#خدمت_به_دیگران:
🔆وی بهترین عمل عبادی برای رسیدن به مقام قرب خدا را خدمت به خلق میدانست.
🔹به اقوام خود خیلی محبت میکرد و در حد توانش مشکلات آنها را بر طرف میکرد.
🔹در رسیدگی به فقرا از هیچ کمکی مضایقه نمیکرد و با دست خود برای آنان غذا و لباس میبرد.
🔹فردی مهمان نواز بود و تقریبا تمام طول سال مهمان داشت.
#شیوه_تربیتی_شاگردان
🔹اولین توصیه او برای کسی که میخواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص میداد که طرف واقعا اینها را رعایت میکند، کمکم ابواب معرفتی را برایش باز میکرد.
🔆 دستورات عبادی وی به شاگردانش، بهاندازهای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب میآورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار میکرد.
🔹سفارشش به شاگردان بیاعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#روش_عرفانی_او_در_تربیت
🌀شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب مینمود.
🔮هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان میکرد و گاهی اوقات به بعضیها به صورت خصوصی تذکر میداد.
#از_نگاه_دیگران
🔹امام خمینی: «مرحوم انصاری همدانی وقت خود را در خداپرستی و توحید خدا صرف کرد».
🔹سید علی قاضی: «او تنها کسی است که توحید را مستقیما از خدا گرفته است».
🔹سید محمد حسین طهرانی: «حضرت آقای انصاری فوق العاده مرد کامل، شایسته و منوّر به نور توحید بود».
🔹محمد تقی مصباح یزدی: «از بزرگانی که من به عنوان اساتید اخلاق میتوانم نام ببرم، این سه بزرگوار بودند: آقای طباطبائی، آقای بهجت و مرحوم آقای انصاری همدانی».
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#دمیبامحمدحسنمولوی
🔮محمد حسن در سال ۱۳۱۹هـ. ق. در شهر قندهار چشم به جهان گشود.
🔆در ۷ سالگی پا به مکتب نهاد و خواندن و نوشتن را از پدرش فراگرفت. آنگاه نزد پدر و سایر استادان زادگاهش به فراگیری مقدمات و علوم دینی روی آورد.
🌀وی از خردسالی، دارای باطنی پاک و سیرتی عارفانه بود. به پدیدههای اطرافش نگاه ژرف و عمیق داشت. خود میگوید:
🔮«۸ ساله بودم. یک روز باران شدیدی آمد. خودم دیدم که در لابلای قطرههای باران، یک عدد ماهی از آسمان افتاد. نیم دقیقه طول نکشید که گربهای آمد و آن را خورد.»
🌀البته شگفت انگیزتر از این، بارش ماهی از آسمان بود که وی از مردم بحرین شنید. او میگوید:
🔆«در زمان جنگ جهانی دوم ، سفری (مقصدش به احتمال زیاد نجف اشرف بوده است.) برایم پیش آمد. با هواپیما به بحرین رفتم. ساکنان بحرین به تواتر گفتند:
🔹به علت جنگ، یک هفته آذوقه به ما نرسید. علاوه بر گندم، حبوبات ما نیز تمام شد. همه به مساجد و حسینیهها رفتیم و متوسل شدیم.
🔮ناگهان مشاهده کردیم بخاری از میان دریا بلند شد و به ابر تبدیل گردید. طولی نکشید که باران از ماهیهای خوب و ممتاز شروع کرد به باریدن. به مدت یک هفته از آنها استفاده کردیم تا این که آذوقه برایمان رسید.»
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#خاندان_با_فضیلت
🔆پدر بزرگش یوسف علی اهل شیراز بود.
و در زمان نادرشاه افشار به قندهار مهاجرت کرد. خاندان یوسفعلی در تقوا ، محبت به خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و صفای باطن، نمونه روزگار بودند. شیخ محمد حسن مولوی در مورد اجدادش میگوید:
🔮«در قندهار حسینیهای از اجدادم بود که شیعیان برای اقامه عزای حضرت سیدالشهداء علیهالسّلام در آنجا جمع میشدند. مادرم دختر عمویی داشت که عالمتاب نام داشت.
🔆 او عمه مرحوم حاج شیخ محمدطاهر قندهاری بود، وی با اینکه به مکتب نرفته و درس نخوانده بود و نمیتوانست خط بخواند، به واسطه صفای عقیدهای که داشت، وضو میگرفت و یک صلوات میفرستاد و دست روی سطر قرآن مجید میگذارد و آن را تلاوت میکرد.
🔹همین طور برای هر سطر، صلواتی میفرستاد و آن را میخواند. به این ترتیب قرآن را به خوبی میخواند و الآن هم چنین است.
