eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
270 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ☑️ 🔴ماه رمضان سال 64 مقرما در کنار رودخانه کرخه بود شهید نوریان فرمانده تخریب ل10 نام این مقر رو گذاشت این مقر یک محوطه بزرگ و صاف بود که با شن های درشت فرش شده بود و چند مسیر کج و معوج که به چند تا تو رفتگی داخل صخره های شنی که شبیه غار بود ختم میشد و جون میداد برای خلوت کردن و عبادت با خدا. با تلاش بچه ها خصوصا کف حسینیه گردان سیمان شد و با داربست دور و سقف رو اسکلت بستند و با چند تا برزنت سقف حسینیه رو پوشوندند. دور حسینیه باز بود و برای اینکه داخلش هوا جابجا بشه با حصیر دورش رو محصور کردند و عبادتگاه بچه های تخریب هم کامل شد. از این حسینیه بیشتر برای برنامه های عمومی مثل نمازهای یومیه و عبادت های جمعی استفاده میشد و اون هایی که میخواستند تنها با خدا خلوت کنند از غارهای اطراف مقر استفاده میکردند. کار به جایی رسیده بود که به شوخی برای مسیرها و غارها اسم گذاشته بودند و چند بار فرماندهان به دوستان تذکر دادند مبنی بر اینکه ، اون هایی که توی غار میرن لااقل بعد از اتمام عبادت پتوهایی که برای استفاده میبرن برگردونن. با شروع ماه رمضان عبادت های جمعی و فردی هم داغ تر شد. تنها کسی که از بچه های تخریب ل10 در ماه رمضان سال 64 روزه میگرفت حاج آقا صمد زاده بود.اون هم به خاطر اینکه ماشین گردان تحویلش بود و بین مقر و پادگان دوکوهه در رفت و آمد بود و بقیه بچه های تخریب که حدود 60 نفری میشدیم اجازه روزه داری نداشتند. توی گردان چند تا طلبه داشتیم که هیچکدوم ملبس نبودند و موقع نماز حکایتی بود جلو ایستادن برای امام جماعت. خیلی تواضع به خرج میدادند و در آخر هم که طلبه حوزه علمیه چیذر بود و اصالتا اهل ارومیه بود جلو می ایستاد و نماز میخواند و بعد از نماز و تعقیبات ، سفره نهار در حسینیه پهن میشد البته شب ها حکایت فرق میکرد و فتیله معنویت بالاتر میرفت و تعقیبات توام با ناله میشد و بعد هم تلاوت قرآن و ذکر مصیبت و بعضی شب ها هم تذکرات معنوی شهید نوریان فرمانده گردان تخریب بود که فضا رو عوض میکرد. روزهای ماه رمضان هم به تجدید آموزش و ستون کشی و راهپیمایی و شب ها هم بیدار باش و رزم شبانه های سنگین تخریب که معروف بود طی میشد. فرمانده ما شهید نوریان خیلی مواظب بود که در تمرین های عملیاتی بچه ها آسیب نبیند و دیگر اینکه به مربی های آموزش تاکید میکرد که مراقب باشید و بچه ها رو زیاد خسته نکنید تا در روزها و شب های ماه رمضان به طاعت و عبادتشون برسند. ✍️✍️راوی: جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔸صفحه: ۱۴-۱۵ 🔻قسمت: زندگی نامه ی شهیدحاج حسین بادپا حسین بادپا، در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸، در رفسنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی ‌و متوسطه را در همان شهر سپری کرد. با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، فعالیت خود را در پایگاه بسیج « شهیدسیداحمدموسوی » شروع کرد. در ۱۵ سالگی، عازم جبهه های نبرد شد. در آنجا، مسئول محور شناسایی، فرمانده ی گروهان یا معاون گردان بود. یکی از نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله بود و بارها مجروح شد. در نهایت با از دست دادن یکی از چشمانش، به افتخار جانبازی رسید. پس از پایان جنگ، در مأموریت های جنوب شرق لشکر ۴۱ ثارالله، در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار در سال ۱۳۷۰، پیشتاز نبرد بود. حتّی پس از بازنشستگی در سال ۱۳۸۳ هم با راه اندازی دفتر خدمات درمانی روستایی، منشأ خدمت به روستاییان و مردم محروم بود. با آغاز درگیری های بین نیروهای مقاومت و تکفیری ها در سوریه به عنوان نیروی مستشاری و داوطلبانه عازم سوریه شد و بارها با مجروحیت به ایران بازگشت؛ اما هربار، بدون این که منتظر بهبود کامل بماند، به سوریه برگشت تا کار ناتمامش را تمام کند. سرانجام در سی و یکم فروردین ۱۳۹۴، طی عملیاتی درمنطقه ی «بُصرالحریر» در استان درعادر سوریه به شهادت رسید. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه: ۱۸-۱۷ 🔻قسمت: اول سه سال از زندگی مشترک من و محمد می گذشت و هنوز خدا به ما فرزندی نداده بود. روزی با هم به روضه ی امام حسین علیه السلام رفتیم. دلم خیلی شکسته بود. با تمام وجود اشک می ریختم. با سوز دل زمزمه کردم «خدایا، به حق شهید کربلا قسم ات می دم که بهم فرزندی بده. اگه فرزندم پسربشه، اسمش رو می ذارم حسین.» طولی نکشید که خدا حسین را بهمان داد. حسین در کودکی خیلی شیطنت می کرد. هی این طرف و آن طرف می رفت. اگر لحظه ای چشم برمی داشتم، حتماً بلایی سر خودش می آورد. موهاش خیلی بلند شده بود. به باباش گفتم《من جرات کوتاه کردن موهاش رو ندارم. خودت یه فکری بکن.》چهار پنج روز تا عید مانده بود. محمد، روزی دست حسین را گرفت و با خودش برد بیرون. نزدیک های ظهر، حسین بدو بدو و خوشحال، با موهای کوتاه شده آمد خانه. تعجب کردم! به خودم گفتم: این همون کسیه که به موهاش اهمیّت می داد؛حالا چه بپر بپری راه انداخته ! به باباش گفتم 《آقا، چی شده که حسین امروز این قدر خوشحاله؟!》 گفت《براش لباس خریدم.》 یک دست کت و شلوار زرد مخمل برایش خریده بود. 🗣️ روایت مادر شهید 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه : ۲۹ 🔻 قسمت : ۹-۸ توحیاط نشسته بودم. داشتم درز لباسی را کوک می زدم. یکی از دخترهام آمد خونه، و گفت «ننه، مشتلق بده! یه خبرخوش دارم. » گفتم « از حسین؟! » گفت « ها… ننه! ». به قدری خوشحال شدم که رمق از زانوهام رفت. نمی توانستم تکان بخورم. گفتم « ننه، کجاست؟! » گفت « ننه، حسین نامه داده. یه آقایی، این نامه رو به من داد. گفت برادرت از جبهه داده. » گفتم «ننه، زودتر نامه رو باز کن، بخون. » قلبم داشت از دهنم بیرون می زد. نامه را خواند. فقط از نامه فهمیدم که حسین نوشته من اهوازم؛ نگران من نباشید. خیلی خوشحال شدم. زمانی ،حسین جبهه بود. به فرماندهای آن ها پیامی از سوی امام خمینی می رسد که «بچّه های زیر شانزده سال، به هیچ وجه در جبهه شرکت نکنند. این ها بچّه هستند؛ اگه اسیر عراقی ها بشوند، زیر شکنجه بعضی ها طاقت نمی آورند و شهید می شوند. فقط در صورتی می توانند در جبهه شرکت کنند که رضایت خانواده را داشته باشند». ادامه دارد…. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل :اول 🔸صفحه: ۳۴-۳۳ 🔻 ادامه قسمت: ۱۱ همه باهم گریه می کردیم. گفت: بچّه های مردم، دست و پای خودشون رو از دست می دن، انگارنه انگار. من فقط یه کمی پوستم سیاه و سوخته شده. هیچ کس ندونه، فکر می کنن که چه اتفاقی افتاده ! خم شدم تا بغلش کنم و ببوسم؛هرچی گشتم، جای سالمی پیدا نکردم. فقط توانستم سرش را ببوسم. ویلچرش را کنار یک نیمکت بردیم. توی حیاط بیمارستان، باهم نشستیم. از حسین پرسیدم «ننه، چی شد که به این روز افتادی؟!». گفت«یه عملیات بود به نام والفجر۸. شهرفاو رو گرفته بودند. عراقی ها از سلاح شیمیایی استفاده کرده بودند. در هیچ جنگی نباید از مواد شیمیایی استفاده کنن؛ چون این میشه جنگ ناجوانمردانه…». طوری توضیح می داد که من و پدرش که کم سواد بودیم، متوجه شویم. او حرف می زد؛ من بی صدا و آرام گریه می کردم. ویلچرش را سمت من آورد. دست های مرا تو دست های سوخته اش گرفت و گفت «ننه، همان طور که والدین باید از دست فرزندشون راضی باشن، فرزند هم باید از والدینش راضی باشه. می خوام بگم من از دست تون راضی نیستم. » گفتم «چرا، ننه؟! چه کار کردیم؟!». گفت «تو و بابام ،من رو از دوست هام جدا کردین! شما دعا کردین که من شهید نشم.» مانده بودم چی بهش بگویم! با دستش، گوشه ی چارقدم را گرفت، سرم را کشید پایین، و بوسید. با التماس گفت: ننه، تورو به خدا، از ته دلت دعا کن شهید بشم. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: اول 🔸صفحه: ۳۵-۳۴ 🔻 قسمت: ۱۲ عملیات کربلای 4، حسین مجروح شده بود؛ طوری که بدنش جای سالم نداشت. به بیمارستانی در بهشهر انتقالش داده بودند. یکی از دوستانش به نام مهدی زینلی، هم زمان با حسین، توی همان بیمارستان بستری بوده. هر دو بعد از معالجه، با هم مرخص می شوند. تصمیم می گیرند قبل از این که برگردند منطقه، یک سر هم بیایند رفسنجان. شیطونی اش گل می کند. از بیرون زنگ خانه را زد. گوشی را برداشتم گفتم《الو... بفرمایید.》گفت《سلام، ننه! چطوری؟ چه خبر؟》 گفتم《خوبم، ننه! قربونت برم. الآن که صدای تو رو شنیدم، خوبتر هم شدم. امروز چی شده یادی از مادرت کردی؟!》 گفت《ننه، من که هر لحظه به یادتم. می خوام یه خبر خوب بهت بدم. الآن اهوازم. اگه خدا بخواد، چهار پنج روز دیگه میام دست بوس ننه ی گلم.》 گفتم《تو سالم باش؛هروقت خواستی، بیا.》 گفت《بابا و بچّه ها حالشون خوبه؟... ننه، من زیاد نمی تونم حرف بزنم. کاری نداری؟ خداحافظ...》. ده دقیقه ای از تلفنش گذشته بود. یکی در زد. چادرم را سرم کردم و رفتم پشت در. گفتم《کیه؟》جوابی نشنیدم. دوباره گفتم《کیه؟!》و در را باز کردم. باورم نمی شد! حسین، پشت در ایستاده بود؛ با قیافه ای که اصلاً با عقل جور در نمی آمد: گوش، گردن، صورت و کل بدنش، زخمی! تا آمدم بگویم چی شده، گفت《ننه، تا حالا بیمارستان بودم. مرخصم کرده اند. حالم توپ توپه.》گرفتمش تو بغلم. یک دل سیر بوسیدمش. 👇 لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 1️⃣ ساعت 5.30 غروب بود که تجهیزاتم رو محکم کردم. یک نیم ساعتی دنبال کش گشتم تا نارنجک‌ها رو به حمایلم محکم کنم. قرار بود سر معبرها پرچم بزنیم. چوب پرچم‌ها دو برابر قد من بود. بعد از اینکه تجهیزاتم رو بستم شروع کردم سر چوب پرچم ها رو با سرنیزه تیز کردن که به راحتی داخل خاک فرو بره... تازه از داغی آفتاب کم شده بود که با بلند گو همه گردان‌ها و واحدها رو در محوطه باز (مقر عملیاتی لشگرده سیدالشهداء(ع) قبل از عملیات عاشورای 3 که در جاده فکه بعد از سه راهی قهوه خانه قرار داشت) خواستند. دسته ما متشکل بود از مربی های کار کشته آموزش نظامی که بعضا از مربی های پادگان امام حسین (ع) بودند و من و چند تا از مامور شده بودیم به این دسته و وظیفه این دسته به جهت توانمندی هایی که داشتند، در گیری با دشمن و سرگرم کردن اون برای خروج نیروها از منطقه درگیری بود و درحقیقت بچه های تخریب که به این دسته مامور بودند وظیفه داشتند معبر برگشت نیروهای عملیات کننده رو بزنند. اینهم از استثناهای عملیاتهای جنگ بود؛ ؟ ساعت نزدیک 6.30 غروب بود که تو محوطه اردوگاه واحدها و گردانها به خط شدند. ابتدا حاج آقای فضلی صحبت کرد و بعد هم آقا رحیم صفوی پشت تریبون رفت و در مورد عملیات توضیحی داد و بلافاصله اتوبوس‌ها و کامیون‌ها و چند مینی بوس و تویوتا وانت اومدن و بچه ها سوارشدند و به ستون از اردوگاه بیرون اومدیم و به چپ جاده پیچیدیم و به روانه شدیم تا دو راهی سایت که یک راه به سمت شوش دانیال و یک راه به سمت فکه می‌رفت هوا روشن بود و بعد از اون هوا تاریک شد. ماشین ها با چراغ جنگی حرکت می‌کردند و مواظب بودن به هم نخورن. تا اینکه ستون روی جاده شنی عریضی نگه داشت و گفتن برای نماز و شام پیاده بشین. وقتی پیاده شدیم ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم، دیدم ساعت 9 شبه و یک ربع بود که از اذان گذشته بود. پرسیدم اینجا کجاست که گفتند روی پیاده شدیم... ادامه دارد👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿 @alvaresinchannel
(1) عملیات محرم.ogg
2.31M
🎙 تشریح عملیات محرم از زبان یکی از فرماندهان لشکر امام حسین(ع) 🎤برادر محمد رضا ابوشهاب
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨ ✔️🔸 رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام ✍️✍️✍️ راوی: معاون اطلاعات عملیات لشگر10 1️⃣ روز سوم مرداد سال 67 صبح بعد از نماز حرکت کردیم و خودمان را با کلی دردسر به رساندیم. جاده آسفالته اهواز- خرمشهر وضع عجیبی داشت. تانک های سوخته عراقی، جنازه های متجاوزین بعثی و تجمع نیروها و تانک های خودمان و خاک ریزی های جدیدی که در امتداد جاده به سمت خرمشهر زده بودند تا هم سدی در برابر حرکت تانک های عراقی باشد و هم اینکه قسمتهای بیشتری از ترکش در امان باشد و یا اگر احیاناً درگیری با دشمن به سمت جاده کشیده شد از آن بعنوان یک پناهگاه و یک سنگر استفاده کنند. خاک ریز پشت جاده اهواز- خرمشهر خط اول ما شده بود و نیروها با سنگرسازی و استقرار در پشت خاک ریز آماده دفاع بودند. با دیدن این وضع که در طول یک شب بوجود آمده بود واقعاً لذت بردم و کیف کردم وآفرین گفتم بر همت این دلیرمردان بزرگوار و مقاوم و با اراده که این چنین آماده جنگیدن بودند. به قرارگاه لشگر رسیدیم و از وضعیت جدید اطلاع پیدا کردیم و از همان لحظه هم کار را شروع کردیم و سعی می نمودیم تا هرچه از دستمان برمی آید کار کنیم تا شاید لطف خدا شامل حالمان شود و باز باب جهاد وشهادت برایمان تداوم یابد. کار خاصی نمی شد انجام داد که مثلاً این یک محور و یا دو محور مخصوص ما باشد و یا اینکه یک راه کار خاصی برای شناسایی و عملیات داشته باشیم. عراق تحرک کرده بود و بعد عقب کشیده بود و هر لحظه باز امکان تهاجمش بود و ما می بایست آماده و با انعطاف زیادی باشیم و عمل کنیم و هرکجا مأموریت داده شد سریع حرکت کرده و کارمان را انجام دهیم چه شناسایی در روز و یا شب باشد و یا ستون کشی وبردن گردان برای عملیات و یا اینکه بررسی وضعیت خط و بردن زرهی و شلوغ کردن خط پدافندی و دادن تحرک و مسائل دیگر درگیری باشد و در هرساعت که باشد می بایست این آمادگی و توان را در خود بوجود آوریم تا سریع اجرای مأموریت کنیم. دشمن آماده بود و ما می بایست با تمام وجود آماده تر باشیم و کار کنیم. مأموریت شناسایی و پیدا کردن موقعیت دشمن در جاده محور منتهی به پاسگاه زید به تیم ما محول شد. ساعت حدود 9 صبح با ماشین جلو رفتیم وبعد پیاده تا کانال شیردم خودمان را رساندیم. مقداری هم از کانال جلوتر رفتیم تا اینکه عراقی ها را دیدیم که روی خاک ریز ایستاده بودند و ما را تماشا می کردند و بیشتر از آن جلو نمی شد رفت. قرار شد برگردیم و موقعیت دشمن را گزارش کنیم در مسیر برگشت دشمن ما رو دید و با کالیبر و آرپی جی شروع کردند به طرف ما شلیک کردن. به هر جان کندنی بود از چنگ دشمن فرار کردیم و خدمون رو به قرارگاه رسونده و موقعیت و وضع عراق و خط فعلی را گزارش کردیم. بنا شد که شب از این محور نیرو ببریم و به خط عراق بزنیم. @alvaresinchannel 🔶🔸 ادامه 👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
1_14128198426.m4a
31.47M
《 ‌‌‌﷽ 》 وقایع اخیر اسرائیل # ۸ نکته مهمّ قرآنی در باره اسرائیل وشرایط موجود 🔰جریانِ دو نوبت شکست وذلّت إسرائیل، که قرآن کریم وعده داده است چیست؟آیا محقق شده است یا بازهم إسرائیل در آینده شکست خواهد خورد؟ 🔰با توجه به گذشته ی بنی إسرائیل، قرآن کریم، برای إسرائیل چه آینده ای را پیش بینی می کند؟ 🔰أصل مهم قرآنی در رابطه با اسرائیل چیست؟ 🎙دکترسیّد محمد صالح هاشمی گلپایگانی 🔸 : ایتا، تلگرام، سروش و بله: 🆔 @Bineshe_Motahar
📸 آلبوم تصاویر سردار شهید جانشین معاونت طرح و عملیات قرارگاه کربلا و نجف و مسئول واحد طرح و عملیات لشگر ویژه ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس 🆔 @shahid_sayafzadeh
🎙روایت سردار سرتیپ پاسدار حاج فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس از سردار شهید : : 📌لشکر ۲۵ کربلا برای شرکت در عملیات کربلای ۱ که پاسخی بود به استراتژی دفاع متحرک عراق، در قالب قرارگاه نجف به مهران رفت. این عملیات سکوی پرواز غلام‌عباس بود. 🔸غلام‌عباس از آغاز جنگ تحمیلی بدون تلف کردن وقت، آمد جبهه‌ و به‌موقع رسید و در درگیری ذوالفقاری شرکت کرد. آن موقع نیروهای بعثی هجوم آورده بودند و قصد ورود به جزیره و تصرف آبادان را داشتند. در عملیات شکست حصر آبادان هم بین مجموعه نیروهای سپاه آبادان خیلی فعال ظاهر شد، اما اوج فعالیت‌های غلام‌عباس سال‌ها بعد بود، سال‌هایی که تجربه‌های ناب جنگی، او را تبدیل کرده بود به یک نیروی خوش‌فکر. 🔹 در عملیات خیبر و ورود به مجموعه معاونت عملیات قرارگاه کربلا، هیبت یک نظامیِ خبره در رفتار و گفتار و تصمیمات غلام‌عباس دیده می‌شد. پس از عملیات خیبر، قرارگاه به منطقه کردستان منتقل شد و هماهنگی‌ محورها به غلام‌عباس واگذار شد که این کار را کنار شهدایی چون ، و زاده در مناطق مریوان و جوانرود به عهده گرفتند... ... 🆔️ @shahid_sayafzadeh
⭕️ زندگانی شهید از دیدگاه همسرش: 🔰شهید حسینی نسبت به جبهه و جنگ مسئولیت زیادی را حس می‌کرد و دوست داشت که همیشه به انقلاب و جنگ کمک کند و این مسئله را یکی از وظایف خود می‌دانست، وظیفه‌ای شرعی که تمام تلاش و زندگی‌اش را صرف انجام دادن آن می‌کرد. حتی در مراسم ازدواج این مسئله را عنوان کرد و گفت که هیچ چیز نمی تواند مانع رفتن من به جبهه شود. 🔸من به دنبال یک مکمل هستم که مرا برای رسیدن به هدفم(الله) کمک کند صرفا نه یک عامل بازدارنده... 🔺شهید غلام‌عباس اخلاقی بسیار نیکو داشت، بسیار کم حرف بود و تبسم بر لب داشت. در او جز پاکی واخلاص چیزی نمی دیدی؛ غلامعباس فردی بسیار ساده و بی تجمل بود چه در ظاهـــــــــر و چه در باطن و دوست داشت که زندگی را از همان ابتدا با سادگی و دور از رنگ و ریا آغاز کند به همین دلیل مراسم ازدواج ایشان بسیار ساده برگزار شد. 🔹ایشان بسیار صبور و با استقامت بود و در مقابل مصائب و مشکلاتی که با آن مواجه می‌شدند با متانت برخورد می‌کردند و همیشه از آرامش خاصی برخوردار بودند؛ انگار که خداوند سکینه الهی را به او عطا کرده باشد. 🆔 @shahid_sayafzadeh
