eitaa logo
به وقت شاعری
422 دنبال‌کننده
486 عکس
508 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
تکه یخی که عاشق ابر ِ عذاب می شود سر ِقرار عاشقی همیشه آب می شود به چشم ِ فرش زیر پا سقف که مبتلا شود روز وصالشان کسی خانه خراب می شود کنار قله های غم، مخوان برای سنگ ها کوه که بغض می کند سنگ، مذاب می شود باغ پُر از گلی که شب نظر به آسمان کند صبح به دیگ می رود؛ غنچه گلاب می شود چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود
نه فقط از تو اگر دل بکنم می میرم سایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم
ابرِ مستی تيره‌گون شد باز بی‌حد گريه کرد با غمت گاهی نبايد ساخت، بايد گريه کرد امتحان کردم ببينم سنگ می‌فهمد تو را از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد ؛ گريه کرد
زهرِ دوری باعث شيرينيِ ديدارهاست آب را گرمای تابستان، گوارا می كند!
فکر و ذکر و همه‌ی هوش و حواسم شده تو کاش بودی که ببینی چه بساطی شده‌ای..!
روحِ برخاسته از من تهِ این کوچه بایست! بیش از این دور شوی از بدنم میمیرم ‌
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکَنـم می میرم سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم روحِ برخاسته از من، تهِ این کوچه بایست بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
‌لحظه تشييع من از دور بویت می رسید تا دو ساعت بعد دفنم، همچنان جان داشتم
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم داشتم یک عصر برمی‌گشتم از عبدالعظیم ازهمان بن‌بستِ باران‌خورده پیچیدم به چپ از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم زل زدی در آینه اما مرا نشناختی این منم که روزگارم کرده با پیری گریم رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم بختِ بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق گفت مجری بعدِ" بسم الله الرحمن الرحیم" : یک غزل می‌خوانم از یک شاعرِ خوب و جوان خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم: "سعی من در سربه‌زیری بی‌گمان بی فایده‌ست تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم" شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست زیر لب گفتی خوشم می آید از شعرِ فخیم موج را تغییر دادم این میان گفتی به‌طنز: "با تشکر از شما رانندهٔ خوب و فهیم" گفتم آخر شعرِ تلخی بود، با یک پوزخند گفتی اصلاً شعر می‌فهمید؟ گفتم: بگذریم
آخرین شاخه‌ی تو سهم عقابی چو من است روی آن چلچله و شانه‌بِسَر جمع مَکُن
پرچم صلح برافراشته‌ام بر سر خویش نه یکی؛ بلکه به اندازه‌ی موهای سفید