عسل 🌱
#پارت12 #پرازخالی که پدر و مادرش بهش گفتن بیا ترکیه اما اون چون مرخصی نداره نمیتونه بره، میترسید به
#پارت13
#پرازخالی
دزده دوباره برگشته؟
مرتصی به امیر خیره ماند و حرفی نزد. امیر گفت
برو بهش بگو برنامه رو قطع نکنی مشتری تو باغچه نشسته ها.
چشم امیر خان
مرتضی که از دفتر خارج شد امیر رو به اقای شرفی گفت
پسره حروم لقمه از دیشبه منو به بازی گرفته
اقای شرفی خنده ملیحی کرد و گفت
این خوانندهه رو میگی؟
صبح اومده یه داستان سرایی کرده که گوشی منو دیشب ازم دزدیدن صبح دویست گرفتن پس دادن
اقای شرفی قهقهه خنده ایی زد و گفت
چه کودکانه
حالا دوباره گوشیشو ازش زدن
برخاستم و گفتم
برم ببینم چه خبره
امیر رو به من گفت
برو نگذار برنامه رو قطع کنه، از گم شدن گوشی هم حق نداره حرف بزنه. از فردا همه فکر میکنند اینجا ناامنه.
به طرف جایگاه رفتم . سیاوش با مرتصی سرگرم صحبت بود روی سن رفتم و گفتم
اقا سیاوش امیر گفت بهتون بگم برنامه رو ادامه بدید.
با ناراحتی رو به من گفت
گوشیم و گذاشته بودم روی ارگ داشتم برنامه اجرا میکردم.
با دیدن ناراحتی او دلم لرزید سعی کردم برخودم مسلط شوم و گفتم
برنامه رو ادامه بده ایشالا پیدا میشه ، الان امیر هم عصبی میشه میاد یه چیزی بهتون میگه
با ناراحتی میکروفن را دردست گرفت . چرخیدم و از سن پایین رفتم . شهروز را دیدم که به همراه گروهی وارد باغچه شد. با دیدن او دلم لرزید و این لرزش با دیدن میلاد که به همراه او می امد به زلزله هشت ریشتری تبدیل شد. نزدیکتر که شدیم سلام کردم میلاد دستم را گرفت و کمی از انها فاصله ام دادو گفت
موهاتو بکن تو
مقنعه م را جلو کشیدم. سوییچم را از جیبش در اورد و گفت
اینم ماشینت صحیح و سالم
مگه ماشینتو تحویل گرفتی؟
نه ، تو برو خونه منم یا با امیر میام یا میگم شهروز میرسونم
دختر زیبا رویی که حدودا بیست و یکی دوساله به نطر می امد میلاد را صدازد ، میلاد به طرف او چرخید و گفت
پریسا بیا
ان خانم جلو امد که میلاد گفت
معرفی میکنم کتایون خواهرمه، ایشونم پریسا خانم دوستمه
خندیدم نگاهم را به بالا چرخاندم و گفتم
اه... از دوستان هستند؟
نگاهی به میلاد انداختم و او گفت
مرض
پریسا که از حرف من حسابی دلگیر شده بود گفت
از اشناییتون خوشبختم
سپس از ما فاصله گرفت میلتد دندان قروچه ایی به من رفت و گفت
جبران میکنم
وبعد به دنبال پریسا راهی شد. به طرف انها چرخیدم. جمعی ده نفره بودند که سه تا دختر هم همراهیشان میکرد از نشستن انها متوجه شدم که نامزد شهروز در جمعشان نیست. اخ که چقدر دلم میخواست شماره او را داشتم و عکسی از این جمع برایش میفرستادم. فکری به ذهنم خطور کرد به هر حال این خودش مدرکی بود شاید فردا روزی نامزد شهروز را هم میدیدم. گوشیم را در اوردم و مخفیانه عکسی از انها گرفتم. روی عکس زوم کردم مرکز عکس میلاد و پریسا افتاده بودند.
تایم اف برنامه بود و موسیقی ملایمی در حال پخش شدن بود. سیاوش از سن پایین امد همه حصار برایش کف میزدند به جمع انها رفت و کنارشان نشست. بیشتر از این ماندن انجا کاررا خراب میکرد. به دفتر بازگشتم. و پشت میزم رفتم.
نگاهی به امیر و اقای شرفی انداختم. از صبح تا حالا چقدر حرف زدند یه تالار که اینهمه صحبت نداره اگر کارخونه هم میخواستید تاسیس کنید تا حالا باید حرفهاتون تموم میشد. به بیرون خیره ماندم از دور سیاوش را میدیدم که کلیدی را برایم تکان میداد.
برخاستم و از پشت میزم خارج شدم که امیر گفت
تو امشب چقدر تو رفت و امدی
با دلخوری به امیر نگاه کردم و سپس گفتم
ساعت نزدیک هشته باید برم یا بمونم
نگاهی به ساعت انداخت و گفت
سوییچ دستته
میلاد ماشینم و اورد
مگه میلاد اینجاست
اره با اون پسره شهروز اومد. مهمان ویژه هم با خودش اورده
امیر که متوجه حرفم شده بود گفت
خیلی خوب پس تو برو خونه
وسایلم را جمع کردم اقای شرفی هم انگار دست از صحبت برداشته بود و اواز خداحافظی با تمیر را سر میداد.
از انها خداحافظی کردم و از دفتر خارج شدم. سیاوش جلوی در ورودی باغچه ایستاده بود کلید را دستم دادو گفت
من گوشی ندارم. خیالت راحت باشه این جمعی که من میبینم تا اخر شب همینجا میشینن
ادرس همونه دیگه ؟
اره، برو سریع من باید برم
بدنبال رفتن سیاوش سرم را گرداندم و متوجه اقای شرفی شدم که به ما نگاه میکند و به طرف خروجی می اید. بد بیاری پشت بدبیاری ، اینقدر که مسیله عکس هایم نگرانم کرده بود به اینکه اقای شرفی هم منوسیاوش را باهم دیده فکر نکردم و برایم بی اهمیت بود.
از کنارم گدشت و گفت
شب بخیر خانم
لبخندی زدم و گفتم
ممنون
سوار ماشینم شدم. قلبم تندو بی امان میتپید. میدانستم سیاوشی که با شهروز دست به یکی کرده تا خانواده م را توسط من تلکه کند. این پیشنهاد به خانه شهروز رفتن هم جزئی از نقشه اش بوده ، اما هرطور شده باید به خانه شهروز برم امشب یا عکس هامو پس میگیرم یا خودمو میکشم.
به طرف ادرسی که سیاوش داده بود راه افتادم. خوشبختانه امیر که مثل هرشب ساعت یازده به خانه می
عسل 🌱
#پارت13 #پرازخالی دزده دوباره برگشته؟ مرتصی به امیر خیره ماند و حرفی نزد. امیر گفت برو بهش بگو برن
#پارت14
#پرازخالی
اید.میلاد هم مسلما چون ماشینش هنوز در تعمیرگاه است با امیر می اید ارش هم که سرش با رویا و نامزد بازی هایشان گرم است و کسی حواسش به من نیست . من هم سه ساعت زمان دارم اگر یک ساعت و نیم مسیر رفت و برگشت داشته باشم یک ساعت و نیم هم وقت اضافه دارم.
تمام مسیر را ذکر میگفتم و خدارا صدا میزدم. به اکباتان رسیدم. خوشبختانه ساختمان شهروز جدا از جایی بود که نگهبان داشته باشد و استنطاقم کنند.
ماشین را پارک کردم و وارد ساختمان شدم ، اسانسور را زدم. استرس اجازه صبر کردن به من را نداد که اسانسور از طبقه دهم به پایین بیاید سه طبقه ارزش وقت تلف کردن نداشت به سراع راه پله رفتم و نفس زنان خودم را به طبقه سوم رساندم.
نگاهی به اطرافم انداختم واحد چهار را از بین شش واحد انتخاب کردم گوشم را به در چسباندم از سکوت حاکم شده بر خانه از خالی بودنش مطمئن شدم . برای احتیاط دستکشم را پوشیدم و در را گشودم سراسیمه وارد خانه شدم اطرافم را نگریستم. روی میز جلو مبلی که نیست.
روی اپن هم نیست .
پنجره را باز کردم نگاهی به ماشینم انداختم و به اتاق خواب رفتم .
لپ تابش روی میز کامپیوترش بود. سریع پرتهایش را خارج کردم و ان را بستم زیر بغلم زدم و دوان دوان از اتاق خارج شدم. با دیدن شهروز وسط خانه و ان لبخند حرص در بیارش جیغی کشیدم و عقب رفتم.
دو گام جلو امدو گفت
به به کتی جون. با پای خودش برای خدمتگذاری تشریف اورده.
عقب عقب رفتم و گفتم
جلو نیا جیغ میزنم
چرا تو جیغ بزنی؟ میخوای من داد بکشم بگم
ای دزد؟ میخوای زنگ بزنم به پلیس؟ یا نه، پای پلیس و باز نکنیم زنگ بزنم به میلاد؟
عقب عقب رفتم به دیوار که خوردم نگاهی به کنارم انداختم با دیدن پنجره نیمه باز، فکری به ذهنم خطور کرد و لپتابرا با تمام قدرت از پنجره به بیرون انداختم صدای اژیر ماشینم و لرزش ریموت در جیبم بلند شد. نگاهی به چهره عبوس شهروز انداختم و او با خشم گفت
چه غلطی کردی؟
چنگی به مقنعه م زد و گفت
دختره احمق؟
جیع کشیدم و گفتم
ولم کن
سیلی محکم شهروز مرا پرتاب کرد روی زمین افتادم با صدای مرد دیگری که گفت
اینجاچه خبره؟
به طرف صدا چرخیدم و با دیدن اقای شرفی ، نمیدانستم ناراحت باشم یا خوشحال.
عسل 🌱
#پارت14 #پرازخالی اید.میلاد هم مسلما چون ماشینش هنوز در تعمیرگاه است با امیر می اید ارش هم که سرش
#پارت15
#پرازخالی
خون از بینی م جاری شد. برخاستم مقنعه م را مرتب کردم به طرف اقای شرفی رفتم وملتمسانه گفتم
تروخدا کمکم کن.
سراپای مرا با عصبانیت ور انداز کرد وگفت
دختره ی کله شق، معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟
به خاطر خدا اقای شرفی کمکم کن.
اشاره ایی به بیرون کرد و گفت
گورتو گم کن
شهروز جلوتر امد راه خروجی را بست و گفت
چی چی و گورتو گم کن.الان زنگ میزنم به خانوادش، این خانم تو رستورانشون دسته کلید منو دزدیده و اومده خونم دزدی
اقای شرفی که یک سرو گردن از شهروز بلند تر بود و تقریبا دوتای او هیکل داشت مشمئز رو به شهروز گفت
خفه شو اسمون جل یک لا قبا، این خانواده با پول تو جیبی روزانشون ده بار تورو میخرن و میفروشن.
تلفنش را که از جیبش در اورد اقای شرفی جلو رفت و گوشی را از دستش گرفت. ان را به دیوار کوباندو گفت
بکش کنار این دختراز اینجا بره بیرون
شهروز با فریاد گفت
دزد......
