🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷
#روزهای_سخت_نبرد_خیبر
#جزیره_مجنون_جنوبی
#نبرد_تن_با_تانک
✍️✍️✍️راوی : #برادر_حسن_آبادی
فرمان #حضرت_امام مبنی بر مقاومت و حفظ جزیره به رزمندگان که ابلاغ شد.
یک شب برادران قرارگاه با استفاده از #خرج_گود چهل پوندی و #مواد_منفجره #دژ_جزیره_جنوبی را قطع کردند تا از پیشرو دشمن جلوگیری شود .اما عمق انفجار به اندازه کافی نبود و دژ کاملا قطع نشده بود
در شب بعد بنا به دستور #فرمانده_گردان_تخریب_لشگر_10_سیدالشهدا(حاج عبدالله) به بنده و برادر مهدی قدیمی ماموریت داده شد تا با استفاده مینهای ضد خودرو(سبدی) و انفجار مجدد ، جلوی پیشروی نیروهای عراقی را سد کنیم
بنده به اتفاق برادر قدیمی به محل عازم شدیم و کیسه های حاوی مینها را در محلهای مناسب جاسازی ، فیتیله کشی و چاشنی گذاری کردیم
مواد منفجره در محل انقطاع پد (که شب قبل توسط نیروهای قرارگاه ناقص منهدم شده بود و آب به سمت دیگر روان نشده بود ) و آماده انفجار بود که یک آرپیجی زمانی بالای سرمان منفجر شد و من و مهدی قدیمی مجروح شدیم .
داشت هوا روشن میشد و دشمن شروع کرد به ریختن آتش سنگین وپیشروی تانکها، ما هم حریف نیروهای رزمنده نبودیم ولوله ای به پا بود نیرووهای رزمنده در محل انفجار پراکنده بودند و هرچی فریاد میکردیم که از محل انفجار دور شوید گوششان بدهکار نبود .دشمن هر لحظه به ما نزدیکتر میشد و امکان تلفات بالا میرفت. در این وضعیت به هم ریخته انگار فرشته نجات رسید #شهید_آقا_سید_محمد_معاون_گردان_تخریب بالای سرما حاضر شد
فریاد زد چیکار میکنید
گفتیم نیروهای رزمنده حاضر نیستند موقعیت را ترک کنند و در صورت انفجار صدمه میبینند. مثل اینکه ارتباطشون با عقب قطع شده وتا فرماندهشون دستور ندهد عقب نمیایند
#سید_محمد با مشاهد وضعیت ما که مجروح شده بودیم گفت شما برگردید عقب خودم منفجر میکنم
فورا به رزمندها دستور داد بیایند عقب
بنده به همراه برادر قدیمی حرکت کردیم به سمت عقب اما ماشین جیپی که با اون رفته بودیم خط و پشت یک دستگاه بولدوزر گذاشته بودیم نبود بنابراین پیاده راه افتادیم به سمت مقر .
توی مسیر یک موتورسوار ما را سوار کرد اما هنوز چند قدمی نرفته بود که با مشاهده رزمنده ای که با آتیش عقبه آرپیجی سوخته بود ما پیاده شدیم و اون رزمنده به اتفاق رفیقش سوار شدند و به سمت عقب رفتند
اما با بالا آمدن آفتاب آتش دشمن شدید شد. با انفجار خمپاره ای و اصابت ترکش اون به ساق پام خوردم زمین.
بلند شدم تا از طریق کانالهای مقطع کنار دژ به سمت عقب برویم اما جنازه ها و مجروحهای داخل کانالها مانع حرکت سریع بود.
به هر نحو ممکن خودمان رو رسوندیم به مقر .
به #مقر_تخریب که رسیدیم #شهید_سید_محمد رو دیدیم مثل اینکه او زودتر از ما اومده بود
سید محمد با مشاهده ما پرسید کجا بودید دیر کردید و ما هم جریان را برابش تعریف کردیم.
اما سید محمد گفت: بعد از اینکه شما رفتید و نیروهای رزمنده کشیدن عقب من فیتیله چاشنی رو روشن کردم تا اومدم فرار کنم پاهام گیر کرده بود توی گل مجبور شدم چاشنی را از مواد منفجره جدا کنم و داخل آب بیاندازم
سید محمد ادامه داد: اما چاشنی یدکی همراهم نبود و مجبور شدم و برگشتم قرارگاه و چاشنی بردم انفجار رو انجام دادم.
جالب ایجا بود که این تاخیرات خواست خدا بود چرا که تانکهای عراقی از سمتی که زمینها خشک بود حمله را شروع کرده بودند و با جاری شدن آب به سمتشان توی باتلاغ گیر کرده بودن و هیچ راه فراری نداشتن رزمنده ها هم حسابی با آرپی جی خدمتشان رسیده بودن
با گذشت چند روز از این ماجرا با به گل نشستن ارتش عراق فرمان حمله مجدد بسوی دشمن صادر شد و محلی که سید محمد انفجار انجام داده بود و آب به طرف مقابل جاری شده بود را با قرار دادن چند دستگاه کمپرسی مسدود نمودند و روی کمپرسیها را خاک ریختن و با عبور از آن دشمن به عقب زده شد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#اوج_مداحی_اش_روضه_بی_بی_سه_ساله_بود
#مداح_شهید_علی_سیفی
#شهادت_عملیات_والفجر_8
شاید علی از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود اما درسیر و سلوک سرآمد بود.
وقتی برای #بچه_های_تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن رادیده است.
او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در#تخریب_لشگر_سیدالشهداء بود همه راشیفته خود کرده بود...
صدای دلنشین و توام با اخلاص علی موجب شد سایر گردانهای لشگر سیدالشهداء علیه السلام هم برای عزاداری در #مقر_تخریب حضور پیدا کنند...
روزهای بیاد ماندنی بعد از#عملیات_خیبر و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در#جزیره_مجنون با صدای ملکوتی علی التیام پیدا میکرد او وقتی #روضه میخواند خودش را در #صحرای_کربلا میدید و بارها شده بود که درحین مداحی بیحال میشد و نفسهایش به شماره می افتاد...
#اوج_ارادت_علی_در_مداحی_اش_روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بیبی رابیان میکرد...
بابا جان
آندم که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
رقیه جان .... عزیز بابا
آندم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم
یاد همه روضه خون های شهید بخیر
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
۱۳ فروردین ۶۷
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی
روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...