🌀این زن، پسری بنام عبدالرؤف داشت که از بچگی در سینه و پشتش برآمدگی و قوز وجود داشت. پدر و مادر این کودک چهار ساله، از این جهت بسیار ناراحت بودند. من بارها مشاهده کردم که عالمتاب فرزندش را برای عزاداری در شب عاشورا در این حسینیه میآورد و پس از عزاداری گردن فرزندش را به منبر میبست و میگفت: یاحسین علیهالسّلام ! از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا شفا دهد، یا مرگ.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#ادامه
🔮آن شب خواب بودیم که ناگهان از صدای غرشی بیدار شدیم. دیدیم آن بچه از جایش بلند میشود و دوباره به زمین میافتد و بدنش به شدت میلرزد و نعره میزند.
🌀مادرم به عالمتاب گفت: «بچه ات را به خانه برسان اگر مردنی باشد، آنجا بمیرد تا پدرش که عصبانی است اعتراض نکند.»
🔹عالمتاب بچه اش را در برگرفت. از شدت لرزش بچه، مادرش هم میلرزید. تب و لرز آن بچه سه تا چهار روز ادامه داشت. پس از آن لرزشهای متوالی، گوشتهای اضافی آن کودک آب شد و سینه و پشتش صاف گردید. به طوری که هیچ اثری از برآمدگی آن نماند...»
#پدر_و_مادر
🔆پدر محمدحسن مولوی، میرزا محمد اکبر مردی فرهیخته، عالم، فاضل و شیفته اهل بیت علیهمالسّلام بود.
🌀مولوی با نقل خاطره زیر، از دلدادگی پدر به دودمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم چنین پرده برمی دارد:
🌀«برادرم محمد اسحاق در بچگی به مرض سل دچار شد. از درمان او ناامید شدیم. سرانجام پدرم او را به کربلا برد و به ضریح مقدس حضرت ابوالفضل علیهالسّلام بست و از آن بزرگوار خواست تا از خداوند شفاء او را بخواهد.
🔹خودش در رواق حرم به نماز مشغول شد. هنگامی که نزد محمداسحاق برگشت، او گفت: بابا گرسنهام. پدرم مشاهده کرد که رخسار فرزندش تغییر کرده و شفا یافته است...»
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#ادامه
🔮مادر جناب مولوی نیز بانویی پاک دامن بود. خاطره زیر چهره تابناک او را به تصویر میکشد:
🔆«مادرم به تلاوت قرآن مجید علاقه بسیار داشت. او غالبا در هر شبانه روز، هفت جز قرآن تلاوت میکرد.
🌀وی در شبهای ماه رمضان نمیخوابید و به تلاوت قرآن، دعا و نماز مشغول میشد. در یکی از شبهای ماه رمضان، شمع سوخته بود و بیش از یک بند انگشت، در شمعدان باقی نمانده بود.
🔹به علت منع دولت، نمیتوانستیم از منزل خارج شده شمع تهیه کنیم.
🔆مادرم به روشنایی همان مقدار شمع مشغول تلاوت قرآن شد. به خدا سوگند، تا آخر شب که مادرم قرآن، دعا و نماز میخواند، شمع تمام نشد.
🔮وقتی از نمازش فارغ شد، به سحری خوردن مشغول شدیم. شمع همچنان میسوخت. همین که صدای اذان صبح بلند شد، شمع نیز خاموش گردید.
🌀خلاصه به برکت مادرم، یک بند انگشت شمع، به مقدار ۹ ساعت برای ما روشنایی داد.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
🔮مولوی به جهت محبت به معصومان علیهمالسّلام یاران و شاگردان آنان را نیز دوست میداشت:
🔆۲۳ سال قبل در کربلا بودم. در آن ایام به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا شدم. دوستانم مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب حر بن یزید ریاحی بردند.
🔹 قدرت ایستادن نداشتم. در گوشهای نشستم و زیارت نامه مختصری خواندم. در همین زمان دیدم، بانویی که از اعراب بیابان نشین بود، وارد حرم شد و نزدیک ضریح مقدس نشست.
🌀انگشت خود را در حلقه ضریح گذاشت و این دعا را خواند:
«یا کاشف الکرب عن وجه مولانا الحسین علیهالسّلام ، اکشف لنا الکرب العظام بحق مولانا الحسین»
آنگاه انگشت خود را برداشت و در حلقه بعدی نهاد و همان ذکر را خواند. همین طور میخواند و دور میزد. در دور پنجم و یا ششم بود که منهم آن جمله را حفظ کردم و تصمیم گرفتم مانند آن زن ، آن ذکر را بخوانم و طلب شفا کنم.
🌀خواستم از جا بلند شده از قسمت بالای ضریح شروع به دور زدن کنم ولی توان ایستادن نداشتم. به ناچار خودم را کشان کشان به ضریح رساندم. انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم.
