eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
931 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
تجربه_من ۱۱۹ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند من سی سالگی ازدواج کردم درسن بالا اونم به خا
۱۲۰ سال ۶۲ عقد کردیم وقتی ۱۴ ساله بودم. ۱۶ سالگی فرزند اول و ۱۸ سالگی فرزند دومم به دنیا آمدند. اوج جنگ بود و همسرم خیلی کم منزل بود. ۲۳ سالگی فرزند سوم بدنیا آمد، سال ۸۶ فرزند چهارم را خدا به ما هدیه کرد، درحال شیر خوردن بود که برای پنجمین بار حامله شدم، ۴۰ ساله بودم، ویار شدیدی داشتم. تازه برای پسرم عقد گرفته بودیم (عروسم سال سوم پزشکی بود و پسرم سال پنجم) به دکتر مراجعه کردم. کمیسیون پزشکی بیمارستان امام خمینی تهران تشخیص دادند بچه باید سقط بشه... وقتی برای تکمیل پرونده مراجعه کردم. تعداد زیادی برای سقط بستری شده بودند، همسرم میگفت باید به دکتر اعتماد کنی، وگرنه در آینده اگر میلیونها پول خرج این بچه بکنم باز هم بچه سالمی نمیشه، بدون اجازه به منزل اومدم و اصلا دکتر نرفتم. روز عید مبعث خداوند نازنین زینب رو سالم، زیبا و باهوش بهم هدیه داد. ۶۳ روز بود که نوه ام بدنیا آمده بود، خاله و خواهرزاده امسال میرن کلاس چهارم.... من به خدا توکل کردم و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها... سه ماه اول بارداری آزمایشات زیادی انجام دادم، نظر همه این بود، هرچه سریعتر سقط... منزل ما شهرستانه، هر بار که به تهران (حدود ۱۰۰۰ کیلومتر) به پزشک مراجعه میکردم، خیلی اذیت میشدم، اما خدا کمکم کرد، فرزندم را نگه داشتم، دختر بزرگم که ۲ فرزند داره، میگه مامان اگر دکتر به من پیشنهاد سقط داده بود، می پذیرفتم، اما شما به خدا توکل کردید... خانواده ما حداقل ۱۰ پزشک متخصص داره، همگی به من پیشنهاد سقط می دادند، فقط مادرم میگفت توکلت به خدا باشه. این هدیه بزرگ را نذر زینب کبری کردم و دوست دارم در سن ۱۴ یا ۱۵ سالگی به عقد یکی از اولاد پیامبر ( سادات) در بیارم، التماس دعا 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۵۱ سلام من ۲۸ سالمه و دوماهه که ازدواج کردم. وقتی مجرد بودم همیشه نگران این بودم که داره
۱۵۲ وقتی خبر بارداری مامانمو شنیدم، از ذوق و شدت خوشحالی زبونم بند اومده بود، دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم😍 یادمه مامانمم هم خوشحال بودن، هم خجالت میکشیدن... ولی بنظر من این نعمت خدادادی رو باید با صدای بلند جار زد و هیچ خجالتی ام نداره... ترم آخر کارشناسی بودم و خودمم دو سال بود عقد کرده بودم. مامانم از شوهر من خجالت میکشیدن و میخواستن فعلا پنهان بمونه اما من دیگه طاقت نداشتم به محض اینکه از در اتاق اومدم بیرون با خنده و شادی، همه چی رو گفتم البته خودمم یکم از بابام خجالت میکشیدم ولی نه از باب اینکه بچه ای درکاره، از باب اینکه بلاخره بابان و بزرگترن و نمیدونم دیگه.. ولی برق شادی و ذوق رو کاملا میشد از چشمای ناز بابام تشخیص داد... از اون لبخندی که بر لب داشتن و نمیتونستن پنهانش کنن☺ اون موقع یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه برادر دیگه هم ۷ سال کوچیکتر... یعنی اختلاف سنی پسر بزرگه و کوچیکه خونواده میشد ۲۴ سال😍 مامانمم هم ۴۱ ساله بودن... خلاصه، من همراه مامان میرفتم مطب دکتر و آزمایشات و... اما این خوشحالی و ذوق و شور و حال خیلی طول نکشید و این جنین دو ماهه از بین ما رفت و دلمون از غصه خون شد. منکه خیلی گریه کردم😭 ولی بعد از اینکه مامانم حالشون رو براه شد من شروع کردم به انرژی مثبت دادن و یجور اغفال کردن مامانم🙈😄 تا اینکه در اوج ناباوری، سال بعد دوباره مامانم حامله شدن😍 این یکی رو دیگه هیچ جوره نمیتونستم باور کنم این یعنی لطف و محبت خدا دوباره شادی و شور و نشاط به خونمون برگشت انرژی و نشاطی که این بچه هنوز نیومده با خودش آورده بود، خیلی قشنگ و بجا بود. من و همسرم خیلی خوشحال بودیم اطرافيان هم همگی خوشحال بودند خداروشکر تو فامیل و اطرافیان ما کسی اهل سرزنش و مسخره کردن نبود و نیست. با وجود اینکه مامان بابای من فرزند اول خانواده هستند. و بابامم در شرف بازنشستگی بودن😍 خدا خیلی بهمون لطف کرد توانی به مامانم داد که تو اون شرایط سخت، بتونن همراه من باشن برای خرید جهیزیه... خدا رو شکر شرایط عروسی ما هم فراهم شد و عروسی برپا شد. دیگه الان همه میدونستن مادر عروس سه ماهه حامله ست😍 دوستای من که سر به سر مامانم میذاشتن و بجای اینکه برای منه عروس شعر بخونن برای مامانم میخوندن: مادر عروس، بشین و بسوز ۵ ماه دیگه، سیسمونی بدوز 😂😂😂 که همینم شد. چون هیچ چیزی از لحاظ پوشاک و وسایل و.. نبود برای ورود یه نینی.. مامان بابام با ذوق رفتند یه سیسمونی خریدن😍 کمد لباس و گهواره و کریر و کالاسکه و کلی لباس و اسباب بازی که یا من از ذوقم میخریدم یا داداشم.. البته اینا اسراف نبود، چون هم لازم بود هم بعدا برای بچه های منم استفاده میشد. مخصوصا لوازمش مث گهواره و روروئک و.. خلاصه که این آقا محمدصادق گل ما بدنیا اومد و یه عالمه نشاط و سرزندگی باخودش آورد به خونه بابام... هرچند سختی و خستگی هم داشت مخصوصا برای مامانم که ۴۳ ساله بودن، ولی خب شیرینیش بیشتر از سختیش بود. یکی از اثرات مثبتی که این نینی تو طرز تفکر من بوجود آورد، تغییر دادن حس و نظرم نسبت به بچه پسر بود. من همییییشه میگفتم که اگر بچه ام پسر بشه، ناراحت میشم. ولی خداروشکر انقدر این داداش کوچولو شیرین بود که دیگه جنسیت برام هیچ فرقی نداشت. و یکی دیگه از خوبیای اومدن این نینی به خونه مامانم که داشت این بود که من با سختی های بچه داری با بیخوابیها و تمام مشکلاتش آشنا بشم و آماده... و شاید مهمترین اثر، اثر گذاشتن رو عقاید اطرافیان بود. چون بعدش سه تا از خاله هامم باردار شدند😍 ۶ ماه بعد از عروسیمون، منم باردار شدم خداروشکر حاملگی سختی نداشتم فقط دیگه خیلی کمک و مراقبتای مامان و خونه مادری رو نداشتم که مهم نبود همینکه داداشمو میدیدم تو اوج شیرین کاریاش، همین خودش بمبی بود از انرژی و حمایت و عشق برای زایمانم، خالم کمک حالم بودن منو خالم ۱/۵ سال تفاوت سنی داریم و خیلی صمیمی هستیم با هر ۵ تا خاله صمیمی هستم😍 بلاخره علی آقا هم بدنیا اومدن الان یه نسل جدید از نوه ها خونه مادربزرگم هستن یسری مث من و داداشام که بزرگ شدیم یسری ام این فسقلی هایی که هر کدوم ۴-۵ ماه با هم تفاوت سنی دارن... چقدر خوبه وقتی بچه کوچیکا با هم همبازی میشن و تنها نیستن... بازم از خوبیای ورود داداشم بگم اینکه درسته مامانم به ظاهر خیلی نتونستن تو بارداری و بچه داری کمکم کنن ولی همین که دیگه خونه مامان دغدغه درست کردن حریره و سوپ و.. نداشتم، خودش کلی از زحمتام کم می‌کرد. دیگه از صدقه سری داداش کوچیکه همه چی آماده بود. از غذا گرفته تا پوشک🙈 و پماد و لباس و رختخواب و.. یعنی من دیگه خونه مامانم لازم نبود یه کیف پر از وسایل با خودم ببرم... ادامه دارد 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۶۴ من یه خانم ۳۳ ساله هستم و شخصا چهار بار سزارين شدم. پنجمین فرزندم نیز تو راهه... خدا
۱۶۵ خیلی خوشحالم از اینکه تونستم با نفسم و جو حاکم بر جامعه غلبه کنم و دو تا فرشته دیگه به دوتا فرزند قبلیم اضافه کنم. در سن ۲۰ سالگی، ترم دوم دانشگاه ازدواج کردم و ۲۱ سالگی مادر شدم. صاحب یه پسر کاکل زری... فاصله سنی دوتا پسرام، ۵ سال بود و همزمان، در کنار وظیفه سنگین مادری، درسم رو هم ادامه دادم و بعد از ۱۰ سال تصمیم گرفتم دختر کوچولویی داشته باشم و الحمدالله با دعاها و نذر و نیازهامون به جای یه دختر کوچولو دوتا فرشته دارم الان ماشالله... پسر اولم ترم اول رشته مهندسی و پذیرفته شده در یکی از بهترین دانشگاه های دولتی کشوره و پسر دومم هم کلاس هشتم هستش.. کارم خیلی زیاد شده و می تونم بگم کلا به خاطر بچه ها خونه نشین شدم ولی ناراحت نیستم. مادری تحصیل کرده ام که در کنار همسر مهربان و فهیمم، اوقات خوشی رو در کنار ماحصل زندگی ۱۹ ساله مون داریم. زندگیِ ایده آل به نظرم داشتن دو دختر و دو پسره 😉🌹 واکنش اطرافیان به خصوص پدرم دیدنی بود چون تصورشون این بود حالا که دو تا بچه رو در سن کم داشته ام و الان از آب و گل دراومدن، باید برم دنبال فعالیت اجتماعی و ادامه تحصیل که حالا برای چی و اینکه مرتب ازم می پرسیدن که چند ساله هستی؟ من سر فرزند سوم ۳۵ ساله بودم که باردار شدم نه برای بارداری و نه برای زایمان مشکل خاصی نداشتم... ‌دختر دومم هم در سن ۳۷ سالگی به دنیا آوردم البته توی بهداشت که می رفتم بعضی از تکنسین ها با حالت اعتراض می گفتن که برای چی آخه؟! چرا به فکر سلامتی خودت نیستی!! و من می گفتم که الان مگه چه مشکلی بوجود آمده و می گفتن ۱۰ سال بعد مشخص می شه😂 الحمدالله شاکر این نعمات خدا هستیم🌹 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۷۰ #ازدواج_در_وقت_نیاز سلام 🌸 حقیقتش من هفده سالمه و پارسال عقد کردم. بماند اینکه چقدر
۱۷۱ من تجاربی که دوستان می فرستن رو خیلی دوست دارم و کیف میکنم از این همه تجربه خوب و تاثیرگذار ... چون شرایط من تو زندگی خاص بود گفتم شاید برای بعضی ها جالب باشه عنوان کنم. من ۲۱ سالگی ازدواج کردم و بعد از ۶ ماه باردار شدم ولی بی دلیل سقط شد و ۱ سال بعد دختر گلم به دنیا اومد که الان ۱۸ سالشه و به دلیل شرایط بد مالی رفتم سر کار و چون دیپلم داشتم و باید مدرک می گرفتم، شروع کردم غیر حضوری درس خواندن که با وجود مشغله کاری و زندگی و بچه، ۶ سال طول کشید. دخترم ۱۰ ساله شده بود. اطرافیان بهم می گفتند بچه دوم رو بیار، اما فکر میکردم کار درستی میکنم و میگفتم حالا وقت دارم و درس میخونم و نمیتونم این سختی رو تحمل کنم. تا اینکه تصمیم گرفتم و بعد از ۱ سال باردار شدم و فاصله بچه ها شد ۱۲ سال. دخترم از تنهایی دراومد ولی خیلی با هم همبازی نیستند بعد از پسرم که صحبتهای رهبری رو شنیدم تصمیم گرفتم بر خلاف عرف که متاسفانه برای همه جا افتاده فقط ۲ تا بچه، من فرزند سوم رو بیارم. تا می گفتم این قصد رو دارم با مخالفت شدید همه اطرافیان و حتی همسرم مواجه می شدم و همین باعث شد فاصله فرزند دوم و سومم ۶ سال بشه و الان دخترم ۶ ماهشه و همسرم هر روز میگه چه اشتباهی کردیم که زودتر این فرشته رو به این دنیا دعوت نکردیم چون من در سن ۴۱ سالگی زایمان کردم و فرزند اولم ۱۸ سالشه و تازه خواهر دار شده... و الان به هر کس که دوستش دارم میگم که اشتباه من رو تکرار نکنید و سومی و چهارمی رو با فاصله کم بیارید من اگر تجربه الان رو ۱۵ سال پیش داشتم. حداقل ۴ تا فرشته آسمانی رو داشتم و اینقدر از کارم پشیمون نبودم. و این رو بگم من هر سه رو با سزارین به دنیا آوردم و هیچ مشکلی ندارم. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۷۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند من ۱۷ ساله بودم و همسرم ۲۰ ساله و سا
۱۷۵ در سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم و در سن ۱۹ سالگی خدا به من یه گل پسر عطا کرد. درس خواندنم رو ادامه دادم و در کنکور قبول شدم ولی به خاطر شرایط زندگی دانشگاه نرفتم. چون سزارین شده بودم و وزنم خیلی کم بود، دکترم گفته بود حداقل تا ۶ سال باردار نشم و بعد از ۶ سال که اقدام کردیم، ۷ سال طول کشید و من دیگه ناامید شده بودم که بچه دار بشیم. اما در حرم اقا امام رضا علیه السلام دعا کردم و خداوند به ما یه گل دختر عطا کرد. وقتی پسرم ۱۳ ساله بود. دقیقا روز ولادت امام رضا علیه السلام... بعد از به دنیا آمدن دخترم تصمیم گرفتم تا سنم زیاد نشده یکی دیگه بیارم. ولی دچار کم خونی شدید شدم و هر چی دارو می خوردم انگار اثر نداشت. تا اینکه رسیدم به سن ۴۰ سال، با چند تا دکتر مشورت کردم گفتند در سن بالا بهتره باردار نشی... رفتم استخاره کردم خوب آمد. چون خیلی بچه دوست داشتم و خیلی دوست داشتم به حرف رهبری گوش کنم. دوباره اقدام کردیم و خداوند یه دختر خوشگل دیگه به ما هدیه داد الان دخترم یک سال و نیمه هستش. بچه دومم که یک ساله بود درسم رو ادامه دادم و به دانشگاه رفتم . الان دارم برای ارشد می خوانم. کلا ادامه تحصیل رو دوست دارم. معتقدم که ماهی رو هر وقت از اب بگیره تازه است. (زگهواره تا گور دانش بجوی) فقط اینو می خواستم بگم با اینکه شاغل هستم. در کنار شاغل بودن، شغل مقدس خانه داری و همسرداری و بچه داری، درسم رو هم می خوانم. و به همه کسانی که میگن چون شاغلیم بچه داری سخته و بچه نمیارن، ثابت کنم که اگر بخواهید میشود فقط باید به خداوند توکل کنید و در زندگی برنامه ریزی داشته باشید. اون وقت متوجه می شوید که بچه مانع کار، درس و پیشرفت نیست. فرزندانم: محمد ۲۳ ساله فاطمه زهرا ۱۰ ساله فاطمه زینب ۱/۵ساله خوش به سعادت همه ی اون هایی که در سن کم چند تا بچه پشت سر هم میارند و با هم بزرگشون می کنند اگر من از همون اول به حرف دکتر گوش نمی دادم و به خدا توکل می کردم الان فاطمه زینب باید بچه پنجم یا ششم من بود. الان خیلی پشیمان هستم چون احساس می کنم واقعاً سه بچه کمه... این رو بگم که برای هر سه تا هدیه ای که خداوند به ما داد چون راضی به رضای خداوند بودیم. جهت تشخیص جنسیت اصلا سونوگرافی نرفتیم و تا به دنیا آمدنشون نمی دونستیم دختره یا پسر الان که وارد سن ۴۲ سالگی شدم. دکترم گفته بود به خاطر سن بالا و سزارین باید ببندی ولی من موافقت نکردم. قبل از عمل حتی داخل اتاق عمل خیلی اصرار داشت که ببنده ولی گفتم مرجع من گفته مجاز نیست واجازه ندادم. کسی اون زمان نبود تا درست منو راهنمایی کند. تازه وقتی بچه دوم یا سوم رو باردار شدم همه اقوام منو سرزنش کردند. ولی اکثر مادران شاگردام وقتی دیدند من سومی رو باردار شدم اونا هم تشویق شدند. و دومی و سومی آوردند یعنی بعد از اینکه متوجه بارداری من شدند. اکثریت اقدام نمودند و الان چند نفرشون زایمان کردند و بقیه هم اخرای بارداری یا اوایل بارداری شون هستند. خدا رو شکر مشوق خوبی بودم. تقریباً نزدیک به ۲۰ نفر از مادران شاگردام الان یا بچه هاشون به دنیا امدند یا باردار هستند. امیدوارم از تجارب زندگی من، دیگران هم استفاده کنند. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۸۶ سلام خدمت شما و یاران همیشگی کانال خوبتون من قبلا هم براتون پیام فرستاده بودم و از ای
۱۸۷ متولد ۵۳ هستم. ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم، ۲۰ سالم بودم که دخترم به دنیا اومد. ۲۶ سالگی هم پسرم به دنیا اومد و شدم مبلغ سزارین، دکترم بدون دلیل سزارینم کرد منم خیلی خوشحال بودم. 😢 از اون طرف هم، بیشتر از ۲ بچه کابوسم بود. از بس تحت تاثیر تبلیغات جاهلانه غرب بودم، خواب می دیدم ۲ تا بچه ی دیگه دارم می گفتم آخه من که حامله نبودم!! اینا از کجا اومدن؟ 😂 خلاصه سرتونو درد نیارم روزگار چرخید و چرخید، حضرت رب العالمین به بنده گناهکارش نظر کرد، حضرات معصومین علیهم السلام عنایت فرمودن، نگاهم عوض شد. حالا دیگه، التماس می کردم اما پزشکان رضایت نمیدادن، یکی بخاطر تیروئید، دیگری بخاطر مشکل کمر، بعدش هم همسرم، وقتی همسرم گفت نه، دو روز اشک ریختم، ضجه میزدم تا باز هم به عنایت الهی راضی شد و در حالیکه ۳۹ سالم بود و برای دخترم خواستگار میومد، باردار شدم تا امیرحسینم به دنیا اومد. دخترم ازدواج کرد، از امام حسین ع تو حرمشون خواستم اگر صلاحمونه باز هم فرزنددار بشیم، سال بعد دخترم باردار شد و من دقیقا در سالگرد زایمان دخترم وقتی نوه ام یکساله بود فاطمه زهرا جان رو در سن ۴۵سالگی به دنیا آوردم. الحمدلله ،الان دخترم دوسالشه، منم ۴۷ سالمه و مجددا باردارم و شرمنده ی این همه عنایت الهی 😭 به لطف و عنایت خداوند و حضرات معصومین علیهم السلام، فرزندانم سالم هستن و چون میدانستم سقط جنین حرامه، غربالگری های منجر به سقط را هم انجام ندادم و برای سلامتی فرزندان قربانی کردیم و این رو جایگزین پر برکتی دانستیم. القصه ... از خداوند خواستم توبه ی منو در مورد حرفها و اشتباهاتم بپذیره، به لطف و کرمش، زایمان سوم و چهارمم هم بعد از دوبار سزارین، با کمک خانم دکتر روغنی زاد، طبیعی انجام شد. خیلی اوقات در حال تبلیغم، الحمدلله تعدادی از اطرافیان نگاه شون تغییر کرده و بچه دار شدن، همسرم هم شده مبلغ جمع آقایون، یه تنه جلوی حرف های منفی مخالفین وایساده و روشنشون میکنه الحمدلله ☺️ الان شدم رهبر مادربزرگایی که خودشون بچه دار میشن😉 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۹۱ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #هجرت #سبک_زندگی_اسلامی من ۱۸ سالگی عقد کردم، ۲۰ سالم
۱۹۲ من در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم. اولین فرزندم در سال ۷۸ بدنیا اومد و چون اون زمان شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" رو سر میدادند و من هم شاغل بودم، فرزند دوم رو بعد از ۶ سال بدنیا آوردم فرزند دومم که ۸ ساله شد، چون حضرت آقا امر به فرزندآوری بیشتر دادند، فرزند سوم رو بدنیا آوردم در حالیکه ۴۰ ساله بودم و فرزند چهارم رو در ۴۳ سالگی و فرزند پنجم رو در سن ۴۶ سالگی بدنیا آوردم. الحمدالله بچه ها همه سالم هستند برخلاف تبلیغات غرب پسندانه... از نظر تحصیلات فوق لیسانس هستم و سه ساله که بازنشسته شدم البته پیش از موعد با بیست و یک سال سابقه... در رابطه با آزمایش غربالگری در بارداری اخیر به خاطر سن ۴۶ سال، دکترم پیشنهاد کرد که آزمایش سل فری رو انجام بدم که جواب سل فری هم این بود که بچه سالم هست و آزمایشهای دیگر غربالگری رو انجام ندادم. چون مورد داشتیم که در آزمایش غربالگری به دوستم گفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه ولی دوستم با فتوای حضرت آقا این کار رو نکرد و الان پسر ۴ سالش سالم هست. لطف خدا بود که در بارداری های اخیر حالت تهوع کمتری داشتم. مثلا بارداری اولم به خاطر تهوع دو ماه بیمارستان بستری شدم ولی تو بارداری آخر اصلا حالت تهوع نداشتم البته دچار دیابت بارداری شدم چون مادرم هم بیماری دیابت دارند ولی بعد از اتمام بارداری از بین رفت. همسرم به دو دلیل موافق فرزندآوری بودن و هستن😉 یکی فرمایش حضرت آقا... دوم فواید زایمان و شیردهی در سلامت جسمی و روحی زنان، خیلی از دوستان بعد از زایمانم اذعان داشتن که جوانتر شدی و پوستت خیلی خوب شد😊 چون پرسنل بیمارستان برخورد خوبی به خاطر بارداری چهارم باهام نداشتن، تصمیم گرفتم دنبال دکتری باشم که موافق فرزندآوری باشن قبلا در همایش فرزندآوری خانم دکتر باروتی که همسر آقای شریعت مداری مسئول روزنامه کیهان می باشد شرکت کرده بودم ایشان معتقد هستن خانم تا زمانی که یائسه نشده میتونه باردار باشه. بنابراین در بارداری آخر فقط به مطب ایشان مراجعه کردم که همیشه به من آرامش میدادن و مشوق من نیز بودن و برای زایمان فقط به بیمارستان رفتم. برخی اقوام نزدیک به خاطر بارداریم ناراحت بودن ولی به درستی این مسیر ایمان داشتم و برخورد و رفتار اونا برام اهمیتی نداشت. حتی دختر بزرگم چون ۲۰ سال داره از این موضوع ناراحت بود ولی الان خیلی خواهر دو سالش رو دوست داره و اون حسش موقتی بود☺ الان نسبت به زمانی که بچه اول رو داشتم خیلی اوضاع بهتره چون هم تجربه خودم برای بچه داری بیشتر هست و هم بچه های بزرگم در نگهداری کوچکترها کمکم هستن و معتقدم اگر در مسیر حق و ولایت قدم برداریم خدا به وقتمون و توانمون برکت میده و اینو رو با تمام وجود حس میکنم. نسبت به همسن های خودم بیشتر حس جوانی میکنم چون به جای اینکه مادر بزرگ بشم، مادر میشم😉 نیتتون رو برای فرزندآوری خالص و خدایی کنید و در زمان بارداری فرزند رو نذر اهل بیت کنید و نزد دکتر مومن برین. انشالله مسبب اضافه کردن شیعیان حضرت علی علیه السلام باشید 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۲ #خانواده #فرزندآوری #قسمت_دوم دوران بسیار سختی بود از نظر روحی و جسمی روی من خیلی ف
۲۹۳ من فرزند اول خانواده هستم و بعد من دوخواهر و یک برادر به فاصله کم به دنیا اومدن...با مامانم ۱۷_۱۸سال تفاوت سنی داریم ولی نمیدونم چرا همه فکر میکنن ما خواهریم؟! 😅😅 سال ۸۱ وقتی که ۱۷ سالم بود، فهمیدیم مامانم باردار شده(چون پدرم تک پسر خانواده بودن، عمه هام اصرار داشتن مامانم یه پسر دیگه بیاره تا نسلشون منقرض نشه یوقت😏) عاقاااا ما چهار تا هم خوشحال و ذوقمرگ که قراره نی نی به جمعمون اضافه بشه😍 امااااا متاسفانه بعد سه ماه، بچه سقط شد😔 خیلی روزای بدی بود از یه طرف غم بچه ای که نیومده کلی دوسش داشتیم از یه طرف حال بد مامانم و افتادن مسئولیت زندگی روی دوش من از طرفی دو روز بعد عروسی دختر داییم بود که بهترین دوستم هم محسوب میشد ولی چون مامانم نبود اصصصلا خوش نگذشت به من😞 گذشت تا اینکه آذر ۸۲، در سن ۱۸ سالگی من عقد کردم با آقامون ... عقد کردن من همانا و باردار شدن مادرجان هم همانا(در سن ۳۸ سالگی)😅😅😅 ما آذر ماه عقد کردیم و قرار بود تابستون عروسی کنیم ولی مامان ماههای آخر بارداریش بود و مخالفت کرد🤰 داداشم حسین آقا مهرماه ۸۳ بدنیا اومد بیمارستان همراه مامانم من بودم و بقیه کلی بهمون میخندیدن که کار دنیا برعکسه دختر مادرو آورده بیمارستان😄😄😄 تااااازشم آقامون با دسته گل💐 و شیرینی🍰 اومدن عیادت مادرزن و برادرزن کوچک😆😆 و اینطوری شد که چهل روزگی خان داداش، عروسی آبجی خانومش بود😌 خونمون نزدیک مامانینا بود و من تقریبا هر روز از صبح تا عصر اونجا بودم و فضای خونمون با وجود داداش کوچولو خیلی شاد و مفرح بود. این شد که منم تصمیم گرفتم باردار بشم ولی یکسال طول کشید و زمستون سال ۸۵ پسرم امیرمحسن بدنیا اومد.🧒 متاسفانه به دلایلی مثل بی تجربگی من و ترس و زود رفتن به بیمارستان و عدم پیشرفت پروسه زایمان منو سزارین کردن.😢😢😢 بازیها و دعواها و شیطنت های دایی و خواهرزاده در جریان بود تا اینکه سال ۸۹ دوباره باردار شدم چون معتقد بودم اولا دو تا بچه کافیه!!!!🙃 دوما باید فاصله سنیشون کم باشه🤩 عید ۹۰ دخترم صبا بدنیا اومد و با خودش یه دنیا شادی و برکت و رزق به زندگی ما آورد😍😍 منم که دیگه جفتم جور شده بود 👨‍👩‍👧‍👦تصمیم گرفتم دیگه تمومش کنم و رفتم پیش دکتر و با مشورت اون ای یو دی ده ساله گذاشتم.🙈 و سالها گذشت و من بر تصمیم خودم پا بر جا بودم. تا اینکه...... سال ۹۸ تو کلاس اخلاق و مهارتهای زندگی از استادم کتابی بدستم رسید با عنوان مراقبتهای بارداری، منم تو رودروایسی کتابو خریدم که بعدا هدیه بدم به دیگران📔 اما وقتی کتابو خوندم در من یه اشتیاقی بوجود اومد که در سن ۳۵ سالگی واسه فرزندآوری و باردار شدن دوباره با برنامه ریزی و مراقبتهای معنوی و عرفانی و... ولی باز از ترس حرف مردم(اماااان از این مردم😤😤) دودِل و مردّد بودم ولی خداروشکر بالاخره ترس و شک و شبهه رو کنار گذاشتم و تصمیم جدّی گرفتم واسه بارداری🤰 چند هفته پیش رفتم و خودمو از شر اون آی یو دی راحت کردم ...همسرمو قانع کردم و الانم با توکل به خدا و توسل به اهل بیت(ع) میخوام اقدام کنم واسه بچه سوم🤩🤩 ان شاءالله که به زودی زود خداوند به من و به تمام بانوان جهادی و شیردل هموطنم فرزند صالح عطا کنه(بلند بگین آممممممین😌) ان شاءالله فرزندان ما سربازان آقا امام زمان(عج)باشن و نسل شیعه رو بیشتر و بیشتر بکنن(محمدیاش صلوااااات😇😇) میدونم ماها همدیگه رو نمیشناسیم ولی دلمون قرصه که همگی تو این آب و خاک داریم زندگی میکنیم و هممون شیعه مرتضی علی هستیم...از تک تکتون که ماجرای منو خوندین خواهش میکنم دعای خیرتون رو بعنوان کادوی تولدم بدرقه ی راهم کنین باشد که چه بسا از دعای شما به سومی اکتفا نکنم فقط🙃🙃🙃😅😅😅😅 در پناه حق باشید🌹🌹🌹 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۶ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #عقیم_سازی #معرفی_پزشک #برکات_فرزندآوری من ۱۸ ساله
۲۹۷ من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم. روش تربیتی والدینم مورد تحسین فامیل بود و ما با مسئولیت بار آمده بودیم. سال اول دبیرستان بود که ازدواج کردم. و مابقی دبیرستان رو از منزل خودم به دبیرستان میرفتم البته کسی خبر نداشت که متاهلم. با لطف الهی سه ماه بعد از زندگی مشترک مون متوجه شدم باردارم، درسم رو غیرحضوری ادامه دادم، تو خونه میخوندم و امتحان میدادم😊 دختر اولم در تابستان سال ۷۴ و دومی در بهار ۷۶ متولد شدند. بعد از مدتی که بچه‌ها کمی بزرگتر شدند، در کنکور شرکت کردم و در رشته مورد علاقه ام باز بطور نیمه حضوری تحصیلم رو ادامه دادم چون دوست نداشتیم بچه ها رو مهدکودک بذارم. درسال ۸۵ دختر سومم روزی مون شد و من در کلاسهای ضروری، گاهی با فرزند کوچکم شرکت میکردم. سختی تحصیل با فرزندان کوچیک با مهمونهای گاها بیخبر شهرستانی بدون لحاظ ایام امتحانی، زیاد بود. همسرم با اینکه فرصت همکاری در خونه و بچه داری رو نداشتن ولی در مساله تحصیل خیلی مشوق و حامی من بودن😊😊 به لطف پروردگار چهارمین دخترم در سال ۸۸ بدنیا اومد. در فاصله زمانی تولد فرزند دوم تا چهارمی بیشتر مشغول درس بودم الان که به اون سالها نگاه میکنم حس میکنم نسبت به فرزندآوری کوتاهی کردم، فاصله فرزند دوم با سوم و بعد سوم با چهارمم زیاد بود البته باز عنایت خداوند شامل حالمون شد. در سال های ابتدایی زندگی مشترک مون، شعار جامعه حتی روی جعبه شیرینی و کبریت «فرزند کمتر، زندگی بهتر» و «دوتا بچه کافیه» بود. حتی نگاه جامعه به این موضوع، مبین کم فرهنگی خانواده پرجمعیت بود. بماند که برخورد مسئول بهداشت چطور بود و از فرزند پنجم میگفتن ما اصلا تو اینهمه سال نداشتیم مورد پنج فرزندی!! و پیشنهادات جدی برای شیوه جلوگیری از بارداری می دادند، حتی بعضا کادر بیمارستانی می گفتن: "خانوم آدم باید خودخواه باشه و اول فکر سلامتی خودش باشه" من سعی میکردم با آرامش پاسخگو باشم. در سال ۹۱ در مراسم ازدواج دختر اولم باردار بودم و پسرم در زمستان بدنیا اومد. سال ۹۳ هم در حالیکه دنبال تهیه سیسمونی دختر اولی و خرید جهیزیه دختر دومی بودم باز در مراسم عروسی دختر دومم باردار بودم. دختر دومی هم در همون اوایل زندگی مشترک باردار شد. بعبارتی من در یک بارداریم چند ماهی همزمان با دختر بزرگم و چند ماهی با دختر دومم باردار بودم و بالاخره پسر بعدی روزیمون شد تصور کنید تو مهمونیها یه پسر تقریبا دوساله داشتم یه نوزاد و دوتا نوه که هر کدوم با دایی کوچولوشون ۴ ماه تفاوت سنی داشتن. روزایی که دخترا میومدن خونمون در حالیکه خوش می گذشت و اینهمه بچه باهم، شیرین بود ولی حسابی خسته میشدیم همش در حال خدمات رسانی بودیم😄😄 الحمدلله در سال ۹۶ دختر گلم بدنیا اومد و ۲ ماه بعدشم فرزند دوم دختر اولی، باز هم بارداری مشترک دختر و مادر😊 مادر شوهر دخترم از بهترین نعمتها هستن و جبران کمکی دخترم بجای من. سال بعد نوه گلی دیگه از دختر دومی متولد شد. و در سال ۹۸ در سن ۴۲ سالگی هشتمین فرشته و شیرین ترین فرزندم بدنیا اومد در حالیکه در مراسم ازدواج دختر سومم باردار بودم و مشغول تهیه جهیزیه و... چهارتا فرزند آخرم بعد از ازدواج دختر اولم بود. البته به حرف دیگران کار نداشتم و با شوخی میگفتم مگه قراره با ازدواج فرزندان، ما از صحنه خارج بشیم، بعضیها محترمانه میگن نمیخواین راه رو به جوانها بسپارید؟ منم میگم راه بازه، هر کسی برای خودش، همزمانی هر سه بارداری دختر اولم با من مبین همین حرفه، به نظرم این نگرش که با عروس و داماد، زشته زن باردار بشه نگرش بسیار سطحیه، آیا با ازدواج فرزندان زوجیت همسران (والدین نسبت بهم) گسسته میشه و وظیفه فرزندآوری از انسان سلب میشه!! زایمانهام هم در بیمارستان های دولتی بود، جز مورد آخری که سفر پیش اومد و در شهر مذکور فرصت انتخابمون محدود بود. الحمدلله بارداریها و زایمانام کم هزینه میشد و رزق الهی با هر فرزند بیشتر. گاهی یادمون میره که رازق هر جنبنده خداست نه والدین، از طرفی خداوند بنده قانع رو دوست داره و تدبیر معیشت از مؤکدات دینی ماست. ما زیاده خواه نباشیم، درست مصرف کنیم. ببینیم خدا چه میکند. سختیها قطعا نیازی به توضیح نداره کارهام بسیار زیاده خیلی هم اهل کارگر و... نیستم. نیروی کمکی خاصی ندارم. شاکرم خداوند رو به جهت تمام نعمت های وصف نشدنی، از جمله سلامتی که الحمدلله به امور خونه و بچه داری و همسرداریم میرسم. خوب تفریحات و مهمونیها و استراحتم کمتره اما در مقابل هدف پرورش بچه شیعه و انشاالله کسب رضای الهی بسیار ناچیزه. 🍀ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۹ #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک من در خانواده ای بزرگ شدم که گر
۳۰۰ من همسن انقلاب هستم😊 سال ۵۷ بدنیا اومدم و وقتی اول دبیرستان بودم ازدواج کردم. اوایل در دو اتاقی که طبقه بالای پدرشوهرم بود زندگی میکردیم. خانواده همسرم پرجمعیت بودن و بعد چند ماه که باردار شدم، متوجه شدم مادرشوهرم هم باردار هستن... هشت ماهه بودم که بر اثر پاره شدن کیسه آب بستری شدم و متاسفانه پسرم بعد از تولد زنده نموند😭😭 همون شب مادرشوهرم هم به خاطر ناراحتی از این اتفاق حالش بد شد و زایمان کرد. من هنوز از اتفاقاتی که افتاده بود اطلاع نداشتم گویا مادرم از مادر همسرم خواهش میکنن که فرزندشون رو به ما بدن و بگن فرزند اونا از بین رفته ولی ایشون قبول نمیکنن. وقتی از فوت پسرم مطلع شدم دنیا روی سرم خراب شد و حالم بد بود. تصور کنین با مادرشوهرم مرخص شدیم، اون هشتمین فرزندش رو در آغوش داشت و من...😭😭😭 روزهای سختی رو سپری میکردم. اسم فرزند منو روی پسرشون گذاشتن(محمد) و صدای گریه های نوزاد از طبقه پایین داغ دلم رو تازه میکرد. از طرفی همسرم هم به سمت مواد رفت و دچار اعتیاد شد. بعد از چندین ماه دوباره باردار شدم و سال ۷۷ دخترم فاطمه بدنیا اومد. ما بخاطر کار همسرم از شهرستانمون به تهران مهاجرت کردیم، هرچند با سختی و مستاجری و... چهار سال بعد خداوند دختر زیبای دیگری به من عنایت کرد ولی متاسفانه همسرم به شدت پسر دوست بود و از این بابت کمی اذیت میشدم. به خاطر اعتیاد و وضع مالی نه چندان مطلوب همسرم، تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم. سال ۸۸ بود و کم کم زندگی داشت روی خوشش رو بهمون نشون میداد یه خونه ۵۰ متری در یکی از محله های نسبتا خوب تهران خریدیم. همسرم هم اعتیادش رو کاملا کنار گذاشت😍 در چکاپ مامایی متوجه شدم متاسفانه دستگاه IUD از محلش خارج و وارد جریان خونم شده سریعا بستری شدم و با جراحی از بدنم خارج شد. دوسه ماه بعد از اون اتفاقی متوجه شدم بازم باردارم. خوشحال بودم و از طرفی شدیدا استرس داشتم چون همسرم تهدید کرد اگه بچه دختر باشه باید سقطش کنم. روزهای پر التهابی داشتم. شبهای قدر کلی دعا و راز و نیاز کردم😢بالاخره سونو نشون داد که بچه پسر هست و همسرم کم کم آروم شد. شب عید سال ۹۰ محمدطاها با عمل سزارین بدنیا اومد چون تازه جراحی کرده بودم گفتن طبیعی خطرناکه!! بعد از زایمان دچار بیماری عجیبی شدم سرگیجه و بیحالی به سراغم میومد. گفته شد بدلیل به هم خوردن مایع میانی گوشم هنگام دردهای شدید پس از سزارین این اتفاق افتاده! نمک برام سم تجویز شد و من سالها محکوم به خوردن غذاهای بی نمک شدم. پسرم پنج ساله شد و دختر بزرگترم ازدواج کرد. با کمک همسرم به سختی در حال تدارک جهیزیه بودیم که در کمال تعجب متوجه شدم برای بار پنجم باردار شدم. همسرم باز پیشنهاد سقط داد ولی من و دخترهام به سختی قانعش کردیم که این کار گناه هست. و اینطوری یه فرشته ی کوچولوی دیگه به زندگیمون اضافه شد. شبی که برای زایمان بستری شدم قرار بود ساعت ۸ صبح برم اتاق عمل. ولی من اونقدر برای تهیه جهیزیه دخترم فعالیت کرده بودم که درست بعد از خوندن نماز صبح احساس کردم بچه داره بدنیا میاد و سریعا به بلوک زایمان طبیعی برده شدم و دخترم به راحتی بدنیا اومد (سال۹۶ در سن ۳۹ سالگی من)😊 و در مراسم عروسی خواهرش دو ماهه بود😅 راستی از برکات تولد این دختر اینکه بیماری من به کلی از بین رفت🤩 خدا رو شکر در کل از زندگیم ناراضی نیستم. الان فرزند چهارمم نور چشمی کل خانواده است. دامادم خیلی دوستش داره و حتی گاهی اونو چندین روز به منزل خودشون میبرن حتی اربعین پارسال اونو نگهداشتن تا من بتونم برم کربلا😍 و به آروزی چندین ساله ام رسیدم. خدا رو بابت دسته گلایی که بهم داده شکر میکنم. و اینم بگم سختی های زندگی ماندگار نیست فقط با صبر و شُکر باید با اونها کنار اومد. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۹۰ من در شهر قم زندگی میکنم و توی یه دبیرستان واقعا خوب و نمونه از هر نظر درس میخوندم و
۳۹۱ سال ۶۸ بود که دوره راهنمایی رو تموم کردم و پدرم دیگه اجازه ندادند به دبیرستان برم چون دبیرستان محل زندگی ما چند تا معلم مرد داشت. بلافاصله به جای دبیرستان رفتم آموزشگاه خیاطی و در طول یک سال خیاطی و گلدوزی رو یاد گرفتم. ۱۵ سالم که شد ازدواج کردم و از خونه پدری رفتم و توی یک اتاق خونه مادر شوهر زندگی رو شروع کردیم (منزل مادر شوهرم یه خونه بود با دوتا اتاق خواب که یه اتاق مال مادر شوهرم و برادر شوهر کوچیکم بود، یه اتاق هم مال ما) همون سال غیر حضوری شروع کردم درسهای دبیرستان رو خوندن سال اول رو تو خرداد قبول شدم و سال دوم امتحانهای خرداد مصادف شد با ابتدای بارداریم خرداد و شهریور امتحانها رو دادم و زمستان اون سال خدا پسرم رو در آغوش من گذاشت. از سال بعد قانون دبیرستان شد ترمی واحدی و من ۴ سال طول کشید تا دبیرستان رو تموم کنم البته این وسط یه پسر ناز دیگه خدا بهمون داد. پسر دومم ۱ ساله بود که دیپلم رو گرفتم. نکته مهمی که یادم رفت بگم بعد از تولد پسر اولم خدا کمک کرد با پس انداز هامون یه قطعه زمین خریدیم و با تولد پسر دومم خدا رو شکر خونه مون ساخته شد و یک ماهگی پسرم به منزل خودمون اسباب کشی کردیم. بعد از اون به خاطر کار همسرم مجبور شدیم چند سالی دور از خانواده باشیم و من هر چند با شعار دوتا بچه کافیه موافق نبودم ولی به خاطر دوری از خانواده و زندگی تو غربت از این نعمت خودم رو محروم کردم و همچنان دوتا بچه داشتم (که اعتراف میکنم بسیار کار اشتباهی کردم) وقتی پسر کوچکم کلاس اول رفت منم رفتم دانشگاه و لیسانس گرفتم. پسر بزرگم راهنمایی رو تموم کرد و پسر دومم ابتدایی رو و منم دانشگاه و بالاخره بعد این مدت برگشتیم به شهر خودمون. حالا که برگشته بودم پییش پدر و مادرم و اقوام دیگه سال ۸۷ بود و من برای فرزند سوم اقدام کردم بالاخره بعد از ۲ سال در حالیکه دو پسر ۱۷ و ۱۴ ساله داشتم در سن ۳۵ سالگی خدا پسر سوم رو به من هدیه کرد. تصمیمم این بود که چون اون پسرها فاصله شون خوب بود، حالا هم با فاصله ۳ سال یک بچه دیگه بیارم به همین دلیل پسر سومم که دو و نیم سالش شد و از پوشک گرفتمش، اقدام به بارداری کردم، ولی متأسفانه تو ۸ هفته بودم که جنین به علت تشکیل نشدن قلب سقط شد. از اونجایی که دیگه خیلی وقت نداشتم با چند تا پزشک زنان مشورت کردم و بعد آزمایش‌های مختلف گفتند که من مشکلی ندارم و میتونم بعد از ۴ تا ۶ ماه دوباره اقدام به بارداری کنم. که منم اقدام کردم ولی متأسفانه اینبار هم جنین در هفته ۱۱ به همون دلیل قبلی سقط شد. بعد از اون از طرفی دلم بچه میخواست و میخواستم به ندای رهبرم