http://shidalimiralizadh.blog.ir
🌹سایت رسمی شهید علی میرعلیزاده 🌹
@asganshadt
🌺🌺🌺
✅ زنگ انشاء بود
🕑 ساعت انشاء بود
و چنین گفت معلم با ما
بچه ها گوش کنید
نظر ما این است شهدا خورشیدند.
مرتضی گفت: شهید چون شقایق، سرخ است
دانش آموزی گفت: چون چراغی است که در خانه ی ما می سوزد
و کسی دیگر گفت:
شهید داستانی است پر از حادثه و زیبایی
مصطفی گفت: شهید، مثل یک نمره ی بیست در داخل دفتر قلب من و تو می ماند.
@asganshadt
🏴 انا لله و انا الیه راجعون.. #مادر شهید #عماد_مغنیه به لقاءالله پیوست..
شادی روح ایشان و فرزندان و نوه های شهیدشان فاتحه مع الصلوات 🌷
#عماد #عماد_مغنیة #حزب_الله #سیدحسن_نصرالله #لبنان #مغنیة #عمادمغنیه #آمنه_سلامه #خاندان_شهادت #سردار_سلیمانی #اسرائیل #مرگ_بر_اسرائیل #FreePalestine #Lebanon #Hezbollah #ImadMughniyah
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
0⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
💠استقبال
🔰بعد از شنیدن خبر #شهادتش،غسل كردم ولباس سفید و روسری سفیدی كه واسه #استقبال عشقم💓 خریده بودم،سرم کردم
🔰هر شهیدی كه قرار باشه از #سوریه بیارنش حداقل سه روز طول میکشه.⚡️ولی #صادق چهارم اردیبهشت شهید شد🌷 وپنجم اردیبهشت آوردنش #تبریز وششم اردیبهشت هم پیكرش⚰ از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک😢
🔰تا لحظه موعود برسه دل تو دلم نبود💗،دلم میخواست زود برسم فرودگاه 🛬اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت: #جمعه میای استقبالم.مطمئن باش😔
🔰از مسئولین خواهش كردیم كه #پیكر نفسمو بیارن خونه🏡،ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود،بردنش گلزار شهدا🌷 و۱۰ #شب آوردنش خونه.خواستیم كه در تابوتو باز کنن،باز كردن ولی درشو طوری نگه داشتن كه نبینم🚫.
🔰اعتراض كردم.گفتن:میخوایم صورتشو باز كنیم. ⚡️ولی متوجه شدم كه دارن با پنبه چهره شو #میپوشونن.صادقم كاملاً آماده م كرده بود.تا حدی كه حتی منتظر یه مشت #خاكستر تو تابوتش بودم.
🔰باز كردن ولی،اجازه ندادن زیاد #ببینیمش. گفتن:باید زود ببریمش سردخونه و بردنش.تحمل نداشتم😭.اصرار كردم که بذارن برم اونجا ببینمش.رو تخت #سردخونه یه جوری بود كه راحت بغلش كردم وصورتشو دیدم
🔰صادق كه میرفت مأموریت،من #مژههاشو میشمردم و میگفتم:"مراقب باش یكیش هم كم نشه❌ وصادقم میخندید...😌
🔰ولی تو سردخونه،دیدم كه یه #تركش ریز پلكشو بوسیده بود وچند تایی از مژههاش با پوست افتاده بود وجای #گردی_تركش خالی بود😔
🔰همسرم جنوب منطقه #حلب.با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش،همزمان با شهادت #بیبی دو عالم،به آرزوش رسیده بود🌷
همسر شهید
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
@asganshadt
#مــادران_شهیـــد_پــرور 🌸
همسایہ شاد" ...
سعے مےڪردم ڪہ اعتقادات را بہ شڪل عملے در وجود فرزندانم پرورش دهم .
امربہ معروف هم یڪے از همان اعتقادات بود . از ڪودڪے یاد گرفتند ڪہ اگر مادر پوشش تیره و مشڪے دارد یعنے آن شب عزا و ماتم است . شب شهادت یڪے از امامان بود و آن شب پوشش من در خانہ مشڪے بود . آن موقع دو فرزند داشتم ، محمدرضا هفت و خواهرش یازده سالہ بود . برایشان از آن امام تعریف ڪردم ، بہ دقت گوش ڪردند و موقعیت آن شب را فهمیدند ، اما همسایہ بغلے ما جشن گرفتہ بود و آهنگ هاے شادے را با صداے بلند پخش مےڪرد . نگران شدم ڪہ در تصور ڪودڪانہ آنها دوگانگی ایجاد شود ، از قبحشڪنے عمل همسایہ در شب شهادت گفتم . مهدیه تصمیم گرفت تا امر بہ معروف ڪند و خودش را آماده این ڪار ڪرد .
درب خانه همسایہ را زد ، محمد ڪہ روی خواهرش تعصب داشت در چارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود ڪہ اگر اتفاقے براے خواهرش افتاد بہ ڪمڪش برود . خوشبختانہ امر بہ معروف ڪودڪانہ آنها نتیجہ داد و صداے آهنگ قطع شد .
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#تربیت_نور_دیده
💎@asganshadt 💎
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
#خاطرات_شهدا 🌷
💠در آرزوی ازدواج با شهید ابوالفضل راه چمنی
🔰 شهید راه چمنی متولد اسفند ماه 1364 و از 19 سالگی مربی تاکتیک در #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران 🇮🇷بود
🔰من متولد 1374 بودم و با آقا ابوالفضل نسبت #فامیلی داشتیم و چند باری او را دیده بودم👀، در دوران دبیرستان و نوجوانی #آرزویم رسیدن به ایشون بود
🔰تا این که پدرم خبر داد که #ابوالفضل و خانواده اش به خواستگاری می آیند☺️ بعدها به من گفت که تا مدت ها مرا #زیرنظر داشته است.
🔰در روز خواستگاری از #سختیهای کار خود گفت و احتمال این که به #سوریه برای ماموریت خواهد رفت ولی من به دلیل علاقه به او💞 و ایمان قلبیش اش جواب مثبت دادم✅
🔰و با 14 سکه بهار آزادی و یک #سفر_کربلا به درخواست آقا ابوالفضل در شهریور ماه 1390 به عقد💍 او درآمدم.
راوی: همســرشهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شهید_مدافع_حرم
@asganshadt
🌹کلیپی با تصاویر شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم با مداحی حاج مهدی رسولی در سایت زیر 🌺
http://shidalimiralizadh.blog.ir
🍃❤️
📝 به روایتی از هم رزم شهید :
🍃| بنی صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب نشینی كنند و برگردند سوسنگرد 🎌
حسین میگفت: هویزه توی دل دشمنه و ما از اینجا میتونیم به عراق ضربه بزنیم.✊شخصاً هم با بنی صدر صحبت كرده بود...
ولی وقتی كه دید راه به جایی نمیبره، نامه ای✉️ به آیت الله خامنه ای نوشت در این باره كه تعداد اسلحه های ما از تعداد نیروها هم كمتر هست، ولی میمانیم!✌️
چهارم دی 1359 بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دلی استوار از ایمان و توكل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی كردند.💪 هیچ كس زنده نماند!😔✋
عراقیها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند.😭
بعدها جنازه ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای. ✋|🍃
#شهید_سید_حسین_علم_الهدی
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
✅چه شانسی داشتیم
💢روایتی از همراهی با امام خامنه ای در بازدید از مناطق زلزلهزده کرمانشاه
🔸 توی یکی از چادرها مردی بود؛ اجازه گرفتم، کفشم را درآوردم و داخل شدم.
حدس زدم چون مرد داخل چادر هست آقا وارد آنجا میشوند.
دو زن جوان هم داخل چادر بودند و زنی سندار. چادر را خودشان علم کرده بودند، با نِی و نایلون. حدسم درست بود: آقا جلوی چادر ایستاد.
🔹به کیومرث گفتم: برو جلو تعارف کن. کیومرث دستپاچه بود، بچه را داد بغل یکی از زنهای جوان و رفت جلوی ورودی چادر.
کیومرث دست دراز کرد و دست داد. آقا دستش را نگه داشت و داخل شدند؛ سلام و علیک کردند.
🔸کیومرث گفت: نور آوردید. آقا با همه احوالپرسی کردند و بعد به نیها اشاره کردند و چادر و پرسیدند: اینها را خودتان ساختید؟ زنها جواب مثبت دادند.
آقا دعایشان کردند؛ یک قدم جلوتر رفتند و با نوک انگشتها لپ بچهای که بغل یکی از زنها بود را گرفتند و بعد همان نوک انگشتانشان را بوسیدند.
🔹خیلی زود هم از چادر خارج شدند. همراه آقا پسرشان هم داخل آمدند.
وقت بیرون رفتن شنیدم که یکی از زنها به دیگری گفت: چه شانسی داشتیم، بزرگترین افتخار نصیبمان شد.
🆔👇👇👇
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
2⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠آقا بود
🔹 #امام_خمینی را مراد میدانست و خودش را مرید😊 . #انقلاب_۵۷ را انقلابی نجات بخش✌️ برای مردم دنیا میدانست.آنقدر ذوب در شخصیت امام شد.که سال ۶۰ به او و گروهش لقب #خمینیون دادندو سال۶۲امام خطاب به #حاج_عماد فرمود🎤:
🔸شما هم #فرزند_من هستید
در دفاع از مظلوم👊 لحظه ای درنگ نکرد🚫.حتی برای کفش پوشیدن.شاید تمام سرویس های #امنیتی دنیا به دنبال او بودند.اما او از کار های عملیاتی #ترسی نداشت و هرجا که لازم بود شخصا حاضر میشد👌
🔹کار به جایی رسید که #دشمن مجبور شد اینگونه از او تعریف کند:✓تیزهوش و دقیق ، ✓تیراندازی ماهر ،✓ برنامه ریزی حرفه ای😎،✓کسی که هیچ قراری را با تلفن ☎️هماهنگ نکرد ، ✓هر روز ماشینش🚕 را عوض میکرد ، ✓هیچ وقت #دوشب در یکجا نخوابید❌
🔸اگر از یک در وارد ساختمانی🏢 میشد از در دیگر خارج میشد و... خلاصه #آقا بود.ثمره زندگی #حاج_عماد فرزندی بود که نه در سواحل دریاهای اروپا و #امریکا.بلکه در جبهه های مقاومت آفتاب🌞 سوخته شد؛عرق ریخت ، زحمت کشید😪 ، #شهید_شد🌷
و نـامـش را در تــاریــخ🗓 جــاودانـه کــرد: #شهید_جهاد_مغنیه
شادی روحشان #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
😁😁😂😂
😜 #طنز_جبهه....
⭐️در جبهه به خصوص در ماههای گرم سال😥معمولآ نیروها به دلیل فاسد شدن غذا مشکل گوارشی پیدا می کردند.😷
در این مواقع ایستادن در صف گلاب به روتون دستشویی😝باعث حکایات شیرین و طنز زیادی می شد،که خالی از لطف نیست !😁
بعضی روزهانهار مرغ 🍗می دادند.این مرغ در مقایسه با غذاهای دیگه ای که تو جبهه می دانند ،قابل مقایسه نبود. 😉
بچه ها چشم انتظار بودند تا ببینند کی نوبت مرغ میشه. 😋
آخه یکی از نشانه های نزدیک شدن به عملیات پبدا شدن سروکله ی مرغ بود! 😆😆
معمولا روزهای نزدیک به عملیات چاق و چله مون می کردند!😜😁
یه روز جای شما سبز نهار مرغ دادند. از قضا به دلیل دوری محل طبخ این مرغ زبون بسته با سنگرهای بچه ها ، فاسد شده بود و همین قضیه کار دست همه داد!😖😫
صف دستشویی راه افتاد و همه مشغول شدند.از شما چه پنهون ما هم خیل رزمندگان در صف پیوستیم.😰
اونجا چشممون به یکی از فرماندهان لشکر افتاد. این مرغ دردسر برای همه درست کرده بود.😱
هرچه در دستشویی منتظر بودیم تا اون بنده ی خدایی که داخل بود بیرون بیاد، فایده ای نداشت!😑😶
هرکه از راه می رسید به اون رزمنده تکه مینداخت. اما فایده ای نداشت که نداشتد. هرچه صدا می زدیم ، جواب نمی داد. 🗣
آخر کار با مشت 👊لگدی به بچه ها به درب زدند، یه جواب شنیدیم که همه قانع شدیم!
این برادر گفت: به یه شرط من از دستشویی بیرون میام ، اون هم باید اجازه بدهیید که تا بیرون آمدم مجددأ خودم بروم داخل😳😂
💠راوی: علی شیرزادی
@asganshadt
✅خاطره ای عجیب از یک شهید
🍃سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت.
در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم.
👌 اما در آن لحظه آخر فریاد زدم:
🌹یا صاحب الزمان (عج).
🍃در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.
👌در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.
🌻 روایتگری شهید نیری
📚منبع:کتاب عارفانه،ص۳٨
#روایتگری شهدا
#همراه با #شهدا
#سیره شهدا
#اربعین
@asganshadt
🔹 پیامبراکرم(ص)می فرمایند:
🍃 چه بد بنده اى است #محتکر (#احتکار کننده)! اگر خداوند متعال قيمت ها را كاهش دهد، او اندوهگين مى شود و اگر گران كند شاد مى گردد.
📚كنز العمّال: 9715
🆔 @asganshadt
#شرح_حال_شهید
آقا ابوالفضل نماز هاشو😇 همیشه اول وقت میخوند🙂 ؛ هر وقت که مسافرت میرفتیم هر جا موقع نماز بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت 😊
اصلا اهل غیبت😱 نبود اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد بحث رو عوض😕
می کرد .
از مهربونی☺️ هر چی بگم کم گفتم فقط اینو بگم که بی توقع کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمیکرد و هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد ودر جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب ان شاءالله 😍و اگر خدا😍 بخواد میداد . این اواخر بر نماز شب مداومت داشت خودم دیدم در قنوت نمازش دعا را با گریه😭میگفت تا ازش سوال نمی شد حرفی نمی زد .
در مورد کارش میگفت هر چی کمتر بدونی برات بهتره😉 ؛ خدایی هیچ وقت از کارش سوء استفاده نکرد .
چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی از شهدای مدافع حرم گذاشتم دیدم حال عجیبی شد اشک تو چشماش جمع شد😔 و از اتاق خواب رفت تو حال شروع کرد گریه کردن 😭 تا حالا این حالش و ندیده بودم مطمئنم از شهدا شهادتش رو همون روز گرفت
شهید ابولفضل راه چمنی
@asganshadt