eitaa logo
"آسمانِـ ـشعر"
1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
«در آسمان شعر،شعر می شوم شاید بخوانیم🥰🥰 اگردلی به دوفنجان غزل نموده هوس براین سرای محبت قدم برنجاند»💥💥💖💖 #کانال_حال_خوب_کن 😍🥰 #منتظر_ایده_هاونظراتتون_هستم،👈 @Fa85temhe 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم می‌خواهد در دنیایی از کتاب، قهوه و روزهای بارانی مدتی گم شوم..! ؏صرتون سرشــارازآسایش خیال...
هر لذتی که می پوشم! یا آستینش دراز است، یا کوتاه، یا گُشاد، به قد من! هر غمی که می پوشم! دقیق، انگار برای من بافته شده، هرکجا که باشم..!
نمی توانی به کسی بگویی  از دوست داشتن یک نفر خودداری کند ! دوست داشتن  با چیزهای دیگر، خیلی فرق می کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق آن لحظه ای نبودکه یکدیگر را میانِ آن همه هجوم بی عشقی یافتیم ، عشق آن لحظه ای نیست که در آغوش کشیدیم . خوبِ من ! عشق حتی آنی نبود که بوسیدیم . عشقِ راهِ دورم ! عشق آن لحظه ای ست ، که یکدیگر را میانِ این همه فراموشی گُم‌ نکنیم . . .
چه بسیار دوستی‌ها که به معنی عشق بود و درنیافتند؛ و چه بسیار حالت چطور است هایی که معنایش دلم برایت تنگ شده بود، و نفهمیدند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور خواهم شد از این خاک غریب، که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشهٔ عشق قهرمانان را بیدار کند... 🙏🏻🌺🙏🏻 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بـہ‌نام‌پروردگارقلب‌هاۍ‌دردمند🌾..
زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست ✋🏻 بھترین اوقات ودقایق درانتظــارتون...
تحمل کن! رنگین کمانِ بزرگ بر پیچ و تابِ این رودِ گزنده، پُل خواهد زد.
کاش می‌توانستی این موجودی را که برایت نامه می‌نویسد، ببینی و آشفتگیِ فکرش را احساس کنی... نامه به "فلیسه"
خنده‌اش مثلِ ردِّ توت بود و قلبم ؛ همچون پيراهنى سفيد
"آسمانِـ ـشعر"
خنده‌اش مثلِ ردِّ توت بود و قلبم ؛ همچون پيراهنى سفيد #نزار_قبانی
∞♥️⇠ لبان بی‌لبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من… بگذار من به بدبختی پیروز بشوم لبخندت را فراموش مکن…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِ وقتِ چاااے... زِ توکے کنـــاره گیرم کہ‌ تـــو درمیانِ جانے... ودلتــون همیشہ سرزنده وشــاد...🙃♥️
کودکیِ ما اینطور گذشت که باید بین «بچه‌ی شاد» بودن یا «بچه‌ی خوب» بودن، یکی را انتخاب می‌کردیم. این دوتا با هم جور در نمی‌آمدند. نمی‌شد بچه‌ی با ادبی باشی و همزمان شادی‌ و سرزندگی‌ات را حفظ کنی. معمولا راه میانه‌ای نداشتیم. بچه‌ی باادب همیشه سرش پایین بود، جلوی بزرگتر حرف نمی‌زد، اطاعت می‌کرد، سرسنگین بود، مثل آقا‌ها/خانم‌ها لباس می‌پوشید! چیزی نمی‌خواست، گلایه نداشت، اعتراض نمی‌کرد و در یک کلام‌، به درون می‌خزید و در خود حبس می‌شد. یک جوری بود که انگار نبود! وجود نداشت. بخاطر همه‌ی این‌ها همیشه تحسین می‌شد. بیشترِ صفاتی که تحت عنوان "ادب" به ما قالب کردند، چیزی جز یک مشت غل و زنجیر و افسردگی و توسری‌خوری نبودند.
روبروى هم ايستاديم تا ببينيم دورى چه به روزمان آورده ؛ تو زيبايى ات نمى گذاشت من تنهايى ام ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی‌خبر که می‌روی آینه، دکمه‌های پیراهنش را جابه‌جا می‌اندازد کفش‌هایم بیرون می‌روند از خانه که می‌روم یادم می‌رود خودم را ببرم نخِ تسبیحِ لحظه‌هایم پاره می‌شود دانه‌های بغضم روی زمین می‌ریزد وقتی برمی‌گردی دکمه‌هایم را سرِ جایش می‌بندی کفش‌هایم پیشِ پای تو به خانه برمی‌گردند بغض به بغض لحظه‌هایم را از روی زمین جمع می‌کنی نخ می‌کنی و من کنار تو نه به آینه نیاز دارم، نه کفش نه پیراهن، نه بغض، نه لحظه
احوال؟ همونجا که مینویسه: اگر گوشه‌ی خلوتی پیدا کنم آبِ همه‌ی دریاها را گریه خواهم کرد...
اکنون در آن اتاقِ کوچکِ تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کرده است، [مثل زنی که زیباییِ گذشته‌ی خود را] شب‌ها چه می‌کنی؟ 🙏🏻🌺🙏🏻 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- بـہ‌‌نام‌خداوندِریحــان وگُل˘◡˘🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرده ازچهره برافکن که چو خورشید سحر بهردیدارتو لبریز نگاه آمده ایم ✋🏻
چشمه‌ساری در دل و آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشته‌یی در پیراهن از انسانی که تویی قصه‌ها می‌توانم کرد غمِ نان اگر بگذارد...
یکی میگفت: "‏نمیترسم ازینکه کنار این پسره پیر و فرتوت بشم، هربار چاق شدم گفت ایول یکم بیشتر ازت دارم، صورتم کهیر زد قرمز و سفید شد گفت اِ جا بوسی برا من، گوشه‌ی چشمم و خط لبم یکم چروک افتاد گفتم بوتاکس کنم گفت چرا؟ رد خنده‌‌هامونو کجا ببری؟" از این قشنگ تر آخه؟؟!!