اقای شرفی دهان اورا گرفت و باهم دست به یقه شدن . عقب عقب رفتم و از خانه خارج شدم. فکری به ذهنم خطور کرد و بازگشتم ان دو گلاویز هم بودند گوشی شهروز را برداشتم. همسایه یک به یک در حال خروج از خانه بودند که سراسیمه پله هارا دوتا یکی رو به پایین رفتمپایم پیچ خورد و در طبقه اول به زمین افتادم.
باعجله برخاستم و لنگان لنگان به طرف ماشینم رفتم.لپ تاب شکسته شهروز را از روی کاپوتم برداشتم و داخل ماشین انداختم و با سرعت انجا را ترک نمودم. کمی که از انجا دور شدم. ارامش بر من مستولی شد. خدارو شکر که بخیر گذشت. ساعت ده و ربع شب بود. سرعتم را کمتر کردم و سر گرم رانندگی شدم. نگاهی در اینه به خودم انداختم خون بینی م را پاک کردم صورتم از سیلی شهروز سرخ م متورم شده بود.
شیشه جلوی ماشین هم شکسته بود. پای راستم هم به شدت درد میکرد. الان برای اوضاع پیش امده و دیر کردنم چه پاسخی باید به این سه برادر بدهم .
اتومبیلی کنارم بوق زد سرم را به طرف او چرخاندم با دیدن اقای شرفی که اشاره به پارک کردن من داشت. متوقف شدم
از ماشینم پیاده شدم کنارم امدو با عصبانیت گفت
چه غلطی داری میکنی تو؟
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
خداشمارو رسوند والا امشب معلوم نبود چه بلایی به سرم میاد.
شرفی در حالیکه دندان هایش را بهم میسایید گفت
گفتم چه علطی داری میکنی تو ؟
ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. دستش را جلو اورد و گفت
گوشی هاشونو بده به من
گوشی شهروز را از جیبم در اوردم ان را وسط اتو بان پرت کرد نگاهی به گوشی اش که زیر ماشین ها له میشدند انداختم لپ تابش را هم به او دادم کمی منتطر به من خیره ماندو گفت
گوشی اون حرومزاده سیاوش
اونو فردا خودم می اندازم میره
https://eitaa.com/asal44/14619
پارت اول
#پارت16
🦋 #پرازخالی 🦋
؟
با اخم و تمسخر گفت
چرا؟
در پی مکث من گفت
لابد میخوای بری چکش کنی؟
سر تایید تکان دادم و او گفت
بدش به من.
به ناچار ان راهم به او دادم . اقای شرفی کارت نمایشگاهش را به من دادو گفت
برو اگر مشکلی برات پیش اومد به من زنگ بزن
خدا از بزرگی کمت نکنه
نگاه عصبی ایی به من انداخت و از من فاصله گرفت بلند گفتم
اقای شرفی
به طرفم چرخید و من گفتم
ترو خدا به کسی چیزی نگی ها
از من رو برگرداند سوار ماشینم شدم و به طرف خانه حرکت کردم. صدای زنگ تلفنم بلند شد با دیدن نام ارش تمام وجودم لرزید
ساعت یازده و ده دقیقه بود.
تلفن را وصل کردم صدای فریاد ارش امد که
کدوم قبرستونی هستی؟
با ان و من گفتم
دارم میام داداش
کجایی تو؟ امیرباغچه رو بسته اومده توکه ساعت هشت تعطیل شدی چرا هنوز نرسیدی؟
به خدا سر کوچه م
ارتباط قطع شد.
ماشین را داخل حیاط بردم از اینه اقای شرفی را ریدم که تا سر کوچه مرا مشایعت می کرد.
امیر و میلاد و ارش هر سه به طرفم امدند . در پناه ماشین گفتم
تصادف کردم به خدا ، ببین شیشه شکسته
ارش جلوتر امد از گوشه یقه م گرفت و گفت
این چه تصادفیه که فقط شیشه شکسته؟
امیر جلوتر امد مرا از دست ارش رهانیدو گفت
ولش کن
سپس مابین ما ایستادو گفت
کجا بودی؟
ترافیک بود
منم از همون مسیر اومدم پس چرا من تو ترافیک نموندم؟
میلاد اشاره ایی به من کرد گفت
چرا اینقدر خاکی شدی؟
همه ساکت شدیم میلاد صدایش را بالاتر برد و گفت
لال مونی نگیر جواب بده
روبه میلاد گفتم
تو دخالت نکن. من اگر قرار باشه جواب پس بدم به امیر و ارش .....
دستی محکم به گوشه سرم خورد چرخیدم و با ناباوری امیر رادیدم
حرف دهنتو بفهم ها، هی من هیچی به تو نمیگم و اوانس بهت میدم تو عملا کلاه بی ناموسی و گذاشتی رو سر ما سه نفر؟
ارش امیر را کنار زد سیلی محکمی به صورتم کوباند . احساس کردم گوشم دیگر شنوایی ندارد. نقش زمین شدم سرم را در دستانم گرفتم و با هق هق گریه پاسخ ارش را که با فریاد گفت
کدوم گوری بودی
دادم
تو ترافیک بودم
ارش جلو امد دستانم را سپر صورتم کردم. لگدی به پایم زد که امیر گفت
نزنش ارش، دختره طاقت نداره که.یه بلایی هم سرش میاد
میلاد جلو امدو رو به امیر گفت
چزا طرفداریشو میکنی؟ بگدار معلوم شه، کجا بوده، با کی بوده اون خرس از کجا اومده.
برخاستم لگد ارش و زمینی که خورده بودم اجازه ایستادن به من را نداد تکیه برماشین زدم و گفتم
مگه من چقدر دیر کردم؟
میلاد انگشتانش را بالا اورد و گفت
سه ساعت
من تا از باغچه اومدم بیرون ساعت نه شده بود. رفتم بنزین بزنم صف شلوع بود گفتم الان شماها گیر میدید کجا بودی . دور زدم که بیام تصادف شده بود ترافیک بود.
ارش امیر را دور زد و به طرفم یورش اوردجیغی کشیدم و در خودم مچاله شدم تا امیر مرا از چنگال او برهاند چند صربه محکم به سرو صورت و کتفم کوبید. دستی بر صورتم کشیدم خون جاری شده از بینی م در دستانم پرشد. مقنعه پاره شده م را از سرم در اوردم و خون بینی م را با ان پاک کردم.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#پارت17
🦋 #پرازخالی 🦋
میلاد با فریاد رو به امیر گفت
تو داری با اینکارات کتایون و خراب میکنی. بهت گفتم این اشعال لیاقت اینکه بیاد باغچه سرکارو نداره بزار بتمرگه خونه گفتی نه من خودم مواظبشم. مگه نمیگه به من مربوط نیست و به تو و ارش جواب میده، خوب بزار ارش ازش بپرسه بفهمیم کجا بوده دیگه
امیر ارام گفت
اولا اینجا جای دعوا نیست. ما همسایه داریم خوبیت نداره حرفمون همه جا پر شه، بعد هم ازش بپرسید نکشیدش که .
اشاره ایی به من کرد و گفت
این دوتا پاره استخوونه، یه دختره ، دوتاچک دیگه بخوره فاتحش خوندس . برید تو من میارمش داخل
ارش جلوتر از همه حرکت کرد و میلاد راهم فراخواند.
امیر دستم را گرفت و گفت
بیا بریم تو
نگاهی به داخل انداختم و گفتم
رویا اینجاست؟
اره، من ازش خواستم از اتاق ارش بیرون نیاد.
وارد خانه شدم. ارش به اپن تکیه زده بود و دست برسینه ایستاده بود. میلاد هم در اشپزخانه مشغول نوشیدن اب بود . سرم را پایین انداختم و رو به ارش گفتم
داداش ، چرا اینطوری نگام میکنی، تصادف شده بود. بعدش دعوا شد سنگ پرت کردند یکی هم خورد تو شیشه ماشین من.
ارش تحکمی و مردانه گفت
از فردا نه امیر میشناسی نه میلاد. بزرگتر این خونه منه بی همه چیزم
سپس مشت محکمی به سر خود کوباند . چهره ام را در هم کشیدم و او ادامه داد
اجازه ت کلا دست منه، اب بخوای بخوری زنگ میزنی اجازه میگیری بعد .
سر تایید تکان دادم و سرم را پایین انداختم ارش ادامه داد
منو نگاه کن کتایون
سرم را بالا اوردم و او ادامه داد
با کوچکترین کار بی اطلاعی به جون بابا قسم نعشتو می اندازم زمین .
نگاهم را از چشمان خشمگین او دزدیم و سرم را پایین انداختم . به طرف اتاقم رفتم که گفت
چمباته زدن تو اتاقت ممنوعه، دیگه حق نداری بری اون تو درو روخودت قفل کنی و بگی شما پسرید من دخترم کار خصوصی دارم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
عسل 🌱
#پارت17 🦋 #پرازخالی 🦋 میلاد با فریاد رو به امیر گفت تو داری با اینکارات کتایون و خراب میکنی. بهت
#پارت18
🦋 پرازخالی🦋
م. تا وقتی من تو خونه م همینجا جلوی جمع میتمرگی .
در اتاقم را که باز کردم گفت
با توبودم ها، سرتو عین یابو انداختی پایین داری میری تو اتاقت
به طرفش چرخیدم اشکهایم را پاک کردم و گفتم
میرم لباس عوض کنم.
وارد اتاق شدم. در را بستم و قفل نمودم گوشی م را از هرچه شماره و تماس بود پاک کردم و سپس پیراهن بلند صورتی م که گلهای ریز سفیدی داشت برتن کردم استین هایش را تا نیمه بالا زدم .موهایم را مرتب کردم. و شانه زدم در حمام اتاقم ابی به دست و رویم زدم . صورتم سرخ و متورم بود کمی کرم پودر به صورتم زدم تا رویا فقط صداها را شنیده باشد.
از اتاق خارج شدم. و چشم گرداندم امیر و میلاد مقابل تلویزیون نشسته بودندو ارش هم نبود.
همه ساکت بودند نگاهی به اتاق ارش انداختم در باز بود و او لب تخت نشسته و سرش را مابین دستانش نگه داشته بود. رویا از اتاق خارج شد و گفت
سلام کتی جون
ارام بی صدا پاسخ سلامش را دادم
روسری اش را مرتب کرد وارام گفت
چی شده؟
صدای ارش بند دلم را پاره کرد
کتی بیا تو درو ببند.
به طرف امیر چرخیدم، دست میلاد را دیدم که مانع برخاستن او شد.
رو به امیر گفتم
به دادم برس، اون منو میکشه
امیر با صدای بلند گفت
ارش صبح صحبت میکنیم.
ارش سرش را بالا اورد و رو به من گفت
بیا تو اتاق
دست رویا را گرفتم ارش برخاست و گفت
تنها
سپس دستم را گرفت مرا داخل اتاق برد در را که قفل کرد اشک مانند باران از چشمانم سرازیر شدو گفتم
داداش به خدا من کاری نکردم. فقط دیرم شده بود. رفتم بنزین بزنم شلوغ بود بعد هم تصادف و دعوا شده بود.
توی صورتم خم شدو گفت
این دروغ هارو واسه اون امیر گاگول تعریف کن. که از اول حرف گوش ندادو تورو برد سرکار و اینطوری وقیحت کرد که واسه خودت ابرو برداری، پایین موهات و شرابی کنی
سرم را از شرم پایین انداختم و امیر ادامه داد
به لبهات رژ بزنی ، ارایش کنی
کلامش را در دهانش چرخاندو گفت
شششش کنی و لفظ قلم حرف بزنی. خیال کردی من بی ناموسم کتی؟ خدا به سر شاهده که اگر حرف گوش ندی دست و پات و میبندم مینشونمت سر سفره عقد و میدمت به ابراهیم.
با امدن نام ابراهیم پسر عموی خدابیامرزم چهره م مشمئز شد و ارش ادامه داد
عسل 🌱
#پارت18 🦋 پرازخالی🦋 م. تا وقتی من تو خونه م همینجا جلوی جمع میتمرگی . در اتاقم را که باز کردم گفت
#پارت19
🦋 پراز خالی🦋
واسه خودت پررو شدی، هرموقع بخوای میری و هر موقع بخوای بر میگردی خودسر شدی ولنتاین میگیری کادو میخری و کادو میدی ......
با بی گناهی گفتم
من کادو نگرفتم؟
خفه شو ، امروز رفتم بانک گردش حسابمو گرفتم از کارت من که دستت بود خرید کردی. اگر دوست داری پیگیر شم برات در بیارم از کجا خرید کردی
سرم را پایین انداختم که ارش گفت
یه بار برای اخرین بار ازت میپرسم داری چه غلطی میکنی، اگر جواب درستی به من ندی و من و قانع نکنی روزگارت و با روزگار سگ یکی میکنم.
سرم را به زیر انداختم و ارش ادامه داد
داری چه غلطی میکنی؟
من هرچی میگم شما باور نمیکنی، اینها همش سو تفاهمه. اون خرس و خودم خوشم اومد خریدمش، با همون کارت خودت که دستم دادی، امشب هم تو راه بودم.
نمیگی نه؟
به جون خودت ارش همینه.
پس منم همونه که گفتم از فردا میتمرگی خونه و تکون از جات نمیخوری کلاس و شغل و همه چیزت تعطیل میشه، اب بخوای بخوری قبلش به من زنگ میزنی بعد. شیر فهم شد
سر تایید تکان دادم و گفتم
بله داداش، چشم.
در را گشود و خروجی را نشانم داد رویا در اشپزخانه بود به ناچار به سمت او رفتم که گفت
چی شده؟
ارام و کم صدا گفتم
باید نه خانه میبودم، بیرون گرفتار شدم یازده رسیدم ، یه طوری رفتار میکنند انگار رفتم جنایت کردم.
میلاد برخاست وارد اشپزخانه شد. یک لیوان چای برای خودش ریخت، رویا به اتاق ارش رفت . میلاد مقابلم نشست خیره در صورتم ماندو گفت
اخ اخ ..... صورتت داره ورم میکنه
از او رو برگرداندم و گفتم
به جهنم.
برخاست از داخل فریزر چند تکه یخ اورد و گفت
بزار روصورتت کبود نشه
چایش را هم مقابل من نهادو گفت
اخه تو چرا......
با غیض رو به او گفتم
حوصله ندارم ها میلاد یا دهنتو ببند یا پاشو برو تو حال بشین
خیره به من ماندو گفت
من برادر بدی م؟ کی فرستادت رانندگی؟ کی صبح و شب باهات تمرین کرد؟ کی برات ماشین خرید؟ کی .......
همه رو تو انجام دادی اما من اگر برادر بودم و تو خواهرم بودی کاری میکردم بهم اطمینان کنی که اگر خدایی ناکرده مشکلی داشتی یا جایی گیر افتادی بیای به من بگی کمکت کنم .
الان مشکل تو چیه؟ کجا گیر افتادی
ارش از همه چی منعم کرده
یکی دوروز صبر کن ، باهاش حرف میزنم راضی میشه ، دیگه باغچه نرو بیا باشگاه پیش خودم کلاس هارو هماهنگ کن
اون پسره شهروز هم میاد اونجا؟
نه به اون صورت چطور مگه؟
ازش بدم میاد، هیز و چشم چرونه
#پارت20
🦋پراز خالی🦋
میلاد متعجب گفت
واقعا؟
سر تایید تکان دادم و گفتم
ادم کثیف و عوضی اییه، تورو خدا یه وقت نری باهاش دعوا کنی ها
چی شده مگه؟
امروز توی دفتر باغچه منو با اسم کوچیک صدازد.
اخم های میلاد در هم رفت. دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم
میلاد ترو خدا شر بپا نکنی ابروی منو ببری. اگر بره اینور اونور بشینه و برام حرف درست کنه ممکنه چهار نفر باور کنن. نمیخواد هیچ واکنشی نشون بدی فقط اگر میتونی دوستیتو باهاش تموم کن .
میلاد حرفی نزد چایی که برایم ریخته بود را خوردم و گفتم
من الان خوابم میاد ، به نظرت اگر برم بخوابم ارش دعوام میکنه میگه چرا تنها رفتی توی اتاقت؟
نگاهی به اتاق ارش انداخت و گفت
نه برو بخواب، اگر اومد بیرون من جوابشو میدم.
برخاستم و به اتاقم رفتم گوشی م را برداشتم از شماره ناشناسی برایم پیام امده بود
کار امشبت و تلافی میکنم فکر کردی زدی و بردی بچه زرنگ ؟
پاسخی به او ندادم و دراز کشیدم. صدای ویبره تلفنم بلند شد
عکس هات فقط تو لپ تابم نبود.
با خواندن پیام او تمام بدنم لرزید ترجیح دادم پاسخی به او ندهم.
اما همینکه پیامم سین خورد نوشت
الان هم عکس هات هست، و هم فیلم دزدیت از خونه م.
عسل 🌱
#پارت20 🦋پراز خالی🦋 میلاد متعجب گفت واقعا؟ سر تایید تکان دادم و گفتم ادم کثیف و عوضی اییه، تور
#پارت21
🦋عسل🦋
انگار برق سه فاز از سرم پرید. تیز نشستم . و با چشمان گرد شده به گوشی م خیره ماندم.
دوباره نوشت
هنوزم دیر نشده با اوردن سفته های من و اون قرار داد همه رو پاک میکنم.
برخاستم کارت اقای شرفی را از کیفم در اوردم شماره اش را گرفتم . هر چه منتظر ماندم پاسخم را نداد. برایش نوشتم
ترو خدا اقای شرفی جواب بده کتایونم.
بلافاصله تلفنم زنگ خورد با صدای خواب الود گفت
بله
ترو خدا ببخشید مزاحمتون شدم.
چی شده؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
اون پسره الان بهم پیام داده
شهروز؟
بله، نوشته من بازم عکس هاتو دارم. فیلم دزدیت از خونه هم هست.
خدا بگم چیکارت کنه بچه نصفه شبی اسیرم کردی .
با صدای بغض الود گفتم
اقای شرفی به دادم برس
من الان چیکار کنم؟
من نمیدونم بخدا عقلم به جایی قد نمیده
الان یه پیام بهش بده، بگو من حرفتو باور نمیکنم یدونه از عکس هامو برام بفرست، بعد پیامشو برای من فوروارد کن
پیام را برای شهروز ارسال کردم ویدئویی برایم امد ان را باز کردم لحظه ورود من به اتاق خوابش و برداشتن لپ تابش را گرفته بود.
بلافاصله ان را برای اقای شرفی فرستادم. و او با من تماس برقرار کرد
کتایون خانم اصلا نترس و هولم و نشو بهش بگو پیام های تهدید امیزت توی گوشیم بود ، من امشب چون دیر رسیدم خونه برادرهام سوال پیچم کردند گوشیمو ازم گرفتند و همه چیز و متوجه شدند. دوستی من و سیاوشم متوجه شدند به خاطر همین امیر اخراجش کرد. من دیگه اب از سرم گذشته همین الان برو از من به جرم دزدی شکایت کن تا منم ازت به جرم تهدید شکایت کنم.
کمی مردد شدم و گفتم
واقعا؟
اره، بهش بگو مهم برای من این بود که ابروم نره حالا که رفته هرکار از دستت برمیاد بکن
#پارت22
🦋پر از خالی🦋
ارتباط را قطع کردم و گفته های اقای شرفی را برای شهروز فرستادم. و او بلافاصله برایم نوشت
صبح معلوم میشه
با اقای شرفی تماس گرفتم و گفتم
میگه صبح معلوم میشه
مکثی کرد و گفت
من الان راه میفتم میرم خونه شهروز اون دستگاه دوربین و توی سرش خورد میکنم. به یه شرطی
از گفته او جا خوردم تن و بدنم لرزیدو با صدای لرزان گفتم
به چچچه شرررررطی؟
محکم و قاطع گفت
همین الان، میلاد و برش میداری میبریش بیرون از خونه ، و همه چیز و بهش میگی
چشمانم از ترس گشاد شدو گفتم
نه
تو یه اشتباهی کردی و باید تاوان اشتباهتو بپردازی
به امیر میگم
امیر نه ، به میلاد بگو
چرا باید اینکارو کنم ؟
چون شهروز عزمش و جزم کرده که به میلاد یه ضربه ایی بزنه. اگر تو میلاد و اگاه نکنی اتفاق های بدی براش میفته. تمام سرمایه میلاد الان تو ملک پدر بزرگ شهروزه، الان من میرم جلوی خونه ش و هر طور شده و اون فیلم و ازش میگیرم. ممکنه این پسره ی عوضی با دیدن من بفهمه که هنوز خانوادت چیزی نمیدونن و بره باشگاه و اونجا دزدی کنه یا بلایی سر اسب هابیاره
من نمیتونم اینکارو کنم میترسم
تاوان اشتباه تورو که میلاد نباید بده .
هردوساکت شدیم و اقای شرفی گفت
تو میدونی چرا شهروز به میلاد سفته داده؟
شهروز و میلاد با هم یه قرار داد دستی نوشتن که شهروز مسئول امنیت باشگاهیه که پدر بزرگش به میلاد اجاره داده در واقع نگهبانی باشگاه با شهروزه، چون اون منطقه یکم پرته و میلاد دو دل بود که اونجا رو اجاره کنه یانه شهروز قبول کرده که شب ها یا خودش برای نگهبانی وایسه یا یه نفرو بزاره و برای ضمانت کاریش سفته داده .
همین الان کاری که بهت گفتم و انجام بده
من نمیتونم اقای شرفی، میلاد منو میکشه
منم نمیرم در خونه شهروز فیلمو بگیرم
بغض کردم و گفتم
چرا؟
اگر من باهاش درگیر شم و شهروز به پلیس زنگ بزنه بعد من چه جوابی بدم؟ بگم با تو چه نسبتی دارم؟
لبم را گزیدم و گفتم
نه هیچ جوره نمیتونم اینکارو کنم
انتخاب با خودته، اگر میلاد و اگاهش نکنی سیاوش و شهروز هر روز میخوان تهدیدت کنند و ازارت بدن یه بار بهش بگو اونم نهایت میخواد چهار تا دادو بیداد راه بندازه و تمومش کنه دیگه
اولا که اگر این حرفهارو به میلاد بزنم واکنشش خیلی بدتر از دادو بیداده ، دوما میره به ارش میگه ، سوما من و میکشن
تو میلاد و بیار بیرون من خودم مردونه باهاش حرف میزنم که بین خودمون بمونه و ازش قول میگیرم که به کسی نگه
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
نمیتونم به خدا
پس خداحافظ دیگه به من زنگ نزن
عسل 🌱
#پارت22 🦋پر از خالی🦋 ارتباط را قطع کردم و گفته های اقای شرفی را برای شهروز فرستادم. و او بلافاصله
#پارت23
🦋 پر ازخالی🦋
سپس ارتباط را قطع کرد نگاه دوباره ایی به فیلم انداختم، قضیه اگر کش پیدا میکرد مرا به جرم دزدی دستگیر میکردند. برای اقای شرفی نوشتم
باشه، من الان میرم سراغ میلادو با خودم میارمش پارک سر خیابون
برخاستم از اتاقم خارج شدم لامپ های سالن خاموش بود. اهسته اهسته به طرف اتاق میلاد رفتم ارام در زدم وقتی پاسخی نداد در را ارام گشودم. با صدای قریژ در چشمانش را باز کرد و گفت
کیه؟
ارام گفتم
هیس ، کتایونم.
چراغ خوابش را روشن کرد و متعجب گفت
چته نصفه شبی؟
کارت دارم
چی کار داری ساعت یک شبه ها
ترو خدا میلاد خیلی واجبه
خوب بگو ببینم چه مرگته؟
باید یه جا بریم
متعجب به من خیره ماندو گفت
ارش تو سرت هم زد؟
مکثی کرد و گفت
فکر کنم مغزت جابجا شده ها
پافشاری کردم و گفتم
خیلی واجبه
خوب این واجب چیه که نصفه شب منو بیدار کردی میگی بریم بیرون؟
اینجا نمیتونم بگم .
با کلافگی گفت
برو کتی، من فردا باید ساعت هفت صبح باشگاه باشم.
هیس، حالا اینقدر حرف بزن تا ارش و امیر و بیدار کنی
اخ اخ گفتی ارش، اون ممنوع کرده تو جایی بری من ببرمت بیرون کی جوابشو میخواد بده
باعصبانیت گفتم
میلاد دارم میگم خیلی واجبه
پتویش را محکم کنار زد و گفت
اخه دردسر ، چی میگی نصفه شبی، زا به راهم کردی
بلیزش را پوشیدو گفت
برو بریم ببینم چه مرگته
اینطوری نیا تا من اماده میشم شلوارتو عوض کن
به اتاقم رفتم مانتو و روسری م را پوشیدم و به دنبال او به حیاط رفتیم سوار ماشین میلاد شدم و از خانه خارج شدیم سر کوچه که رسیدیم گفت
حالا بگو ببینم چه مرگته ؟
عسل 🌱
#پارت23 🦋 پر ازخالی🦋 سپس ارتباط را قطع کرد نگاه دوباره ایی به فیلم انداختم، قضیه اگر کش پیدا میکرد
#پارت24
🦋 پرازخالی🦋
واکنش میلاد بعد از شنیدن حرف من انقدر ها جالب نبود که من اقای شرفی را هم شاهد کارم کنم.
بغضم ترکید و با های های گریه گفتم
میلاد گول خوردم بخدا
با نگرانی گفت
چی کار کردی؟
من حالم خیلی بده، هم به کمک احتیاج دارم هم میترسم بگم چه علطی کردم
داری نگرانم میکنی کتی جان چی شده؟
به جهت مظلوم نمایی گفتم
میخوام خودمو بکشم ، اما قبلش میخواد دردسری که برای تو درست کردم و ........
لحنش جدی گفت
بگو ببینم چیکار کردی؟
سرم را پایین انداختم در خودم مچاله شدم و گفتم
پنج شش ماه پیش بود که سیاوش به من ابراز علاقه کرد.
نگاهم به دستان میلاد افتاد که فرمان را با خشم میفشرد. اب دهانم را قورت دادم و گفتم
به من گفت
دوسم داره، عاشقمه، میخواد باهام ازدواج کنه.
میلاد با فریاد گفت
گه خورده پسره ی حرومزاده
سپس با سر انگشتانش سر من را هل داد و گفت
تو چه فکری راجع به خودت کردی احمق؟ تو میخوای با خواننده دورگردی که گاهی تو این رستورانه گاهی تو اون باغچه ازدواج کنی؟ اون اصلا به ما میخوره که تو رو بگیره؟ چرا اینقدر خودتو دست پایین میگیری؟
به طرف او چرخیدم و با لحنی که سعی در ارام کردنش داشتم گفتم
گوش کن میلاد، من الان بجز تو کسی و ندارم که ازش کمک بخوام.
سپس با گریه ادامه دادم
تروخدا داد نزن، حمله نکن، بزار همه چیزو بهت بگم . اونها دارن از ترس من از تو و ارش و امیر سو استفاده میکنند.
اشاره ایی به پارک کردم و گفتم
همینجا پارک کن الان اقای شرفی میاد
هینی کشید و گفت
همایون شرفی؟
سر تایید تکان دادم و میلاد گفت
اخه بیشرف، تو حیثیت واسه ما نگداشتی؟ اونم میدونه؟
با هق و هق گریه گفتم
ترو خدا میلاد داد نزن . من دارم سکته میکنم حالم خیلی بده
ضر بزن ببینم چه غلطی کردی
من ، با سیاوش دوست شدم. الان شش ماهه، اون خرسی هم که تو پیداش کردی و اون برام خریده بود. دیشب گوشی سیاوش خاموش شد.
نگاه مصطربی به میلاد انداختم چشمان درشتش در کاسه ایی از خون شناور بود و به من نگاه تنفر امیزی داشت.
ارام گفتم
شهروز به من پیام داد
چشمانش را گرد کرد و گفت
شهروز؟
سر تایید تکان دادم و گفتم
شروع کرد به تهدید کردن من که از تو وسیاوش عکس دارم. یدونه از عکس هارو هم برام فرستاد. بعد به من گفت اگر میخوای عکس هارو برای میلاد و ارش و امیر نفرستم باید بری برگه قرارداد منو با سفته هامو برام بیاری
متحیر و عصبی گفت
تو با من چی کار کردی کتایون ؟
دستانم را به علامت ارامش بالا بردم و گفتم
من زیر بار نرفتم میلاد، اینکارو نکردم.
خوب بعد چی شد؟
عسل 🌱
#پارت24 🦋 پرازخالی🦋 واکنش میلاد بعد از شنیدن حرف من انقدر ها جالب نبود که من اقای شرفی را هم شاهد
#پارت25
🦋پراز خالی🦋
تمام ماجرا را مو به مو برایش تعریف کردم. و در اخر گفتم
اگر اقای شرفی نیومده بود من بدبخت میشدم میلاد
چرا دیشب بهم نگفتی؟
ترسیدم میلاد . الانم اگر گفتم اقای شرفی گفت اگر تو بری و همه چیز و به میلاد بگی من میرم دستگاه دوربین و توسر .......
اتومبیل اقای شرفی کنارمان پارک کرد میلاد نگاهی به او انداخت و سپس به طرف من چرخید و با خشم گفت
فقط ببین چطوری حیثیت منو جلوی دوست و رفیقام بردی ؟
در خودم مچاله شدم. میلاد در ماشین را باز کرد پیاده شدو با همایون دست دادو سرگرم صحبت شد.
شیشه راکمی پایین دادم و به حرفهایشان گوش دادم
همایون میگفت
الان این حرفها فایده نداره، من این ماجرا روو همین امشب که تموم بشه خاکش میکنم و مثل یه راز تو سینه م نگهش میدارم. اما تو باید هم به فکر خودت باشی و هم ابروی خواهرت. من بعید میدونم اونها دیگه عکسی از خواهرت داشته باشن هردو گوشی هاشون و لپ تاب شهروز و ما نابود کردیم. اما فیلمشو داره که رفت تو اتاق خواب و .......
من دارم دیوونه میشم شهروز و امشب باید بکشمش
اگر قرار به دیوونه بازیه من الان زنگ میزنم ارش و امیر و مطلع میکنم و خودمو میکشم کنار.
نفسم را حبس کردم ، در ماشین را باز کردم پیاده شدم و گفتم
ترو خدا به ارش نگید من چیکار کردم.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
میلاد تو میدونی اگر ارش بفهمه منو زنده نمیزاره .
میلاد دندان قروچه ایی به من رفت و گفت
تو خفه شو ، برگرد برو خونه .
سر جایم ایستادم و گفتم
من بدون تو برم خونه؟
صدایش را بالا برد و گفت
برو خونه کتی
من بدون تو خونه نمیرم
با غصب به طرفم امد عقب عقب رفتم و گفتم
من الان برم خونه اگر ارش منو ببینه بگم کجا بودم؟
میلاد روسری و موهایم را باهم گرفت و مرا به ماشین کوباند اقای شرفی جلو امدو گفت
الان اینکارها برای چیه میلاد؟ من دارم به سرمایه تو که تو باغ پدر بزرگه اون بی همه چیزه و ابروی خواهرت فکر میکنم و تو داری با دعوا و شلوع بازی کارو خراب میکنی . میای مثل دو تا مرد عاقل و فهمیده بریم در خونه شهروز و فیلم و ازش بگیریم ؟
میلاد در ماشین را باز کرد و رو به من گفت
سوار شو
اطاعت کردم میلاد هم سوار شد و حرکت کردیم. از ترس جرات نفس کشیدن نداشتم. کمی که رانندگی کرد گفت
خاک بر سر امیر که تو کنارش داری هر غلطی...
#پارت26
🦋 پرازخالی🦋
کردی، هرز میپری و نمیفهمه
نگاهی به من انداخت و گفت
موهاتو جمع کن تا اتیششون نزدم.
روسری ام را مرتب کردم . مقابل خانه شهروز که رسیدیم گفتم
من تو ماشین تنها میترسم
هرسه پیاده شدیم و سوار بر اسانسورشدیم مقابل خانه شهروز که رسیدیم پشت میلاد ایستادم، با وجود اینکه خیلی از او میترسیدم و میدانستم مسیر بازگشت از اینجا تا خانه حسابم را میرسد، اما به او افتخار میکردم. نگاهی به قد و قامت ورزشکاری اش انداختم .
اقای شرفی اشاره کرد که از پشت چشمی در کنار بروید تا من در بزنم . دست در جیبم کردم و گفتم
من کلید دارم
نگاه چپ چپ میلاد مرا به عقب برد .
همایون کلید را از دست من گرفت ارام در زد مدتی که منتظر ماندیم رو به میلاد گفت
شمارشو بگیر
مگه نمیگی گوشیشو شکستید به چی زنگ بزنم
به اون خطی که به خواهرت پیام داد زنگ بزن
میلاد گفته همایون را اطاعت کرد شهروز پاسخی نداد همایون دوباره در زد گوشی من در جیبم لرزید میلاد که انگار صدلی ویبره را شنیده باشد به طرفم چرخید و گفت
کیه؟
گوشی م را در اوردم شهروز برایم نوشته بود
این دو تا اشعال و بردار از جلوی در خونه من ببر تا به پلیس زنگ نزدم.
