◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۰۶ من تقریبا ۴ سال پیش در سن ۲۱ سالگی ازدواج کردم، در حالی همسرم ۲۳ سالش بود. اوایل زند
#تجربه_من ۳۰۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
من خانومی ۲۹ ساله ام که به لطف خدا ۲ فرزند دارم. پسر ۵/۵ ساله و دختر چهار و نیم ماهه.
همیشه عاشق درس بودم و مطالعه کتاب رو کلا دوست دارم. بعد دیپلم تو رشته مهندسی چوب و کاغذ سازی دانشگاه دولتی دانشگاه استان خودمون قبول شدم. دوست داشتم بمونم واسه پزشکی ولی اشتباهم این بود که انتخاب رشته کرده بودم و اگه نمیرفتم دو سال محروم می شدم.
با توکل بر خدا رفتم دانشگاه، ترم ۵ بودم که خواهرم گفت قراره خواستگار بیاد و من گفتم فعلا ارشد و دکترا برنامه ی من هست چون میخواستم استاد رشته خودمون بشم. خانواده بهم گفتن بذار بیاد بعد نظرتو بگو...
شب اول همسرم نیومده بودن و فقط جلسه آشنایی بود. شب دوم همسرم هم اومدن که نظر جفتمون مثبت بود. و خدا رو شکر تو همه چیز تفاهم داشتیم، طوری که پدرم گفتن خدا در و تخته رو واسه هم جور میکنه.
بعد گرفتن لیسانس عروسی گرفتیم و رفتیم زیر یک سقف. دیگه ارشد نخوندم و تصمیم گرفتیم که دوباره کنکور بدم. همسرم همه امکانات برام فراهم کردند از کتاب و جزوه و سی دی تا کلاس خصوصی و کمک در کار خونه ..
اما مثل اینکه قسمت چیز دیگه ای بود و من سه ماه مونده به کنکور باردار شدم 😍و روز کنکور به خاطر ویار شدید نرفتم سر جلسه و فکر ادامه تحصیل فعلا گذاشتم کنار.
حالا دیگه مادر شده بودم و باید تمام تمرکزم رو میذاشتم واسه پسرم. تو بارداری ویار شدید داشتم به همراه افسرگی که منو خیلی اذیت میکرد. به دلیل ترس از زایمان طبیعی، تو سن ۲۳ سالگی، پسرم بدون هیچ دلیل پزشکی و فقط به خواست خودم با زایمان سزارین به دنیا اومد و خانواده مون ۳ نفره شد.😍
و حالا منی که همیشه تا نزدیکای ظهر میخوابیدم و به زندگی راحت و روی روال و بدون استرس عادت داشتم باید با بچه کوچیک سر میکردم اما تجربه واقعا شیرینی بود برام و خودم هم همراه پسرم بزرگ میشدم. به صورتی که همه بهم میگفتن فکر نمیکردیم این روحیه و صبر داشته باشی. آخه پسرم تا حدودای یک سالگی گریه شدید میکرد که تو فامیل سابقه نداشت اما خدا رو شاهد میگیرم که من ذره ای اذیت هاشو احساس نمیکردم و فقط میگفتم الان پسرم دلش درد میکنه یا دندون داره در میاره که اینقدر گریه میکنه. بقیه میگفتن آرزو داریم یکبار بچتو اروم ببینیم ..
الحمدلله بعد یکسالی خیلی اروم شد و البته باهوش و خوش سرزبون که همه دوستش داشتن و بهش ابراز علاقه میکردن.
خیلی زندگی خوب وشیرین و آرومی داشتیم تا اینکه همسرم نیت کردند شغلشونو عوض کنن با اینکه کارمند بودن و درآمد نسبتا خوبی داشتیم و به لطف کمک پدرشوهرم یه آپارتمان تو مرکز شهرمون داشتیم.
اما همسرم دوست داشت شغلی داشته باشه که بهش علاقه داره تا بتونه بهتر و بیشتر به کشورش و اسلام خدمت کنه و همیشه آرزوشو داشته که بعد کلی نذر و نیاز و تلاش همسرم خداروشکر محقق شد و ما باید از خانواده ها و خونه خودمون دور میشدیم و میرفتیم شهر غربت.
در حد ضروریات جمع وجور کردم و باقی وسایل گذاشتم خونه خودمون بمونه چون موقت واسه یکسال ونیم قرار بود بریم و ما راهی یه زیر زمین تو شهر قم شدیم.
همسرم بامداد شنبه میرفتن سرکار و غروب پنج شنبه می اومدن و من و پسرم فقط یک روز همراهی اونو تو زندگی داشتیم و کلی سختی های ریز و درشت و کلی تنهایی و... که تو همه این سختی ها کمک خدارو همراهم میدیدم.
نمیگم همیشه آروم بودم اتفاقا خیلی اذیت میشدم از این تغییر وضعیت اما باید صبر میکردیم.
البته خونه خواهرم به فاصله چند کوچه از ما بود که من به دلیل شغل خونگی که آبجیم و همسرشون داشتن هفته ای یکبار میرفتم اونجا تا مزاحمشون نباشم.
هفته ای یکبار با پسرم برنامه حرم داشتیم و چندین ساعت کنار ضریح حضرت معصومه سلام الله مینشستیم و من درد ودلام میگفتم و پسرم با بچه ها بازی میکرد.
تا اینکه تصمیم گرفتم واسه بار دوم باردار بشم که خدارو شکر خدا هدیه شو برامون فرستاد😍 و وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم.
بارداری دوم و ویار شدید که چون تنها بودم و تو شهر غریب بیشتر از بار اول بود. که تصمیم گرفتم برم شهرمون ..
