eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
930 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۶۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #اشتغال_زنان من دوست داشتم ۱۷-۱۸ سالگی ازدواج کنم، ا
۶۶ من چهار بار سزارین شدم. بعد از سزارین سومم و درست در دو سالگی دخترم، بدون اینکه متوجه باشم، کیست بزرگی در شکمم تشکیل شده بود که دور تخمدان پیچیده بود و من با درد شدید به بیمارستان های مختلفی مراجعه کردم... همه با دیدن وضعیتم و جای بخیه ها، از عمل کردن صرفنظر میکردن... سر انجام در بیمارستان بهمن منو پذیرش کردن و خانم دکتر بحرینی که بسیار متدین و مهربان بودن، عمل منو به عهده گرفت. اسم این عارضه تورشن تخمدان بود، که کشنده بود و البته من به لطف خدا جان سالم به در بردم و یک برش دیگر روی جاهای قبل خورد که شد چهارمين برش و بخیه... دو ماه بعد در حالی که هنوز دوران نقاهت رو سپری میکردم، فهمیدم باردارم... هر کس می‌فهمید ابراز تأسف و نگرانی می‌کرد، برای اینکه بخیه های من تازه بودند. همه می‌گفتند بخیه ها تحمل بزرگ شدن شکم رو ندارند و ممکنه باز بشن. اما....... در کمال تعجب بارداری راحت و بی دردسری رو سپری کردم. حتی از سه بارداری قبل بهتر و سزارین رو هم خود خانم دکتر بحرینی انجام داد و هیچ عارضه ای نداشت. من در این بارداری چون رضای خدا و رهبرم رو مدنظر داشتم، خودم رو در آغوش خدا میدیدم... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۷۷ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند اوایل سال ۹۰ بود که مادرم قبول کرد اولین خواستگار به خونمو
۷۸ ۸ سال پیش جرم آوردن بچه سوم خیلی بیشتر از الان بود و من دختر موفق فامیل که توی بهترین دانشگاه فنی کشور درس خونده بودم و برای خودم یک خانوم مهندس خوب و موفق بودم، کار رو ترک کرده بودم و مرتکب این جرم هم شده بودم!! هر کسی به خودش جرأت می داد نظری بدهد و نگاه عاقل اندر سفیهی بیندازد. از دکتر گرفته تا رهگذر و غریبه تا دوست و فامیل😊 حالا نشون به اون نشون که بعد از من خیلی زود چهارتا از دخترهای هم سن و سال خودم توی فامیل، سومی را باردار شدند و همه هم در عین خوشحالی می گفتند: تقصیر فلانی بود ما رو هوایی کرد!! تا باشه از این تقصیرها گردن من😊 فکر کردیم با سه تا بچه به حد آخر انجام وظیفه رسیدیم. دیدیم نه، باز هم رهبرمان از فرزندآوری میگویند و خطرات کاهش جمعیت و ... باز حس انجام وظیفه بهمان دست داد و چهارمی را باردار شدم. این بار دیگه جرأت بیانش رو نداشتم. حتی چند ماه بعد که خواهرم شنید، یک ماه بهم زنگ نزد و نیمه قهر بود. دخترش می گفت: می دونستم خاله بالاخره آبروی ما رو می بره😊 یک عده از دلسوزان هم می گفتند: وای!! سزارین برای بار چهارم؟!! تو حتما می میری!! هر چه می گفتم بابا، این حرف که فقط تا سه بار میشه سزارین کرد، درست نیست و دکتر من گفته تا شش بار هم انجام داده، باور نمی کردند. ماه هشتم بودم که به خواست خدا چیزهایی درباره زایمان طبیعی بعد از سزارین شنیدم. سر بچه اولم درست یا غلط به تشخیص دکتر سزارین اورژانسی شده بودم، به اجبار دو تای بعدی هم سزارین شدم. ولی همیشه ناراحت بودم که این تجربه را از دست دادم و فکر می کردم خدا در بهشت هم که شده باید اجازه کسب این تجربه را حتی به صورت شبیه سازی بهم بده!!😊 کمی در نت درباره «وی بک» تحقیق کردم. دیدم توی دنیا به کرات انجام میشه اون هم با ریسک و خطر پایین. حتی یک خاطره خوندم که یکی بعد ۵ بار سزارین، ششمی را طبیعی آورده. دکتر اولیم که قرار بود پیش ایشان سزارین کنم به دلیل کم بودن وزن جنین بهم اجازه داده بودند که تا شروع دردها یا پاره شدن کیسه آب صبر کنم تا بچه خوب وزن بگیرد و فقط سپرده بودند نذار دردهات شدید بشه و زود بیا بیمارستان برای سزارین. خب پس ریسک پارگی رحم آنی نبود و قابل کنترل بود! دوباره این آرزوی قدیمی در من زنده شد و دنبالش رفتم. الحمدلله بودند دکترهایی که وی بک را قبول می کردند ولی کسی مرا که سه سزارین داشتم نمی پذیرفت. تا این که با خانم صابریان که مامای بسیار با تجربه و دلسوزی هستند، ‌آشنا شدم. ایشان بسیار به کارکرد طبیعی بدن ایمان داشتند و کلی بهم امید دادند. باید موافقت دکتر همکار ایشان را هم جلب می کردیم. رفتم پیش خانم دکتر محسنی رجایی. اولش برام از خطر مرگ گفتند و این که چرا به فکر سه بچه دیگرم نیستم و در آخر که چشمان پرحسرت مرا دیدند ، گفتند حالا ناامیدت نمی کنم اگه سر جنین به اندازه خوبی توی لگن پایین بیاد ، فشار از روی رحم برداشته می شه و می تونم بهت کمک کنم برای طبیعی. آمدم خانه و به همسرم از خطر مرگ و بی همسری خودش و بی مادری بچه هاش گفتم!! انتظار داشتم منقلب شود و منصرفم کند ولی خیلی خونسرد گفتند خب حالا تفالی هم به قرآن می زنیم. این آیه آمد: ✨«فالله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین» این بار می خواستم در دو زمینه الگو باشم: هم در فرزندآوری و هم در زایمان طبیعی بعد از سزارین های مکرر الهی توکل به تو ❤ از خانم صابریان ورزش های لازم را پرسیدم و دو سه هفته ای خوب تمرین کردم. شکر خدا در هفته 37 پوزیشن بچه عالی شد. دکترم گفت حالا باید منتظر شروع علامت زایمان طبیعی باشیم و نمی شود برای شما از دخالت در تحریک زایمان با روش‌های مصنوعی مانند آمپول فشار استفاده کرد. میزان ورزش ها رو با صلاحدید خانم صابریان بالا بردم. تصمیم گرفته بودم به هیچ عنوان کار متهورانه و غیر عاقلانه ای نکنم. هر جا لازم میشد و صلاح می دیدند تن به سزارین بدهم. مدام می گفتم خدایا تو وکیل منی. همه جا به جای من تو تصمیم بگیر و نذار اشتباه کنم. این ذکر مرتب زیر لبم بود:‌ «اللهم کن وکیلی فی کل امر و توَلَّنی تَوَلّی عِنایَهٍ وَ مُحَبه فی کُلِّ حال» بالاخره در 39 هفته و 4 روز با پاره شدن کیسه آب فرایند زایمان طبیعی شروع شد. با لطف خدا و کمک خانم دکتر و مامای عزیزم 😘 در ۱۱ فروردین پارسال فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد.❤❤ در سن ۳۹ سالگی تجربه بسیار عجیب و حیرت انگیزی بود.😊 هنوز هم جرأت نکرده ام به فامیل ها بگویم به دنیا آمدن طبیعی بچه،‌ برنامه ریزی شده بود. فکر می کنند یه هویی شد!!😃 هنوز هم عده ای سر به سرم می گذارند و متلک می گویند برای داشتن فرزند چهارم، از قیمت پوشک می پرسند و خرج بیمارستان و ... زبان این عده را که نمی شود بست. اینها هم گوشه هایی از صحنه جهاد است. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۸۳ #فرزندآوری #ضعف_جسمانی سلام و خداقوت🌸 طاعات و عبادات همگی قبول حق باشه🌹 میخواستم یه
۸۴ برای همه خیلی عجیب بود که کسی که بهترین رتبه کنکور رو بین دوست و آشنا و فامیل آورده و توی بهترین دانشگاه صنعتی کشور درس میخونه، در سن ۱۹ سالگی عقد کنه... هنوزم خیلی خوب حرف های فامیل و .. رو به یاد دارم که حالا چه عجله ای داشتی و چقدر هول بودی و ... اما ملاک من در زندگی دین بود، اینو هنگام خواستگاری به همسرم هم گفتم و وقتی مطمئن شدم که دغدغه ایشون هم همینه و ملاک ایمان و اخلاق خوب رو دارن... جواب مثبت دادم و ۹ ماه بعد هم خیلی خیلی ساده عروسی رو برگزار کردیم. مخارج عروسی رو خیلی ساده برگزار کردیم و توقعات رو خیلی پایین آوردیم. مثلا من سرویس طلا نخریدم. بعد از عروسی با این که مسئولیت روی دوشم اومده بود، معدل هام خیلی بهتر از قبل بود و خدا واقعا به وقتم برکت میداد. همین شد که به لطف معدل بالا ارشد مستقیم شدم. ولی خب رهبرم امر به فرزند آوری کرده بودن. این بود که این رو واجب تر دونستیم و از اونجایی که من بارداری خیلیییبی سختی داشتم و استراحت مطلق بودم از دانشگاه انصراف دادم. تا به دنیا اومدن دخترم خیلی سختی کشیدم و بارداری سختی رو گذروندم . بعد هم با اینکه خیلی علاقمند به زایمان طبیعی بودم ولی به علت یه سری مشکلات، سزارین اورژانسی شدم. بعد از تولد دخترم هم خدا لطف کرد و تونستیم صاحب خونه شیم. همون موقع به این نتیجه رسیدم که رشته تحصیلی من به درد زندگیمون نمیخوره و من آدمی که توی محیط مردونه کار کنه، نیستم. این بود که شروع کردم به خوندن کتابهای ارشد روانشناسی تربیتی و کنکور دادم. دخترم که دوساله شد، به خاطر تنهایی دخترم و امر رهبرم برای فرزند دوم اقدام کردیم . روزی که جواب نتایج ارشد اومد و بهترین دانشگاه دولتی کشور قبول شدم، فهمیدم که باردار هستم. این بود که اصلا دانشگاه ثبت نام نکردم. برعکس بارداری قبل این سری اصلا استراحت نکردم و همه کارهای داخل و بیرون خونه و دختر دو ساله ام با خودم بود. چون همسرم کارشون سنگین بود و نمی تونست کمکم کنه، اصلا هم دلم نمی خواست به کسی حتی مادرم زحمت بدم. درباره زایمان وی بک چیزهایی شنیده بودم و چون خیلی دوست داشتم زایمان طبیعی رو تجربه کنم و تعداد زیادی فرزند داشته باشم، رفتم سراغ دکتری که این کار رو انجام بده و در صورت خواست خدا به شدت بهش مصمم بودم. با اینکه هر کس تصمیمم رو می شنید میخواست از این کار منصرفم کنه. ولی با لطف خدا و کمک مامای خصوصی و دکتر روغنی زاده زایمان طبیعی خوبی رو تجربه کردم و این بار برعکس سری قبل، بعد زایمان خیلی سرحال تر از قبل بودم و همه کارهامون رو انجام میدادم و باز هم به کسی زحمت ندادم. این بار هم به لطف قدوم فرزندم کار همسرم رونق پیدا کرد و درهای رحمت الهی به روی ما گشوده شد. وقتی ما ازدواج کردیم همسرم کار نداشتن و بعد هم چون چند ماه بعد میخواستن کنکور بدن کارشون نیمه وقت بود و ما سال ۹۲ تا ۶ ماه با حقوق ۵۰۰ تومن زندگی میکردیم، بعد هم که مشغول شدن از صبح تا بعضا ۱۱ شب سرکار بودن با حقوق ۹۰۰ تومن، ولی بعد تولد دخترم توی یه شرکت خوب با حقوق نسبتا خوب مشغول به کار شدن و بعد تولد پسرم هم کارشون رونق پیدا کرد شکر خدا... و همه این نعمات توی این مدت کم به زندگی ما سرازیر شد الحمدلله انشالله تصمیم داریم که به لطف خدا تعداد زیادی فرزند و خانواده پرجمعیت داشته باشیم. درس رو بعدا هم میتونم بخونم، ولی لبیک به فرمان رهبرم و ازدیاد جمعیت شیعه وظیفه حال حاضر بنده هست ،از طرفی دوست ندارم برای فرزندانم کم بذارم و میخوام که تا مدرسه رفتنشون براشون مامان تمام وقت باشم. هنوز هم کوچکترین فرد بین اطرافیان با دو فرزند هستم و افتخار میکنم که پیشرو بودم. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۸۶ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #آزمایش_غربالگری به لطف خدا، مادر چهار فرزند هستم. همسرم
۸۷ فرزند اولم را که حامله بودم، نزدیک زایمان دکترها گفتند به دلیل اینکه سابقه سقط های مکرر داشتی، این بچه تو به اصطلاح gold baby ( بچه طلایی) است و برای اینکه مطمئن شویم سالم به دنیا می آید، باید به روش سزارین زایمان کنی... منم بچه اولم بود، ترسیدم و اعتماد کردم و با اینکه شرایط زایمان طبیعی خیلی خوبی در لحظات آخر داشتم تن به سزارین دادم. بچه دومم را که باردار بودم دکترها بهم گفتند چون فرزند اول را سزارین به دنیا آوردی باید این هم، سزارین شود چون طبیعی خطرناک است ( در حالی که زایمان طبیعی بعد از یک بار سزارین در دنیا بسیار مرسوم است و من بی اطلاع بودم) فرزند سومم را که باردار شدم چند تا دکتر رفتم که بد و بیراه بهم گفتند و اینکه خیلی کار خطرناکی کردی که سومی را حامله شدی ،چون سزارین بیشتر از دو تا کم کم مادر را وارد حوزه خطرناکی میکند. خلاصه تازه دست دشمن برایم بصورت عملی رو شد اینکه دشمن سزارین را وارد حوزه زایمانهای ما کرد تا هم بنیه مادر را ضعیف کند. هم خیلی خوب جلوی فرزند آوری زیاد را بگیرد. اینجا بود که باید میجنگیدم. با توجه به اینکه اثرات مخرب سزارین های پیاپی را حس کرده بودم و دلم نمیخواست تعداد بچه هایم را به سه تا ختم کنم، وارد جهاد شدم. اول حسابی تحقیق کردم و دیدم در خارج کشور زایمانهای طبیعی بعد سزارین مرسوم است حتی طبیعی بعد دو سزارین، بعد گشتم در بین دکترهای حاذق دور و برم و یکی از دکترهای با دل و جرات را انتخاب کردم. او حاضر بود بعد از دو تا سزارین که ریسک بیشتری از یک سزارین دارد به من کمک کند تا بتوانم بچه سومم را طبیعی به دنیا بیاورم. این تصمیم و به نتیجه رسیدنش برای من مثل رویای دست نایافتنی بود، رویایی که با توکل بر خداوند متعال، اصرار خودم و کمک پزشکم خانم دکتر مرضیه شریفی در بیمارستان بقیه الله محقق شد. و من فرزند سومم را طبیعی به دنیا آوردم با اینکه شرایط بسیار سختی در ساعات منتهی به زایمان داشتم. حالا با خیال راحت به فرزند چهارم و پنجم می اندیشم، بی آنکه دغدغه سزارین داشته باشم. بی آنکه به این فکر کنم که سن ام بالای سی و پنج سال است زیرا این هم از القائات دشمن خبیث است. یک زن تا وقتی توانایی بارداری دارد، می تواند بچه سالم به دنیا بیاورد. وگرنه خدا خودش بلد بود سی و پنج سالگی را زمان ختم بارداری برای مادر قرار دهد. زایمان های انجام شده در سن چهل تا چهل پنج سالگی نیز تاییدی بر صحت این موضوع می باشد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۴۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند تمامی قوانین زندگی در خانواده من، طب
۱۴۳ من سال ۸۵ ازدواج کردم و خیلی زود و تقریبا ناخواسته سال ۸۶ پسرم بدنیا اومد. بخاطر یک سری مشکلات و عدم تفاهمات اول زندگی که داشتیم یک عده میگفتن اشتباه کردی بچه دار شدی!! دیگه بچه نیار... منم تحت تاثیر همین حرفها دیگه تمایلی به‌ بچه دار شدن مجدد نداشتم و میگفتم هر گلی بخواد به سرمون بزنه همین بچه میزنه و همه امکاناتو براش فراهم کردیم.. البته قدم پسرم خیر بود برامون، هنوز ۶ ماهه بود که برای حج تمتع ثبت ‌نام کردیم.. دو ساله بود که به‌ زیارت حضرت زینب مشرف شدیم و ۳ ساله بود که برای حج عمره ثبت ‌نام کردیم و وقتی ۵ ساله بوده سه تایی رفتیم حج عمره... سالها میگذشت و نه من و نه همسرم تمایلی نداشتیم برا بچه دوم.. منم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم بعد از ۸ سال وقفه بین مدرسه تا دانشگاه، مشغول به درس خوندن شدم.. تا اینکه خواهرم که دو سال ازم کوچیک تر بود، بچه دومشو بدنیا آورد... خواهر کوچیکمم بعد یه ماه بچه اولشو دنیا آورد و این یک تلنگر شد برای شوهرجان بنده که همه میگفتن باجناق بزرگه عقب موندین و شیرینی و عزیزی بچه های خواهرهام شد جرقه ای که ما هم بفکر بچه بیفتیم... اما انگار خدا میخواست جواب ناشکری هامونو بده، حالا که ما بچه می‌خواستیم خدا بهمون بچه نمی‌داد. تمااام آزمایشات و سونوگرافی ها رو که انجام دادم سالم بود و دکتر گفت شاید مشکل از شوهرته برای اونم آزمایش نوشت. اونم سالم بود اما خدا میخواست اشتباهمونو نشونمون بده. خلاصه با کلی نذرو نیاااااز و دارو و قرص بعد از یکسال وقتی که تقریبا باورمون شده بود که دیگه نمیشه بچه دار شیم خدا لطف کرد بهمون و دامنم سبز شد. اون موقع ترم ۷ دانشگاه بودم و خیلی برام سخت بود اما درسمم رها نکردم تا اینکه بعد از یک هفته از امتحانات پایان ترم ۸، دخترم دنیا اومد اما به اصرار خودم و کلی بهونه تراشی سزارینم کردن. چون بچه اول طبیعی و سخت بود و اون زمان نه کلاس آمادگی بود نه آگاهی بود. برخورد پرسنل بیمارستان خیلی زننده و بد بود و من استرس شدید داشتم که دومی حتما باید سزارین بشم. اما از شانس بدم بسیاااار اذیت شدم بیشتر از اولی.. اول که بی‌حسی زدن بی‌حس نشدم. بیهوشم کردن بچه دنیا اومد تازه بهوش اومدم، گفتن خونریزی کردی و سریع دوباره منتقل کردن اتاق عمل و مجدد بیهوشم کردن.. فشار خونم تا نزدیک 20 بالا رفت و بشدت تب و لرز داشتم خلاصه بهم فرآورده های خونی وصل کردن و بعد دو روز که در قسمت مراقبت‌های ویژه بودم مرخص شدم اما درد بخیه هاام خیلی زیاد بود گاهی اوقات از شدت درد ضعف میکردم و چشمام سیاهی میرفت. این درد تقریبا تا ۵۰ روز با من همراه بود.. و هیچ کارم رو نمتونستم خودم انجام بدم. خلاصه سال ۹۵ دخترم اومدو زندگیمون شیرین شد. شوهرم محبتش به من و بچه ها بیشتر شد. مسئولیت پذیر تر شد. وقتی دخترم یکسال و سه ماهش بود متوجه شدم دوباره باردارم... اولش که خیلی شوکه شدیم و گریه میکردم دودل بودم چون هنوز خیییلی بچم کوچیک بود و شیر میخورد اما باز میگفتم این بچه وااااقعا خداخواسته است. اینا همه یطرف زایمانمو چکار کنم😥 تصمیم گرفتم کلاسهای قبل از زایمان شرکت کنم تا بتونم دوباره مثه بچه اولم زایمان طبیعی داشته باشم چون حالا واقعا از سزارین ترسیده بودم... خدا خیر بده خانوم دکتر زهرا موهبتی که از همون اول منو دلگرم می‌کرد و میگفت میشه طبیعی باشه فقط باید خودت بخوای، خلاصه کلاسای آمادگی زایمان و نرمش ها رو انجام میدادم و یک ماما همراه هم گرفتم چون ریسک زایمانم بالا بود و فاصله دوتا بچه ۲ سال بود... اما به لطف خدا و اهل بیت تونستم زایمان طبیعی خوبی داشته باشم و خدا یک دختر خوشکل دیگه سال ۹۷ بهمون داد. درسته که خیلی اذیت شدم و هنوزم میشم اما دیدن بازی‌های خواهرانشون، قهرو دعواهاشون منو به وجد میاره و خستگی رو از تنم بیرون میکنه. الحمدالله زندگیمون با اومدن دوتا دخترام روح تازه ای گرفت. دخترا شدن سوگلی های باباشون و از سرو کولش بالا میرن. شوهرم اول زندگی اصلا توی خونه تاب و قرار نداشت اما الان دخترا باعث شدن باباشون دلش غش کنه واسه اینکه از سرکار زودتر بیاد خونه... الان که به گذشته نگاه میکنم خیلی حسرت میخورم برای ظلمی که بحق پسرم شد. برای تنهاییهاش و اینکه خیلی وابسته و متکی و شکننده شده و الان که ۱۳ سالشه و دنیاش با خواهراش فرق داره، نمیتونن همدیگرو درک کنن. این همه پرحرفی واسه این بود که شما اشتباه من نکنین. فاصله زیاد بین بچه ها خییلی بده. سزارین نسبت به طبیعی خییییلی بدتره من تجربه هر دوشو دارم. و اینکه زندگی با حضور بچه ها شیرین تر میشه... ان شاالله که خداوند به همه بچه سالم و صالح عطا کنه. 🆔 @asanezdevag