🔆هدفم این بود که از حلقه به حلقه دیگر منتقل شوم و در آن حال دور ضریح طواف کنم. در حلقه سوم، احساس کردم گرمای مختصری از داخل ضریح به انگشتان دستم رسید و مانند آمپول، در تمام رگهای بدنم جریان یافت. حس کردم میتوانم برخیزم. برخاستم و در حال ایستاده آن ذکر را زمزمه کردم و از حلقهای به حلقه دیگر، دور زدم. با همان گرمی، تمام مرضها از بدنم برطرف شد و دیگر، اثری از آن باقی نماند.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#نمونهای_از_نقلهای_شگفت_و_عارفانه
🔮مولوی روحیه عرفانی و نگاه ژرف و عمیق داشت. به همین جهت به ضبط حوادث شگفت خود و دیگر مردان الهی میپرداخت.
#در_پرتوی_محبت_به_علی
🔹در قندهار شخصی به نام محب علی زندگی میکرد. وی مرد پاک طینت و نیک سیرتی بود و از ارادتمندان ویژه حضرت علی علیهالسّلام محسوب میشد.
🌀محبت به آن حضرت، تمام دل و جانش را احاطه کرده و به مرحله عاشقی رسیده بود. به نحوی که هرگاه به او میگفتند: «محب علی! بیدار علی باش» از حال طبیعی خارج میشد و بی اختیار اشکش جاری میگردید.
🔆هنگامی که از دنیا رفت، او را برای غسل، بردند. دوستانش در عزای او گریه میکردند.
🌀در هنگام غسل، یکی از دوستانش گفت: «محب علی! بیدار علی باش»
🔮ناگاه دست راستش را حرکت داده آرام آرام بر روی سینه اش قرار داد. همه از این واقعه عجیب، متحیر شدند. خیلی زود، این خبر در بین شیعیان قندهار پخش شد.
🌀آنها دسته دسته میآمدند و آن منظره شگفت را میدیدند و از روی شوق میگریستند. دست محب علی، تا پایان غسل، همچنان روی سینه اش قرار داشت.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#ادامه
#گریه_شیر_در_عزای_امام_حسین
🔮جناب شیخ محمدحسن مولوی از عالم بزرگوار حاج سید محمد رضوی کشمیری فرزند آقا سید مرتضی کشمیری چنین نقل کرده است:
🔆در کشمیر، کوهی است که در دامنه آن حسینیهای قرار دارد. ساختمان حسینیه طوری است که از بیرون آن میتوان داخل را مشاهده کرد. جهت روشنایی، در پشت بام حسینیه پنجرهای گذاشتهاند.
🌀هر سال در روز عاشورا، جمعی از شیعیان در آنجا جمع شده و مراسم عزای سالار شهیدان علیهالسّلام را برگزار میکنند.
🔆شیری در آن نزدیکیها زندگی میکند که هر سال در شب اول محرم ، از بیشه اش بیرون میآید و خودش را در پشت بام حسینیه رسانده، سرش را از آن روزنه داخل میکند و به عزاداران مینگرد و قطرات اشک از چشمانش جاری میشود. و بعد از مجلس، راهش را میگیرد و به بیشه اش بر میگردد.
🔮این برنامه تا شب عاشورا به همین کیفیت، ادامه مییابد. به همین دلیل، در این قریه، هیچگاه اول محرم اشتباه نمیشود و با آمدن آن حیوان، همه میفهمند که شب اول محرم فرا رسیده است.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#یاری_یتیمان_و_محرومان
🌀در حد توان به کمک یتیمان و محرومان شتافت. و برای سر و سامان دادن امور آنها دارالایتامی تاسیس کرد. یکی از ارادتمندانش میگوید:
🔮ایشان علاوه بر جنبههای عبادی از اقدامات سودمند خدمات اجتماعی نیز غافل نبود و در این راستا، از درآمد شخصی و امکاناتی که از طریق افراد خیر فراهم میشد به مریضها، گرسنهها، یتیمان و بی سرپرستان رسیدگی میکرد.
#ویژگیهای_اخلاقی
🔆تهجد و شب زنده داری
🔹مولوی قندهاری هیچ گاه از تعبد، تهجد و شب زنده داری غافل نشد. با عشق و علاقه ساعتها در دل شب، به عبادت و راز و نیاز میپرداخت و از نظر پاکی نفس به درجه عالی رسیده بود، به گونهای که با ذکر و دعا، بیماران را از درد نجات میداد.
🌀یکی از کسانی که شاهد برخی کرامتهای او بود، میگوید:
🔆در یکی از روزهای سال ۱۳۶۵ ش، با چشم خود فردی را دیدم که دچار بیماری شدیدی شده بود. او از جناب مولوی تقاضا کرد تا برای شفایش دعا بخواند. جناب مولوی در مقابل چشم حاضران حبه قندی برداشت و دعایی خواند و سپس آن را به آن فرد مریض داد. آن شخص بیمار با خوردن آن قند، احساس سلامتی کرد.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•