میلاد دندان قروچه ایی رفت لگد محکمی به در کوبید و با فریاد گفت
باز کن درو
همایون میلاد را نگه داشت و گفت
ساکت مردم خوابیدند نصفه شبه ها
میلاد کلید را از همایون گرفت درون در انداخت اما انگار در از ان سمت قفل شده بود. همسایه ها یک به یک در را گشودند میلاد لگد محکمی به در کوبید و در باز شد همایون سد راه او شدو گفت
بهت گفتم
دیوونه بازی در نیار
میلاد که انگار کنترل از دست خودش خارج شده باشد با فریاد فحشی بود که به شهروز میدادو او را صدا میزد همایون به یکی از مردهایی که نظاره گر انها بود گفت
اقا شما لطفا زنگ بزن ۱۱۰
با امدن نام پلیس انگار سرو کله شهروز پیدا شدو گفت
چی میگی نصفه شبی؟
میلاد همایون را کنار زدو گفت
نامرد بی وجود خواهر منو تهدید میکنی؟
خواهرت و از زیر این و اون جمع کن نصفه شبم در خونه مردم مزاحم نشو
این حرف شهروز تمام حس های وجودی م را بیدار کرد. هم خجالت کشیدم. هم ناراحت شدم. هم از تهمت او دلم شکست هم از واکنش میلاد به شدت ترسیدم میلاد همایون را کنار زد و یقه شهروز را گرفت همسایه ها به کمک امدند و ان دو را از هم جدا کردند . عقب تر امدو گفت
شهروز بیچاره ت میکنم
بیخود کر کری نخون ، خواهرت با همکاری این اقا اومدن خونه من دزدی لپ تاب منو دزدین فیلمشم هست همسایه ها هم شاهدن.
میلاد نگاهی به من انداخت و سپس با تمام قدرتش سیلی محکمی به صورت من کوباند وبا فریاد گفت
هرچی میکشم از دست تو میکشم
منی را که نقش بر زمین شده بودم از کتفم گرفت بلندم کرد و گفت
می مردی این صرت و پرتهات و دیشب میکردی؟
همایون جلو امد و گفت
اروم باش میلاد
رفته رفته سرو کله پلیس پیدا شد . با امدن او شهروز جلو رفت و گفت
این خانم و اون اقا
من و همایون را نشان دادو گفت
اومدن خونه من دزدی فیلمشونم دارم.
میلاد جلوتر رفت و گفت
این اقا با تهدید خواهر من سعی در اخازی ......
پلیس کلام همه را قطع کرد و گفت
خواهش میکنم همسایه ها همه برن داخل خونه هاشون.
همسایه ها متفرق شدند. میلاد گوشی اش را از جیبش در اورد جلو رفتم دستش را گرفتم و گفتم
به کی میخوای زنگ بزنی؟
به ارش
عسل 🌱
#پارت26 🦋 پرازخالی🦋 کردی، هرز میپری و نمیفهمه نگاهی به من انداخت و گفت موهاتو جمع کن تا اتیششون
#پارت27
🦋 پر از خالی🦋
اشک از چشمانم جاری شدو ملتمسانه گفتم
نه میلاد خواهش میکنم اینکارو نکن.
همایون گوشی میلاد را از دستش گرفت و به همراه پلیس وارد خانه شهروز شدیم. شهروز از ال ای دی خانه ش فیلم را به پلیس نشان دادو گفت
این خانم تو فیلم افتاده ، این اقا هم همسایه ها شاهدن که منو کتک زد و نگهم داشت تا اون خانم لپ تاب منو بدزده
همایون جلوتر رفت و گفت
اقایی که تو باغچه برادر این خانم کار میکنه شش ماه پیش با فریب این خانم و قول ازدواج یکسری عکس ازشون جمع کرده و دیشب با تهدید ایشون سعی در اخازی از برادرشون را داشتند ، من به طور اتفاقی داشتم با اون یکی برادرشون صحبت میکردم متوجه این موضوع شدم و......
از حرفهای انها چیزی متوجه نمیشدم. فکر اینکه الان پلیس مرا به جرم دزدی باز داشت میکند اندامم را تماما میلرزاند روی مبل نشستم صدای هق هق گریه م بلند شده بود . میلاد جلو امدو گفت
خفه شو گریه نکن
ارام رو به او گفتم
الان منو میبرن بازداشت؟
سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
مگر من بمیرم که اینکارو کنند.
همایون جلو امدو گفت
کتی خانم گوشی تو بده ، اون فیلمی که شهروز برات فرستاده رو به همراه پیامی که داده بود بیار
به صفحه پیام شهروز رفتم نگاه متعجبی به صفحه انداختم نه پیام بود و نه فیلم.
میلاد گفت
پس کو؟
سپس رو به شهروز گفت
رفتی پاکش کردی عوضی
همایون گوشی اش را در اورد و گفت
اصلا لشکال نداره همون موقع کتایون اون پیام هارو برای من فرستاده اسکرین شاتش هم هست
سپس گوشی اش را مقابل پلیس گرفت.
عسل 🌱
#پارت27 🦋 پر از خالی🦋 اشک از چشمانم جاری شدو ملتمسانه گفتم نه میلاد خواهش میکنم اینکارو نکن. هم
#پارت27
🦋پر از خالی🦋
این که چطور ان پلیس مسن ان شب را ختم به خیر کرد و بین ما را صلح و صفا داد هیچ چیز متوجه نشدم و فقط استرس تنها شدن با میلاد را داشتم. فیلم را از دستگاه شهروز پاک کردند تعهدی از او گرفتند و از انجا خارج شدیم. مقابل خانه شهروز میلاداز همایون تشکر کرد و من بیچاره به ناچار سوار ماشین او شدم.
مدتی که رانندگی کرد تلفنش را در اورد شماره ایی را گرفت ، گوشهایم را به حرفهای او تیز کردم. تلفنش را روی پخش گذاشت مدتی بعد ارتباط وصل شدو صدای خواب الودی گفت
الو
سلام. داریوش ببخشید دیر وقته زنگ زدم .
نه خواهش میکنم چی شده ؟
باید اسب هارو امشب از مزرعه چگینی بیاریم بیرون
الان چهار صبحه ها؟
اره همین الان ضروریه
اخه دیوانه شدی مگه؟ میدونی برای جابجایی پنجاه تا اسب چند تا ماشین باید بیارم.
عسل 🌱
#پارت27 🦋پر از خالی🦋 این که چطور ان پلیس مسن ان شب را ختم به خیر کرد و بین ما را صلح و صفا داد هی
#پارت28
🦋پر از خالی🦋
جور کن ، به تمام باربری ها زنگ بزن. اگر شده سوار کارها رو بیدار کن اسب هارو سوار شن تا باشگاه ارش بیارن اینکارو بکن . من خودمم دارم میام
الان حیوونها خوابن ممکنه رم کنند
یه کاریش بکن ، منم دارم میام.
ارتباط راقطع کرد و گفت
گوشیت و بده به من
بی چون و چرا گفته ش را اطاعت کردم. ان را خاموش کرد در داشبوردش نهاد و گفت
به حضرت عباس کتی. پاتو از در خونه بیرون بگذاری. کار با ارش و امیر ندارم. ریز ریزت میکنم.
سرم را پایین انداختم و گفتم
باشه چشم.
سه تا داداش واسه تو کمه. ما اگر سی نفر هم بودیم نمیتونستیم توی چموش و جمعت کنیم.
مقابل خانه پارک کرد و گفت
پیاده شو برو تو
مکثی کردم و گفتم
بدون تو که نمیرم . الان اگر ارش بیدار شه بگه کجا بودی چی بگم؟
از ماشین پیاده شد در خانه را باز کرد و مرا تا مقابل اتاقم مشایعت کرد. حدسم درست بود در نیمه های راه ارش در اتاق خوابش را باز کرد نگاهی به ما انداخت و ارام گفت
کجا بودید شما دو تا؟
دست میلاد را گرفتم و به حالت التماس کمی فشردم . میلاد گفت
کتایون حالش خوب نبود، بردمش بیرون یه دوری بزنه حال و هواش عوض شه
اخم هایش را در هم کشید و گفت
کتی غلط کرده حالش خوب نبوده.
سپس جلو تر امدو رو به من گفت
من مگه به تو نگفتم اب بخوای بخوری اول از من اجازه میگیری بعد ، هنوز چند ساعت از حرفم نگذشته هر غلطی دلت خواست داری میکنی ؟
پشت میلاد مخفی شدم و گفتم
با میلاد بودم دیگه داداش
داداش و زهر مار، من اخر شب به تو چی گفتم کتایون؟
میلاد تچی کرد و گفت
ول کن دیگه ارش با من بود دیگه ، امشب جلو رویا ابرومون رفت . بس کن خواهشا
همین تو باعثی دیگه ، تا حالا زیر چتر حمایت امیر هر غلطی دلش میخواست میکرد حالا نوبت تو شده؟ حالا داره مخ تو رو میزنه با خودش همدست کنه؟
#پارت29
🦋 پر از خالی🦋
با ناراحتی رو به ارش گفتم
تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی؟ من حوصله م سر رفته بود به میلاد گفتم.........
میلاد را دور زد مقابل من ایستادو گفت
تو خیلی غلط میکنی که به میلاد گفتی ببرت بیرون. و میلاد هم غلط کرد که تو رو بردت بیرون. اجازه تو دست منه و ......
کلامش را بریدم و گفتم
من دیگه پیش شماها نمیمونم. فردا زنگ میزنم بابا بیاد منو ببره شمال
اخم های ارش در هم رفت کتفم را گرفت مرا به اتاق خوابم برد و گفت
نمیخوام سرو صدا کنم رویا از خواب بیدارشه . ولی اینو بدون من دیگه به بابا هم اجازه نمیدم تورو از این خونه ببره. باید جلوی چشمم باشی
میلاد وارد اتاق شدو گفت
اره دیگه اینجا تحت کنترلی و جای موندن نیست نه ؟
یه جوری میگی تحت کنترل انگار داری با یه هرزه ایی......
سیلی ارش کلامم را برید ، دستم را روی صورتم نهادم و گفتم
خوب دارید از قدرت مردونتون استفاده میکنید و چپ و راست منو میزنیدها. چون من زورم بهتون نمیرسه منو مظلوم گیر اوردید؟
لب تخت نشستم و با گریه گفتم
صبح زنگ میزنم به بابا میگم
ارش جلوتر امدو گفت
ببین کتی، به خدا هم زنگ بزنی فایده نداره، باید همینجا بمونی و حرف من و گوش بدی. نه بابا نه امیر و نه میلاد حق اینکه تو این کار دخالت کنند و ندارن.
میلاد کمی سرجایش جابجا شدو گفت
من باید برم.
ارش به طرف او چرخیدو گفت
کجا؟ الان ساعت نزدیک پنجه؟
باید برم اسب هارو از مزرعه چگینی بیارم باشگاه خودمون
دیوونه شدی میلاد؟ تو باشگاه اگر جا بود که چنین کاری و نمیکردیم.
یه جای بهتر پیدا میکنم.
الان چی شد که نصفه شبی این فکر به سرت زد؟
شهروز.....
کمی ان و من کرد و گفت
بچه درستی نیست. به نظرم سرمایه م در خطره ، امروز اونجا رو خالی میکنم و میگردم دنبال یه جای بهتر
سپس از اتاقم خارج شد ارش نگاهی به من انداخت و گفت
گوشی به دردت نمیخوره، تلفن خانه هست. گوشیتو بده به من.
سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم
میلاد ازم گرفت
کمی چپ چپ و اتاقم را ترک کرد. روی تخت دراز کشیدم. لعنت به این استرس و فکر و خیال، حالا که همه چیز ختم به خیر شده بود استرس سیاوش را داشتم که مبادا فردا با من تماس بگیرد و میلاد پاسخش را بدهد.
کمی فکم را ماساژ دادم. انصافا دست میلاد سنگین بود و رحمش هم کم. باز ضربات ارش کنترل شده تر بود.
چشمانم گرم شد و خوابم رفت . با صدای رویا از خواب بیدار شدم.
پاشو دیگه حوصله م سر رفت.
سر جایم نشستم رویا گفت
اینقدر گریه کردی چشمات پف کرده
عسل 🌱
#پارت29 🦋 پر از خالی🦋 با ناراحتی رو به ارش گفتم تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی؟ من حوصله م سر
#پارت30
🦋پر از خالی🦋
برخاستم خودم را در ایینه دیدم چشمانم پف کرده بود و گونه سمت چپم هم کبود شده بود.
رویا گفت
دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا اینقدر دیر اومدی؟
سر تاسفی تکاک دادم و گفتم
همه رفتند؟
اره فقط من و توییم. منم میخواستم برم ارش گفت بمونم پیش تو ، نگرانت بود گفت حال عصبیش خرابه کار دست خودش میده .
موهایم را جمع کردم و برخاستم . و رو به رویا گفتم
دیشب هرچی که بود تموم شد اما من الان میخوام زنگ بزنم به بابام و بهش شکایت ارش و بکنم.
به سراغ تلفن رفتم و شماره پدرم را گرفتم لحظاتی بعد گفت
بله
با صدای لرزان گفتم
سلام بابا.
به گرمی گفت
سلام دخمل خودم ، چطوری بابا
بغضم ترکید و گفتم
ارش منو اذیت میکنه
بابا با نگرانی گفت
چی شده؟
دیشب من از پیش امیر میومدم خونه رفتم بنزین بزنم ، اونجا شلوغ بود داشتم میومدم تصادف شده بود تا برسم خونه دوساعت طول کشید اومدم خونه ارش منو جلوی زنش میزنه هر چی از دهنش در میاد به من میگه
امیر و میلاد مگه خونه نبودند ؟ چرا اجازه دادند تورو بزنه؟
امیر و میلاد از ارش بدترن. میلاد یه جوری زده تو صورت من فکم کامل باز نمیشه
غلط کردن ، لندهورهای عوضی، بیغیرتهای نامرد ادم مگه رو خواهرش دست بلند میکنه ؟
میلاد سوئیچم و گوشیمو گرفته ، ارش هم میگه اب بخوای بخوری باید زنگ بزنی به من اطلاع بدی ،بابا منو زندانی کردن تو خونه
الان زنگ میزنم بهشون ببینم این چه غلطیه که کردن
دلم از حرف بابا لرزید میلاد ممکن بود همه چیز را به همه بگوید برای همین گفتم
بابا اگر بهشون حرف بزنی میان منو اذیت میکنند. تو فقط به ارش بگو برای چی کتایون زدی؟ بگو منو اذیت نکنه. ترو خدا به میلاد حرفی نزن. هیچی بهش نگو
بابا محکم و قاطع گفت
هر سه تاشون غلط کردن تو رو اذیت کردند، نترس بابا من پشتتم .
برق سه فاز از سرم پرید و گفتم
امیر که اصلا منو اذیت نکرده، میلاد هم کاری با من نداره فقط ارش اذیتم میکنه
الان نگفتی مگه میلاد زده فکت .......
میلاد نه بابا ارش ، بیچاره میلاد دید من دیشب حالم بده نصفه شب منو برد بیرون چقد گردوند از دلم در بیاره
خیلی خوب بابا الان زنگ میزنم به اون قرمساق ببینم دردش چیه افتاده تو جون تو ، روزیکه گفت کتی رو با خودت نبر شمال بهش گفتم به دختر من
عسل 🌱
#پارت30 🦋پر از خالی🦋 برخاستم خودم را در ایینه دیدم چشمانم پف کرده بود و گونه سمت چپم هم کبود شده ب
#پارت31
🦋پر از خالی🦋
از گل نازک تر حق ندارید بگید.
بغضم ترکید و گفتم
بابا همش اون قضیه رو میزنند تو سر من و بهم سرکوفت میدن
گه خوردن، به اونها اصلا ربطی نداره، الان ادمشون میکنم.
مکث کرد و سپس گفت
تو چرا با امیر نرفتی باغچه ؟
ارام و با حالت لوسی گفتم
امیر منو اخراجم کرد
بابا عصبانی شدو گفت
خیلی بیجا کرده. واسه من صاحب باغچه شده دختر منو میندازه بیرون. شیطونه میگه پاشم بیام اونجا باغچه و باشگاه و اسب و کوفت و زهر مارو ازشون بگیرم ببینم چند مرده حلاجن اینقدر پررو شدن. زنگ زدن فایده نداره بابا من الان راه میفتم میام اونجا
باشه بابا مرسی
رویا را دیدم که خیره به من مانده بود ، سپس به اتاق ارش رفت و در را بست، میدانستم که قصد او از اینکار گزارش تماس من به ارش است.
بلافاصله گوشی را برداشتم و شماره میلاد را گرفتم مدتی بعد گفت
الو
ارام گفتم
میلاد
چیه کتی زود بگو ، دستم بنده
ببین میلاد من میتونستم اون قرار داد و سفته هارو ببرم بدم و اب هم از اب تکون نخوره، من نخواستم تو ضربه بخوری و اسیب ببینی .
در پی سکوت میلاد گفتم
تو هم ابروی منو نبر ، ازت خواهش میکنم راجع به گندی که من زدم با ارش و امیر و هیچ کس دیگه ایی حرفی نزنی
الان کارت با من همین بود؟
مثل یه مرد سر قولی که به من دادی باش
من چه قولی بهت دادم؟
دیشب اول قول دادی که به کسی چیزی نگی بعد من جریان و بهت گفتم. نامرد نباش زیر قولت بزنی
خیلی خوب
عسل 🌱
#پارت31 🦋پر از خالی🦋 از گل نازک تر حق ندارید بگید. بغضم ترکید و گفتم بابا همش اون قضیه رو میزن
#پارت32
🦋پراز خالی🦋
خیالم راحت باشه؟
اره، راحت باشه
مرسی ، خداحافظ
ارتباط را که قطع کردم بلافاصله تلفن زنگ خورد. با دیدن شماره ارش دلم لرزید ان را وصل کردم و گفتم
بله
با عصبانیت گفت
بله و بلا ، با کی داشتی حرف میزدی؟ نیم ساعته تلفن اشغاله
مگه اینجا پادگانه ارش؟ من باید واسه همه چیز به تو جواب پس بدم؟
کتی پا میشم میام خونه دهنتو جر میدم ها
بابابا داشتم حرف میزدم.
یه بار دیشب بهت گفتم ، یه بارم الان میگم ، بابا .....امیر و به تازگی میلاد همه هم باهم دست به یکی کنند من نمیزارم تو هر گهی دلت بخواد بخوری. شانس اوردی امروز تو باشگاه مسابقه بود والا میموندم خونه و ادمت میکردم.
مگه من چیکار کردم؟
تو خودسر و زبون دراز شدی
حرفهای بابا شیرم کرده بود. سعی کردم خودم را نبازم و گفتم
از حق خودم دفاع کنم زبون درازیه
فقط خفه شو و منو بیشتر از این عصبی نکن
نمیخوام خفه شم. میخوام حرفمو بزنم
کمی خونسردگفت
میخوای حرف بزنی؟
اره
خیلی خوب، با هم حرف میزنیم. الان کاری نداری؟
لحن او مرا ترساند و گفتم
خوب چرا اینجوری میکنی ارش، گفتی بمون خونه گفتم چشم. گفتی.......
گفتم بدون اجازه من اب هم حق نداری بخوری گفتم حق نداری به بابا زنگ بزنی اما گوش ندادی بچرخ تا بچرخیم.
#پارت33
🦋پر از خالی🦋
زنگ میزنی زه بابا شکایت منو میکنی؟ ارش منو اذیت میکنه، ارش منو جلوی رویا زده ، ارش هرچی از دهنش در میاد به من میگه، منو زندانی کرده، امیر خوبه، میلاد خوبه فقط ارش داره ادیت میکنه همش داره به من سرکوفت میزنه
اینها رو اون زن فصولت بهت گفت ؟
خیلی خوب، حالا باهم صحبت میکنیم.
ارتباط را قطع کرد برخاستم در اتاق ارش را بی مهابا باز کردم و رو به رویا گفتم
هرچی من به بابام گفته بودم گذاشتی کف دست ارش؟
رویا خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم
بچرخ تا بچرخیم رویا خانم. تلافی اینکارتو ببین چطوری به سرت میارم.
رویا از من رو برگرداند و من اتاقشان را ترک کردم. لحظاتی بعد خانه را بدون خداحافظی ترک کرد. به محض رفتن او شماره خانه پدری اش را گرفتم. مدتی بعد پدرش گفت
بله
به گرمی گفتم
سلام اقا رضا ، کتایونم
به گرمی و شمرده شمرده گفت
سلام کتایون خانم. خوبی دخترم؟
ممنون. راستش یه حرفی باهاتون داشتم. نمیخواستم که رویا بفهمه من به شما گفتم
چی شده؟
از اول بابام به شما گفت ما دوتا پسر مجرد دیگه تو این خونه داریم. گفته بود که درست نیست که رویا جون وقتی داداشم خونن بیاد و شب اینجا بمونه و بره پیش ارش بخوابه. البته ببخشید که من اینها رو میگم ها
مگه دیشب میلاد و امیر خان خونه بودند.
بله، بودند.
اخه رها گفت شما گفتی که میلاد و امیر شمالن
از من نشنیده بگیر ، تورو خدا یه وقت به رویا جون نگی من گفتم ها . اگر بابام هم بفهمه رویا اینجا بوده ناراحت میشه. من فقط گفتم که یه وقت خدایی نکرده کدورت پیش نیاد
نه دخترم خیالت راحت باشه.
اخه هنوز عقد هم نشدند .
ارش دیشب خودش اومد دنبال رویا وگفت من با کتی تو خونه تنهاییم. که من اجازه دادم. اگر میدونستم که امیر خان و اقا میلاد هم هستند که نمیزاشتم رویا بیاد
من به پدرم نمیگم ، شماهم ترو خدا به کسی چیزی نگو.
باشه دخترم
کاری ندارید؟
نه
خداحافظ
نفس راحتی کشیدم و تلفن را قطع کردم. برخاستم برای خودم یک لیوان چای ریختم و سرگرم خوردن صبحانه م شدم با صدای باز شدن در کنجکاو برخاستم . ارش را دیدم که تیز و سریع مسافت حیاط به خانه را پیمود . تمام وجودم را لرز برداشت. پشت اپن ایستادم و بادهان نیمه باز به او خیره ماندم وارد خانه شد . سراپایش را ورانداز کردم حدود ۱۹۰ قد داشت، از ان زمان که من به خاطر داشتم بدن سازی میرفت و هیکل ورزیده و جدابی هم داشت. کتتش را در اورد روی کاناپه انداخت . استین هایش را بالا زد ارام گفتم
سلام.
اومدم حرف بزنیم.
