eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
توی همون سفر اول به #سوریه، در #خانعسل شیمیایی☠ شد، وضع سینه اش خراب شد و #تاولهای ریزوسیاه تمام پوستشو پر کرده بود اما از #خون_شهدا خجالت میکشید که بخاطر همچین چیزی بره دکتر و برگه #جانبازی بگیره #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🌷 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
3⃣5⃣4⃣ 🌷 💠شنبه 24/آذر/1392(روز شهادتـ🕊) 🔸خط جلو بودیم.نزدیک وقت نماز📿بود. گفت برگردیم عقب تا نمازمان را بخوانیم.چون شرایط نماز خواندن توی آن منطقه ای که بودیم،وجود نداشت🚫. 🔹چندمتری برگشتیم↪️ عقب.خیلی عجله داشت بخوانیم و زود برگردیم سرکار. 🔸قبل از نماز غذا 🍲گرفتیم.من گفتم: بیا غذا بخوریم و بعد بریم نماز اما او گفت: نه میخوانیم و بعد ناهار میخوریم🍜. 🔹نماز خواند،آنقدر که من محو او شده بودم.بعد از نماز، ⚡️بلافاصله بدون اینکه من حرفی بزنم گفت:♨️تا انسان خودش نخواد قسمتش نمیشود 🔸بعد هم خاطره ای از تعریف کرد و گفت: 😊 یک لحظه به خودم لرزیدم که چرا بدون مقدمه این حرفها را میزند. 🔹پرسیدم:چیزی شده⁉️ گفت:نه! ساعاتی⌚️ بعد عروج کرد🕊 🌹🍃🌹🍃 @@asganshadt
🌷 💠به روایت مادر شهید 🔹صبح به حاج آقا گفتم: «یه خبر از بگیرین.»نزدیک ظهر زنگ زدم☎️، گفتند: «دارم میام خونه🏡.» 🔸پرسیدم: «چرا این موقع؟» گفتند: چون امروز روز خانواده است، می‌خواهم دور هم👥👥 باشیم. 🔹گفتم: کی تا حالا ما روز دور هم بودیم⁉️گفتند: حالا دامادها هم می‌آیند. 🔸گفتم: من که خبر نداشتم، آن قدر نهار نداریم. ناهار🍲 خریدند و آمدند.پرسیدم: از چه خبر؟ 🔹خیلی من من کردند و گفتند: «مثل اینکه تیر💥 خورده.» بعد دیدم یکی یکی فامیل‌ها آمدند. 🔸گفتم: اگه تیر 💥خورده چرا همه دارن میان اینجا؟گفتند: مثل اینکه ابوالفضل رفته تو . 🔹نزدیک غروب، دامادمان شروع کرد به خواندن و روضه آقا اباالفضل. بعد هم بلندبلند گریه کرد😭 🔸وسط گریه‌هایش گفت: 《آقا،یا اباعبدالله! اباالفضل رو نتونستی به اهل خیمه بدی و ستون خیمه رو به کنایه بر زمین انداختی⚡️، من چطور به اهل این خانه🏡 خبر بدم که ما دیگه ...》😭 🔹تازه فهمیدم که اباالفضلم به آرزوش رسیده😭 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
💠گفت و گو با شهید در عالم رویا 📝روایت خواندنی مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان» 🌷هنوز دوست‌هایش نیامده بودند تا ابوالفضل را بگویند. نمی‌دانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است⁉️ یک شب خوابش را دیدم. 🌷گفتم: چرا دیر کردی؟ گفت: کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب می‌دادم. گفتم: از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد💔 داشتی؟ گفت: راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت: بایست👤 ایستادم. 🌷پرسیدم: «چرا ایستادی؟» گفت: در غربت یک پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم✅ گفت: پس بنشین. گفتم: سرم سنگین است، گفت: ابوالفضل سرت را روی من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم👥 🌷بلند شدم، دیدم در یک باغ بزرگ🌳 پر از میوه ایستادیم. به من گفت: آقا ابوالفضل چند تا از این بخوری سر دردت🤕 خوب می‌شود. منم تعدادی میوه خوردم.بعد هم رفتیم و . 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt