eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
622 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
🌷 🔰حدود ساعت سه و بعد از ظهر دود و مه غلیظی🌫 همه جا را گرفته بود. نم نم باران🌧 سرما را چندین برابر می کرد. و خاک کم کم به مشام می رسید. سنگر های کوچک یک متری که با تکه های سنگ درست شده و پای هر کدام را بیست سی متر گود🕳 بود. 🔰مجید بر روی نزدیک یکی از سنگرها آرام و بی حرکت خواب بود😴. ❌نه خواب نبود. چیزی خواب بود. در تمامی روز های قد کشیدنش اولین مرتبه که آرام و و بدون جنب و جوش شده بود. 🔰دستها و صورتش گلی بود☺️. انگشتری 💍که شب قبل از گرفته هنوز در انگشتش بود. صدای تیر ها و نارنجنک ها💥 همچنان فضای را پر کرده بود. از صدای تیرها گوش شنونده ها 👂عجیب تیر می کشید. 🔰صدا به صدا نمی رسید. صدای بیسیم های📞 بی صاحب در جای جای می آمد. بچه ها عقب نشینی کنید.کسی نمی توانست را حرکت بدهد. 🔰درخت های سبز کاج و خشک زیتون 🌳در دشت کم کم خیس باران🌧 شده بودند. تا از بچه ها شهید🌷 و چند نفری هم شده بودند. 🔰بدن اربا اربای خودش عاشورایی به پا کرده بود. برای خیلی ها روشن بود که و خیلی دیگر از بچه های شهید شده🕊 فردایی نخواهند داشت. همه را از چهره و آرامش می گویند. 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
7⃣2⃣5⃣ 🌷 💠نحوه ی شهادت امیر 🔰ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش بود که هوا روشن☀️ شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم🚶 تا رسیدیم به اونجایی که بچه‌ها [درحال] بودند، تپه تپه بود.  🔰یک تپه مثلا بالاش یک خونه🏡 بود، و در کنار اون چندین دیگه وجود داشت همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو کردیم✅ 🔰حالا خواست بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو.رسیدیم به شهر   یکی از گروه‌های عراقی که ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند😪.  🔰تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو سر و صدا می‌اومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر👥👥 زدیم تو اون شهر؛شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر.  🔰یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری هدف🎯یکدفعه یک بارون آتیشی💥 از شروع شد که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم می‌خوریم از چپمون داریم می‌خوریم؛از راستمون داریم می‌خوریم. 🔰بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت یک سری‌ها، و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه🏚 ما هنوز را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر می‌خوریم💥 🔰من که داشتم چپ و راست می‌دویدم. برگشتم یه ذره . تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی🚘بود. فکر کنم گرفته بود. دوید اومد پیش من 👥 تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده⁉️پاش تیر خورد😥  🔰امیر خورد زمین.گفتم چی شده؟ گفت: خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچه‌ها بیاد کنه. چون هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها 👹داشت میریخت ، تک تیر اندازهای اونا تک تیر اندازها با زدنش 😔 😭.... 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt