•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _هجده
🍃#حسین پسر غلامحسین🍃
نزد من آمد. اورکت روی دوشش بود. یکی از مشخصه های جنگ، اخلاص در همه چیز بود؛ اخلاص در بیان، اخلاص در عمل، #اخلاص در فکر.
اورکتش روی دوشش بود و جوراب پایش نبود. من نگاه کردم به او. شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم. خندید. من این خنده در ذهنم باقی مانده.
گفت: "می دانم چرا نگاه کردی. برای اینکه #اورکت روی شانه های من است و جوراب پایم نیست." گفت: "من داشتم نماز می خواندم با همین حال، گفتم شما کارم داری. آمدم جورابم را پایم کنم، اورکتم را تنم کنم، به خودم گفتم: "حسین، پسر #غلامحسین، تو پیش خدا اینطور رفتی، پیش فلانی هم اینگونه می روی."
🍃بهشتیانی که بهشت #مشتاق دیدارشان است🍃
من اعتقادم این است: قلهی تربیت دینی و اخلاقی ما، #دفاعمقدس بود. من معتقدم امام زمان (عجل الله) که ظهور بکنند، حکومتی که ایجاد بکنند، قلهی آن حکومت، آن دوره ای بود که در دفاع مقدس ما، در بخش ها و حالاتش اتفاق افتاد.
من با تمام وجودم اعتقادم این است که جنگ ما مملو بود از #بهشتیانی که بهشت مشتاق دیدارشان بود..... .
🍃تنهایی که با #حاجی تنها نبودند🍃
#کربلایپنج، نه راه پیش داشتیم و نه راه پس. شده بود نبرد تن و تانک. نمیدانم از کجا رسید، سوار بر موتور و آرپیجی به دست. با دیدنش جان گرفتیم، آنقدر جنگیدیم که تانکهای دشمن عقب نشینی کردند.
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani