انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم ، نه غریب
اما
این بعدازظهر های جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از كودكی به ما
كه زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعد از ظهر های جمعه باز می گشتند
#احمد_رضا_احمدی
هر وقت مادرم می خندد
پدرم زیر لب دعای تحویل سال
می خواند
خانه ی ما هر روز سه چهار مرتبه،
از ته دل عید است
#رسول_ادهمی
اگر نام مرا
با الماس بنویسند یا ننویسند
چه تفاوت؟
تو مرا بشناس
تو مرا بخوان
تو مرا دریاب!
#نادر_ابراهیمی
در نبودنِ تو
نشمردم اینکه چند روز گذشت
دلتنگ شدم
و تمامیِ شبها در انتظارِ تو ماندم
نامِ تو را صدا زدم
گفتم که میشنوی
اما نشنیدی
سایهات
بر سرِ تمامیِ کوچهها افتاد
با تپشی در قلبام
شروع به دویدن کردم
تو اما نبودی...
نبودنات چنان دشوار بود که مپرس!
قلبام میلِ گریه کردن داشت
من اما سکوت کردم...
#آتیلا_ایلهان
بخواب محبوبم
بخواب و اندوه شب را به من بسپار!
از اختران تابناک
گوشواره های خوشهای شکل،
از قرص ماه
نگینی برای سینه ریز،
از تکه ابرها
شالی گرم و حریرگونه
و از سیاهی شب
سُرمه دانی برایت خواهم ساخت
تا بامدادان که برخاستی
زیبایی ات
چیز بیشتری به روشنی روز بیافزاید.
#حميد_جديدی
#شبتون_آروم🙏🏻🌺🙏🏻