eitaa logo
"آسمانِـ ـشعر"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
«در آسمان شعر،شعر می شوم شاید بخوانیم🥰🥰 اگردلی به دوفنجان غزل نموده هوس براین سرای محبت قدم برنجاند»💥💥💖💖 #کانال_حال_خوب_کن 😍🥰 #منتظر_ایده_هاونظراتتون_هستم،👈 @Fa85temhe 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدایت در تمامی روزها در سرم ترانه می گوید وُ شب ها به آرامی لالایی می خواند، همچون کودکی که در بیداری با همزادش سخن می راند و شباهنگام با نوایِ مادرش به گهواره می آرامد، در تو تنیده ام چنانکه با دهانِ تو کلمات را ادا می دارم و با گوش هایت آواها می شنوم، رگانم از قلبِ تو خون می نوشند وُ قطره هایِ نیلیِ عشق بر آسمان می فشاند، از اینسان ابرها نامِ تو می بارند وُ ناودان صدایِ گام هایت را از بامِ منتظر بر آستانِ پرچین روان می دارد
و چشم عضو مهمی‌ست ! اگر نه زن‌ها اینقدر با دقت و رو به آینه زیرش با مداد خط نمی‌کشیدند . . . وَ چشمهایت شعر سياه گویائیست ...
تو در خواب خوش و من بی تو هـر شب شمـارم تا سحـــر سیّـــارگان را . . . 🙏🏻🌺🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـہِ‌نــٰام‌نگــٰارنـدھ‌‌‌چـۅں‌مـَــہِ‌رویـَت🌝
زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود! با بنفشه ها نشسته‌ام سال‌های سال... صبح‌های زود.... 😊♥️
یه‌زنی رو ترسیم می‌کنه به‌نام «لم تخلق للنسیان»؛ زنی‌که برای فراموش‌شدن خلق نشده .. میگه: یه‌جور زنی هست، که اگه آزارش دادی و رهاش کردی، دیگه شبیهش رو پیدا نمی‌کنی. اون‌وقت تا آخر عمرت تیکه‌تیکه از وجودش رو تو زن‌های دیگه می‌جوی، ولی نمی‌تونی جاش رو پر کنی...
زندڪَی ام به دلت بنداست؛ بنددلم...♥️
برایم بنویس! من توصیف قلمت را دوست دارم نوشتنت که نیامد، برایم بخوان! من صدایت را دوست دارم حال خواندن که نداشتی، در آغوشم بگیر! من گرمای تنت را دوست دارم آغوش که نشد، نگاهم کن ! من برق نگاهت را دوست دارم . . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌
4_5870766981308748529.mp3
6.51M
این نیزبگذرد...
مردمڪ‌ِ چشم‌هایم آن هنگام ڪہ صداے تو را تماشا می‌ڪند درخشان‌تر است
هیچی به اندازه ی یه لیوان چای نمیتونه حالِ آدمُ خـوب کنه. مخصوصا از اونایی که عطـر دارن! مزه یِ قدیما رو میدن، مزه یِ چایی هایِ مادر بزرگا، هیچی به اندازه یِ یه لیوان چایِ ترجیحا با نبات، نمیتونه دل دردِ خاطره هآرو خوب کنه.. یادِ آدم بدایِ زندگیتُ بشـوره و ببره. روحِ سردِتُ گرم کنه. مطمئنم کاشفِ چای یه آدمی بـوده که یه خاطره هایی بَــد بازی میکـردن با روحش . . . 😊♥️ خودت روبہ‌ چاے دعوت کن اون هم لیوانے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آنقدر تنگ می‌شود که می‌خواهی او را از رویایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی ...
دیوانه تو چرا اینقدر زیبایی؟ چرا این همه مهربان؟ حواست نیست انگار به دور و برت! کمی به خودت که نه! به من بیا! ببین چه بلایی سرم آورده‌ای...
گفتم زنان به عشق محتاجند؟ گفت عشق به زنان محتاج است. و بعد، مرا بوسید. گفتم زنان به نور محتاجند؟ گفت گیاهان تمامشان به نور محتاجند. گفتم زنان گیاهند؟ گفت روینده و شکننده‌اند و بر زمستانهای طولانی فاتحند، گیاهند. و بعد مرا بوسید. گفتم زنان به رنج محتاجند؟ گفت زن زخمی رنج است، و خالق رنج است، و مداوای رنج است، و تداوم رنج است، و پایان رنج است، زن رنج است، و کیست که به خود محتاج نباشد. و بعد مرا بوسید. گفتم زنان بی نیازند نه؟ گفت نه، زن نیاز و بی‌نیازی است در هم تنیده. و بعد مرا بوسید و گفت از یاد نبری زنان بسیار اندکند، و مردان نیز. شراب بسیار اندک است، و تنگ بلور نیز. نور بسیار اندک است، و گیاه نیز. به یاد بیاور برایت گفتم ما بیشتر سنگ آدم‌نماییم، مرد و زن کم است، رنج و جنون از حد گذشته است. گفتم برای همین است که این‌همه تنهاییم؟ گفت برای همین است که این همه تنهاییم. و بعد رفت، و دیدم نور شد، و گیاه شد، و رنج شد، و باهار شد، و ابر شد و بر کویرها بارید. نگاهش کردم، تا زمانی که خوابم برد، و خواب دیدم ابر را آتش زده‌اند، گریه‌ام گرفت، از خواب پریدم. همان‌جا بود، مرا بوسید، مرا خواباند، و باز تنها ماند...
بغل بگیر و غمم را به سینه‌ات بسپار ‌. . .
شب آستینش را بالا می زند مگر از ژرفنای دلتنگی ها بیرونم کشد ... 🙏🏻🌺🙏🏻
بھ نام خُـــداوندِ سبزوسِپیـــد...🌱🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح اشتیاق کوچھ اےست کھ از پنجره اش تو میگویی " سلام " . . . ✋🏻
زرد که میپوشی خورشید میشوی گل آفتابگردان میشوم و طالبِ نور! سیاه که به تن میکنی ماه میشوی میانِ دشتِ پهناورِ شب من هم ستاره ی کوچکی میشوم تنها خیره به تو! سفید که میپوشی برف میشوی و زمین را احاطه میکنی و من تکه سنگی کوچک که گوشه ای از آغوشت روی تنم ببارد برایم کافیست! آبی تو را دریا میکند و من را ماهیِ بازیگوشی که آبتنی در پیچ و تابِ امواجِ تنت مرا مدهوش می سازد! سبز که می پوشی جنگل میشوی پر از عطرِ خوشِ زندگی و من پرنده ای میشوم که لابلایِ شاخه هایِ درختانت فکر آشیانه ای است کوچک به اندازه ی یک من با تو! قرمز اگر بپوشی سیبِ سرخِ حوا میشوی که مرا وسوسه میکند به رانده شدن از بهشت و چیدنت برای چشیدن طعمِ شیرین لبانی که به زمینی شدنم می ارزد... هر رنگی بپوشی مرا تسخیر میکنی جذب میکنی میدانی این تو هستی که به رنگ ها روح می بخشی بانویِ بی نظیرِ من!
چهره ی تمام مردم تو را و چهره ی تو همه چیز را به یادم می آورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داشتن‌های ساده در سکوت، خبر از عمق آن می‌دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته‌ بود وقتی غمگینی چطور می‌خندی؟ نوشتم به کسانی که دوستشان دارم فکر می‌کنم. به لبخندشان. به صدایشان. نوشته بود وقتی کم می‌آوری، چطور دوباره ادامه می‌دهی؟ نوشتم ادامه نمی‌دهم، شکست را می‌پذیرم و از اول شروع می‌کنم. نوشته‌ بود وقتی دلت گریه بخواهد چطور صورتت را خشک نگه می‌داری؟ نوشتم ادب علاقه همین است، گریه به درون، خنده به بیرون. مباد که کسی را غصه‌دار کنی. نوشته‌ بود جهان ساکت خلوت خسته‌ات نکرده‌است؟ نوشتم پناه ببر از ازدحام بیهوده‌ی صداها، به آن صدای گرم مهربان که نام کوچکت را به شعر مبدل می‌کند، حتی اگر هرگز صدایت نکرده‌باشد. نوشته‌ بود کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟ نوشتم از جنگها برگشته‌ام، با زخمها و موی سپید، و یاد گرفته‌ام صبور باشم و به تماشا قانع. نوشته‌ بود شب بخیر، خواستم بنویسم کدام شب به خیر گذشته؟ دیدم کلمه‌ای نوشته و رد شده بی آن که در قید معنایش باشد، نوشتم دوستت دارم و رد شدم، بی آن که در قید معنایش باشم...