بچـه هاے خادم الشــهداء اینجا دور هم هستن...
کلے خاطــره اینجاستـ....
👇👇👇
🔰 کانال
https://eitaa.com/khademin_alborz
اگـِ دلتنـگـِ راهیـان نور هستے
بیـا اینجـا
پاتوق لباس خاکیا
مسجدیا،راهیان نوریا 👇
🔰کانال
https://eitaa.com/khademin_alborz
20.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"أین عمار"
🔰و لا یَحمِلُ هذَا العَلَمَ اِلاّ اَهلُ البَصَرِ وَ الصَّبر.
💠عبدصالح الهی و رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای مدظلّه:
🔸اول بصیرت ، هوشمندی ، بینایی ، دارای قدرت فهم و تحلیل بودن و بعد صبر.
🔸من در سال ۸۸، مسئلهى بصیرت را مطرح کردم؛ عدّهاى این را مسخره کردند، «بصیرت» را مسخره کردند؛ مسخره نداشت، واقعیّت بود؛ الان هم واقعیّت است.
🔰ادامه صحبت های مهّم امام خامنه ای در رابطه با "بصیرت" را در فیلم مشاهده فرمایید.
✨🕋@ghebleh
🔴 قالیچهی سوخته چقدر بها دارد؟
♻️ مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يک ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ،
ﮔﻮﺷﻪی ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
مجبور بود؛ همون رو برداشت برد بازار برای فروش.
ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه میرﻓﺖ، میگفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ۱۰۰ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم.
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩﻫﺎ، حاج جواد فرشچی ﻣﻐﺎﺯﻩﺩﺍﺭ، از منصفهای بازار و از ارادتمندان اهل بیت(ع) پرﺳﯿﺪ:
قالیِ خوبیه؛ چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰلمون ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ،
ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.😭
حاججواد یک تکونی به خودش داد: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله.😭
حاججواد گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ میخرﻡ.😭
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش روی قسمت سوختهی قالیچه که به اندازهی کف دست بود گل محمدی پرپر میکرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیّت تبرک، یک پَر از گلها را برداشته، توی چاییشون میریختند.
✳️ اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت؛
کاش دلمون تو روضهها بسوزه؛
اونوقت بگیم: یا امام حسین(ع) دل سوخته رو چند میخری ؟
‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری، کیفیت غسل و کفن و دفن
در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید!
▪️تحویل جنازه
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
🏴 کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید، نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲
✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست
@masajed7
🍂 خورشید مجنون ۳۹
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 یک روز که در تنگه چزابه بودم که برادران مستقر در منطقه گزارش دادند عراق تحرکاتی را روی تپه های ماسه ای انجام داده است و هواپیماها و هلی کوپترهای آنها نیز در آسمان منطقه پرواز داشته اند. قدری نگران شده بودم. به رغم اینکه منطقه را به زیر آب برده بودیم اما نباید دشمن را دست کم میگرفتیم. آن روز در منطقه ماندم. ظهر همان روز بهنام شهبازی پیغام داد: «امشب رئیس جمهور به مقرتیپ (پادگان علی اکبر(ع)) در حمیدیه تشریف می آورند؛ شما هم به اینجا بیایید.
خیلی دوست داشتم آیت الله خامنه ای را در این وضعیت حساس از نزدیک زیارت کنم؛ حتی سؤالاتی از ایشان در خصوص اوضاع کنونی داشتم، اما از آنجا که حرکت دشمن را در منطقه مشکوک میدیدم به رغم میل باطنی نتوانستم منطقه را رها کنم.
ما از ۲۵ تیرماه تا ۱۵ مردادماه ۱۳۶۷ روزهای سختی داشتیم. عراق تاخت و تاز داشت؛ صدام از ماهها پیش منافقین را آماده و مجهز کرده بود تا در یک فرصت مناسب به همراه ارتش عراق به طور مستقیم با ایران وارد جنگ شوند. منافقین از محور قصرشیرین و اسلام آباد برای رسیدن به تهران وارد خاک جمهوری اسلامی ایران شدند. در ابتدا، پیشروی زیادی داشتند. دلیل پیشروی سریع منافقین نیز نبود نیروی مناسب روی مرز بود، اما عمر موفقیت حرکت منافقین خیلی زود به سر آمد. همین که رزمندگان اسلام خود را به آن منطقه رساندند ابتدا جلوی حرکت منافقین سد شد و بعد به طور کامل سرکوب شدند. امید صدام و منافقین به یأس تبدیل شده بود و نیروهای ایران در این عملیات توانستند پاسخ چند سال خیانت منافقین را بدهند.
بعد از سرکوب منافقین در استان باختران (کرمانشاه) نیروهای عراقی در جبهه جنوب، دهلران، فکه، کوشک و بخشهایی از جاده اهواز به خرمشهر نیز عقب رانده شدند، با پیام روح بخش حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر حضور رزمندگان در جبهه ها، نیروهای زیادی از همه نقاط ایران به جبهه ها اعزام شدند. در اهواز آن قدر نیرو آمده بود که جا برای استراحت آنها وجود نداشت.
تجمع نیرو در عقبه جبهه ها زیاد بود. مشکل تدارک این نیروها را داشتیم. در این مقطع تعدادی شناسایی انجام شد؛ به خصوص در حد فاصل پیچ کوشک تا خرمشهر شناساییهای خوبی برای اجرای یک عملیات بزرگ علیه دشمن صورت گرفت. تقریباً همه چیز برای عملیات آماده بود، اما شنیدم که گویا حضرت امام فرموده بودند ما آتش بس را پذیرفته ایم. این واقعی بوده و تاکتیک نبوده است و ما نمیخواهیم هجوم تازه ای علیه عراق داشته باشیم. بعثی ها در نهایت زمانی که متوجه شدند رزمندگان اسلام مجدداً برای مقابله با هرگونه تجاوز آماده شدهاند و تلاشهای یک ماهه آنها نتیجه ای برایشان نداشته است دست از حمله کشیدند. پس از جلسه ای که مسئولان سیاسی نظامی دو کشور با وساطت شورای امنیت داشتند قرار شد آتش بس عملاً با نظارت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل اجرایی شود.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستند عملیات مرصاد ۲
حاوی تصاویر منتشر نشده!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#عملیات_مرصاد
هر شب با یک کلیپ دیدنی
18.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢تنها شاهد زنده قتل عام ۱۷۵ شهید غواص:
🔹"عمق فاجعه زنده به گور کردن بچهها، خیلی فجیع تر از چیزیه که شنیدید هست،مثل یک راز تو دلم می مونه تا فردای قیامت...
🔴نهم مرداد ۱۲۸۸ یکی از عجیب ترین حوادث تاریخ ایران بوقوع پیوست
⏪ پس با هم این حادثه تکان دهنده رو مرور میکنیم تا اگاه شویم و نه عبرت ایندگان
‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️
در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا .....
▪️تحویل جنازه
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
🏴 کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ -
🍂 خورشید مجنون ۴۰
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 اجرای قطعنامه ۵۹۸ با حضور نیروهای ناظر بر آتش بس
در روز ۲۵ مردادماه ۱۳۶۷ جلسه ای در قرارگاه کربلا برگزار شد. در این جلسه رحیم صفوی و غلام پور در خصوص مأموریت نیروهای ناظر بر آتش بس (UN) صحبت کردند و سفارشاتی داشتند. بیشتر صحبت درباره نظم بود و اینکه مواظب باشید! بین این افراد جاسوس هم میتواند باشد. سعی کنید توانتان را بیش از چیزی که هست نشان دهید. مثلاً گردانها را تیپ معرفی کنید.
به ما گفته بودند یک تیم سایت (نیروهای حافظ صلح سازمان ملل) از آنها در منطقه سپاه ششم مستقر میشود. ما هم بیمارستان امام حسن(ع) را در نزدیکی پل سابله، چند کیلومتر مانده به بستان برای استقرار نیروهای U.N در نظر گرفتیم. مکانی را نیز برای کار و استراحت آنها آماده و برادر سید محمد مقدم را به عنوان نماینده خودمان در آن محل مستقر کردیم. بعد از ظهر روز ۲۸ مردادماه به اتفاق برادر مجتبی ارگانی و حاج نعیم برای انتقال این نیروها به منطقه مارون در جاده اهواز - ماهشهر رفتم. آنجا مقر اصلی نیروهای U.N در جبهه جنوب بود. در آنجا مترجمی حضور نداشت و یا اگر بود، مسلط نبود. جلسه ای را با آنها داشتیم و افراد تیم سایت را به ما معرفی کردند. فردی به نام ایچ وریا مسئول U.N در مارون بود و شش نفر شامل یک فنلاندی به نام تاپئیه مسئول تیم سایت، یک ایتالیایی به نام آنتونیو، یک استرالیایی به نام چف، یک یوگسلاو به نام پریک، یک کنیایی رنگین پوست به نام مانیو، و یک ترک به نام احمد برون که در روزهای بعد به اینها اضافه شد، افراد تیم سایت ما بودند. از سپاه ششم خودم و نعیم الهایی حضور داشتیم. برای مذاکره پشت یک میز نشستیم. نیروهای U.N سؤالاتی در خصوص منطقه داشتند. ما با اصطلاحات نظامی آشنا نبودیم و خوب نمیتوانستیم پاسخ بدهیم. دست و پا شکسته چیزهایی ردو بدل شد! بالاترین درجه آنها سرگرد بود اما فرمانده این شش نفر یک سروان بود. درجۀ ما را سؤال کردند. نمی دانستیم چه باید بگوییم! به یکدیگر نگاه میکردیم. در سالنی که جلسه تشکیل داده بودیم، چند میز دیگر هم وجود داشت که تیم سایت های دیگر مربوط به مناطق عملیاتی دیگر دور آنها نشسته بودند. به ذهنم آمد چیزی به افراد تیم سایت خودمان بگویم تا سؤال آنها درباره درجه ما بی پاسخ نماند. به حاج نعیم گفتم: «روی کاغذ برای آنها علامت سپاه، یعنی سه ضربدر (xxx) را رسم کن و به اینها بده و بگو که ایشان فرمانده است.»
حاج نعیم این کار را کرد. آنها زمانی که علامت سپاه را دیدند و متوجه شدند من فرمانده سپاه هستم همگی سرپا ایستادند و به علامت احترام دست بلند کردند. این کار را خیلی هماهنگ انجام دادند. حاج نعیم گفت: «چی شد!» آنها تازه فهمیده اند رده ام فرماندهی یک سپاه است.
من هم به آنها تعارف کردم و گفتم: «لطفاً بنشینید!»
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #موشن_گرافی | #موحد_دانش
🔸فرماندهای که مکتب جنگ را به دانشگاه ترجیح داد!
🌹سالروز شهادت موحد دانش گرامی باد🌹
کاری از فرزند ایران
🎞 مرکز چندرسانه ستاد مرکزی راهیان نور کشور