🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌹
#یاد_مداحان_شهید_بخیر
#مداح_شهید_لشگر_10
یقین دارم خیلی از #مداح_های_قدیم و #جدید این عکس ها رو ندیدند و نمیدونن این که نشسته اینقدر با اخلاص داره زیر نور فانوس دوده گرفته همه رو به عرش میبره چه کسی هست.
این تصاویر مربوط به احیای شب های قدر رزمندگان #تیپ_سیدالشهداء(ع) است روزهایی که رزمندگان آماده برای عملیات #والفجر_2 در #منطقه_حاج_عمران میشدند.
مداح #شهید_محمد_جواد_اسلامی_فر مقابل نور فانوس نشسته و داره برای همسنگرانش #دعای_جوشن_کبیر میخونه.
محمد جواد مداح تیپ سیدالشهداء(ع) بود و خیلی با اخلاص میخوند
عجیب این بود که شهید اسلامی فر موقع صحبت کردن زبونش میگرفت ولکنت داشت اما موقع مداحی کردن اثری از این مشکل نبود .
مداح شهید جواد اسلامی فر در تاریخ 8 اسفند 62 در #عملیات_خیبر و از #جزیره_مجنون پرکشید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای #بهشت_زهراء_سلام_الله علیها آرام گرفت.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#سال_آخر_جنگ
و #ماموریت_های_آخر
راوی :جعفرطهماسبی
دشمن تحرکاتش رو شروع کرده بود و ما توی تهرون پیگیر دوا و درمان مصدومیت شیمیایی بودیم.
از یک طرف هم #دعواهای_سیاسی که اون روزها توی تهرون راه افتاده بود و یه عده هم به عنوان مجمع روحانیون علم به دست گرفته بودند و به قول بچه های جبهه دعوا بین "یت و یون " بود. یه عده طرفدار جامعه روحانیت بودند و از منش سیاسی اونها پیروی میکردند و یه عده هم هواخواه مجمع روحانیون بودند.
تقریبا حرف از مسئله ی اصلی که جنگ بود کمتر زده میشد.
عمده رزمندگان لشگر سیدالشهداء علیه السلام یا در مرخصی بودند یا گرفتار دوا و دکتر.
فرمانده ما حاج آقا فضلی هم به علت شدت مجروحیتش در عملیات بیت المقدس 4 دوره درمانش رو میگذروند.
از جبهه هم فقط خبرهای تلخ میومد ...
اواخر فروردین 67 بود که برای عیادت یه تعداد از بچه های تخریب که توی بیمارستان لقمان بستری بودند رفته بودم که خبر اومد فاو رو دشمن گرفته.. اونقدر این خبر برای بچه ها درد آور بود که سوزش طاول هاشون رو فراموش کردند .
همون روزها هم سکوهای ما رو آمریکایی ها توی خلیج فارس زدند .
اون موقع عقبه گردان ها و واحدهای لشگر10 درحاشیه شهرستان میاندوآب بود.
ماه رمضان شروع شده بود و با تعدادی از بچه های تخریب که یک مقدار سر پا بودند و امکان ادامه درمان در جبهه وجود داشت خودمون رو به میاندوآب رسوندیم.
به محض رسیدن آماده شدیم برای ماموریت مین گذاری و تله گذاری مقابل دشمن در منطقه عملیاتی ماووت ...
هنوز شهرماووت دست خودمون بود و بچه های رزمنده روی ارتفاعات مشرف به شهر ماووت مقابل داشمن خط پدافندی داشتند...
چند روزی اونجا بودیم... شبها توی چادروقت خواب سمفونی سرفه داشتیم..بچه هایی که شیمیایی خورده بودن و ریه هاشون آسیب دیده بود سرفه شون شروع میشد و دیگران را از خواب محروم میکردند.
روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان گفت: گفتند بیایید جنوب.. ما هم یاد گرفته بودیم که درجواب حرف فرمانده چرا نگیم..
من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم.
رفتیم #مقر_الوارثین و اونجا گفت باید بریم #جزیره_مجنون و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم.
خط پدافندی لشگر10 در #جزیره_مجنون_شمالی در کنار جاده خندق بود.
ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت.
شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم...
سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد.
اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن..
در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست.
نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند.
به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم.
فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع...
سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد.
فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد.
حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن.
من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه.
پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم.
با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب ، همه ی موانع رو پوشونده بود.
چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم.
ادامه دارد.............
حتما دنبال کنید
@alvaresinchannel
#آخرین_عکس_یادگاری
قبل از سقوط #جزیره_مجنون در اواخر خردادماه 1367
با سردار شهید حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشگر10
تازه از بستر بیماری جدا شده بودیم و حال وروز خوشی هم نداشتیم…خبر دارشدیم که دشمن داره توی جزیره مجنون تحرکاتی انجام میده خودمون رو رسوندیم تا مقابل دشمن و داخل آب مین گذاری کنیم… هردوی ما بدنمون پر بود از طاول و آب تلخ وشور جزیره هم سم مهلکی برای زخم های ما بود…. با حاج ناصر رفتیم داخل کمین های توی خط مقدم…. وحید بهاری هم همراه ما بود و دوربین هم برده بودیم و آخرین عکس رو با هم به یادگار گرفتیم… عینک برای خوش تیپی به چشم نزدیم عینک دودی برای اینه که آفتاب چشم های ما رو اذیت نکنه…شهید اربابیان اهل شلوارکردی پوشیدن نبود و همیشه از جهت ظاهری آراسته بود…شلوار گشاد رو برای این پوشیده که طاول ها پاهاش اذیتش نکنه…یادش بخیر
(جعفرطهماسبی)
@alvaresinchannel
🍂 روزهای آخر
سردار گرجی زاده
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
«هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار می داد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقاً خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگان ها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست. یگان های توپخانه ۶۴، الحدید و تیپ سوم شعبان که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آن هایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.»
•┈••✾○✾••┈•
#شهید_علی_هاشمی
#جزیره_مجنون
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌿🌷
#ماهی_که_ختم_به_خیر_شد
روزهای #داغ_داغ_تیرماه_سال_1367
#آخرین_سال_جنگ
4/4/67ارتش عراق با سپاه هفتم و گارد ریاست جمهوری و #با_به_کار_گیری_بمب_های_شیمیایی به #جزیره_مجنون و #جفیر_یورش برد و مناطق آزاد شده در #عملیات_خیبر و #بدر را به تصرف خود درآورد.
12/4/67 #ناو_جنگی_آمریکا مستقر در #خلیج_فارس با شليك دو فروند موشك به سوي هواپيماي غيرنظامي جمهوري اسلامي ايران كه از #بندر_عباس عازم دوبي بود 290 تن انسان غيرنظامي را به كام مرگ فرستاد.
21/4/67 ارتش عراق با سپاه چهارم و گارد ریاست جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به #منطقه_شرهانی , #عین_خوش و منطقه عملیاتی #فتح_المبین و #فکه حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از رزمندگان ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً #شهر_دهلران را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي.
22/4/67 رزمندگان ما از #حلبچه_عقب_نشینی کردند.
25/4/67 منطقه #عملیاتی_کربلای_یک و #شهر_مهران به تصرف ارتش عراق درآمد.
27/4/67 جمهوري اسلامي ايران با ارسال نامه اي به خاوير پرز دكوئيار، دبيركل سازمان ملل، رسماً #قطع_نامه_را_پذيرفت.
30/4/67 ارتش عراق ، عمليات توكلنا علي الله را با هدف انهدام نيروهاي ايراني آغاز كرد و تا 25 كيلومتري #خرمشهر پيش آمد و در پنج كيلومتري #قرارگاه_كربلا مستقر شد.
30/4/67 پیام امام به فرمانده سپاه که با این پیام یک بار دیگر #خمینی همه را به میدان آورد " #فرزندان_انقلابی ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در #جبهه_هاست. فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد."
31/4/67 دشمن بعثی با گذشتن از مرز از طریق #کوشک و سه راه حسینیه برای #تصرف_اهواز_و_خرمشهر با صدها تانک ونفربرحمله خود را آغاز نمود و بدون مقاومت در منطقه تا نزدیکی اهواز پیشروی کرد و به علت تاریکی هوا به مرز برگشت تا صبح اول مرداد به حمله خود ادامه دهد.
🌿🌷
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchanne
#اوج_مداحی_اش_روضه_بی_بی_سه_ساله_بود
#مداح_شهید_علی_سیفی
#شهادت_عملیات_والفجر_8
شاید علی از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود اما درسیر و سلوک سرآمد بود.
وقتی برای #بچه_های_تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن رادیده است.
او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در#تخریب_لشگر_سیدالشهداء بود همه راشیفته خود کرده بود...
صدای دلنشین و توام با اخلاص علی موجب شد سایر گردانهای لشگر سیدالشهداء علیه السلام هم برای عزاداری در #مقر_تخریب حضور پیدا کنند...
روزهای بیاد ماندنی بعد از#عملیات_خیبر و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در#جزیره_مجنون با صدای ملکوتی علی التیام پیدا میکرد او وقتی #روضه میخواند خودش را در #صحرای_کربلا میدید و بارها شده بود که درحین مداحی بیحال میشد و نفسهایش به شماره می افتاد...
#اوج_ارادت_علی_در_مداحی_اش_روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بیبی رابیان میکرد...
بابا جان
آندم که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
رقیه جان .... عزیز بابا
آندم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم
یاد همه روضه خون های شهید بخیر
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 #ایثار_باورنکردنی
آنچه بر رزمندگان اسلام در عملیات عاشورایی #خیبر گذشت!؟
📽 روایت شنیدنی و بعض آلود سردار شهید #حاج_احمد_کاظمی فرمانده لشگر هشت نجف اشرف از #عملیات_خیبر در #جزیره_مجنون
بیان سختی ها و رشادت های رزمندگان اسلام در این عملیات
✌️عملیات غرورآفرین خیبر در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک یا رسولالله (ص) در منطقه شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز گرديد که به انهدام گسترده نیروهای سپاه سوم عراق و تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی عراق منجر گردید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#چهل_سال_قبل
8 اسفند 1362- جزیره مجنون
#روزی_که_حاج_کاظم_گریست
✍️✍️✍️✍️راوی : #حاج_داوود_فرخزاد
✅بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام دو تا تانک در #جزیره_مجنون داخل دهکده که نقطه درگیری تیپ بود غنیمت گرفتند.
#شهید_حاج_کاظم_رستگاربه ما ماموریت داد که بریم و تانک ها رو عقب بیاریم
وقتی به منطقه درگیری رسیدیم برادراحمدساربان #فرمانده_گردان_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام اونجا بود. احمد که از ماموریت ما با خبر شد گفت : نمیگذارم تانک ها رو عقب ببرید چون این تانک ها آرم ارتش عراق داره و در مسیر عقب بردن امکان داره رزمنده ها به حساب تانک دشمن شما رو با آرپی جی بزنند.
هر کاری کردیم احمد راضی نشد که تانک ها رو ما ببریم و ما هم به عقب برگشتیم.
ده دقیقه نشد که خبر دادند #احمد_ساربان با اصابت گلوله مستقیم تانک به سرش به شهادت رسیده.
احمد آرزوش بود که مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی سر بشه. که به آرزوش رسید.
پیکر مطهر شهید احمد ساربان نژاد را جلوی قرارگاه تاکتیکی تیپ سیدالشهداء(ع) داخل جزیره آوردند.
تا نگاه #حاج_کاظم که به پیکر بی سر احمد ساربان نژاد افتاد زار زار گریه کرد.من تا آن موقع گریه حاج کاظم را بالای سر شهید ندیده بودم.
@alvaresinchannel
🔴#تخریبچی_شهید_مصطفی_مبینی
شهادت: #عملیات_بدر
#شرق_دجله 26/12/1363
مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و..... پرید.
مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم قاری فرآن بود و هم مداح اهل بیت(ع).
🔸وصف مصطفی را باید از #شهیدحاج_سید_محمد_زینال_حسینی شنید که تعریف کرد : که در عملیات خیبر باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی #جزیره_مجنون میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد.
🔸#شهید_حاج_عبدالله_نوریان یک روز برای ما گفت که برادرها : بعضی از بچه های گردان که بین شما زندگی میکنند از اولیاء خدا هستند . کسی بین شماست که اهل محاسبه و مراقبه است و تاکید کرد که اگر در پایان روز بخواهد بشمرد چند کلمه حرف زده میتواند.... و همه میدونستن که او فقط مصطفی است .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌹
#شبهای_قدر_جبهه
#تابستان_1362
قبل از عملیات #والفجر_2
✅ خیلی از #مداح_های_قدیم و #جدید این عکس ها رو ندیدند و نمیدونن این که نشسته اینقدر با اخلاص داره زیر نور فانوس دوده گرفته همه رو به عرش میبره چه کسی هست. این تصاویر مربوط به #احیای_شب_های_قدر رزمندگان #تیپ_سیدالشهداء(ع) است روزهایی که رزمندگان آماده برای عملیات #والفجر_2 در #منطقه_حاج_عمران میشدند.
مداح #شهید_محمد_جواد_اسلامی_فر مقابل نور فانوس نشسته و داره برای همسنگرانش #دعای_جوشن_کبیر میخونه.
محمد جواد مداح تیپ سیدالشهداء(ع) بود و خیلی با اخلاص میخوند
عجیب این بود که شهید اسلامی فر موقع صحبت کردن زبونش میگرفت ولکنت داشت اما موقع مداحی کردن اثری از این مشکل نبود .
🔷🔷🔷 مداح شهید جواد اسلامی فر در تاریخ 8 اسفند 62 در #عملیات_خیبر و از #جزیره_مجنون پرکشید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای #بهشت_زهراء_سلام_الله علیها آرام گرفت.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
روزهای قبل از اشغال جزیره مجنون توسط عراق در تابستان ۱۳۶۷
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#آخرین_عکسها_با_فرمانده
چند روز قبل از سقوط #جزیره_مجنون
اواخر خردادماه سال 67
#سردار_شهید_حاج ناصر_اربابیان
شهادت 22 تیرماه 67 #فکه
@alvaresinchannel
#آخرین_ماموریت_در_جزیره_مجنون
#خردادماه_67
#جزیره_مجنون_شمالی
#جاده_خندق
سردار شهید #حاج_ناصر_اربابیان
معاون گردان تخریب لشگر10
روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان گفت: گفتند از غرب بیایید جنوب..
ما هم یاد گرفته بودیم که در جواب حرف فرمانده چرا نگیم..
من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم.
رفتیم #مقر_الوارثین و اونجا گفت باید بریم #جزیره_مجنون و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم.
خط پدافندی لشگر10 در #جزیره_مجنون_شمالی در کنار جاده خندق بود.
ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت.
شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم...
سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد.
اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن..
در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست.
نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند.
به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم.
فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع...
سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد.
فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد.
حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن.
من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه.
پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم.
با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب روی همه ی موانع رو پوشونده بود.
چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم.
برای مهار مین ها روی آب باید از نبشی استفاده میکردیم .
حالا نه نبشی به اندازه مورد نیاز داشتیم و نه سیم خاردار توپی در دسترس بود.
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهندسی رزمی قرارگاه داخل جزیره و سراغ نبشی و سیم خاردار گرفتیم .. متاسفانه دست خالی برگشتیم. در مسیر برگشت به قرارگاه بچه های جهاد تهران توی جزیره سر زدیم اون ها سیم خاردار داشتند و در اختیار ما گذاشتن اما نبشی پیدا نکردیم و قرار شد حاج ناصر به اهواز بره و از اردوگاه کوثر بیاره...
راستش موقع رفتن حاج ناصر به اهواز من خیلی نگران بودم و احتمال میدادم امشب و فردا شب عراق حمله کنه...هر چی اصرار کردم من رو هم ببرید قبول نکردن.
من به اتفاق چند تا از بچه های تخریب در جزیره موندیم تا اونها رفتند و برگشتند.
با هر مشکلی بود دور و اطراف پاسگاههای شناور در آب رو با مین هایی که روی دستک ها نصب شده بود با سیم تله ها مسلح کردیم وسیم خاردارها رو هم جلوش داخل آب کشیدیم و موانع آبراهه هایی که احتمال نفوذ دشمن ازش بود با مین وسیم خاردار مسدود کردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و از جزیره بیرون اومدیم....
وقت بیرون اومدن از جزیره مجنون این شعر رو زمزمه میکردیم
این شعری بود که شهید غلامحسین رضایی توی سختی های کار درجزیره مجنون زمزمه میکرد
بار الها جزیره مجنون ... شده گلگون
ایخدا برسون.... امام زمون..
ما از جزیره رفتیم اهواز و بعدش هم #مقر_الوارثین و از اونجا با #شهید_حاج_ناصر_اربابیان رفتیم سردشت وبه جمع بچه های تخریب درمنطقه عملیاتی ماووت پیوستیم..
و اونجا خبر دار شدیم عراق جزیره مجنون رو با بمباران وسیع شیمیایی تصرف کرده...
4 تیرماه جزیره مجنون به دست دشمن افتاد و روز 22 تیرماه سردار #شهید_تخریب_حاج_ناصر_اربابیان از#منطقه_عملیاتی_فکه آسمانی شد
یاد اون روزهای خوب بخیر
راوی: جعفر طهماسبی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel