eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
276 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
164 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ✅ در ماه رمضان هر دسته و هر چادری برای خودش مراسم جداگانه ای داشت بعضی ها شب ها در چادر گروهی دسته خودشون برنامه داشتند و بعضی ها هم مثل دسته در فضای باز مقر برنامه داشتند. این تصاویر مراسم معنوی و عزاداری بچه های تخریب لشگر10 در مقر است خرداد ماه در تصویر شهید حاج قاسم اصغری شهید حاج ناصر اربابیان شهید پیام پوررازقی شهید محسن علیپور شهید علیرضا طحانی شهید سید موسوی @alvaresinchannel
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🌹 قبل از عملیات ✅ خیلی از و این عکس ها رو ندیدند و نمیدونن این که نشسته اینقدر با اخلاص داره زیر نور فانوس دوده گرفته همه رو به عرش میبره چه کسی هست. این تصاویر مربوط به رزمندگان (ع) است روزهایی که رزمندگان آماده برای عملیات در میشدند. مداح مقابل نور فانوس نشسته و داره برای همسنگرانش میخونه. محمد جواد مداح تیپ سیدالشهداء(ع) بود و خیلی با اخلاص میخوند عجیب این بود که شهید اسلامی فر موقع صحبت کردن زبونش میگرفت ولکنت داشت اما موقع مداحی کردن اثری از این مشکل نبود . 🔷🔷🔷 مداح شهید جواد اسلامی فر در تاریخ 8 اسفند 62 در و از پرکشید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای علیها آرام گرفت. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🟢 شب بیست و یکم ماه رمضان سال 1364 🔷 مریوان بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم به سمت دشت شیلر وایشان هم قبول کرد. حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء. ابتدا قرار شد یکی از روحانیون که سارات بود صحبت کنه و بعد من بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره. روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و از بمباران روز گذشته با آب و تاب صحبت میکرد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید.یادمه اون شب مثل اینکه حاج آقا موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم صحبت های ایشون طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن. با شروع کردم . توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند. همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر آخر دعا نرسیده بودیم که ساختمون خالی شد و صدای شیرجه هواپیما اومد و من هم با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم.وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند. با شهید رضا رفتیم سراغ حاج آقا که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه. برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه. اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون قرآن به سرگرفتیم (راوی:جعفرطهماسبی) 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🐜کشتن مورچه ها🐜 يکی از برادران رزمنده ای که در بين ما بود نوجوان بود به نام محمد خانی. قبل از عمليات رمضان در منطقه ی آلفاآلفا در پنج کيلومتری جاده ی اهواز _خرمشهر بوديم. اين شهيد با وجود کم سن و سال بودنش بسيار مقيد به اقامه ی نماز شب بود. او حتی يک چفيه بر روی خودش می انداخت تا شناخته نشود. يکی از دوستان نقل می کرد من يک شب در نماز شب او شنيدم در سجده می گفت: خدايا وقتی من کوچک بودم مورچه های زيادی را لگدمال کرده ام و در حال بازی کردن در کوچه ها مورچه های زيادی را کُشته ام. نکند که مرا در آتش عذابت بسوزانی. من وقتی شنيدم اين نوجوان به خاطر اين گناه آن قدر گريه می کند و نماز می خواند به خودم می انديشيدم که من چه قدر غافلم و از ياد آخرت دور مانده ام. ✨✨✨اللهم اغفرلی الذنوب✨✨✨
⚪️ خاطره ای از شهید هاشم کلهر، پهلوان گردان مقداد به اتفاق هاشم کلهر و سه نفر دیگر از نیروهای اطلاعات و عملیات آمدیم تهران تا با هیئت کوه نوردی، آموزش صخره نوردی ببینیم تا بهتر بتوانیم روی ارتفاع سخت و صعب العبور "بمو" در نزدیکی سر پل ذهاب کار کنیم. یک روز با طناب، یک شیب معکوس را آمدیم پایین، هاشم گفت من میخواهم این مسیر را که با طناب آمدیم با دست بروم بالا. او از دستان بسیار قوی برخوردار بود. وقتی جایی را می گرفت، انگار با گیره محکم کرده بود. از دستش رها نمی شد. ما کار هاشم را که صعود از شیب معکوس بود، تماشا می کردیم، صعودی فوق العاده سخت که او با چنان با مهارتی این کار را انجام داد که موجب حیرت حضار شد!! ایام آموزش ما مصادف بود با ماه رمضان. شبهای قدر بعد از آموزش می رفتیم پای منبر شیخ حسین انصاریان. یکشب که داشتیم به آنجا می رفتیم،از دور صدای شیون و ناله مردم بگوش می رسید. هاشم پرسید چه خبره؟ با تعجب گفتیم مثل اینکه شب قدر هست! شب استغفار و توبه. هاشم با تعجب گفت: خب!! گناه نکردن که راحت تر از این گریه زاری هست! گناه نکن این همه هم شیون لازم نیست! راوی: احمدکوچکی
