطیع شود و بتواند مخارج حج را تأمین کند. 3️⃣قصدش این بوده که دینی گردنش نباشد و وقتی به زیارت خانه خدا می‌رود، حق‌الناسی به‌عهده‌اش نباشد. 4️⃣یعنی به‌خاطر سپردم و به آن عمل کردم. 5️⃣یعنی بر اثر عمل به این دو سفارش حضرت امام صادق (علیه‌السلام)، آن‌قدر ثروتش زیاد شده بود که سیصد برابر آن‌چه دوست پدرش به او داده بود، زکاتِ اموالش شده بود. 📝پانوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــ ♦️ارتباط عمل به این دو سفارش (راست‌گویی و امانت‌داری) این است که سرمایه اصلی کاسب، در درازمدت، "اعتماد مردم" و "اعتماد بازار" است. 🔺آن‌چه موجب این اعتماد عمیق و این یگانگی (مثل انگشتان دو دست که در هم فرو رفته‌اند) می‌شود، "صداقت" و "امانت" است؛ 👈این‌که دیگران ببینند او "صادق" است؛ حرفش حق است و دروغ و نیرنگی در کارش نیست 👈و این‌که ببینند او "امین" است؛ می‌شود رویش حساب کرد و به او اعتماد نمود. 🔺این‌چنین است که: 👈مشتریانش زیاد می‌شوند و خود، تبلیغ او را خواهند کرد و فروشش به‌صورت تصاعدی زیاد خواهد شد 👈و بازاریان نیز به او اعتماد می‌کنند، روی حرفش حساب می‌کنند، حرفش برایشان تضمین خواهد بود، جنسش را تأمین می‌کنند، چکش را برگشت نمی‌زنند، اگر دچار مشکلی شود، دستش را می‌گیرند و... 💠 جرعه‌ای از احادیث کمترشنیده‌شده اهل‌بیت ﴿علیهم‌السلام﴾ در «حـدیـثـنـا»: 💠 @hadithona