eitaa logo
اشعار "عاصی"
411 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
👌اشعار مذهبی سیاسی اجتماعی عاشقانه طنز و انتقادی... ❤همراهمان باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈 عطروبوی مریمی ها را چو باد آورده است شاعر امشب باز مریم را به یاد آورده است - میرود افتان وخیزان چون خماری درد کش گوییا تریاک چشمت اعتیاد آورده است - نازنین ازبس که در اوج کمالی بهر تو حک نموده برنگینی وان یکاد آورده است - خواب را کرده حرام و نیمه شب در یاد توست درد هایش گرچه شاعر رابه داد آورده است - در تمام عمر شاعر با عصای احتیاط پیش تو بشکست آن را اعتماد آورده است - در کلاس چشم تو دل کنده از زهد وریا دست هارا شسته انگار ارتداد آورده است - نیستی اما سکوت شب گواهی میدهد شاعر امشب نام مریم را زیاد آورده است - روز محشر را تصور کن که با سوزی عجیب شاعری از ظلم تو آه از نهاد اورده است 🍃🌹🍃❤️
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه می‌آید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را 🌸🍃
هر چه آمد به سر من به فدای سر تو به فدای سر گیسوی علی اصغر تو خم شدی که تا مرا تنگ در آغوش کشی قد کشیدم که دگر خم نشود پیکر تو نذر کردم همه دشت پر از من بشود تا ببینی شده‌ام مثل علی اکبر تو پیش پای تو به هم ریخته سر تا پایم تا که درهم بخرد جنس مرا مادر تو غیرتم کشت مرا تا که نبیند چشمم به تنش رخت اسارت بکند خواهر تو استخوان‌های تنم از غم تو خرد شده تکه‌تکه شدم از غصه انگشتر تو سینه‌ام تاب ندارد که عمو گریه کند حق بده پا بکشم روی زمین در بر تو ای عمو گریه مکن! آه مکش! اشک مریز هر چه آمد به سر من به فدای سر تو 🍃🖤🍃😭
پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی‌ست یعنی که در پیشگاهت آورده‌ام جان و تن را... قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش تا حس کنم در نگاهت، لب‌تشنه پرپر زدن را تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت می‌بینی افتاده بر خاک، یاران گلگون‌کفن را یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامت‌شکن را ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی داغی که از من گرفته‌ست، پروای دل‌سوختن را 🍃🖤🍃😭
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را؟ به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچار به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟ 🍃🖤🍃😭
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد این برق در کمین گیاه کسی مباد از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل منت‌پذیر از پر کاه کسی مباد لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد 🍃🌹🍃🌹
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست به زلیخا بنویسید نیاید بازار این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست حال این ماهی افتاده به این برکه‌ی خشک حال حبسیه‌نویسی‌ست که زندانی نیست چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش بشنوید از من بی‌چشم که کرمانی نیست با لبی تشنه و بی‌بسمل و چاقویی کُند ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست عشق رازی‌ست به اندازه‌ی آغوش خدا عشق آن گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست 🍃🌹🍃🌹
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست جائی سرای توست که جای سرای نیست وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست گر ما خطا کنیم عطای تو بی‌حد است نومیدی از عطای تو حد خطای ماست روزی گدای کوی خودم خوان که بنده را این سلطنت بس است که گوئی گدای ماست حاجت به‌ خونبها نبوَد چون تو می‌کشی مقتولِ خنجر تو شدن خونبهای ماست ما را بدست خویش بکش کان نوازش است دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعای ماست گر می‌کشی رهینم وگر می‌کشی رهی هر ناسزا که آن ز تو آید سزای ماست زهر ار چنانکه دوست دهد نوشدارو است درد ار چنانکه‌ یار فرستد دوای ماست گفتم: که ره برد به سرا پرده‌ی تو؟ گفت: خواجو که محرم حرم کبریای ماست
🔹درخت پر از زخم🔹 هنوز ماتم زن‌های خون‌جگر شده را هنوز داغ پدرهای بی‌پسر شده را کسی نبرده ز خاطر کسی نخواهد برد ز یاد، خاطرۀ باغ شعله‌ور شده را کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را نه عصرهای‌به‌دلواپسی به سرشده را نه آهِ مانده بر آیینه‌های کهنۀ شهر نه داغ‌های هر آیینه تازه‌تر شده را جنازه‌ها که می‌آمد هنوز یادم هست جنازه‌های جوان، کوچه‌های تر شده را نه،این‌درخت‌پراززخم،خم‌نخواهد شد خبر برید، دو سه شاخۀ تبر شده را! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
🔹هیاهو🔹 و شیطان چه دارد؟ هیاهو هیاهو هجوم صداها، از این سو از آن سو به نعره، به نفرت، به طعنه، به تهمت صداها سه‌شعبه، صداها دو پهلو دمیده به گوسالۀ سامری باز به آواز فتنه، به آوای جادو نه جای تأمل نه تاب تحمل هیاهو هیاهو، هیاهو هیاهو به بانگ مناره قسم هیچ و پوچ است الم‌شنگۀ این همه برج و بارو بگوشی؟ صدای شهیدان می‌آید که روشن شود جبهه‌های فرارو سراپا خروشم، برادر بگوشم بخوان از حسین و رجزنامۀ او بخوان از «مِنَ المؤمنينَ رِجالٌ» بخوان‌ «رَبُّنَا الله ثُّمَ اسْتَقامُوا» صدا شو، رسا شو، از آن خدا شو در این های‌وهوها، هُوَ الحق هُوَ الهُو
دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود؛ "سلام از دور" _سلام حضرت سلطان مرا نمی‌طلبی؟ ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور... منی که دست به‌سینه گذاشتم هرصبح، سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف‌تو بوده‌ست مستدام از دور 🍃🌹🍃❤️
🍃🌼🍃 🌼🥀 🍃 قدس‌سره 🔹انفاس مسیحایی🔹 مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود سال‌هایی که در آن روح خدا با ما بود یاد باد آن شکرین فرصت ایام وصال که به کوتاهی یک خاطرۀ زیبا بود وقت آیینه به تسبیح جمالش خوش بود حال پروانه ز کار نگهش شیدا بود کس ندانست که با او ز نهان‌خانۀ اُنس چه حکایات لطیف و چه هدایت‌ها بود عارفی بود که در فصل بلند نگهش باب نورانی برهان تماشا وا بود همۀ آینه‌ها را به تشهّد واداشت نور اسماء و صفاتی که در او پیدا بود هر چه از دامن خوش‌بوی کرامات افشاند همه انفاس مسیحایی روح‌افزا بود شرح اسرار سبک‌روحی او داشت نسیم کاین‌چنین در چمن لاله و گل غوغا بود پرده از راز شهیدان سحر بر گیرید تا ببینند که با او چه کرامت‌ها بود 🍃 🌼🥀 🍃🌼🍃