📌بعضی از سفارشات شهید به همسرش: : 🕊 بسم الله الرحمن الرحیم ((الحمد الله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدی لــــــــــولا أن هدانا لله )) 🌿 سپاس و ستایش خدایی را که ما را هدایت کرد که اگر هدایت نمی‌کرد هدایت نمی یافتیم. 🌹 امیدوارم با برخورداری از نعمت سلامتی جسم، راحتی روان، تفکر ایمان روزافزون، توکل مطلق، احساس حضور دائم واجب الوجود، مسیر سیر و سلوک پیش گرفته و در طریق الى الله حجاب‌ها را کناره گذارده و راه کمال پیموده و بمانند آیه شریفه "والسابقون السابقون اولئک المقربون" در جهت خداگونه شدن از سبقت گیرندگان باشی انشاء الله. 🍃 این دعای خیرم بود برای تو و می‌خواهم با سلامتی نسبی و خوشی‌های زودگذر در این دنیای کوچک و محدود زندگی در دنیای نا محدود و بی انتهای دیگری را در جنب خدا، در کنار اولیاء صالحين و شهداء و مؤمنين و عرفا داشته باشی. ... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🔰 زندگی‌نامه شهید والامقام سردار حسین امامی: : 💢 سردار شهید در فروردین ماه ۱۳۳۶ در شهر آبادان در خانواده‌ای کارگر و مستضعف چشم به جهان گشود. پدرش قباد بازنشسته و مادرش کلثوم نام داشت.(شادی روحشان صلوات) 🔺در اواخر دوره تحصیلات متوسطه‌اش بود که جهت ادامه تحصیل و اخذ دیپلم راهی آغاز حرکت او به سوی الی ا.. بود. در شهر شیراز با مفاهیم قرآنی و مبانی اسلامی آشنا گردید و با پایان گرفتن تحصیلاتش و گذراندن دوره نظام وظیفه به شهر آبادان باز می گردد که این بازگشت مصادف با اوج انقلاب اسلامی ایران بود. 🔸 بعد از انقلاب، خود را موظف به حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی می‌دید؛ لذا با پیوستن به کمیته‌های انقلاب اسلامی سعی کرد گوشه‌ای از وظایف خود را انجام دهد. 🔹 پس از تشکیل سپاه پاسداران، در آبا‌‌‌ن ماه ۱۳۵۸ به عضویت سپاه در آمد و مسئولیت‌های زیادی به وی داده شد ا اهتمام ویژه‌ای در انجام کامل و متعهدانه در امور محوله داشت. ... 🆔 @Shahid_sayafzadeh
📸 آلبوم تصاویر سردار شهید جانشین معاونت طرح و عملیات قرارگاه قدس، کربلا و نجف و مسئول امور دریایی قرارگاه نجف و سپاه آبادان در دوران دفاع مقدس 🌷در این تصاویر شهیدان: فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص)، فرمانده لشگر ویژه ۲۵ کربلا و جانشین وقت قرارگاه کربلا، شهید مسئول واحد تخريب لشگر ۲۷، مسئول معاونت اطلاعات‌عملیات قرارگاه کربلا، شهید فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا و شهید حسین امامی جانشین واحد طرح و عملیات در تصاویر حضور دارند. 🆔 @shahid_sayafzadeh
(1) عملیات محرم.ogg
2.31M
🎙 تشریح عملیات محرم از زبان یکی از فرماندهان لشکر امام حسین(ع) 🎤برادر محمد رضا ابوشهاب
| 🔸شهید آرمان علی وردی🔸 می‌گفت : اگر من بتوانم یکی از این نوجوان ها را در راهِ امام حسین علیه السلام قرار بدهم برای من کافیست . •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news ➕ کانال مرکز طراحان راهیان نور👇 🆔 @Rahianenoor_art