سخت ترین دوران زندگیم دوران ویار بچه دومم بود که همه سختی ها با هم همراه بود. خدارو شکر بعد تموم شدن ویار و بهتر شدن حالم برگشتم قم و تنهایی مجدد.
تو همون روزا بود که تصمیم گرفتم زایمان طبیعی پس از سزارین تجربه کنم. دکتر زنان میرفتم میگفتن اصلا امکانش نیست وخیلی خطرناک تا اینکه با موسسه مامایی رویش قم آشنا شدم. خانم رشیدی مسئول موسسه بودن که خودشون زایمان وی بک انجام دادن تو کشور خارج و نیت کردن خانومای ایرانی رو تو این راه کمک کنند. و بهم گفتند قابل انجام شدنه فقط شرایطش اینکه وضع مادر و جنین تا روز اخر نرمال باشه. و ۲ درصد خطر ممکن داشته باشه که پذیرفتم با توکل برخدا
👈ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۰۷ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک #قسمت_اول
#تجربه_من ۳۰۷
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قدردان_همسرم_هستم
#قسمت_دوم
دی ماه سال ۹۸، هشت ماهه بودم که همسرم گفتن باید خونه رو ببریم تهران چون دیگه میتونست روزانه بیاد خونه و ما خیلی خوشحال بودیم.
با دغدغه زایمان طبیعی، وسایل خونه رو جمع کردیم و راهی تهران شدیم. حالا روز از نو روزی از نو... دنبال دکتر خصوصی میگشتم که قبول کنن وی بک انجام بدن اونم تو بیمارستان خصوصی که با بیمه همسرم قرارداد داشته باشه و ماما همراه بتونم ببرم بلا تشبیه مثل پیدا کردن سوزن بود تو انباره کاه ...
بعد از کلی فکر تصمیم گرفتیم واسه زایمان بریم قم چون هم دکتر و ماما و و هم بیمارستان مد نظرم رو پیدا کرده بودیم و فقط میترسیدم زایمان یهویی نشه که مجبور بشم سزارین کنم.
تو این یک ماهی که اومده بودم تهران برای ویزیت پیش دکترم که قبول کرده بودند وی بک انجام بدم میرفتم قم و باز برمیگشتیم. همه چیز از قرار معلوم تحت کنترل بود فقط اینو بگم که تو تموم این مدت هنوز هم از زایمان طبیعی به شدت میترسیدم اما اراده کرده بودم و این بار میخواستم انجامش بدم.
اخرای هفته ۳۷ بارداری بودم که احساس کردم درد های زایمانی داره شروع میشه و با مامای همراهم تماس گرفتم. گفتند اول به بیمارستان تهران برو و اگر همه چیز خوب بود و هنوز وقت داشتی بیا قم. من وقتی به بیمارستان رفتم ساعت ۲ نیمه شب بود دکتر زنان با پرستار و ماما همه تعجب کرده بودند از تصمیمم و من مصمم گفتم اگه وقت دارم بهم بگید دکتر زنان گفت همین امشب برو قم تا خیالت راحت باشه و ما مستقیم از بیمارستان راهی قم شدیم.
تو شهر قم با اینکه خونه خواهرم بود اما چون ماه آخر بودم همسرم یک سوئیت برامون گرفت. فردای اون شب پیش دکترم رفتم و دوباره سونو و دکترم گفت هنوز وقتش نشده و باید صبر کنی ..
من فقط یک هفته وقت داشتم چون دقیقا همون هفته به همسرم مرخصی داده بودند و میتونستیم با خیال راحت قم بمونیم و هم اینکه دکترم گفتن اگه تا آخر هفته زایمان نکنی نهایت سزارین باید بشی..
این نکته یادم نره که تعجب میکنم با اینکه دکترم زایمان های وی بک زیادی رو انجام دادند تا حالا هر دفعه به من میگفتند بیا سزارینت کنم میگفتم من بچه کمش چهارتا میخوام وسزارین برام سنگینه که میگفتند تو شش تا بیار خودم همه رو واست سزارین میکنم 😳 و من مصمم که نه فقط طبیعی.
با مامام همیشه در تماس بودم ورزش و پیاده روی برام خیلی خوب بود و آخرای بهمن بود و به همین بهونه ما هر روز میرفتیم خرید و کلی خوش میگذشت شبها هم میرفتیم حرم .
خلاصه یه مسافرت بیاد ماندنی شده بود واسه ما و فقط منتظر دختر گلمون بودیم که بیاد و چشم هممون رو روشن کنه.
دقیقا یک هفته بعد از اومدن به قم یکبار دیگه دردهای زایمانیم شروع شدن و خیلی زود پیشرفت کرد که موقع اذان صبح وارد بیمارستان شدیم.
به مامام زنگ زدم گفت برو بستری بشو منم میام. از بیمارستان با دکترم تماس گرفتند که دکترم در اوج ناباوری گفتن نمیتونن بیان وخانوم دکتر زهرا قاسمی رو گفتند که ایشون بیاد. و چند ساعت مونده به زایمان به من استرس شدید وارد کردند.
وقتی به همسرم گفتم گفتند با توکل بر خدا برو واسه طبیعی ان شالله خیره.
و من بستری شدم. با مامام تماس گرفتم و در کمال تعجب ایشون هم گفتم نمیتونن بیان و مامای دومم میاد که من هیچ شناختی از ایشون نداشتم.
فقط اینو بگم که کل خانواده از پدرومادرها و خواهرم و شوهرم تموم این چند ساعت برام دست به دعا شدند که بتونم زایمان طبیعی خوبی داشته باشم و هم خودم و هم بچه سالم باشیم.
