eitaa logo
گنجینه معارف واحکام
165 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
520 ویدیو
35 فایل
امام جماعت مسجد امیر المؤمنین علیه السلام را وند کاشان بیان نکاتی جهت پرورش روح ونهاد باطنی انسانها
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹طلایه‌دار عاشورا🔹 سلام ما به حسین و سفیر عطشانش که در اطاعت جانان، گذشت از جانش به آن غریب‌ترین سربه‌دار وادی عشق به «مسلم بن عقیل» و دو نور چشمانش به عزم شب شکن و همّت علی‌وارش به صبر و قوّت قلب و شکوهِ ایمانش... میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه ستاده در بَرِ اهریمنان به کف جانش تمام شهر پر از دشمن است و می‌بارد نفاق و فتنه ز بارو و بام و ایوانش در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید منای کوفه ببینید و عید قربانش طلایه‌دار بزرگ قیام عاشورا فدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
🔹امام نامه ای به ابن صرد خزاعی ، و و جمعی دیگر از کوفیان نوشته و نامه را به سفیر خود داد و او را روانه کرد. 🔸نزدیک کوفه گماشتگان ابن زیاد او را نگهداشتند تا تفتیش کنند ، قیس که خود را در خطر دید نامه امام را تکه تکه نمود. او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند. 🔹ابن زیاد پرسید تو کیستی؟ 🔸گفت یکی از شیعیان امیرالمومنین علی ابن ابی طالب و فرزندش می باشم. 🔹چرا نامه را تکه تکه کردی؟ 🔸گفت برای اینکه تو از محتوای آم مطلع نشوی. 🔹نامه از چه کسی و برای چه کسانی بود؟ 🔸گفت نامه از حسین ابن علی برای عده ای از کوفیان بود که من نام آنها را نمیدانم. 🔹ابن زیاد خشمگین شد و گفت بخدا رهایت نمیکنم تا نام آنها را بگویی یا اینکه بر بالای منبر بروی و حسین ابن علی و پدر و برادرش را لعن نمایی ؛ والا تو را قطعه قطعه خواهم کرد. 🔸گفت من هرگز نام آن افراد را به تو نخواهم گفت اما نفرین بر حسین و پدر و برادرش را انجام می دهم.!!! 🔸قیس بر بالای منبر رفته و پس از سلام و درود بر علی و حسن و حسین علیهم السلام بر عبیدالله ابن زیاد و پدرش لعنت فرستاد و سپس گفت: ✳️ای مردم! من سفیر امام حسین علیه السلام به سوی شما هستم و در فلان منزل از او جدا شدم، پس او را اجابت کنید. 🔹بعد از این اقدام ابن زیاد دستور داد قیس را از بالای قصر حکومتی به زمین انداختند و او را به شهادت رساندند. -------------------------------------------------- 📘 ع علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید https://eitaa.com/asgaridehabadi
السلام 🔹مسلم را اسیر کردند... 🔸چون مسلم بر درِ قصر نشست ، کوزه آبی سردی دید و گفت : از این به من بدهید. گرفت بنوشد ، پر از خون شد و نتوانست بنوشد تا بار سوم که دندان های ثنایای او در جام افتاد و گفت : الحمدلله ! اگر قسمت من بود نوشیده بودم. 😭مسلم را بالای قصر بردند و او تسبیح و استغفار میکرد که با ضربتی سرش را از تنش جدا کردند. سرش از بالای دارالاماره به پایین افتاد و بدنش راهم به همراه سرش پایین انداختند... -------------------------------------------------- 📘 ع علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید https://eitaa.com/asgaridehabadi