یک عمر،
مدیونیم
به شما .....
دلاورمردان #ارتش ج.ا.ا 💕
دوران #دفاع_مقدس 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دفاع ماندگار...
🎞 بازدید آیت الله خامنه ای از جبهه // دوران جنگ تحمیلی
🌿 سخنرانی در جمع رزمندگان اسلام
🚩 نقش ایمان در پیروزی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یقین به وعده الهی
🌴 اِنَّ مَعیَ رَبی...
▫️به واللهالعظیم، من از روز اول جنگ یک روز هم ناامید نشدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 بر خدا توکل کن
و صبر داشته باش...
🌷 شهید آوینی
زمین کارزار، به پهنای
سجادهای خاکی
برای پرواز تا خدا
.
... و سلاحی در دست، برای جهاد در راه خدا...
🌱 #روحی_به_بزرگی_آسمان
دوران دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠روایت اول: کبری طالب نژاد(مادر شهید)
قسمت سوم:
چهارده سال و نیم داشتم که مستأجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد. او به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد. آن زمان سن قانونی برای ازدواج پانزده سال بود. جعفر شش ماه منتظر ماند تا من به سن قانونی رسیدم و توانستيم عقد کنیم. خدا وکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودم و نه میشناختمش. زمان ما عروسیها این طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاقهای خانه مادرم ساکن بودیم بعد از مدتی جعفر در ایستگاه شش آبادان در یک كُواتِر* کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی مادر شوهرم با ما زندگی می.کرد جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار میکرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چند سال در اتاقهای اجارهای زندگی کردیم. مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا در خانه اجارهای به دنیا آمدند.
هر وقت حامله میشدم برای زایمان به خانه مادرم در احمد آباد می رفتم یک قابله خانگی به نام «جیران» میآمدو بچه را بهدنیا میآورد. بابای مهران حسابی به جیران میرسید و هوای او را داشت. بعد از فارغ شدن من به جز پول مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به جیران هدیه میداد.
سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه چهار فرح ،آباد کوچه ،ده پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند. خانه ما نبش خیابان بود همه میدانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستأجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم از آن به بعد خانهای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده هشت نفره ما بود.
* به خانههای سازمانی شرکت نفت کواتر میگویند. دور تا دور کواترها به جای دیواره شمشادهای بلند کشیده شده و هر کواتر دارای یک حیاط و یک باغ است.
ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهارم:
مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید درد زایمان سراغم آمد دو روز تمام درد کشیدم جیران کاری از دستش برنمیآمد برای اولین بار و بعد از پنج زایمان در خانه من را به مطب خانم دکتر مهری بردند. خانم مهری آمپولی به من زد. به خانه برگشتم و مشغول کارهای خانه شدم نزدیک اذان مغرب حالم آنقدر بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم، جعفر رفت و جیران را آورد. در غروب یک شب گرم خرداد ماه برای ششمین بار مادر شدم و خدا یک دختر قشنگ نصیبم کرد. جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. هر كدام از بچهها که به دنیا میآمدند جعفر یا مادرم برایشان اسم انتخاب میکردند، جعفر حق پدری داشت و مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیاش من و بچههایم بودیم نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم.
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد جعفر اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند، او سفید و تپل بود. خواهرهایش لحظهای او را زمین نمیگذاشتند قبل از تولد شهرام ما به خانهای نزدیک مسجد فرح آباد رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه در آن خانه واقعا راحت بودیم. من قبل از رسیدن به سی سالگی هفت تا بچه داشتم، عشق میکردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریهها و خندههای بچههایم را میدیدم.
ادامه دارد...
عکس:
ایستاده از راست: شهلا، مهری، مادر شهید، مینا، مهران
نشسته: زینب، شهرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۲۱ آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران، شهید طهرانی مقدم و صحبتهای توحیدی ایشان در هنگام ساخت موشک برای شاگردان خود!
♦️شهید آوینی: «بچهها متواضعانه و بیغرور میدانند که نهایت تکامل انسان این است که وجود خویش را وقف تحقق اراده الهی کند و نه اینکه معاذالله خدا برای تحقق اراده خویش به تو نیازی داشته باشد؛ نه، هرچه هست باز هم برای توست. شیطان حاکمیت خود را در جهان بر ضعف و ترس انسانها بنا کرده است و این بچهها این مطلب را خیلی خوب از امام خویش آموختهاند. اگر نترسی و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی، شیطان شکست خواهد خورد و اینجا صحنه تحقق همین معناست.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
#داستان_موشک
خاطرات رحیم صفوی👇
در سال ۱۳۶۳، آقای رفیقدوست (وزیر وقت سپاه) و بنده به سوریه و لیبی رفتیم. رئیسجمهور آنزمان، حضرت آیتالله خامنهای، گفتند: اگر بتوانید چند موشک از آنها بگیرید و بیاورید که ما جواب موشکهای عراق را بدهیم،خوب است
ما پیش حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، رفتیم و من روی نقشه عملیات بیتالمقدس که باخودم برده بودم،یک ساعت برای اوتوضیح دادم. او هم سؤالهای تخصصی ودقیق نظامی میپرسید؛ مثلاً میگفت: اینجا لشکر چندم عراق مستقر بود؟شما چطور ارتش عراق را محاصره کردید؟
هرسؤالی که میپرسید، من بخوبی جواب میدادم. آن موقع هم یک لباس ساده پاسداری تنمان بود.حافظ اسد نگاهی به من کرد و گفت: در کدام دانشگاه نظامی آموزشدیدهاید؟ گفتیم در دانشگاه جنگ آموزشدیدهایم؛ دانشگاه عملی
وقتی رفیقدوست گفت:تعدادی موشک بما بدهید،اسد با برخوردی صمیمی گفت: شورویها از ما تعهد گرفتهان که موشکهایمان را بکشور ثالث ندهیم.ما بشما آموزش میدهیم
ما حسن طهرانی مقدم و ۲۳نفر از نیروهای مستعد توپخانه سپاه را بسوریه فرستادیم تا آموزش موشکی ببینند. از سوریه هم به لیبی رفتیم و با معمر قذافی و سرگرد جلود، معاون ، ملاقات کردیم
قذافی قبول کرد که بیست تا سی فروند موشک و دو سایت پرتاب موشک به ایران بدهد. وقتی موشکهای اسکاد بی وارد ایران شد،آیتالله خامنهای فرمودند: دو فروند موشک را باز کنید و شروع به نمونهسازی از روی آنها بکنید.همین پایه صنایع موشکی سپاه شد که الآن خودکفا شده است
دشمنان ما از این قدرت بسیار وحشت دارند.چون همه پایگاههای نظامی آنها در برد موشکی نیروی هوافضای سپاه قرار دارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن گرافیک به سوی قدس
🔹به یاد پدر موشکی ایران و آن زمانی که نغمه ی «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» بر زبانش برای نابودی دشمن جاری شد…
🌹پ.ن: ۲۱ آبان، سالروز شهادت شهید حسن طهرانی مقدم
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت پنجم:
مادرم بین بچه ها فرق نمیگذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود؛ مهران نوه اولش بود و عزیزتر زینب هم که مثل من عاشق خدا و پیغمبر بود او همیشه کنار مادرم مینشست و قصه های قرآنی و امامی او را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد مادرم قصه و حکایتهای زیادی بلد بود هر وقت به خانه ما می،آمد زینب دور و برش میچرخید و با دقت به حرفهایش گوش میکرد. مادرم زینب را شبیه ترین نوهاش به من میدید برای همین به او علاقه زیادی داشت.
زينب بین بچه هایم از همه سازگارتر بود از هیچ چیز ایراد نمی گرفت هر غذایی را میخورد کمتر پیش میآمد که از من چیزی بخواهد کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد. از همه بچهها به خودم شبیه تر بود؛ صبور اما زرنگ و .فعال از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد مثل خودم زیاد خواب میدید همه مردم خواب میبینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت انگار به یک جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی ،باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه میگفتم از هفت تا بچه ،جعفر، زینب سهم من .است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم از بچگی دور و بر خودم میچرخید همه خواهر و برادرها و همسایه ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بدجنسی وحسادت و خودخواهی را نمیشناخت. حتی با آدمهای خارج از خانه هم همینطور بود.
ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت ششم:
بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خواندن مؤمن بود. همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند. در همسایگی ما در آبادان خانواده کریمی زندگی میکردند آنها متدین بودند تنها خانه محله بود که پشت در، پرده بزرگی داشت تا وقتی در خانه باز میشود داخل خانه پیدا نشود.
زهرا خانم دختر بزرگ خانواده کریمی برای دخترهای محل كلاس قرآن و احکام گذاشت مینا و مهری و زینب به این کلاسها میرفتند. مینا و مهری با اقدس کریمی همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود. زهرا خانم سر کلاس به بچه ها گفت تو مسائل دینی باید از یه مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتون مثل وضو و غسل قبول نیست. زهرا خانم از بین رسالههای علما رساله امام خمینی را به دخترها معرفی کرد ما تا آن زمان از این حرفها سر در نمی آوردیم امام را هم نمیشناختیم. مینا و مهری به کتاب فروشی آقای جوکار در بازارچه ایستگاه شش رفتند تا رساله امام را بخرند اما آقای جوکار به آنها گفت رساله امام خمینی خطرناکه دنبالش نگردید؛ وگرنه شما رو میگیرن. آقای جوکار رساله آقای خویی را به بچه ها داد. بعد از خرید رساله دخترها مقلد آقای خویی شدند. زهرا خانم گفت هیچ اشکالی نداره. مهم اینه که شما احکامتون رو طبق تقلید از مجتهد انجام بدید. زینب به کلاسهای قرآن خانه کریمی میرفت او کلاسچهارم دبستان بود؛ صبحها مدرسه میرفت و عصرها کلاس. یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: «مامان من سر كلاس خوب قرآن خوندم به نرگس جایزه دادن اما به من جایزه ندادن. به زینب :گفتم جایزه ای که دادن چی بود؟ جواب :داد یه بسته مداد رنگی. گفتم: خودم برات مداد رنگی میخرم من جایزهت رو میدم. روز بعد، جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم. وقتی زینب مینشست و قرآن میخواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی نرسید.
