eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
108.5هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
8.1هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #89 از مدل حرف زدن بتول فهمیدم بی چاک دهانی بتول به کی رفته شمسی همونطور که میرفت گفت با
🥀نازبانو🥀 پیرهنی که فخر السادات داده بود و پوشیدم و شالشو هم سرم کردم نیر موهام و دورم ریخت و گفت یه چفت کفش قندره تو صندوق پیدا کردم تمیز و نو هست بپوششون تا کمی قدت و بلندتر کنه و به چشم بیای کفش ها برای پام بزرگ بودن و موقع راه رفتن در می اومدن نیر کمی کاغذ جلوش چپوند ولی انگشتهام درد میکرد نیر گفت لازم نیست راه بری یه گوشه وایسا انقدر جدی بود که جرات سرپیچی از دستوراتش و نداشتم آماده که شدم ملک ناز خانوم جان و صدا کرد و به محض اینکه منو دید از ته دل گفت دردت بجونم مادر چقدر ماه شدی دلبندم البته نباید لباس خودشونو الان میپوشیدی اما اشکالی نداره نمیخواست ذوقمو کور کنه زن عمو روی تخت نشست و مونس قلیونش و چاق کرد و جلوش گذاشت طلعت یه پیرهن آبی پوشید و روسری آبی به سر کرد بتول هم یه پیرهن قرمز بلند پوشید و روسری سبزی به سر انداخت الحق که تو اون جمع میدرخشید هر چند برای ما که به اخلاقش اگاه بودیم زیبایی ظاهریش برای چند لحظه فقط به چشم می اومد مونس نتونست جلوی فضولیش و بگیره و رفت پیش بتول و گفت معلومه پیرهنت نو هست بتول با فخر فروشی گفت پارچه مخملش و از شهر خریدم مونس با چشمای گشاد گفت مگه تو تازگی ها به شهر رفتی بتول چشم غره ای به مونس رفت و گفت فکر نمیکنی زیادی داری فضولی میکنی سعید سرش و از لای در تو خونه کرد و گفت پدر بیا مهمونها اومدن پدر برای اخرین. بار دورش و نگاهی کرد و بعد سمت در دویید خانوم جان شال منو کمی جلو کشید و گفت گوشه حیاط کنار زن عمو وایسا صدای دایره و تنبک اومد پانزده مرد پشت سر هم با مجمع های مسی که روی سرشون داشتن وارد خونه شدن و کنارشون دایره و تنبک میزدن مردم ده برای دیدن خنچه من اومدن زن ها کل میکشیدن و مردها دست میزدن خانم جان یه مشت پر اسفند تو آتیش ریخت و بوی خوشش همه جا رو پر کرد اون قدر اوردن خنچه ام تماشایی بود که همه دهننشون وا مونده بود کف مجمع ها رو پارچه مخمل زرشکی که گوشه بته جقه نقده دوزی شده بود پهن کرده بودن پیرمردی سینی اول و که توش قران بود رو دستش بلند کرده بود و جلوتر از همه می اومد بعد ها فهمیدم اون سید مجتبی شوهر خاله اکبر بود بعد سینی قرآن سینی آینه و شمعدون وارد شد آینه و شمعدون با پایه های استیل و اشکهای کریستال توجهمو جلب کرد خیلی زیبا بود بعد سینی طلا بعد اون سینی۵ طاقه پارچه اعلاء نبریده رو آوردن وبعد سینی های لباس و کیفو کفش ادامه دارد... ✿⃟🍂✾ٖٜٖٜ♡⃟ٖٜٖٜٖٜ♡ٖٜٖٜ@𝚙𝚊𝚊𝚕𝚎𝚝𝚎ٖٜٖٜ♡⃟ٖٜٖٜٖٜ♡ٖٜٖٜ✾⃟🥀✿ ⚜️ @paalete ⚜️