لبیک بگم و از طرفی دیگه میترسیدم. از طرف دیگه هم پسرم با رفتن برادراش از خونه برا ادامه تحصیل خیلی تنها شده بود و کلی بچه م دعا کرد تا خدا لطف کرد و بالاخره در آستانه ۴۵ سالگی یه پسر کوچولوی دیگه به جمع خانواده ما اضافه شد. خدا رو به خاطر همه نعمتهاش شاکرم و دعا میکنم خودش همه عزیزانی را که تو آرزوی بچه هستند حاجت روا کنه ان شاء الله. من در بهترین سال‌های باروری از بارداری خودداری کردم حالا یا به خاطر دوری از خانواده بود یا اون شعار کذایی فرقی نمیکنه... اینو گفتم که دیگران اشتباه منو تکرار نکنن ولی اگرم این اتفاق برا کسی افتاد از فضل خدا ناامید نشه و جبران کنه، می‌بینید که من در سن ۴۵ سالگی الحمدلله خدا یه بچه سالم و ان شاء الله صالح خدا بهم داده. خانمها تا زمانی که تخمک گذاری دارن، میتونن بچه دار بشن. یه مطلب مهم دیگه به خواهرای گل خودم بگم که به خاطر درس و تحصیل ازدواجشون رو عقب نندازن من تا سوم راهنمایی بیشتر نرفتم مدرسه بعد از ازدواجم هم دیپلممو گرفتم، هم لیسانس دانشگاه دارم، هم لیسانس حوزه، ان شاء الله کوچولوم کمی بزرگتر بشه، برا ارشد اقدام میکنم. با آرزوی سلامتی برای همه دوستان. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۸۶ 📌کوچکترین حق خانواده های چند فرزندی... #فرزندآوری #صاحبخانه_خوب 🆔 @asanezdevag
۵۸۷ سلام بنده در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم😌😌 سه برادر و پنج خواهر که همه الحمدالله تحصیل کرده و با ایمان هستن😍😍 خواهر آخری من به قولی خدا خواسته بود😊 که حدود ۱۵ سالی از من کوچکتر هست☺️ موقعی که مادرم باردار شدن دوتا از برادرام ازدواج کرده بودن، و وقتی ما متوجه شدیم مادر باردار هست که دیگه تقریبا آخرای بارداریشون بود و زهرا خانم می خواست به جمع ما اضافه بشه😘 دخترا خیلی خیلی خوشحال بودن ☺️ ولی پسرا کمی ناراحت😟 فامیل هم از عمه و خاله گرفته تا دیگران همش میگفتن این بچه میخواد چی بشه نمیدونم، 🧐اگه ناقص باشه و به دنیا بیاد چه میکنید😳 بعضی ها میگفتن احتمالا ناقص العقل بدنیا بیاد یا خیلی زشت☹️ مدام به مادرم میگفتن سن بالا باردار شدی، میخواستی چکار! بچه سالمی نمیشه و از این حرف‌ها😕 دلم به حال مادرم میسوخت😢 که چه طعنه و حرف و حدیث ها رو تحمل کرد البته این رو بگم مادرم خانم صبوری بود و هیچ وقت توی زندگی به حرف دیگران گوش نمیدادو توجه نمیکرد🤩🤩 خواهرم به دنیا آمد زیبا و آرام😘 البته آرام بودنش بیشتر بخاطر قرآن و نماز شبی هست که مادرم میگفت حتی یک شب نبود که نخوانده باشم🤲 دو سه ساله بود که تقریبا جزء ۳۰ قرآن رو بلد بود. مادر میگفت زمان بارداری و شیردهی خیلی این سوره ها رو خواندم☺️ خواهرم با نوه خانواده که دختر برادرم بود تقریبا چند ماهی فاصله داشتن☺️ خواهرم بزرگ و بزرگ شد در مدرسه عالی و شاگرد اول بود، در اجتماع و همه جای شهر ما صحبت از اوست، و اکثرا او را میشناسن ، در کنکور رتبه بسیار عالی آورد 😊 زمان قبول شدنش در چند جای خیابان های بزرگ شهر نام اونو زدن و همه خوشحال بودن که از شهرشون یک نفر رتبه عالی در کنکور آورده🌷🌷 زبان انگلیس رو به خوبی صحبت و تدریس میکنه😊 او باعث افتخار خانواده و فامیل شده😍 حالا همه جا سخن از موفقیت و پیشرفت او هست 🌼 فاصله سنی خواهر و مادرم تقریبا ۴۳ سال هست ولی مادرم همیشه روحیه شاد و جوانی دارن حتی الان الحمدالله، و این رو مطمئن هستم بخاطر این هست که مادرم هیچ وقت چشم و هم چشمی نمیکرد، حسرت زندگی دیگران رو نمیخورد، عاشق بچه ها و پدرم بود و همه اینها رو با عمل به ما نشان میداد تا ما در آینده استفاده کنیم و در زندگی به کار بگیریم😍 من در عمل دیدم نه سن و نه موقعیت اجتماعی و اقتصادی، برای بچه دار شدن مهم نیست😌 خانواده ما از نظر مالی متوسط بود☺️اینجوری نبود که همیشه بهترین چیزا و غذاها رو بخوریم و یا داشته باشیم، این جور که بزرگ شدیم همیشه قانع بودیم الان خودم نزدیک ۱۰ سال هست ازدواج کردم هیچ وقت نگفتم ندارم و نیست و زندگی رو بر خودم و همسر و فرزندانم سخت و تلخ نکردم. من دوفرزند ۸و ۴ ساله دارم بخاطر ادامه تحصیل و مسائلی که برام پیش آمده بود بچه دار نشدم، که اشتباه بزرگی بود😢😢😢 اما آرزوی بچه های زیادی رو دارم🤲 ان شاءالله همگی از خدا مهربونمون بخواهیم که توانایی مادری کردن واقعی با مهربانی، با ایمان ، و دلسوز و همراه و..... رو بهمون بده تا بتوانیم سربازهای خوبی برای امام زمانمان بزرگ کنیم🤲 و همیشه در نظر داشته باشیم که خدا خودش صاحب ما هست میداند چکار کند، فقط بسپارید به خودش و هیچ وقت نگید فلانی این رو گفت و یا سنم بالا رفته😞 موقعیت اقتصادی اجازه نمیده... مطمئن باشید سلامتی و روزی دست خدای مهربون هست و فقط از او بخواهیم و حرف دیگران هیچ اهمیتی نداشته باشه😊 امیدوارم همه اونایی که دوست دارن فرزند دار بشن خدا بچه سالم و صالح بهشون عنایت کنه🤲 و بنده و همه اونایی رو هم که منتظر فرزندان بیشتری هستن یاری و کمک کنه ان شاءالله 🌺🌺 التماس دعا 🆔 @asanezdevag