✳️ کمیتهی شاهان، فقر وقتی با بیاعتمادی ترکیب شود، خشونتبار میشود
🎙 استاد مهراب صادق نیا
✂️ برش هایی از متن:
🔹 از عوارضی تهران که رد شدم قیافهی رنجور و شکستهاش توجّهم را جلب کرد. آهسته کنارش ایستادم و گفتم: "کجا میری پدرجان؟" کیسهی دستش را جابهجا کرد و گفت رباطکریم. گفتم: "میتونم تا یه جایی شما رو برسونم." در را باز کرد و نشست داخل ماشین. نگاهی به من کرد و نگاهی هم به صندلی عقب ماشین. عمامهی من را که دید، سرِ دردِ دلش باز شد. گفت: "نمیخواهین کاری برای ما بکنین؟" پرسیدم: "چطور مگه؟ چه کاری؟ ...: با سردی گفت: "آمده بودم نمایشگاه شهر آفتاب شاید بتونم کاری پیدا کنم ولی نتونستم." دستش را داخل کیسه برد و چند بروشور درآورد و نشانم داد. گفتم: "مگه تو انگلیسی هم بلدی؟" گفت: "نه! ولی اینا رو در پاسخ درخواست کار گرفتم. به هر غرفهای رو زدم چندتا از اینا به من دادن." پرسیدم: "مگه بازنشستهی جایی نیستی؟" جواب داد: "نه! ولی از "کمیتهی شاهان" ماهانه هفتصد هزارتومان به من میدهند." اولین بار بود که این اصطلاح را میشنیدم؛ به همین دلیل دو بار تکرار کردم "کمیتهی شاهان؟!!" گفت: "بله! همان که شما بهش میگین کمیتهی امداد!" با لبخندی پرسیدم: "آخه چرا کمیتهی شاهان؟ اسم خودش که بهتره." گفت: "چه امدادی؟! این همه پول صندوق صدقات و نذورات و کمکای مردم هیچیش به ما نمیرسه. معلوم نیست کجا میره این پولا." سعی کردم کمی توجیهش کنم و گفتم: "احتمالاً نیازمندا زیادن و درآمد کمیتهی امداد کفاف همه رو نمیده." سرش را به نشانهی مخالفت تکان داد و گفت: "نه بابا! همش رو خرج خودشون میکنن..." رسیده بودیم سرِ رباطکریم. گفتم: "اجازه میدین تا داخل شهر برسونمتون؟" گفت: "راه دوره ولی اگر خیلی زحمتتون نمیشود ممنون میشوم." پیچیدم به سمت رباطکریم و صحبت قبلی را ادامه دادم. معلوم بود خیلی زیر فشار است. گفتم: "نمیخواهین چیزی برای نوهها و بچهها بخرین؟" گفت: "نه بابا." ...
👇🏻 جهت مطالعه کامل این مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://andishehma.com/komite-shahan-faqr-bietemadi-action/
#اعتماد
#ترکیب
#خشونت
#فقر
#مهراب_صادق_نیا
🌐 تهیه شده توسط تیم اندیشه ما
🖇 مارا در شبکه های اجتماعی همراهی کنید 🙏🏻:
ایتا:
https://eitaa.com/andishema
تلگرام:
https://t.me/andishemaa