eitaa logo
به وقت شاعری
645 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1هزار ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر پر و بالم آسمان گُم شده است دریا شده‌ام، وقت تلاطُم شده است ای کودک مظلوم ! امشب لبخند بزن! وقت تبسُم شده است
زیر پر و بالم آسمان گُم شده است دریا شده‌ام، وقت تلاطُم شده است ای کودک مظلوم ! امشب لبخند بزن! وقت تبسُم شده است
یحیی چقدر صاعقه در چشم‌های توست! طوفان فقط چکیده‌ای از ماجرای توست «بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست یحیی! به آرزوت رسیدی؟ مبارک است! من مانده‌ام که عید شده یا عزای توست ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند امروز، روز جشن تبرها برای توست معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟! این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست کِی با عبور موج فراموش می‌شوی؟ ساحل همیشه در قرق ردپای توست آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم! غزه _همان که خواسته‌ای_ کربلای توست حالا بجنگ زنده‌تر از سال‌های قبل… یحیی! هنوز اسلحه در دست‌های توست با تو حماسه‌تر به غزل فکر می‌کنم شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست |
به این محاصره لعنت! نوار قرمز غزه! دهان زخم فلسطین! تو را محاصره کردند چکمه‌های شیاطین تو را محاصره کردند تا غریب بمیری به این محاصره لعنت، به این معامله نفرین... و هر شهید فلسطین ستاره‌ای شد و پر زد که این‌چنین شود ای غزه آسمان تو تزئین نوار خون و گل اشک اگر نبود، برادر! نبود این همه رؤیای کودکان تو رنگین کسی ز غزه پیامی به آسمان بفرستد کمی نگاه کن ای ماه پشت ابر، به پایین! جهان به خواب زمستان و غزه - کودک فردا - امید بسته به خورشید روزهای پس از این...
روزگار بی‌طرفی زندگی در حصار بی‌طرفی روزها روزگار بی‌طرفی خانۀ کودکان خراب شده آه با انفجار بی‌طرفی غنچه‌ها را به روی خاک انداخت آتش تیربار بی‌طرفی آن طرف‌تر رسانه‌های سکوت در پی انتشار بی‌طرفی دانه دانه گلوله می‌سازند عده‌ای با شعار بی‌طرفی حنجره حنجره، سکوت سکوت و زبان‌ها دچار بی‌طرفی آسیابِ ستم! بچرخ بچرخ تا ابد بر مدار بی‌طرفی بی‌طرف‌ها همیشه می‌بازند عاقبت در قمار بی‌طرفی آخر ماجرا ولی سرشان می‌رود روی دار بی‌طرفی
بهشت پنجره‌ای رو به باغ امن و امانت بهار پیرهن گل‌گلی دخترکانت پرنده محو صدای تو در لذیذ مناجات نسیم عاشق حی علی الفلاح اذانت خوشا به رود که با عاشقانه‌های تو جاری‌ست خوشا به دشت که نی می‌زند براش شبانت تو ای طراوت زیتون و ای تبسم انجیر چه شد که هرزه‌علف‌ها زدند زخم زبانت؟ هزار سنگ دوید از هزار سمت به سویت هزار آینه شد از هزار سو نگرانت برای آنکه زمین طعم صلح را بچشد باز به جنگ آمده‌ای با تمام جان و جهانت که سال و ماه برایت مُحَرّمانه گذشته که روضه‌‌خوان عطش بوده روزهٔ رمضانت ولی چه باک که بعد از سیاه‌پوشی‌ ایام لباس عید به تن می‌کنند پیر و جوانت بمان و منتظر صبح باش اگر شب یلداست طلوع را خود خورشید کرده است ضمانت |
خیال کن که مسلمانی از میان رفته ست خیال کن که نگاهی به راه خیرت نیست حضور قدسی ایران به ، عزیز! نیازمند دلیلی به غیر غیرت نیست
دیدی هیاهو ختم شد آخر به خاکستر؟ دیدی نشستم در شب محشر به خاکستر؟ تبعید شد یک شادی دیگر به آینده تبدیل شد یک خانهٔ دیگر به خاکستر پروانه‌ها از زنده ماندن شرمگین بودند وقتی بدل شد گیسوی دختر به خاکستر ای گل! نسیم از صبح دنبال تو می‌گردد خیمه به خیمه… آه… خاکستر به خاکستر سجاده‌ام آتش گرفته، تا قیام بعد هنگام سجده می‌گذارم سر به خاکستر تا کی از آوار دلم ققنوس برخیزد زل می‌زنم با چشم‌های تر به خاکستر آغاز یک معماری تازه‌ست ویرانه با من «هوالحی»‌ای بگو… بنگر به خاکستر | 📷: بلال خالد
هوالنور «پِلی استیشنش تمام شده، می‌رود سمت پاکت آجیل» ..قصه‌ی کودکی فلسطینی‌ست، اگر آنجا نبود اسراییل بازی هفت سنگ او جنگ است، کم نبینید سنگ‌هایش را فیل را در می آورد از پا، یادتان رفته قصه سجیل؟ پدرش تشنه تشنه جان داده، او که ده بار امتحان داده باز سرمشق آب بابا را، به معلم نمی‌دهد تحویل آی فرعونیان به حکم خدا کودک قصه زنده می‌ماند باز تاریخ تازه خواهد شد، باز موسی و رد شدن از نیل.. می شکوفد دوباره زیتون ها، به بهار و به انتظار قسم می رسد فصل دیگری از راه می شود داستان ما تکمیل
یارب آشفته تر از این مپسندی ما را بیش از این خسته و غمگین مپسندی ما را سهم ما در غم‌ همسایه قنوت است و‌ دعا غافل از فرصت آمین مپسندی ما را گر به آرامش کاشانه ی خود خرسندیم فارغ از رنج مپسندی ما را پشت در از حفظ می گفت ی بی خبر از دین مپسندی ما را هل أتی را ننوشتی که فقط خوانده شود بی خبر از غم مسکین مپسندی ما را از شیعه ی خود مالک اشتر می خواست در صف خدعه ی صفّین مپسندی ما را کو که مرا زنده کند موقع مرگ مُرده در لحظه ی تدفین مپسندی ما را
غم خوردم و غم خوردم و غم خوردم و… سیرم از زندگی دلخسته‌ام، از مرگ دلگیرم باری نداده باغ زیتونم به جز اندوه برگی نمانده در نهالستان انجیرم روزی هزاران بار _بی ارفاق_ می‌گریم روزی هزاران بار _بی اغراق_ می‌میرم آن‌سو جوانم ارباً اربا می‌رود از دست این‌سو تلظی می‌کند نوزادِ بی‌شیرم تیغ عطش می‌بُرّد اما کُند و با سختی مشتاق مرگی تیز‌تر با ترکش و تیرم غم‌سرنوشتم سرخ… پیشانی‌نوشتم سرخ… روز ازل با خون رقم خورده‌ست تقدیرم هم‌صحبت پیغمبران بودم تمام عمر کی روح شیطان می‌تواند کرد تسخیرم؟ فردا که اسمم شد «شهید تازهٔ غزه» زل می‌زنی از صفحهٔ گوشی به تصویرم |