فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم میخواهد
در دنیایی از
کتاب،
قهوه
و روزهای بارانی
مدتی گم شوم..!
#یوناس_یوناسون
؏صرتون سرشــارازآسایش خیال...
هر لذتی که می پوشم!
یا آستینش دراز است،
یا کوتاه،
یا گُشاد،
به قد من!
هر غمی که می پوشم!
دقیق،
انگار برای من
بافته شده،
هرکجا که باشم..!
#شیرکو_بیکس
نمی توانی به کسی بگویی
از دوست داشتن یک نفر خودداری کند !
دوست داشتن
با چیزهای دیگر،
خیلی فرق می کند...
#مارگارت_آتوود
عشق آن لحظه ای نبودکه
یکدیگر را میانِ آن همه هجوم بی عشقی یافتیم ،
عشق آن لحظه ای نیست که
در آغوش کشیدیم .
خوبِ من !
عشق حتی آنی نبود که بوسیدیم .
عشقِ راهِ دورم !
عشق آن لحظه ای ست ،
که یکدیگر را
میانِ این همه فراموشی
گُم نکنیم . . .
#عليرضااسفندياری
چه بسیار دوستیها که به معنی عشق بود و درنیافتند؛
و چه بسیار حالت چطور است هایی که معنایش دلم برایت تنگ شده بود،
و نفهمیدند...
#نزارقبانی
دور خواهم شد
از این خاک غریب،
که در آن هیچکسی نیست
که در بیشهٔ عشق
قهرمانان را بیدار کند...
#سهراب_سپهری
#شبتون_خوش🙏🏻🌺🙏🏻
زندگی خوشتر بود
در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را
صفای سایه مهتاب نیست
#رهی_معیری
#ســـلام✋🏻
#روزتون_خوش
بھترین اوقات ودقایق درانتظــارتون...
تحمل کن!
رنگین کمانِ بزرگ
بر پیچ و تابِ این رودِ گزنده،
پُل خواهد زد.
#سید_علی_صالحی
"آسمانِـ ـشعر"
تحمل کن! رنگین کمانِ بزرگ بر پیچ و تابِ این رودِ گزنده، پُل خواهد زد. #سید_علی_صالحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش میتوانستی این موجودی را که
برایت نامه مینویسد،
ببینی و آشفتگیِ فکرش را احساس کنی...
#فرانتس_کافکا نامه به "فلیسه"
"آسمانِـ ـشعر"
خندهاش مثلِ ردِّ توت بود و قلبم ؛ همچون پيراهنى سفيد #نزار_قبانی
∞♥️⇠
لبان بیلبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من…
بگذار من به بدبختی پیروز بشوم
لبخندت را فراموش مکن…
#احمد_شاملو
بِ وقتِ چاااے...
زِ توکے کنـــاره گیرم کہ تـــو درمیانِ جانے...
#عصرتون_بخیر
ودلتــون همیشہ سرزنده وشــاد...🙃♥️
کودکیِ ما اینطور گذشت که باید بین «بچهی شاد» بودن یا «بچهی خوب» بودن، یکی را انتخاب میکردیم. این دوتا با هم جور در نمیآمدند. نمیشد بچهی با ادبی باشی و همزمان شادی و سرزندگیات را حفظ کنی. معمولا راه میانهای نداشتیم. بچهی باادب همیشه سرش پایین بود، جلوی بزرگتر حرف نمیزد، اطاعت میکرد، سرسنگین بود، مثل آقاها/خانمها لباس میپوشید! چیزی نمیخواست، گلایه نداشت، اعتراض نمیکرد و در یک کلام، به درون میخزید و در خود حبس میشد. یک جوری بود که انگار نبود! وجود نداشت. بخاطر همهی اینها همیشه تحسین میشد. بیشترِ صفاتی که تحت عنوان "ادب" به ما قالب کردند، چیزی جز یک مشت غل و زنجیر و افسردگی و توسریخوری نبودند.
#معین_دهاز
روبروى هم ايستاديم
تا ببينيم
دورى چه به روزمان آورده ؛
تو
زيبايى ات نمى گذاشت
من
تنهايى ام ...
#اميررضا_زند
بیخبر که میروی
آینه، دکمههای پیراهنش را جابهجا میاندازد
کفشهایم بیرون میروند
از خانه که میروم
یادم میرود خودم را ببرم
نخِ تسبیحِ لحظههایم پاره میشود
دانههای بغضم روی زمین میریزد
وقتی برمیگردی
دکمههایم را سرِ جایش میبندی
کفشهایم پیشِ پای تو به خانه برمیگردند
بغض به بغض لحظههایم را از روی زمین جمع میکنی
نخ میکنی و من کنار تو
نه به آینه نیاز دارم، نه کفش
نه پیراهن، نه بغض، نه لحظه
#افشین_یداللهی
احوال؟
همونجا که #عباس_معروفی مینویسه:
اگر گوشهی خلوتی پیدا کنم
آبِ همهی دریاها را گریه خواهم کرد...
اکنون
در آن اتاقِ کوچکِ تنها
که ماه را در خویشِ خویش نهان کرده است،
[مثل زنی که زیباییِ گذشتهی خود را]
شبها چه میکنی؟
#رضا_براهنی
#شبتون_خوش🙏🏻🌺🙏🏻
پرده ازچهره برافکن
که چو خورشید سحر
بهردیدارتو
لبریز نگاه آمده ایم
#اقبال_لاهوری
#ســـلام✋🏻
#طلوع_نو_مُبــــارک
چشمهساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشتهیی در پیراهن
از انسانی که تویی
قصهها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد...
#احمد_شاملو
یکی میگفت:
"نمیترسم ازینکه کنار این پسره پیر و فرتوت بشم، هربار چاق شدم گفت ایول یکم بیشتر ازت دارم، صورتم کهیر زد قرمز و سفید شد گفت اِ جا بوسی برا من، گوشهی چشمم و خط لبم یکم چروک افتاد گفتم بوتاکس کنم گفت چرا؟ رد خندههامونو کجا ببری؟"
از این قشنگ تر آخه؟؟!!