لب دهانم را قورت دادم و گفتم
تو که هرچی گفتی من گفتم چشم
زنگ زدی به بابا و خودتو لوس کردی اون پیرمرد و گول بزنی.
جلوتر امد من ناخواسته کمی به عقب رفتم موهایم را در دستش گرفت و گفت
همین الان میری یه قیچی میاری و این شرابی هارو از سرت میچینی میریزی دور
مویم را از چنگال او رهانیدم. و گفتم
ده سانت پایین موی من شرابیه از دیشب گیر دادی به اینها
ضربه ایی به پشت سرم زد وتحکمی گفت
کوتاشون میکنی بگو چشم
کمی عقب تر رفتم و گفتم
چشم.
#پارت34
🦋پر از خالی🦋
روی صندلی نشست و گفت
به ابروهاتم دیگه حق نداری دست بزنی، اگر خیلی دوست داری ابرو برداری و مو رنگ کنی ازدواج میکنی بعد .بگو چشم
خیره به او ماندم سرش را بالا اورد از چشمانش میترسیدم ارام گفتم
چشم.
در پی سکوت او و برای به دست اوردن دلش یک لیوان چای برایش ریختم و مقابلش نهادم . روبرویش نشستم و گفتم
ارش به خدا من دختر بدی نیستم.
نفس پرصدایی کشیدو گفت
من که نمیگم خدایی نکرده تو بدی کتی جان.
از اینکه مرا کتی جان خطاب کرده بود. خوشحال شدم ، این یعنی کمی ارام شده. حالا نیاز به دلسوزی بیشتر بود. ارامش را به گلویم اوردم و گفتم
من تو این دنیا بجز شما سه تا داداش، دیگه کی و دارم؟ این کار به نظرت درسته که تا کوچکترین اتفاقی بیفته تو با من دعوا کنی و کاری کنی من ازت بترسم؟
ارش خیره به من گفت
ای کاش میدونستی من چقدر تو رو دوست دارم و تو تا چه اندازه برای من مهمی، تو ابرو وحیثیت منی کتایون. تو ناموس منی.
داداش من به جون خودت دارم تمام تلاشم و میکنم که شماها از من راضی باشید.
صدای زنگ تلفن ارش بلند شد گوشی اش را در اورد روی صفحه نام رویا افتاد .
صفحه را لمس کرد و گفت
جانم رویا ، من خونه م....
مکثی کرد و سپس ادامه داد
خوب بین صیغه و عقد چه فرقیه ؟ مهم اینه که ماهمو میخواهیم و بهم محرمیم.
نگاهی به من انداخت و گفت
مطمئنی؟
سپس برخاست به سراغ تلفن رفت، شماره ها را وارسی کرد. ای رویای سلیته ، یه نسخه ایی ازت بپیچم که صد بار ارزوی اینو کنی اصلا با ارش اشنا نشده بودی .
ارش ارتباط را قطع کرد و رو به من با عصبانیت گفت
برای چی زنگ زدی به بابای رویا؟
خودم را تماما به بی گناهی زدم و گفتم
من ارش؟
بله تو، شماره ش رو تلفن خونه س
داشت میرفت خودش از تلفن اینجا به رها
عسل 🌱
#پارت34 🦋پر از خالی🦋 روی صندلی نشست و گفت به ابروهاتم دیگه حق نداری دست بزنی، اگر خیلی دوست داری
#پارت35
🦋پراز خالی🦋
ا زنگ زد.
چشمانش رنگ تهدید گرفت و گفت
یعنی تو زنگ نزدی به اقا رضا و بگی
که دیشب میلاد و امیر شمال نبودن و خونه بودند؟
چرا باید اینکارو کنم؟ مگه من خودم با رها هماهنگ نکردم که خونه کسی نیست
ارش خیره به من ساکت ماند و من ادامه دادم
صیغه و عقد چیه داداش میگفتی؟
هیچی، باباش گفته اگر بناست که شب تو رو ببره خونه ش کارهاش و سریع انجام بده عقدت کنه
الان مشکلشون با میلاد و امیره؟ یا با عقد شدن دخترشون؟ تا تقی به توقی میخوره میگن سریع عقد بشید یعنی به تو اطمینان ندارن؟ میخوان عقد بشه که چی بشه بابا که از اول بهشون گفت هروقت جهیزیه رویا جور شد عقد و عروسی و باهم میگیریم دیگه دردشون چیه؟ داداش تو هم خودتو نباز پافشاری کن بگو میخوام زنمو ببرم . تو خونه ت اماده س ، واسه عروسی گرفتن هم خدارو شکر مشکل مالی نداریم . بگو جهیزیه شو جور کنند میخوام زنمو ببرم از اول هم قرار روی شش ماه بود الان هشت ماه شده .
ارش سرجایش نشست . از ان روی خواهر شوهر بازی م در امدم و گفتم
مدام میگن عقد کنیم عقد کنیم خوب تو هم یه بار بگو پس چی شد این جهیزیه؟ دخترشونو نامزد نگه داشتن، هر روز هم میگن عیده، یلداست، ولنتاینه ، کوفته زهرماره و تورو مجبور میکنند ملیون ملیون طلا بخری برای رویا و کادو ببری خوب یه بار عروسی تو بگیر هم خودت راحت شی و هم تمام این هزینه هات تموم شه . تو هم دوست داری بری سر خونه زندگیت. به ارامش برسی دختر اونها رو نگرفتی که همش براش کادو بخری و یه شب هم که اومده پیشت استنطاقت کنند. ساده نباش ارش ، اینها همش نقشه های رویاست الان قهر میکنه و تو باید یه تیکه طلا براش بخری تا اشتی کنه، ماشالا هزار ماشالا راه به راه هم که داره طلا گم میکنه.
ارش به فکر فرو رفت، روی کاناپه نشست ، حالا وقتش بود که کمی روی حساسیت های مردانه ش دست بگذارم ارامتر گفتم
تو گیر میدی به ابروهای من ، این ده سانت پایین موی من که شرابی کردم و کوتاه کنم. کسی که موهای منو نمیبینه من واسه دل خودم رنگ کردم، خوب یه چیزی هم به رویا بگو .
سرش را بالا اورد و گفت
چی کار کرده؟
ارام و با احتیاط گفتم
اول فکر کردم از اینجا داره میره تولدی چیزی ، الان از خونشون زنگ زد
ارش همچنان که به من خیره بود سر تایید تکان دادو گفت
اره خونه س
پس چرا اینهمه ارایش کرد بعد رفت ؟
ارش از جایش برخاست و خانه را ترک کرد لبخند روی لبم امدو دلم خنک شده بود ، رویا به موقع زنگ زد و مرا از دست ارش نجات داد.
#پارت36
🦋پر از خالی🦋
خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خوردم. شماره م را گرفتم خوشبختانه میلاد تلفنم را هنوز روشن نکرده بود. به حیاط رفتم و خودم را با گل و گیاه سرگرم کردم. در خانه دوباره باز شد و ارش به خانه بازگشت و بی مقدمه گفت
تو دیروز اموزشگاه نرفتی؟
تمام بدنم از سوال ارش لرزید و گفتم
رفته بودم.
جلوتر امدوبا صدایی بلند گفت
چرا دروغ میگی من الان اموزشگاه بودم دیروز غیبت داشتی
کمی به عقب رفتم، هیچ پاسخی نداشتم. ارش جلو امد دسته موهای من را در دستش گرفت و گفت
تو ساعت کلاست کدوم گوری بودی؟
جیغی کشیدم و گفتم
ولم کن
مرا به داخل خانه پرتاب کرد نقش بر زمین شدم و گفتم
با دوستام رفته بودم بیرون
بالای سرم ایستاد برخاستم در حالیکه عقب عقب میرفتم ارش گفت
دوستات چه خرین؟
مکثی کرد و سپس ادامه داد
پریروز هم که اون امیر گاگول و پیچوندی و گفتی امتحان دارم رفته بودی ولنتاین بازی؟
جلوتر امد سیلی اش را خواستم با دستم مهار کنم اما قدرت ضربه او بیشتر بود و دست خودم توی صورتم کوبیده شد. وحشیانه به من حمله ور شد. عقب عقب رفتم و گفتم
چرا عصبانی میشی
با عربده گفت
جمعت میکنم سلیته . ولنتاین کدوم قبرستونی بودی؟
به خدا با دوستام رفته بودم کافی شاپ
تو گه خوردی که کافی شاپ رفتی ، میخواستی با دوستات باشی میبردیشون باغچه
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
ارش به خدا قبول نکردند بیان . بهشون گفتم
دوستات کین؟ زنگ بزن بهشون ببینم واقعا با اونها بودی؟
نیمه نگاهی به در اتاقم انداختم و به طرف ان دویدم اما ارش از من تیز تر بود و در یک ان بلیزم را گرفت.یقه لباسم تا روی بازویم پاره شد مرا محکم به دیوار هل داد و من با صورت توی دیوار رفتم جیغی کشیدم دستم را روی صورتم نهادم خون از بینی م جاری شدو در دستانم پرشد.
به طرف او چرخیدم یقه پاره م را از شرم برادر بزرگتر م با دستم جمع کردم . خون در چشمان ارش موج میزد جلوتر امد دست من را به همراه یقه م گرفت و گفت
میکشمت کتایون.
من با دوستام بودم ارش به خدا
زنگ بزن ببینم با کدوم پدرسگی بودی .
شمارشو حفظ نیستم. تو گوشیمه، گوشیمم دست میلاده
از من فاصله گرفت. یقه م را جمع کردم. موبایلش را در اورد و گفت
کجایی میلاد؟ اب دستته بزار زمین بیا خونه گوشی این پتیاره رو هم با خودت بیار
به طرف اتاقم رفتم که گفت
کجا؟ وایسا سرجات ببی
عسل 🌱
#پارت36 🦋پر از خالی🦋 خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خورد
#پارت37
🦋پر از خالی🦋
نم .
ارام و با خجالت گفتم
لباسمو عوض کنم
سرش را پایین انداخت به اتاقم رفتم بلیزم را در اوردم و بلیز دیگری پوشیدم دست و رویم را در روشویی شستم . صدای ارش استرسم را هزار برابر کرد
بیا بیرون
از اتاق خارج شدم صندلی را نشانم دادو گفت
بتمرگ
گفته اش را اطاعت کردم. ضربه ایی به کلیپسم زد و گفت
باز کن اینو
با دلهره گفتم
واسه چی؟
صربه اش را محکم تر تکرار کرد و گفت
بازش کن
موهایم را باز کردم قیچی را از داخل کشو که اورد موهایم را در دستم جمع کردم و گفتم
چیکار میخوای کنی؟
بزنم این بی صاحباتو که اینقدر رو اعصاب منن
دو سه بار بشورم پاک میشه بخدا
جلوتر امدو گفت
دستتو بنداز
لااقل بزار برم ارایشگاه
سیلی محکمی به صورتم کوباندو گفت
دیدمت هفته پیش شال سرت کرده بودی و موهات و ریخته بودی دورت .
دستم را روی صورتم نهادم و با گریه ساکت شدم ارش بیرحمانه موهایی که چند سال بلندشان کرده بودم را تا سرشانه م کوتاه کرد و سپس گفت
از این به بعد یه دونه مو از ابروهات کم شه با من طرفی
قیچی را به کناری پرت کرد و گفت
بلند شو جمع کن این پشم سگ و از رو زمین
برخاستم با دیدن موهای کوتاه شده م اشکم دو برابر شد روی کاناپه نشست و گفت
الان میلاد میاد خونه به اون سگ پدری که باهاش زنگ میزنی و الا به خداوندی خدا خونتو میریزم.
دستانم شروع به لرزیدن کرد. بد جایی گیر افتاده بودم. در باز شد و میلاد هم به جمعمان اضافه شد وارد خانه شد نگاهی به سرو وضع من انداخت ، چشمانش را گرد کرد و گفت
چی شده؟
تمام التماسم را توی چشمانم ریختم و به میلاد خیره ماندم .
عسل 🌱
#پارت37 🦋پر از خالی🦋 نم . ارام و با خجالت گفتم لباسمو عوض کنم سرش را پایین انداخت به اتاقم رفت
#پارت38
🦋 پر از خالی🦋
ارش برخاست و رو به میلاد گفت
گوشی این افریته رو بده.
میلاد دست در جیبش کرد تمام بدنم هیستریک شروع به لرزیدن کرد گوشی را دست ارش داد. ان را روشن کرد و گفت
الان رفتم دم خونه بابای رویا ، رها میگه کتایون دیروز اموزشگاه نیومده پریروز هم امتحان نداشتیم از من خواست اگر ازت سوال کردند بگو که من اموزشگاه بودم. بهش میگم کجا بودی میگه با دوستام کافی شاپ بودم.
سپس رو به من ادامه داد
اون بی پدری که دیروز باهاش بودی اسمش چیه زنگ بزنم بهش؟
دستانم را روی صورتم نهادم و با هق هق گریه از خدا طلب مرگ میکردم . میلاد تچی کرد و گفت
من در جریانم که این دو روز کجا بوده .....
نگاهی به اندو انداختم ارش کمی گوشی مرا وارسی کرد و گفت
این گوشی نه برنامه ایی داره، نه اس ام اسی نه حتی یه شماره ذخیره شده ، سیم کارتش کو؟
سپس نگاهی به میلاد انداخت و میلاد گوشی را از دستش گرفت و گفت
داداش ، اینو ول کن من در جریانم کجا بوده. جای بدی نبوده . بیخال شو .
ارش کفری شدو گفت
با کی کافی شاپ بوده، شمارش و نداریم ادرس خونشونو که بلده منو ببره اونجا و بگه با کی بوده.
میلاد نگاه مشمئزی به من انداخت و گفت
با پریسا بوده ، منم میدونستم
ارش با کف دستش به سرشانه میلاد کوبید وبا ناباوری گفت
پریسا کیه؟
پریسا دیگه دوستم.
ارش در حالیکه حرفهایش را میکشید ضربه اش را تکرار کرد و گفت
خاک بر سرت میلاد ، تو خواهرت و با اون هرزه فرستادی کافی شاپ ؟
میلاد دستی برگردن خود کشیدو گفت
بیخیال شو دیگه . من در جریان بودم.
اخه بیغیرت هیچی ندار ، اون دختره هرجایی که از صبح تا شب تو بغل تو .......
میلاد دستش را روی بازوی ارش نهاد وگفت
داداش بیخیال شو دیگه
از کدومتون بکشم؟ از این دختره مارموز ؟ از اون امیر بیغیرت گاگول یا از تو بی ناموس .
کمی از میلاد فاصله گرفت و گفت
روز ولنتاین که پریسا تو باشگاه بود.
رو به من چرخیدو گفت
ولنتاین کدوم گوری بودی؟
میلاد مابین من و ارش ایستادو گفت
ولنتاین هم من خبر دارم کجا بوده. و با کی بوده ، تولد اون دوستش هست باباش سپاهیه
رو به من چرخیدو گفت
اسمش چی بود
ارام گفتم
فاطمه
عسل 🌱
#پارت38 🦋 پر از خالی🦋 ارش برخاست و رو به میلاد گفت گوشی این افریته رو بده. میلاد دست در جیبش کر
#پارت39
🦋پر از خالی🦋
رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خریده که اصلا کلا نتونسته بره تولد . و برگشته .
نگاهم به ارش گره خورد . خانه را ترک کرد میلاد جلو امد، دستش را به طرفم دراز کرد وگفت
بلند شو خاک بر اون سر نفهمت کنند که با یه خریت چطور زندگی همه رو بهم ریختی
دستش را گرفتم و برخاستم که میلاد گفت
دماغت چی شده؟
داشت منو میکشت
چی شده بود باز دوباره
رها فضولی کرده .
موهاتم ارش زد؟
سر تایید تکان دادم و میلاد گفت
شکل دیوونه ها کوتاه کرده
با گریه گفتم
گیر دادبه رنگ موم و بعد هم گفت
فلان جا دیدم از پشت روسری ریختی بیرون و موهامو زد. میدونی من چقدر زحمت کشیده بودم مو بلند کرده بودم؟
حقته. اونم نمیزد من میخواستم اینکارو کنم. منم دیده بودم که میریزی دور و ورت و شال سر میکنی بهتم تذکر داده بودم.
اشکهایم را پاک کردم که میلاد گفت
الان تموم شد دیگه گریه نکن.
به طرف خروجی رفت انگار دلش سوخته باشد گفت
اگه حوصلت سر میره بیا باهم بریم بیرون
نگاه خیره ایی به میلاد انداختم و گفتم
بعد نیاد بگه چرا حرف گوش ندادی
اون با من ، بیا بریم.
لباس پوشیدم و به دنبال میلاد راهی شدم در حیاط را که گشودم با ارش روبرو شدم سرش را تکانی دادو گفت
کجا انشالله؟ صد بار باید تکرار کنم که بدون اجازه......
میلاد مرا کنار زد و گفت
ولش کن دیگه بیچاره رو. قتل که نکرده. داری میکشی بدبخت و
کجا میخوای ببریش؟
یه دوری میزنم میارمش
اگر پر روش نکنی من جمعش میکنم.
میلاد دست مرا گرفت سوار ماشین کرد و راه افتاد. مدتی که رانندگی کرد گفت
یه حال درست و حسابی میخواستم از سیاوش بگیرم که گویا حساب کار دستش اومده و سر به نیست شده.
ول کن میلاد مغزم از تنش خسته ست. گور باباش
ارش یه خورده تند رفته اما تو هم حقته ها ، اخه احمق جان پارسال اون گندو بالا زدی و امسال هم این یکی
دست از سرم بردار میلاد یه دقیقه ساکت شو
عسل 🌱
#پارت39 🦋پر از خالی🦋 رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خر
#پارت40
🦋پر از خالی🦋
از پنجره کمی به بیرون خیره ماندم و گفتم
منو تهدید میکنه میگه میدمت به ابراهیم.
خنده میلاد حرصم را در اورد وبا غیض گفتم
به چی میخندی الان؟
به اینکه زن ابراهیم شی باید هرروز بری اردک چرونی و سبزی چینی و ......
سپس با قهقهه ادامه داد
روستاهم خوبه کتی، هوای پاک ساکت، مردمان بیشیله پیله
از لحن میلاد خنده م گرفت و گفتم
اره مهیا رو هم میگیریم برای تو ، تو هم بیا پیش من تنها نباشم.
خندیدو گفت
مهیا که بد نیست، هم بچه ساله هم خوشگله ، میگیرمش میارمش تهران ، اما تو زن ابراهیم بشی باید بری تو روستا
سپس قهقهه ایی زد و گفت
ارش این حرف و از کجاش در اورد به توزد؟
مکثی کرد و گفت
میتونی ابی هم صداش کنی
حال خوش میلاد خنده بر لبانم اورد و گفتم
زهرمار
مدتی به سکوت گذشت که میلاد گفت
اون مرتیکه چگینیه بزرگ زنگ زد بهم و کلی دری وری نثارم کرد که تقصیر منه حرف شهروز و گوش دادم با تو اجاره نامه ننوشتم سه ماه اسبهاتو تو یونجه های من چروندی حالا هم برشون داشتی و بردی من محلش ندادم که شهروز زنگ زد گفت گوشیمو لپتابمو و حقوق این ماهمو باید بهم بدی ، کلی فحشش دادم و اون گفت
من یه ادم اب از سر گذشته م هم لپ تابمو از دست دادم. هم گوشیمو و هم شغلمو تلافیشو سرت در میارم
خوب پولشو بهش بده لپ تاب من و گوشیمم بهش بده
غلط کرده ، دیگه هیچی بهش نمیدم از کنار من داشت ماهی پنج شش ملیون در می اورد . کمش بود مگه ؟ نقشه واسه اسب های من کشیده.
صدای زنگ تلفن میلاد بلند شد.
نگاهی به صفحه انداخت و گفت
امیره
رو ایفن جواب بده پلیس جریمه ت نکنه.
صفحه را لمس کرد و گفت
جانم امیر
امیر با ناراحتی گفت
مگر اینکه من دستم به اون اشعال نرسه. اتیشش میزنم
میلاد متعجب گفت
کی و میگی؟
اون کتایون بی شرف که باعث ننگ و بی ابرویی ما شده
صورت خودم را چنگ زدم . میلاد گفت
چی شده؟
دیشب اخر وقت من حساب کتاب سیاوش و دادم و جوابش کردم. نگوکتی که مگر دستم بهش نرسه شش ماهه با این پسره رفیق شده. اومده میگه خواهرت گوشی من و دزدیده. من هرچی اینجا در اوردم خرج خواهرت کردم. پولهای منو بدید برم.
دستانم را روی صورتم نهادم میلاد گفت
چرت میگه . کتی اینکارو نمیکنه
ابرومو برد.
ضر میزنه، چون تو جوابش کردی میخواد ضرت و پرت کنه که.....
اول منم همین فکر و کردم ، یادته دوماه پیش کتی یه اکواریوم اورد گذاشت گوشه اتاقش و گفت خریدمش؟
میلاد ارام گفت
اره ، هنوزم تو اتاقشه
فاکتور اکواریومه دست سیاوش بود. یه سرویس هم میگفت خریدم نقره س، تو میگفتی نه استیله فاکتور اونم دست سیاوش بود. روی یه لیوان داده بودند عکس دونفرشون و چاپ کرده بودند اونم اورد کوبید روی میزم. جلوی کارگرهای باغچه از خجالت مردم و زنده شدم. حیثیت برام نمونده ، همایون شرفی هم نشسته بود جلوی اون سیاوش منو سکه یه پول کرد.
در پی سکوت میلاد گفت
حالیته چی میگم یا نه؟
میگی چیکار کنیم؟
دلم میخواد کتایون و بنشونم مقابلم و بهش بگم اخه ادم عوضی ، من اینهمه به تو خوبی کردم. اینهمه هواتو داشتم. این کار درسته که تو با ابرو و حیثیت من بازی کنی و بری با کارگر رستوران من بریزی روی هم؟ الان دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من دیگه هرگز نه همایون و ببینم، نه هیچ کدوم از کارگرهامو
میلاد خیره به مقابلش ماندو سپس گفت
حالا صحبت میکنیم با هم.
سپس ارتباط را قطع کرد به روبرو خیره ماندم. همانیکه میترسیدم شد ، ابرو و حیثیتم رفت.
میلاد کمی رانندگی کرد و سپس گفت
بد کردی کتی