اصحابآخرالزمانیسیدالشهداء🇮🇷
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸 ❤️سلام بر ابراهیم ۱۶۵❤️ رضاي خدا عباس هادي کسي از کارهايش مطلع نميشد.
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
❤️سلام بر ابراهیم۱۶۶❤️
بعد ادامه داد: بعضي از آدمها عاشق زنگ زورخانه اند. اينها اگر اينقدر که عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا مي شدند، ديگر روي زمين نبودند. بلكه در آسمانها راه مي رفتند!
بعد گفت: دنيا همين است، تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده، حال و روزش همين است. اما اگر انســان سرش را به ســمت آســمان بالا بياورد و کارهايش را براي رضاي خــدا انجام دهد، مطمئن باش زندگيش عوض مي شــود و تازه معني زندگي كردن را ميفهمد.
بعد ادامــه داد: توي زورخانه خيلي ها ميخواهند ببينند چه کسي از بقيه زورش بيشتر است و چه کسي هم زودتر خسته ميشود.
اگر روزي مياندار ورزش شدي تا ديدي کسي خسته شده، براي رضاي خدا سريع ورزش را عوض کن. من زماني مياندار ورزش بودم و اين کار را نکردم،البته منظوري نداشتم اما بي دليل بين بچه ها مطرح شدم ولي تو اين کار را نکن!
ابراهيم ميگفت: انسان بايد هر کاري حتي مسائل شخصي خودش را براي رضاي خدا انجام دهد.آگاه باش عالم هستي ز بهر توست غيراز خدا هرآنچه بخواهي شکست توست
٭٭٭
نزديک صبح جمعه بود. ابراهيم با لباسهاي خون آلود به خانه آمد!خيلي آهســته لباس هايش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت: عباس، من ميرم طبقه بالا بخوابم.
نزديک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. كسي بدون وقفه به در ميكوبيد! مادر ما رفت و در را باز كرد. زن همسايه بود. بعد از سلام با عصبانيت گفت: اين ابراهيم شما مگه همسن پســر منه!؟ ديشب پسرم رو با موتور برده بيرون،بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته!
بعد ادامه داد: ببين خانم، من پســرم رو بردم بهترين دبيرســتان. نميخوام با آدمهائي مثل پسر شما رفت و آمد کنه!
مادر ما از همه جا بي خبر بود. خيلي ناراحت شد. معذرت خواهي کرد و باتعجب گفت: من نميدانم شما چي ميگي! ولي چشم، به ابراهيم ميگم، شما ببخشيد و... من داشتم حرفهاي اوراگوش ميکردم. دويدم طبقه بالا!
ادامه دارد...❤️
📌@ashabakharazamani
🍃سردار خدا
دارم به «کاش»هایم فکر میکنم.
آنها را گذاشتهام در برابرم و یکی یکی نگاهشان میکنم.
خاک بر سرم!
تا امروز چگونه با این همه «کاشِ» دنیایی
بی آن که شرم کنم
سنگ تو را به سینه میزدم؟
تو چطور مرا تحمّل کردهای؟
چرا یک بار سنگی را که از تو بر سینه میزدم، بر سرم نکوفتی؟
امشب در بُهت پرواز کبوتری غوطه میخورم
که «کاش»هایش همه رنگ و بوی تو را داشت.
«قاسم» بود و نگاهش آسمان را تقسیم میکرد در میان مردم.
او برای زمین زاده نشده بود.
معلوم بود که در آسمان حکومتی دارد برای خودش.
هیبت «سلیمانی»اش فریاد میزد
که آسمانیها هم از او حساب میبرند، چه رسد به زمینیها.
دلش را متصل کرده بود به تو
برای همین هم هیبتش پادشاهانه نبود
از جنس هیبت مردان آسمانی بود.
«کاش شهید میشدم»، «کاشِ» از تهِ دلِ سرباز تو و سردار ما بود.
از آن «کاش»هایی که بیشتر به یک شعار توخالی میمانَد، نه
«کاش»ی که آرزوی در دل ریشه کرده بود.
آقا!
قاسمت اگر تا امروز با نگاهش آسمان را تقسیم میکرد در میانمان
حالا از آن بالا با شهادتش
دارد حسرت خوب بودن را هم تقسیم میکند.
تبریک به تو برای داشتن چنین سربازی!
تسلیت به ما برای پر کشیدن چنین سرداری!
سرت به سلامت سلطان زمین و آسمان!
شبت بخیر سردار خدا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#حاج_قاسم_سلیمانی
#محسن_عباسی_ولدی
📌@ashabakharazamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طنینانداز شدن سرود ملی ایران در فرودگاه بغداد
💠 @gonabad20ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داغ تو سرد نمی شود...💔
#حاجقاسم