💠 از خدا چه بخواهیم !! مرحوم محمدتقی مجلسی، پدر بزرگوار علامه محمدباقر مجلسی نقل می کند: شبی از شب‌ها، پس از فراغ از نماز شب و تهجد، حالتی برایم ایجاد شد که فهمیدم در این هنگام هر حاجت و درخواستی از خداوند نمایم اجابت خواهد نمود فکر کردم چه درخواستی از امور دنیا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمایم که ناگاه با صدای گریه محمدباقر در گهواره‌اش مواجه شدم و بی‌درنگ گفتم : پروردگارا! به‌حق محمد و آل محمد، این کودک را مروّج دینت و ناشر احکام پیامبر بزرگت قرار ده و او را به توفیقاتی بی‌پایان موفق گردان به برکت دعای نیمه‌شب پدر و تلاش و استمرار، علامه محمدباقر مجلسی، خدمات ارزشمندی را به جهان اسلام عرضه نمود. علاوه بر درس و تربیت شاگردان بزرگ و صدور فتوا و مسئولیت‌های مهم مرجعیت و مسافرت‌های مکرّر برای جمع آوری آثار اهل بیت علیهم السلام یکی از تألیفات او بحارالانوار است که حدود ۱۱۰جلد می‌باشد دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 📚با اقتباس و ویراست از کتاب نماز خوبان
📢 الگوی بندگان صالح ✏️ رهبر انقلاب: مناسبت شب قدر، یکی مناسبت دعا و تضرع و توجه به پروردگار است، ثانیاً مناسبتی است برای اینکه دلهایمان را با مقام والای امیر مؤمنان و سرور متقیان عالم قدری آشنا کنیم و درس بگیریم. هر چه که در فضائل ماه رمضان و وظائف بندگان صالح در این ماه بر زبان جاری شود و بتوان گفت، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نمونه‌ی کامل آن و برجسته‌ترین الگو برای آن خصوصیت است. 🌙 | روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
می روی با فرق خونین پیش آن روی کبود.. شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود.. تهدمت والله ارکان الهدی🥀 شهادت امام علی(ع)🥀 تسلیت باد🥀
*معنای عشق را جوانانی معنادار کردند ،که خالصانه در راه خدا جهاد کردند ،شهیده فائزه رحیمی مجاهد خالص در راه خدا نشان داد که دهه هشتادی ها این انقلاب رو به نتیجه میرسونن😭 نگاه این شهیدان ،هم چون نگاه شهیده فائزه رحیمی به ماست که این انقلاب رو چطوری نگه داریم ،و راهش را ادامه می‌دهیم.🪽 درود خدا بر زنان و مردان و بر دختران و پسران مجاهد در راهش
🏴 شهادت مولی الموحدین حضرت امیر المومنین علی علیه السلام تسلیت باد.
شهید روز طبیعت تخریبجی شهید رضا استاد شهادت : ۱۳ فروردین ۶۷ شهر بیاره عراق شهادت با بمب شیمیایی
شهید روز طبیعت تخریبجی شهید رضا استاد شهادت : ۱۳ فروردین ۶۷ شهر بیاره عراق شهادت با بمب شیمیایی راوی: برادر اسماعیلی پور رضا از بچه های با صفای جنوب شهر بود خودش میگفت بچه شاه عبدالعظیم. خیلی لوطی منش بود. از همون ابتدای ورودم به گردان تخریب یه سری از بچه های شاه عبدالعظیم تازه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود. اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان هم دوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش. بهم گفت چطوری بچه محل! منم زدم زیر خنده بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهرری . خندید و گفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه. دیدم چیزی می خواد بگه بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟ گفتم در خدمتم؟ پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟ خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش. دیدم جدی داره حرف میزنه. بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه، خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای خانواده شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد. گذشت تا روز سیزدهم فروردین ۶۷ توی منطقه بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی سیزده بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند. من و دو سه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دور و برا بود. رضا پایین تر از ما جلوی چادر تدارکات بود که دقیقا بمب شیمیایی کنارش خورد. توی همون موقع یکی داد زد شیمیاییه. یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود). !خلاصه ماسک و زدیم . همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات. از اونجا معلوم بود که چند جای دیگه رو هم زدند. فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند رضا استاد شهید شده. یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش...
تصویر مقر در که در روز ۱۳ فروردین ۶۷ توسط هواپیماهی بعثی شده و عده زیادی مصدوم شدند
مقر در که در روز ۱۳ فروردین ۱۳۶۷ توسط هواپیماهی بعثی شده و عده زیادی مصدوم شدند
۱۳ فروردین ۶۷ ✍️✍️✍️ راوی: روز بیاره من هم اونما بودم. خبر ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها. ما در در بیاره مستقر بودیم. نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود. برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند. من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت. همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم. که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد. بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم. وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان. هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند. تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم. حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند. اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند. رو هم داخل پتو پیچیده و به فرستادیم .. فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم. ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و... تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند. بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند. ماها رو یه راست بردند (ع) ...