فقط ۲ ساعت بعد بستری شدن تو بخش زایمان دخترم با درد خیلی زیاد اما قابل تحمل و بدون هیچ مشکلی الحمدلله دنیا اومدن وشیرین ترین لحظه رو تجربه کردم.
دکترم خانم قاسمی و مامای همراهم، بسیار مهربانانه و صبور کمکم کردند و لحظه به لحظه بالای سرم بودند. و احساسم اینه اگه دکتر خودم بود، شاید نیمه های راه به سزارین ختم میشد در حالی که به من نه آمپول فشار زدند و نه امپول بی حسی و خدا کمکم کرد ذره ای جای بخیه سزارین حین زایمان درد نگرفت و فقط درد زایمان بود که اونم کاملا طبیعی بود.
در آخر تو این پیام میخواستم از همسرم که همیشه همراهم بودند و تو هر تصمیمی پشت من بودند نهایت تشکر داشته باشم. شاید هر کس دیگه ای بود این هزینه رو متقبل نمیشدند. در حالی که من میتونستم تو بهترین بیمارستان خصوصی تهران و با دکتر خوب سزارین کنم.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۱۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #تحصیل #فرزندآوری من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحص
#تجربه_من ۳۱۵
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
تو یه دوره ای ازدواج کردیم که هنوز فرزند بیشتر باب نبود و رهبری امر به فرزندآوری بیشتر نکرده بودند. فضای دانشجویی و فرهنگ خانوادگی هم مزید بر علت شده بود.
البته اینها فقط ۳ سال تصمیم برای بارداری رو عقب انداخت. ۴ سالم ناباروری، خلاصه با عنایت امام حسین علیه السلام بعد از برگشت از پیاده روی اربعین فهمیدم باردارم.
علی رغم اینکه یه سقط داشتم اینبار با اینکه کوله به دوش کل مسیر نجف تا کربلا رو هم پیاده رفته بودم، چیزی نشده بود.
خلاصه مرداد سال ۹۵ گل پسرمون به دنیا اومد اما علی رقم میل باطنی به خاطر وضعیت بریچ سزارین شد.
بلافاصله بچه بعدی رو از امام حسین علیه السلام میخواستیم. و اینبار همین که از سفر کربلا برگشتم باردار شدم و مرداد سال ۹۷ هم با عمل سزارین دخترم متولد شد.
و ما همچنان منتظر نعمت دیگری از جانب امام حسین علیه السلام، الحمدلله بازم پیاده روی اربعین با بچه ها روزیمون شد.
اون سال که دخترم ۲ ماهه بود نه ولی سال بعدش بازم از امام حسین علیه السلام روزی خواستم وقتی تو حرم فکر میکردم الان بهترین دعا چیه داشته باشم چیزی به ذهنم نرسید به جز باردار شدنم، الحمدلله امام حسین علیه السلام اینبار هم عنایت کردن و من بعد از بازگشت از سفر آزمایش دادم و با نتیجه مثبت مواجه شدم.
ولی وقتی برگه آزمایش رو به یه دکتر زنان و زایمان نشون دادم شروع کرد به توپ و تشر که با خودت چیکار کردی چسبندگی رحم میگیری و رحمتو در میارن و ...😒
مگه شوخیه دوتا سزارین پشت سر هم
منم تصمیم گرفتم یه دکتر خوب انتخاب کنم. خلاصه با پرس و جو متوجه شدم خانم دکتر مرضیه شریفی تخصص دارن تو بحث وی بک (یعنی زایمان طبیعی بعد سزارین )
با لطف و محبت ایشون و تشویق هایی که داشتن مصمم شده بودم برا زایمان طبیعی و الحمدلله اینبار وضعیت جنین هم خوب بود اما مشکلی که وجود داشت شروع دردها بود که باید بدون هیچ آمپول و قرصی خودش بوجود میومد و پیاده روی های سنگین یکی، دوساعته هم کاری رو پیش نبرده بود
۴۰ هفته ام داشت پر میشد که با اصرار به دکتر یه هفته دیگه رو هم مهلت گرفتم.
یعنی فقط یک هفته فرصت داشتم برای اینکه یه بار دیگه سزارین نشم. تو درمانگاه یه خانومی گفتن تو شرایط من بودن، رفتن پیش مامای خصوصی و با ورزش کردن دردهاشون شروع شده بود، خلاصه رفتم پیش ماما و تو یه جلسه کلی ورزش یاد گرفتم و از فردا صبح و شب انجام میدادم.
الحمدلله دردام شروع شد، از صبح نم نم درد داشتم تا بازم ورزش و پیاده روی ،شب شدید تر شد، خواهر همسرم اومده بودن پیش بچه ها بمونن و ما بریم بیمارستان ،با اصرار ایشون شب رو خونه موندم تا دردها قابل تحمل بشه، فکر خیلی خوبی بود ساعت ۶ گذشته بود که راه افتادیم توی ترافیک صبحگاهی خودمون رو بیمارستان برسونیم، دردها همچنان ادامه داشت
وقتی بیمارستان ویزیت شدم ساعت ۹ بود، ساعت ۱۱ هم گل دخترم به دنیا اومد، یه نوزاد۴ کیلویی (میخوام بگم صرف وزن زیاد نوزاد به بخیه ها فشار نمیاره )
دکترم میگفت چه نذری و نیازی کردی که انقدر سریع روند زایمان طی شد، اونجا یاد این افتادم که وقتی خاطره یکی از عزیزان رو تو کانال خوندم برا زایمان راحت گفته بودن چله زیارت عاشورا گرفتن با صد لعن و صد سلام ،منم انجام دادم و اونجا بود که متوجه شدم همه زندگیم مدیون امام حسینم و اینبار دخترم با زایمان طبیعی بعد از دوبار سزارین متولد شد.
اینم بگم که همه کادر بیمارستان از خدمه تا پرستار و دکتر همه متعجب بودن از اتفاقی که افتاده بود، میگفتن ما زایمان طبیعی بعد یه سزارین دیده بودیم ولی این مدلی رو ندیده بودیم
به گفته دکترم یک سال و نیم بعد از سزارین میشه زایمان طبیعی داشت و مشکلی نیست اما این واقعیتم یکی از همون چیزهایی هست که متاسفانه وزارت بهداشت درموردش سکوت کرده
خواستم به عزیزانی که تو امر جهاد فرزند آوری میخوان قدم بذارن و سابقه سزارین داشتن بگم حتما زایمان طبیعی رو هم تجربه کنن و به راحتی زیر بار زایمان سزارین نرن.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۳ ✅ برای رضای خدا... من هر روز فقط غبطه میخوردم به مادرانی که این طور دارن جهاد می
#تجربه_من ۳۳۴
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
۳۳ساله هستم و سال ۸۴ تو سن تقریبا ۱۸ سالگی با پسرعمه ام عقد کردم. خیییییلی ساده بدون هیییچ شرایط سختی راستش من فقط از ایشون خواستم بال پرواز هم به سوی بندگی باشیم و توقعات مادی بی ثمر رو بذاریم کنار. البته بماند تو دوسال عقدمون چه سختی هایی بخاطر تفکرات خانواده هامون و سختگیری هاشون کشیدیم. ایشون موقع عقدمون تازه رفتن به سربازی و فقط ۲۱ سالشون بود.
خلاصه دوسال عقدمون گذشت و زمستان سال ۸۶ رفتیم سرخونه زندگیمون. من اصلا توقع جهاز و وسایل آنچنانی نداشتم و همه دلخوشیم این بود در کنار همسرم باشم و دوریمون تموم بشه. توی یه خونه کوچیک که اتاق خواب هم نداشت و آشپزخونش هم خییییلی کوچک بود، زندگیمون رو شروع کردیم. در ضمن با وجود مخالفت های شدییییید پدر و مادرم حاضر نشدم عروسی بگیریم و تصمیم گرفتیم یه سفر سه روزه بریم قم و جمکران بعد بریم خونمون، یه ولیمه عروسی به اقوام درجه یک دادیم و تمام😊
شوهرم تو مغازه پدرشوهرم کار میکردن و محل کارشون شهرستان بود و باید هر روز رفت و آمد میکردن. بعد چند ماه با وجود اینکه دانشجو بودم تصمیمم رو گرفتم و از همسرم خواستم بریم شهرستان و درسم رو نصفه رها کردم چون شرایط جوری بود که نمیشد هم درس بخونم، هم این مسافت رو کم کنم تا شوهرم لازم نباشه هر روز تو جاده رفت و آمد کنه. خانوادم وقتی متوجه تصمیم شدند خیییلی تند با ما برخورد کردن دلم شکست دوست داشتم درکم کنند و شرایط سختمون رو ببینند. بماند چه حرفها شنیدم و چه لحظه هایی تنهایی کشیدم.
بعد ۸ ماه متوجه شدم باردار هستم، اولش شوکه شدم ولی با حرفهای آرامش بخش همسرم آرام شدم. مادرشوهرم وقتی فهمید خیییییلی خوشحال شد منو بوسید و بغل گرفت و کلی بهم انرژی داد. با ذوق به مادرم تماس گرفتم و خبر رو دادم اما اونقدر سرد جوابم رو داد که حالم بدجور آشفته شد، شماتت شدم که چرا اینقدر زود باردارشدم با اینکه نوه اولشون بود. ویار شدید و تنهایی و دوری از خانوادم خیلی اذیتم کرد البته شهرستان به مادرشوهرم نزدیک بودم و هوامو داشت اما من دلم حمایتهای مادرم رو میخواست مجبور بودم خودم آشپزی کنم، بماند چه روزای سختی رو گذروندم.
دو هفته آخر بارداریم رفتم شهر خودم و ناخواسته و اورژانسی سزارین شدم و دختر خوشگلم به دنیا اومد اما بخاطر شرایط جسمیش یه هفته NICU بستری بود و من چند روز بدون همراه و با درد زیاد بیمارستان کنارش بودم. فرشته زیبای دومم رو بعد ۳ سال به دنیا آوردم و بخاطر سزارین قبلی این دخترم رو هم سزارین شدم. موقع بارداری دومم باز هم خودم بودم و همراهی همسرم و حمایت های خدای خوبم.
دوران سختی بود برخلاف دختر اولم که خییییییلی آرام و صبور بود، دختر دومم کم صبر و بیقراری هاش زیاد بود. روزها گذشت و دخترای عزیزم قد کشیدن و بزرگ شدن، من خودم با تحقیق به این نتیجه رسیده بودم که بهترین فاصله سنی ۳ تا ۴ سال هستش و دخترام رو پشت سرهم به دنیا آوردم. گرچه همیشه دست تنها بودم و دور از حمایت اما شیرینی بزرگ کردن فرشته هام سختی ها رو برام کوچک کرده بود. من هم معتقد بودم دو کافیه، وقتی دخترم ۴ سالش شد تصمیم گرفتم برم حوزه و درس بخونم و شروع کردم به درس خوندن.
شرایط سختی بود برام درس های سنگین حوزه یه طرف، رسیدگی به درس های دختر اولم یه طرف، رسیدگی به کارای خونه و دختر ۴سالم یه طرف خیلی بهم فشار میومد اما اصرار داشتم که از پسشون بربیام. ۲ سال اول معدل الف شدم اما کم کم فشار ها برام سخت بود چون بار همه کارهای خونه و گاهی خرید و تکالیف دخترم به دوش خودم بود و همسرم بخاطر شرایط سخت کاریش نمیتونست خیلی کنارم باشه و کمکم کنه. دوست داشتم بارداربشم اما با وجود این همه فشار نمیشد.
تا اینکه جدی و مصمم به همسرم گفتم دوست دارم دوباره باردار بشم و ایشون هم موافقت کردند.اما یک سال و نیم طول کشید تا باردار بشم، دیگه داشتم ناامید میشدم و دلشکسته. حس کردم بخاطر ناشکری و مدام نخواستن بچه تو سالهای اخیر دارم جریمه میشم .توسل کردم به ائمه از خداجون خواستم فرزندی به من روسیاه عطا کنه تا سرباز امام زمان بشه. روزی که فهمیدم باردارم انگار تمام دنیا رو بهم دادن. اونقدر ذوق زده شدم که حد نداشت. خانواده ام و خانواده همسرم خیییییلی خوشحال شدند بخصوص مادرم. خدا رو خیییییلی شکر کردم دوباره منو لایق دونست تا یه بار دیگه این طعم بهشتی رو بچشم. یه سال جستجو و پرس و جو کردم برای زایمان طبیعی بعد از سزارین ولی چون ۲ بار سزارین شده بودم درصد ریسک هم بالاتر بود و دکترها قبول نمیکردن تا اینکه متوجه شدم خانم دکتر آیتی قبول میکنن.
👈ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۴ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک #قسمت_اول ۳۳ساله
#تجربه_من ۳۳۴
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
رفتم پیش خانم دکتر آیتی در مشهد و چقدر صبورانه به حرفام گوش کردند و موافقت کردن و من چقدر خوشحال شدم. ایشون چند سال هستش که زایمان وی بک قبول میکنن و بسیار صبور مؤمن و مشوق فرزندآوری هستن.
خلاصه من روزها رو مشتاقانه می شمردم و هرچیزی که کمکم میکرد برای زایمان تا جایی که میتونستم پیگیری میکردم. یکی از انگیزه های قوی من برای بارداری، تجربه های شیرین عزیزان بود. همینطور راهنمایی هایی که تو نی نی سایت برای زایمان طبیعی پس از سزارین داشتن.
روزها گذشت و دردای من شروع شدن اینبار تا آخرین روز خونه خودم موندم تمام دوران بارداری تنها خودم کارام رو کردم و حمایت آنچنانی نداشتم همون ماه های اول مرخصی تحصیلی گرفتم. بعد از نماز صبح دردام شدت گرفتن و رفتم بیمارستان که متاسفانه بهم گفتن دکتر آیتی مریض شدن و نمیتونن بیان به جاشون دکتر قدسیه علوی میان راستش دلهره داشتم میترسیدم. دلم نمیخواست که دوباره سزارین بشم.
خلاصه دردها زیااااد شدن و ماما های خوب و صبوری کنارم بودن مدام چک میشدم تا اتفاقی نیفته و بخیه های سزارین باز نشن و جنین هم افت ضربان پیدا نکنه با همراهی ماماهای خوبم و دکتر علوی نازنین و صبوری خوبشون، بعد از ۲ بار سزارین، پسرم رو تونستم طبیعی به دنیا بیارم. اعتراف میکنم زایمان طبیعی خیییییلی بهتر و شیرین تر از سزارین هستش خدارو شاکرم منو لایق دونست و کمکم کرد، همراهم بود، با تمام مشقت و سختی که داشت تونستم طبیعی زایمان کنم.
الان ۴۰ روز از تولد پسرم میگذره. خوشحالم که دوباره مزه نااااب مادری رو میچشم و افسوس و حسرت میخورم که چرا ۸ سال فاصله افتاد بین بچه هام کاش زودتر به این نتیجه می رسیدم که رسالت زن فرزندآوری و فرزندپروریه، درس و تفریح و استراحت و راحتی همیشه هست اما مادرشدن یه محدوده سنی و جسمی داره.
از همه خوبان کانالتون میخوام برام دعا کنند که یه بار دیگه هم بتونم طعم مادر شدن رو بچشم. امیدوارم همه عزیزانی که چشم انتظار این موهبت شیرین الهی هستن به حق این روزای عزیز حسینی به این هدیه برسند التماس دعا.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۴ #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک #قسمت_دوم رفتم پیش خانم دکتر آ
#تجربه_من ۳۳۵
#معرفی_پزشک
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
سلام، 🌸 منم میخوام از تجربه زایمان طبیعی بعد از دو بار سزارین بگم، جایی که من زندگی میکنم و دکترهای متخصص زنانی که رفتم اصلا قبول نداشتند و میگفتند امکان نداره و خیلی سخته و یکیشون میگفت ما بعد از سه تا سزارین لوله ها رو میبندیم و خیلی حرفای دیگه که وقتی با شوهرم در میان گذاشتم، خیلی ناراحت شدن و گفتن اصلا اجازه نمیدم اینجا زایمان کنی از الان و تو این سن میخوان ناقصت کنن😔
متاسفانه من بچه دومم رو از دست دادم و دوست داشتم خداوند به جای فرزندم بچه های بیشتری بهم عطا کنه که ان شاء الله سرباز آقا امام زمان باشن و حرف رهبر عزیزم رو اطاعت کنم ...تا اینکه اسم خانم دکتر ناهید روغنی زاد تو تهران رو خوندم که برای زایمان طبیعی بعد از سزارین همراهی می کنند، با توکل به خدا از کرج راهی تهران شدیم.
رفتم پیش خانم دکتر و بهشون گفتم که دوست دارم زایمان طبیعی داشته باشم و ایشون با چهره مهربان و دوست داشتنی که داشتن با هزاران امید گفتن چرا که نه، هر چند درصد ریسک خیلی بالاست ولی من تمام تلاشم رو میکنم تا بچه طبیعی به دنیا بیاد و با ماما همراهی که بهم معرفی کردن که تو بیمارستان هر لحظه مراقبم بود تا خطری پیش نیاد در عرض شش ساعت با عنایت خدای عزیزم و اهل بیت و دعای دوستانم و خانوادم و با کمک دکتر خوبم تونستم دختر نازنینم رو در آغوش بگیرم که شیرین ترین لحظه زندگیم بود😊😊
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۷۸ #ناباروری #فرزندآوری #قسمت_اول اوایل ازدواجم بخاطر ادامه تحصیل و اصرار همسرم، ۲ سا
#تجربه_من ۳۷۸
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_دوم
دوران لذت بخش بارداری با وجود خاطرات تلخ و شیرین گذشت... ویار شدید بارداری که تجربه اش برام لذت بخش بود و مدتها منتظرش بودم، همگی گذشت و آماده زایمان طبیعی شدم. یک هفته زودتر از تاریخ دکتر... کیسه آبم سوراخ شد و درد زایمان تمام وجودم و گرفت. بعد ۶ ساعت تحمل درد در بیمارستان، پروسه زایمان کامل نشد و بچه متولد نشد. اورژانسی سزارین شدم. و حسرت زایمان طبیعی تا چند سال بعدش بر دلم موند.
اما هدیه خداوند بعد از این همه ماجرای سخت! خیلی شیرین و لذت بخش بود و خستگی سه سال نازایی و بارداری پر استرس، با تولد دخترم از وجودم رفت.
اونقدر تجربه بچه شیرین بود که مجدد بعد از شیر گرفتن دخترم، دوباره برای باردار شدن اقدام کردم و خداوند هم اینبار بلافاصله بارداری دوم رو بمن هدیه کرد.
همون مردمی که روزی نگاهشان آزارم میداد، اینبار زبان به کنایه گشودند ... بازهم بازخواست شدم اینبار برای فاصله سنی کم بچه ها😂
و اما برای من دیگه حرف مردم ارزشی نداشت... مهم زندگی و رضایت خودم و همسرم بود...
در بارداری دوم پس از سه سال از سزارین قبلی، از دکتر درخواست کردم طبیعی زایمان کنم. ایشون سابقه زایمان ناموفق را گوشزد کرد ولی قبول کرد منو همراهی کنه.
خانواده مانع شدن و نذاشتن من دو درد تحمل کنم. به اصرار آنها وقت سزارین گرفتم.
یک هفته زودتر از تاریخ عمل، مجدد دردهای زایمان شروع شد و کیسه آبم پاره شد. بلافاصله به بیمارستان رسیدم و متوجه شدم زایمان بشدت نزدیک... صبح زود بود و در اتاق سزارین درد می کشیدم و کل تیم عمل، منتظر دکتر بودیم. بعد از حضور دکتر، متوجه شدم دیگه برای سزارین دیر شده و با راهنمایی دکتر، ناباورانه دختر دومم طبیعی متولد شد.
هرچند خیلی شوکه شدم ولی زایمان طبیعی راحت و سریعی داشتم. اونقدر که در عجبم چرا مامانا راحت سزارین میکنن و حداقل سه روز بعد سزارین مداوم درد می کشن!!!! درحالیکه درد زایمان طبیعی فقط چند ساعته! و بلافاصله توانایی انجام ساده ترین کارهای شخصیتون و خواهید داشت!
و باز هم نمایش قدرت خداوند.
که هر چیزی او مقدر کند همان خواهد شد.حتی اگر تمام فکر و جسمت بگه نمیشه و نمی تونی.
در تمام این سالها همیشه از خودم پرسیدم حکمت این همه سختی از نازایی گرفته تا حاملگی و شرایط سخت بعدش، علتش چی بود خدا؟ و حالا اندکی از حکمت خداوند و فهمیدم ... فقط اندکی...
من اکنون باز هم، بعد از سه سال، در حال سپری کردن بارداری سوم هستم. یک روزی تصور مادر شدن برایم دست نیافتنی بود...
هرچند بازهم خداوند منو غافلگیر کرد چون چند سال دیگه میخواستم اقدام کنم و ماه های اول بارداری سوم خیلی سختتر از دفعات قبل تحمل شد.
پس راضیم به رضای خدایی که تا به این لحظه همه جوره کمکم کرده، و خدا برای من کافیست...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۴۱ 📌شماتت خانواده های چندفرزندی... 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۴۴۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من ۱۷ ساله بودم که توفیق زیارت خانه خدا نصیبم شد و از طرف دبیرستانمون تو اردیبهشت سال۸۷ راهی حریم امن الهی شدم...
حدود یکسال بعد دیپلم گرفتم و چند ماه بعد همکلاسیم باهام تماس گرفت و اجازه گرفت که برای برادرش بیان خواستگاری.
بعد از چند جلسه آذرماه ۸۸ عقد کردیم و وقتی من به خانواده خودم و همسرم اعلام کردم که دوست ندارم عروسی بگیرم، خیلی ناراحت شدن، مخصوصاً مادربزرگ خودم و من با اینکه دوست نداشتم بعد از زیارت کعبه و حرم پیامبر رحمت گناهی مرتکب بشم؛ برای دل مادربزرگم قبول کردم یه مراسم ساده بگیریم(اون زمان خیلی مراسمات بدون گناه مرسوم نبود و منم اطلاعی از اینجور مراسمات نداشتم، وگرنه الآن بدون گناه ام میشه عروسی گرفت☺️)
ولی چند روز بعد از عقدمون مادربزرگم تو یه سانحه رانندگی فوت کردن😔
دیگه بعد از اون هیچ جوره دلم به عروسی راضی نمیشد...
همسرم وقتی دیده بود که امکان داره عروسیمون به چند ماه و حتی یکسال بعد موکول بشه؛ پیشنهاد داد به جای مراسم عروسی بریم سوریه و منم با جون و دل قبول کردم.
۱۵ اسفند ۸۸ راهی سوریه شدیم و سال تحویل ۸۹ و تو حرم بیبی زینب سلامالله علیها بودیم. بهترین عیدی بود که از خدا گرفتم.
بعد از چند روز برگشتیم و زندگی مشترکمون و بدون تالار و آتلیه و لباس عروس و... شروع کردیم.
هنوز هم خیلیها ازم میپرسن که لباس عروس نپوشیدی تو دلت نمونده؟ و خیلی اصرار دارن بهم ثابت کنن من پشیمونم ولی اصلاً یک لحظه احساس پشیمونی نکردم.
۶ ماه بعد متوجه شدم آقا سیدمحمد رو باردارم و انگار دنیا رو بهمون داده بودن😍
اولین ثمره زندگیمون سال ۹۰ به دنیا اومد و دو سال بعد فهمیدم که دخترم رو باردار هستم و فاطمه سادات سال۹۳ به دنیا اومد و شدیم خانواده ۴ نفره.
فاطمهسادات برخلاف پسرم طبیعی به دنیا نیومد و چون بریچ بود سزارین شدم و بعدش خیلیها حتی مادرم به خاطر ضعف بدنم و شرایط اقتصادی بهم میگفتن که دیگه بسه هم دختر داری و هم پسر دیگه نباید باردار بشی.
همسرمم مخالف شدید بارداری مجددم بود و میگفت نمیخوام از اینی که هستی ضعیفتر بشی. اما خودم فقط از سزارین دوباره ترس داشتم چون واقعاً اذیت شدم.
دخترم ۴ساله بود که متوجه شدم بعد از گذشت ۳ سال از سزارین امکان زایمان طبیعی وجود داره و مصمم شدم که باز هم بچه بیارم.
اما ضعف عمومی من هنوز پابرجا بود و با تمام اصرارها همسرم راضی نشد.
چند سال دیگه هم گذشت و تصمیم گرفتم خودم رو تقویت کنم و بالاخره سومین بارداریم رو تجربه کردم و آقاسیدحسن هم یک ماه پیش طبیعی به دنیا اومد.😍
کمی هزینه بیمارستان زیاد شد و در توانمون نبود ولی همسرم اصرار داشت که حتماً طبیعی بشه و دیگه تبعات سزارین رو نداشته باشه.
بیمارستانهای دولتی زایمان طبیعی بعد از سزارین رو قبول نمیکنن و مجبور شدیم بریم بیمارستان خصوصی😔 کاش دولت و مسئولین کمی به فکر سلامت جامعه هم بودن و انقدر مردم رو اذیت نمیکردن.
خیلیها هستن که به خاطر نداشتن پول مجبورن برن بیمارستان دولتی و دوباره و چندباره سزارین و خطراتش رو به جون بخرن😕
شیرینی و برکت این بچه انقدر زیاد بود که من اوایل بارداری ترس داشتم که به مادرم بگم ولی وابستگی اطرافیان به این بچه از دو تا بچه دیگه خیلی بیشتره و نگرانی من هم تموم شد.
همسر من کارمند قراردادی هست و خودمم در کنار درس خیاطی میکنم و تو خونه پدری همسرم هستیم و خودمون هنوز صاحبخونه نشدیم ولی به امید خدا بالاخره ما هم صاحبخونه میشیم☺️
خواستم بگم زندگی سختی داره و برای همه هم هست ولی هر بچهای با اومدنش، برکت با خودش میاره و خداروشکر تا حالا محتاج کسی نشدیم و از این به بعد هم نمیشیم ان شاء الله.
بچهدار نشدن به خاطر ترس از مشکلات اقتصادی اشتباه بزرگیه. خودتون و از نعمت داشتن فرشتههای زمینی محروم نکنید🌸🌸🌸
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۵۹۹ ✅ معرفی پزشک... #طب_سنتی #تهران 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۶۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم ( کاملا سنتی و به دور از تجملات)، سال سوم دبیرستان رو تموم کرده بودم، با خواهرم که دوقلو هستیم تصمیم گرفتیم پیش دانشگاهی رو غیر حضوری بخونیم و من از اواسط مدرسه یعنی ۶ ماه بعد از عروسی متوجه شدم که باردارم! با ویار سخت و طاقت فرسا🤒😪🤕
بالاخره امتحانات آخر سال رو با موفقیت پشت سر گذاشتم و در تابستان در حالی که دقیقا یک ماه بعد، تاریخ زایمانم بود و همش در فکر زایمان طبیعی بودم. یک دفعه اتفاقی برام افتاد وو بخاطر مشکل کوچیکی سزارینم کردن😒( توی دورانی که به هر بهانهای سریعاً سزارین میکردن🤨)
به هرحال نشد که طبیعی زایمان کنم. آقا پارسای من در حالی که ۱۹ ساله بودم به دنیا اومد.
سه تا خواهرهام طبیعی زایمان کرده بودن، احساس می کردم من یه تجربه ای از اونها کمتر دارم🙃 باید این اتفاق شیرین رو تجربه میکردم😌 همیشه احساس میکردم زایمان طبیعی یه چیز دیگه است 😇
خلاصه گل پسرم یک ماهه بود که دانشگاه غیرحضوری قرآن و حدیث رو شروع کردم. درس و بچه داری مخصوصاً اینکه خونه پدر شوهر هم بودیم برام واقعا سخت بود، هیچ وقت خواب درست و حسابی نداشتم ولی هیچ وقت غر نمیزدم ☺️
آقا پارسا سه ساله بود که تصمیم گرفتیم مجدداً باردار بشم، ما هم که قصد داشتیم بیشتر از چند تا بچه داشته باشیم😉، تصمیم گرفتم و اراده کردم که خودم رو برای زایمان طبیعی آماده کنم😎💪 البته به اطرافیان زیاد چیزی نمی گفتم که مبادا دل سردم کنن.
۹ ماهه باردار بودم که با خواهرجان میرفتم امتحان میدادم، بالاخره درست وسط امتحانات ترم آخر دانشگاه، ریحانه خانم تصمیم گرفت دنیا بیاد🤗
وقتی رفتم زایشگاه و گفتم می خوام این بار طبیعی زایمان کنم، ماما منو دیوانه خطاب کرد😒😒 با اینکه خودم رو برای این بیمهریها آماده کرده بودم ولی با این حال و روزی که داشتم خیلی ناراحت شدم. در حالی که درد می کشیدم منو با انگشت به هم نشون می دادن و می گفتند دیوانه است...😡😓
گفتم در و دیوار رو از پوستر ترویج زایمان طبیعی پر کردین در حالی که خودتون قبول ندارین☹️
دکتر هم اومد و گفت اگه بخوای همین الان میتونم سزارینت کنم، گفتم نه، مرسی!😉
بالاخره بعد از یک روز درد کشیدن ریحانه خانوم خوشگل به دنیا اومد😍
همه شما مادرها می دونید که چه حس و حال قشنگیه و وصف ناپذیر...، درد کشیدنش هم لذت بخشه....😌😌
من چند ساله که خاطرات خوب رو برا خودم مینویسم، خیلی ساده تو یک صفحه. پیشنهاد میکنم بنویسین اتفاقات خوب زندگیتون رو، وقتی بعد چند وقت میخونین همش یاداوری میشه خیلی لذت بخشه
خلاصه که هیچ اتفاقی خداروشکر نیفتاد و همه ترسی که اطرافیان و ماما ها وارد می کردن الکی بود (از جمله اینکه بخیه هات باز میشه! میمیری! خودت و بچه ات از بین میرین!!)
علیرغم مخالفت اطرافیان بخصوص مادرم این بار با آقای همسر تصمیم گرفتیم اختلاف سنی بچهها رو از چهار سال به سه سال کاهش بدیم😉😌😌 و من برای بار سوم حامله شدم ولی این بار تصمیم گرفتم که فعلاً به اطرافیان هیچی نگم با اینکه ویارم به شدت سخت بود ولی سه چهار ماه کمتر بیرون میرفتم و تمام سعیم رو میکردم که شک نکنن 😁به هر حال موفق شدم تا ۶ ماه حتی مامان و خواهران هم متوجه نشن!!😳
وقتی به اونها گفتم که حامله ام که ویارم تموم شده بود و دو هفته ی دیگه وارد ماه هفتم میشدم!😊 آخه نمیخواستم مامانم زیاد غصه ویار و بغل شدن های زیاد دخترم و ... بخوره، ولی بر خلاف تصورم وقتی که بهشون گفتم همگی خیییلی خوشحال شدن و از اینکه تا اون روز متوجه نشده بودن خیلی تعجب میکردن خلاصه گفتیم و خندیدیم😁😅
بعضی از اطرافیان شروع کردند به دلداری دادن و از این حرفها !! ولی من رُک می گفتم بابا ناخواسته نبوده! فرمان ولی امر مسلمین هست، باید اطاعت کرد😌
زایمان حنانه خانوم نسبت به زایمان قبلی بهتر بود چون تجربه زایمان طبیعی داشتم و کاملاً آمادگی روحی و جسمی داشتم.
اینبار خداروشکر ماماها خوش اخلاق تر بودن، هر چند دکتر زنان اومد گفت: تو نمیتونی زایمان کنی! میرم ساعت ۱۱ شب میام سزارینت میکنم😢😤 حرفشو به دل نگرفتم و تمام تلاشم رو کردم که دردم پیشرفت کنه، نگاهم همش به ساعت بود، 😥 عقربه ها هم تند تند جلو میرفتن هم یواش یواش....🤒 تا اینکه بالاخره ده دقیقه به یازده حنانه خانم دنیا اومد🤗 ساعت ۱۱ دکتر اومد و با تعجب گفت: این زایمان کرد؟؟!
خلاصه اینکه همه ی اینها نظر لطف خداست و هر چقدر شکرگذار باشیم کمه.
الان ۲۷ ساله هستم، آقا پارسا ۸ سالشه، ریحانه خانم چهار و حنانه خانم یکسال داره.
هرچند به لحاظ جسمی لاغر هستم اما اگه خدا راضی باشه و توان بده، یکی دیگه هم ان شالله از خدا میخوایم ولی فعلاً نه!😜🤪
اینم بگم که خواهرم که گفتم دوقلو هستیم هم فعلا سه تا بچه دارن
🆔 @asanezdevag