eitaa logo
گالری انگشتر سفیر
19هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
130 فایل
🍀سفیر ساخت #انگشتر موردعلاقه شماییم💯 🔷ضمانت مرجوعی و اصالت+ارسال رایگان✌️ ✅ادمین ثبت سفارش انگشترسفیر🌷 @hamidreza_rezaei ✅شیوه سفارش💚 @shive_sefaresh ✅+۲هزاررضایت😍 @ns_angoshtar ✅پشتیبانی☎️ 09909120673 📣انگشتر هیات شهدا (کارآماده)👇 @angoshtar1
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرم سرجمع، بیست و نه سال در این دنیا زندگی کرد و من همیشه دوست داشتم در بیست و نه سالگی بمیرم. دوست نداشتم بیش‌تر از پدرم عمر کنم؛ بگو حتی یک روز.این قصه‌ی شیرین پدری است که ماند و غصه‌ی تلخ پسری است که شد. پدرم در هیچ عکسی حتی یک تار موی سفید هم ندارد و من اما محاسنم شده مثل این روزهای رشته‌کوه البرز. آب شد جوانی ما و این حسرت ماند در دل‌مان که یک از داشته باشیم. چقدر بد که آدم هیچ چیز از پدرش به یاد نداشته باشد. بدترین وقت برای از دست‌دادن پدر وقتی است که تازه زبانت به گفتن کلمه‌ی مقدس باز شده باشد. من وقتی برای اولین بار بابا گفتم، این پدرم نبود که برگشت؛ پیکرش بود که برگشت. من هم مثل هر بچه‌ی دیگری متوقع صورت خندان پدر بودم؛ صورتی سوخته از نشانم دادند. آن‌چه من از حنجره‌ی پدرم در خاطرم مانده، نوای دل‌نشین «گل‌برگ سرخ لاله‌ها در کوچه‌های شهر ما بوی شهادت می‌دهد» نیست؛ یک پنجره‌ی زخمی است. جمعه ده اردیبهشت شصت و یک، یک تیر به تارهای صوتی بابااکبر زد و یک تیر هم به قلب من. پنج‌شنبه نه اردیبهشت شصت و یک پدرم با این‌که قبلاً وصیت‌نامه‌ی خود را نوشته بود، باز هم بنا کرد به نوشتن وصیت. یک وصیت، این بار تنها چند ساعت مانده به . جایی از این وصیت کوتاه و البته بلند خود نوشته که «سپیده‌دم خونین عشق، فرا رسید دوستان». سپیده‌دم خونین عشق. انگار بهش الهام شده بود که این آدینه، آدینه‌ی دیگری است. انگار فهمیده بود در آینده‌ای بسیار نزدیک، خبرهایی هست. انگار می‌دانست به زودی قرار است عملیات آزادسازی شود. انگار برای رفتن عجله داشت؛ این‌قدر صبر نکرد که از خودش یک خاطره‌ی روشن برای من بسازد و بعد برود. باور می‌کنید دوست داشتم پدرم یکی از غواص‌های دست‌بسته‌ی شکست‌خورده‌ی چهار می‌بود ولی در عوض، دست مرا برای تعریف خاطره از خودش باز می‌گذاشت؟ این‌که یادش به خیر؛ فلان روز دو تایی با هم رفتیم آب‌هویج خوردیم و بعد هم رفتیم استادیوم... 📝حسین قدیانی