زینب بعد از شرکت در کلاسهای قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به حجاب علاقه مند شد. من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها نه البته خیلی ساده بودند و لباسهای پوشیده تنشان می.کردند زینب کوچکترین دختر من بود اما در همه کارها پیش قدم میشد اگر فکر میکرد کاری درست است انجام میداد و کاری به اطرافیانش نداشت یک روز کنارم نشست و گفت: «مامان من دلم میخواد با حجاب شم. از شنیدن این حرفش خیلی خوشحال شدم غیر از این هم انتظار نداشتم زینب نیمه دیگر من بود پس حتماً در دلش به حجاب علاقه داشت مادرم هم که شنید خوشحال شد.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #راهیان_نور_دانش_آموزی
اینجا دیار عاشقانی است
که رو به خدا رفتند
و بهر ولای عشق او
به کربلا رفتند
پس همراه ما باش
در این مسیر نور
•شعارسال راهیان نور•
#در_راه_فتح_قله_ایم
#ستادمرکزیراهیاننورکشور
@rahianenoor_new
🔰 زندگینامه شهید والامقام سردار حسین امامی:
#قسمت_پنجم:
🔅 شهید #حسین_امامی مدت ۵ ماه در تیپ ۱۵ امام حسن(ع) بود و پس از ۵ ماه در شهریور ۱۳۶۲ به قرارگاه کربلا منتقل شد و در آنجا به عنوان جانشین معاونت طرح و عملیات قرارگاه کربلا در خدمت برادران بود.
⏺ ضمن اینکه در جبهههای جنوب فعالیت داشت برای اولین بار با جبهههای غرب آشنا شد. طی سفری که به غرب داشت با فعالیتهای مستمر و خستگی ناپذیر قرارگاه حمزه در غرب و کردستان آشنا شد. با شروع عملیات خیبر به قرارگاه نجف منتقل شد و تا آخر عملیات در آنجا بود.
🔴 در این عملیات با یک گردان از لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) جهت تصرف قسمتی از جزایر مجنون راهی شدند و پس از تصرف جزایر مجنون برای تثبیت خط پدافندی در جنوب جزایر با برادران مهندسی شبانه خاکریز احداث کردند. به هنگام شروع عملیات بدر به جنوب رفت تا بار دیگر به سوی کربلا روانه شود ولی اینبار احساس دیگری داشت، حس میکرد صبورتر و آرامتر شده و نیرویی ما فوق بشری او را به سوی خود می خواند.
🟢 سرانجام در یکی از ماموریتهایی که باید هلیکوپترهای هوانیروز جمهوری اسلامی ایران را به قلب دشمن هدایت می کرد پس از پایان ماموریت در جزایر مجنون که در قایق بود به همراه شهید #محمود_خادم_سیدالشهدا و یک نفر دیگر در اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و بدین سان شهید حسین امامی فرزندش حمید را که یادآور برادرش شهید حمید امامی بود و فاطمه دختر یک سالهاش را به یادگار گذاشت و خود شجاعانه راه سرخ شهادت و راه اباعبدالله حسین(ع) را پیمود و به ملکوت اعلی پیوست.
🌷یادش گرامی و نامش جاودان باد.🌷
#قسمت_پایانی
#شهدای_عملیات
🆔 @shahid_sayafzadeh
211_62939970582497.pdf
1.29M
📚 پاسخ به ۱۱ پرسش کاربردی درباره مقاومت
#شبهات
693509891_620253864.pdf
2.65M
۷۹(هفتاد و نه) شبهه و پاسخ آن
با موضوع فلسطین، لبنان و صهیونیسم
#شبهات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🌹شهید برونسی: هر وقت کارتون گیر میکنه امام زمان رو به فقط مادرش قسم بدید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نمیشه بیتفاوت بود...
⚡️ یک دقیقه از صحبتهای تکاندهنده حاج حسین یکتا درباره وضعیت زندگی مردم لبنان و فلسطین
📲 شیوههای کمک نقدی:
۱. شمارهگیری # ۱۴ *
۲. شماره کارت
6037998200000007«بزنید روی شمارهها کپی میشه» ۳ـ شماره شبا
IR320210000001000160000526۴. پرداخت مستقیم از درگاه بانکی 👇 https://farsi.khamenei.ir/irane-hamdel 💍 اهدای طلا و جواهرات: ارسال عدد ٢ به
3000222☑️ کمکهزینهٔ سرپرستی از آوارگان: ارسال عدد ۳ به
3000222🔰 اطلاعات بیشتر در کانال ایران همدل: @irane_hamdel
🗂عکس نوشته مجموعه شبهات مربوط به فلسطین و لبنان همراه با پاسخ
🔹فایل آماده جهت چاپ و توزیع در بین مردم
#شبهات